چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

روزی که قانون کار نباشد


روزی که قانون کار نباشد

کلی گویی تکنیک رایج در سخنان مخالفان قانون کار است آنها به ما می گویند این قانون مانع تولید است اما نمی گویند چرا آنها به ما نمی گویند با کدام بخش از جنبه های حمایتی قانون کار مشکل دارند

● سه تصویر از اتوپیای منتقدان امریکا

کلی گویی تکنیک رایج در سخنان مخالفان قانون کار است. آنها به ما می گویند این قانون مانع تولید است اما نمی گویند چرا؟ آنها به ما نمی گویند با کدام بخش از جنبه های حمایتی قانون کار مشکل دارند؟ کدام یک از مواد حمایتی قانون کار را سد تولید می دانند؟ واضح است که قانون کار تنها مرزهای حداقلی بهره گیری از نیروی کار انسانی را مشخص کرده است اما مخالفان جسارت اعتراف به اینکه بیمه و بازنشستگی و قرارداد کار و ساعت کار معین و اساساً «انسان بودن» را برای کارگران روا نمی دانند، ندارند. در این گزارش سعی شده با آوردن سه نمونه مشخص از واحدهای صنعتی و تولیدی که از اجرای قانون کار شانه خالی کرده اند، اتوپیای کوچک مخالفان قانون کار را تصویر کنیم.

▪ اول - می گویند فرش ایرانی شعر است، هنر است. اما حوالی «اردکان» توی زیرزمینی که پرز های معلق در هوا را می شود با چشم دید، از شعر و هنر و رذالت موزون خبری نیست. انگار شعارهای کاسبکارانه نزد دلال ها جا مانده اند. در کارگاه قالیبافی تنها صدای زن هایی به گوش می رسد که رنگ ها را آواز که نه، ناله می کنند. اصلاً کسی خبردار نشد که چند سال پیش تمام کارگاه های قالیبافی از شمول قانون کار خارج شدند. اینچنین قالیبافان تنها به ازای هر گرهی که می زنند مزد می گیرند، بی ساعت کار مشخص یا بیمه درمانی و بازنشستگی و این قبیل امور دست و پا گیر به امان خدا رها می شوند. با یک حساب سرانگشتی می شود فهمید که یک کارگر قالیباف اگر روزی دوازده ساعت بی وقفه گره بزند در پایان روز تنها دو هزارتومان درآمد خواهد داشت. حالا اگر بپرسید چرا این کارگران با سرمایه خود قالیبافی نمی کنند ناچارم شما را با مافیای تمام عیار و هنرپروری آشنا کنم که چرخ تجارت شان از حاصل کار قالیباف ها می چرخد.

در کارگاه قالیبافی حوالی اردکان، از زنی که به اتفاق دو دختر ده و چهارده ساله اش روزی دوازده ساعت کار می کردند پرسیدم چرا توی خانه و با سیصد، چهارصدهزارتومان سرمایه شخصی قالیبافی نمی کنید؟ گفت؛ «دلال ها همه راه های قالیبافی شخصی را بسته اند. بالاخره یک جای کار همیشه لنگ این دارودسته هاست. از زمان برپاکردن دار قالی تا خرید نخ و وقت بافتن و آخر سر هم قیچی زدن و جلا دادن و حتی فروختن، اینها با همند. در هر کدام از این مراحل اگر کار پیش اینها گیر کند، سرمایه و یک سال کار نابود شده است. صاحب این کارگاه هم نباشد گرفتار یک دارودسته دیگر می شویم. فرش دست اینهاست و دست اینها هم توی دست هم است.»

▪ دوم- هربار که تبلیغات یک نوع رب گوجه فرنگی را از تلویزیون می بینم، با آن بچه های لïپ گلی که جلوی دوربین شیرین زبانی می کنند و خانواده خوشی که سعادت شان به واسطه مصرف آن رب گوجه حاصل شده و حرف هایی از این دست، به زحمت می توانم انزجارم را پنهان کنم.

دو سال پیش برای تهیه گزارشی از واحدهای تولیدی به مشهد رفتم. دوستی توصیه کرد به کارخانه تولید رب گوجه فرنگی در حومه مشهد بروم. عجیب بود که با وجود نامه های رسمی که در اختیار داشتم اجازه ورود به کارخانه را نیافتم. چند ساعتی جلوی در منتظر ماندم اما در وقت معمول تغییر شیفت، کارگری از کارخانه خارج نشد. سرانجام ناچار شدم موضوع را از طریق نهاد کارگری استان خراسان پیگیری کنم.

چند کارگر را معرفی کردند که بعد از ساعت ده شب می توانستم ببینم شان. تنها کارگری که قبول کرد با من حرف بزند مردی ۳۰ ساله بود و در پاسخ به این سوال که «در این کارخانه چند سال سابقه کار داری؟» لبخندی زد. به معنی؛ تو دیگر از کجا پیدایت شده که چیزی نمی دانی؟ گفت «اینجا کسی سابقه کار ندارد. در فصل تولید رب همه کارگرها عوض می شوند و کارگران جدید به عنوان کارآموز کار می کنند.» می گفت هر سال از حدود صد کارگری که کارآموزی می کنند تنها دو نفر به انتخاب کارفرما حقوق کامل دریافت می کنند و باقی به ازای هر ماه کار چهل، پنجاه هزارتومان می گیرند و می روند.

در واقع آن دو کارگری که حقوق کامل می گیرند نقش طعمه برای جذب کارگران کارآموز را بازی می کنند «شاید امسال شما یکی از آن دو کارگر باشید،» سایر کارگران ناچارند هفت روز هفته بی استثنا روزی چهارده ساعت کار کنند، توی فکر بیمه و مزایای قانونی نباشند و در پایان فصل رب گیری بدون هیچ ادعای حقی کارخانه را ترک کنند. در این میان صحبت از قرارداد مکتوب کار دیگر مضحک است. در نهایت تولیدات این کارخانه سود خالص است و صاحب کارخانه می تواند پولش را خرج آگهی های تبلیغاتی کند؛ «خانواده سعادتمند و بچه لïپ گلی،»

آشکارا در این کارخانه هر سال یک بازی شبیه بازی های بازار مکاره برپا می شود. صاحب کارخانه کارگران را به بازی می گیرد و از فقرشان سوءاستفاده می کند.

کارآموزی هم تنها یک بهانه است، حقه یی برای جذاب تر شدن بازی چرا که به موجب تبصره الف ماده ۱۱۲ قانون کار کارآموزان باید پایه حقوق دریافت کنند و قرارداد مکتوب داشته باشند و ساعت کارشان قانونی باشد و... اما هیچ کارگری تا به حال جرات شکایت از صاحب این کارخانه را پیدا نکرده است. باورتان می شود این کارگران به ماهی پنجاه هزار تومان در ازای چهارده ساعت کار محتاج باشند؟

▪ سوم ـ فضای کوره پزخانه ها عجیب به درد سینمای پیشرو می خورد. اگر آقای کیارستمی را دیدید از جانب من به او بگویید دوربینش را بردارد و برود اطراف پاکدشت ورامین. بعد طبق همان روشی که خودش توضیح داده فیلمی بسازد یعنی «دوربین را روشن کند و بخوابد» تا هفت هشت، ده تا از آن جایزه ها به سمت کشور ما سرازیر می شوند. مخاطبی که روی کاناپه یی لمیده اساساً با تماشای زندگی نکبت بار مردم سر شوق می آید. خانواده یی که از کوچک و بزرگ مجبورند روزی شانزده ساعت خشت بزنند و قالب گیری کنند.کدام جشنواره راضی می شود به تصویر زن حامله یی که خشت ها را روی شکمش می گذارد و جا به جا می کند جایزه ندهد؟ اصلاً چرا راه دور برویم، همین خبرنگاران تلویزیون خودمان هم می توانند روی تصاویری از زندگی کارگران کوره پزخانه ها انشا های دوزاری با قلم دختربچه های احساساتی ده پانزده ساله را دکلمه کنند.

این محیط مناسب برای کاسبی تصویر، حاصل حقه یی است که اکثر کارگران کوره پزخانه ها را از چتر حمایتی قانون کار محروم کرده است. صاحبان کوره های آجرپزی با استخدام موقت یک کارگر اعضای خانواده اش را مجبور می کنند تنها برای آن کارگر استخدام شده کار کنند. در واقع زن و بچه های آن کارگر از حقوق قانونی یک کارگر مستقل برخوردار نیستند. سال گذشته که به کوره پزخانه های پاکدشت رفته بودم با زنی صحبت کردم که دو تا از بچه هایش را همانجا به دنیا آورده بود. می گفت سی ساله است.

اگر خودش نمی گفت، گمان می کردم لااقل هزار سال دارد. می گفت؛ «پانزده سالگی عروس شدم. فقط دو ماه توی خانه شوهرم بودم. چون چیزی نداشتیم (نه کاری، نه درآمدی) مجبور شدیم از همان موقع بیاییم اینجا، سر کوره. همه بچه هایم کنار کوره ها به دنیا آمدند. وقتی درد زایمان شروع می شد، شوهرم می رفت شهر تا ماشین بگیرد و من را برساند بیمارستان.

بچه دومم توی همین اتاق به دنیا آمد.» بعد به دخمه یی اشاره کرد و گفت؛ «تا قبل از درد کار می کردم. یک هفته بعد از زایمان هم بر می گشتم سر کار.

چاره یی نبود. اگر کار نکنیم، شش ماه سرمای سال را باید توی ده گرسنگی بکشیم.» پرسیدم چرا بیمه نیستید؟ کارگر زن اگر زایمان کند، لااقل نود روز از کار معاف است و حقوقش را می گیرد. گفت؛ «ارباب ها ما را مستقیم بیمه نمی کنند.» وحشتناک است، این زن و بچه هایش که هر کدام کارگر مستقلی محسوب می شوند را تحت تکفل شوهرش بیمه می کنند. کارفرما هفت درصد سهم بیمه کارگر را هم از حقوق تک تک آنها کسر می کند. اما تنها سرپرست خانواده را بیمه می کند، این خلاف قانون است. ظلم است، اما حقیقت دارد.

وقتی پرسیدم روزی چند ساعت کار می کردید؟ با انگشت هایش حساب کرد و گفت؛ «نمی دانم. سه صبح می رفتیم تا هفت شب. با شوهرم و دو تا از پسرهایم (که دوازده ساله و ده ساله هستند) باید حدود چهارصد هزار قالب در مدت پنج ماه بزنیم تا وقتی به ده بازمی گردیم گرسنه نمانیم.»

اسماعیل محمدولی



همچنین مشاهده کنید