دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

اُکم نومینالیست تجربه گرا


اُکم نومینالیست تجربه گرا

نقد و نظری در باب فلسفه ورزی های ویلیام اُکم

"ویلیام اُکم" یک فیلسوف "نومینالیست" بود که بر تقدم فرد، هم به عنوان موضوع علم و هم به عنوان سرچشمه وضع اصول اخلاقی و قدرت سیاسی تأکید داشت. وی در سال ۱۲۸۵ به دنیا آمد و در سال ۱۳۴۹ نیز در گذشت. از نظر سیاسی اُکم به نحله ای از کاتولیک گرایی به نام "فرانسیسکن" (‏Fransiscan‏) اعتقاد داشت که به دخالت پاپ در امور مختلف معترض بود. بدین ترتیب وی از پیشگامان جنبش استقلال و رهایی دولت از کلیسا محسوب می گردد.‏

اُکم با آنکه از اندیشه های ارسطو تأسی می جست، امّا بر خلاف وی بر این باور بود که برای ادراک حقایق، نیازی به مطلق نیست. وی تنها امری را که در ادراک حقایق و امور لازم می دانست وجود اجسام مشخص و آن هم در زمان و مکانی مشخص برمی شمرد. ‏

وی بر این اعتقاد بود که هر اتفاقی که در جهان به وقوع می پیوندد ممکن الوقوع بوده و کاملاً برای تحقق خود به اراده آزاد خداوند متکی است. لذا انسان برای آنکه بتواند از مخلوقات، شناخت حقیقی و راستین استحصال نماید، می بایست مشاهده نماید که این امور هم اکنون و در عالم واقع به چه صورت هستند. بدین ترتیب وی بنیاد تجربه گرایی خویش را با این تعبیرات وضع نمود.

اُکم به دو نوع شناخت اعتقاد داشت:

۱) شناخت مستقیم.

۲) درک انتزاعی.

شناخت مستقیم و بدون واسطه هنگامی است که شیء نزد انسان حضور دارد. لذا این شناخت بارز و آشکار است. امّا درک انتزاعی، شناخت شیء خارج از شرایط وجودی آن است. ‏

بنابراین هر شیئی می تواند موضوع این دو نوع شناخت قرار بگیرد. چرا که درک انتزاعی از شناخت مستقیم به وجود می آید. رسیدن از شناخت مستقیم به درک انتزاعی یعنی از درک مستقیم یک شیء به مفهوم ذهنی آن نایل گردیدن. ‏

باید خاطر نشان نمود امور یا اشیایی که در ذهن انسان تحت یک مفهوم شناخته می شوند در نظر اکم الزاماً وجه تشابهی با هم ندارند. تشابهاتی که انسان در اشیاء مشاهده می نماید، تنها به دلیل ماهیت وجود تک تک آن اشیاء است. بنابراین وی آنها را تصادفی قلمداد می نماید. در زعم وی انسان از مفهوم برای علامت گذاری اشیاء استفاده می نماید. ‏

باید عنوان نمود "علامت" در فلسفه اُکم از اهمیت خاصی برخوردار است. علامت ممکن است یک علامت طبیعی چون "دود" جهت وجود آتش یا یک فکر یا کلمه باشد. بنابراین اُکم علائم را به دو دسته "علائم طبیعی" و "علائم ذهنی" تقسیم می نماید. وی اعتقاد دارد که علائم ذهنی وجود خارجی نداشته و تنها به صورت قصد یا تمایلی در ذهن تفسیر می گردند. امّا کلمات با آنها رابطه مستقیم دارند. وی معتقد است که از این علائم نمی توان به شناخت مستقیم امور دست یافت.‏‎ ‎‏

باید خاطر نشان نمود که ماهیت مفاهیم و رابطه آنها با ذهن انسان و دنیای پیرامون او از مباحثی است که امروزه هم جزء مسائل بحث برانگیز و حاد فلسفه محسوب می گردد. به طوری که برخی فیلسوفان معاصر معتقدند که فلسفه چیزی بیش از تعریف و تحلیل مفاهیم و استفاده صحیح و مشخص از آنها نیست.‏

اُکم همچنین برخلاف بسیاری از فیلسوفان به وجود امور مطلق و کلی یعنی "یونیورسال" اعتقاد نداشت و از آنها فقط در حوزه منطق استفاده می نمود. وی علوم را به دو دسته کلی تقسیم می نماید:

۱) علوم عقلایی؛ همانند منطق که صرفاً با کلیات در ارتباط است.

۲) علوم تجربی که با امور مجزا و فردی ارتباط داشته و در مورد آنها واقعیاتی کشف می نماید که حقیقی و جهان شمول باشند. ‏

وی شناخت مستقیم و بدون واسطه را از مبانی علوم تجربی تلقی می نماید. وی بر این باور است که تجربه جهت صورت بندی و فهم حقایق علمی اجتناب ناپذیر است. این رهیافت اُکم موجب نفی و رد رابطه علت و معلولی می گردد. بنابراین وی اصل علیت را به صراحت رد می نماید و این اصل را تنها در مواردی که مشخصاً مشاهده می گردد مورد پذیرش قرار می دهد. ‏

البته باید خاطر نشان نمود که وی بر این باور است که اصولی در جهان وجود دارد که حقیقت آنها در عین انکار ناپذیری قابل اثبات نمی باشد. باید اذعان داشت که انکار رابطه علت و معلول و اعتقاد به آزادی کامل اراده خداوند، بر فلسفه اخلاق و خداشناسی اُکم تأثیر ویژه ای گذاشته است.

وی بر این پندار بود که وجود خداوند را نمی توان از رهگذر عقل و منطق اثبات نمود. چرا که وی این امر را در حوزه "وحی" قلمداد می نماید. وی بر این اعتقاد بود که صرفاً با ایمان و اطمینان راسخ می‌توان این موضوع را اثبات نمود. بنابراین وی نه تنها اثبات وجود خداوند را از طریق نظم و انتظام جهانی یا زنجیره علّت و معلولی، صراحتاً نفی کرد، بلکه مبحث "بود شناسی" و "وجود پنداری" آنسلم را نیز کاملاً مخدوش و مردود تلقی نمود. ‏

اُکم بر این باور بود که شناخت انسان از خداوند از طریق مفاهیم پیچیده ای که به او اطلاق می گردند، صورت می پذیرد. وی در این راستا اظهار می نماید: "ما نه به ماهیت وحدانیت خداوند و نه به قدرت و خیر الهی به طور مستقیم می توانیم پی ببریم. تنها چیزی که می توانیم از آنها شناخت مستقیم داشته باشیم، مفاهیمی هستند که در استفاده در گزاره های روزمره از آنها به جای خداوند استفاده می نماییم".‏

وی همچنین برای انسان آزادی کامل اراده و اختیار را قائل بود. این آزادی منتج به قبول مسئولیت اخلاقی انسان در قبال اعمالش می گردد. چرا که در زعم وی تمامی اعمال انسان ارادی و حاکی از اختیار است و انسان می بایست از عقل خویش برای انتخاب صحیح استفاده نماید. وی همچنین بر این باور است که انسان در انتخاب سعادت و خوشبختی نیز دارای آزادی کامل است. ‏

وی معتقد است که تنها با عشق به خداوند می‌توان به رستگاری و سعادت حقیقی نایل گردید. وی اعمالی که به جز این هدف روحانی انجام گیرند را آکنده از غم و اندوه قلمداد می نماید. وی همچنین بر این باور است که برای ادراک و دریافت این امر نیز به ایمان و تجربه نیازمند است. وی در نهایت بر این پندار است که انسان برای انجام هر کاری دارای آزادی کامل و اراده آزاد است.

باید خاطر نشان نمود که فلسفه اخلاق اُکم بر این مبنا و شالوده بود که قوانین اخلاقی همانند قوانین طبیعی ارادی و ممکن الوقوع می باشند. بدین معنا که وابسته به اراده خداوند می باشند. به عبارتی دیگر هیچ قانون طبیعی در ماهیت و ذات انسان وجود ندارد. وی با این توصیف، نافی جبر می گردد. وی با وجود اعتقاد به اراده آزاد انسان، اطاعت و پیروی از عقل و وجدان را یک فضیلت تلقی می نماید. ‏

وی معتقد است که رفتار اخلاقی انسان همانند یک علم و دانش می بایست تحت بررسی تجربی قرار گیرد. وی با این تعبیر علم را کاملاً از قید و بند مذهب آزاد و جدا نمود. وی در تلاش بود تا اثبات نماید که در دانش و معرفت جایی برای حدس و گمان وجود ندارد. ‏

اُکم همچنین بر این اعتقاد بود که انسان می بایست به وضع قوانین علمی و اخلاقی مبادرت ورزد. امّا باید بداند که تمامی این قوانین از جنبه قطعیت برخوردار نبوده بلکه ممکن الوقوع می باشند.

نقد و بررسی

۱) باید اذعان داشت که دیدگاه های اُکم دارای تناقض های پیدا و پنهانی می باشد. به عنوان نمونه وی انسان را دارای اراده آزاد می پندارد و بر این باور است که انسان می تواند بدون هیچ نگرانی در حیطه اختیارات خویش به هر عملی مبادرت ورزد. امّا از سویی دیگر بر این اندیشه تأکید می نماید که انسان می بایست پاسخگوی اعمال خویش باشد. برخی منتقدان معاصر میان آزادی مطلق و وجود یک هدف که لزوماً مطلوب انسان است، تعارض قائل می شوند.‏

۲) رهیافت های اُکم بر عنصر تجربه گرایی تأکید و اصرار چندانی داشت که به راحتی می توان گفت وی در این زمینه دچار افراط گری شده است. وی همچنین بر عامل تجربه بیش از عنصر تعقل تأکید ورزیده است که این مسئله از ایرادات و انتقادات وارده بر اندیشه وی می باشد.‏

۳) ایراد دیگری که بر اندیشه اُکم وارد است و بنیان فکری وی را به شدت مخدوش و باطل می گرداند آن است که اُکم بر جدایی علم و سیاست از حوزه دیانت تأکید فراوان و مفرطی داشته است. این مسئله در صورت تحقق دارای تالی فاسد، تبعات باطل و ناگواری خواهد بود.‏

بی تردید تکامل و تحول سیاست و دانش بشری تنها در رهگذر پایبندی به آموزه های دینی و دیانت امکان پذیر و میسور است. ترسیم دانش و سیاست بدون تأثرات دینی هاله ای از ابهام و لجام گسیختگی را به دنبال خواهد داشت. سازگاری سیاست و دیانت نقطه عطفی است که می تواند در بهبود زندگی انسان و نیل به سعادت حقیقی و راستین برای بشر تأثیر بسزایی داشته باشد.

۴) باید عنوان نمود که رهیافت اُکم که خواستار رهایی سیاست و علم از آموزه های معنوی و روحانی است، سعادت واقعی را برای انسان به ارمغان نیاورده و موجب سوءاستفاده و برداشت های مغرضانه انسان های جاه ‌طلب نیز خواهد گشت. همچنین این دیدگاه موجب ترویج بی بندوباری اخلاقی و تفسیرهای غرض آلود در حوزه اخلاق و انسانیت خواهد گشت.

میر عماد اشراقی