یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

اتحاد ایران و آلمان انگیزه ها و اهداف


اتحاد ایران و آلمان انگیزه ها و اهداف

مفهوم و منافع در معنای موسّع آن, که فراتر از مباحث اقتصادی است, راهنمای تحلیل سیر ائتلاف ها و هم گرایی ها در سطوح مختلف منطقه ای و بین المللی می باشد ضرورت ها و اقتضائات همسو موجب می گردند روابط کشورها در قالب «ائتلاف» پی ریزی شوند بررسی چنین رابطه ای میان ایران و آلمان نیازمند توجه به انگیزه ها و اهداف دو طرف به صورت توأمان است و در این مقاله, هر دو بٌعد, یکجا بررسی شده است

مفهوم و منافع در معنای موسّع آن، که فراتر از مباحث اقتصادی است، راهنمای تحلیل سیر ائتلاف‌ها و هم‌گرایی‌ها در سطوح مختلف منطقه‌ای و بین‌المللی می‌باشد. ضرورت‌ها و اقتضائات همسو موجب می‌گردند روابط کشورها در قالب «ائتلاف» پی‌ریزی شوند. بررسی چنین رابطه‌ای میان ایران و آلمان نیازمند توجه به انگیزه‌ها و اهداف دو طرف به صورت توأمان است و در این مقاله، هر دو بٌعد، یکجا بررسی شده‌ است.

● تجاوزات و تحکّمات فزایندۀ روس و انگلیس در ایران‏

تاریخ ایران، در قرن سیزدهم هجری (مقارن با قرن نوزدهم میلادی) از آغاز با رویدادهای تلخی همراه بود. در دهه‏های نخست این قرن، برابر با دوران سلطنت فتحعلی‌شاه قاجار، ارتش ایران در مصاف با قشون مهاجم روس تزاری، متحمل دو شکست فاحش و خسارتبار شد که تحمیل عهدنامه‏های استعماری «گلستان» و «ترکمانچای» بر کشورمان، و تجزیۀ هفده شهر از شهرهای آباد شمالی ایران (قفقاز اسلامی) را در پی داشت. دیری نگذشت که جانشین فتحعلی‌شاه (محمدشاه قاجار) در ایمن ساختن مرزهای شرقی ایران، با تحریکات و مداخلات غیرقانونی و فزایندۀ انگلستان بر ضدّ کشورمان در هرات و افغانستان روبه‌رو شد و کار به مواجهۀ سیاسی ــ نظامی ایران با بریتانیا در جنوب و شرق کشور انجامید؛ مواجهه‏ای که در آن، طبعاً حرف آخر را، «فرادستیِ» سیاسی و نظامی امپراتور بریتانیا می‏زد که سرزمین وسیع هندوستان را با زور و تزویر به قلمرو خود افزوده و ثروت عظیم ملّی و نیروی گستردۀ انسانی آن دیار را در خدمت اهداف استعماری خود به کار گرفته بود. ادامۀ نیرنگ‌ها و تجاوزات دولت انگلیس، همراه خیانت عوامل نفوذی آن دولت در هیأت حاکمۀ وقت ایران، به‌ویژه عزل و شهادت امیرکبیر با توطئۀ مشترک استبداد داخلی و استعمار خارجی، هرات و افغانستان را در اوایل سلطنت ناصرالدین‌شاه، از پیکر میهن اسلامی‏مان جدا ساخت و سناریوی تجزیۀ ایران بزرگ را کامل‌تر کرد.

شکست‌های یادشده و پیامدهای خفتبار آن، سرفصل تازه‏ای در تاریخ کشورمان گشود که مشخصۀ بارز آن، نفوذ و مداخلۀ روزافزون دو همسایۀ غالب و سلطه‏جوی شمالی و جنوبی (روس و انگلیس) در مقدّرات ایران بود. تازه، این همه، غیر از مشکلات و معضلات گوناگونی بود که دولت (به‌اصطلاح) همسایه و همدین ایران (عثمانی) در روابط و مناسبات خویش با کشورمان در آن روزگاران پیش آورده بود و می‏آورد!

به هر روی، ایران اسلامی، پس از آن دو واقعۀ تلخ و کمرشکن (جنگ بدفرجام با روس و انگلیس در نیمۀ اول قرن نوزدهم) اینک کشوری بود کهنسال و دارای سوابق درخشان تمدن و فرهنگ، امّا شکست‌دیده و مغلوب، که اولیای امور آن، هر روز و هر ساعت، می‌بایست منتظر شنیدن خرده‌فرمایش‌ها و تحکّماتِ رسمیِ تازه‏ای از سوی دو حریف کج‏تاب و زورمند خویش در شمال و جنوب کشور (امپراتوری روس تزاری و امپریالیسم بریتانیا) باشند، و بسته به میزان «شجاعت و تدبیر» یا «خامی و سست‌گامی و احیاناً خودباختگی» خویش، و نیز حدّ مساعد بودن یا نبودن شرایط و مقتضیات سیاسی زمانه در داخل و خارج کشور، و دیگر مسائل، ناچار بودند به نحوی (گاه به صورت اعتراض و پرخاش، گاه در قالب دفع‌الوقت و اهمال و تعلّل، و گاه نیز به شکل تسلیم و عقب‌نشینی در مسائل جزئی‏تر برای حفظ مصالح کلّی و عمدۀ کشور) از وقوع درگیری و جنگ تازه با حریف سرمست، آزمند، بهانه‏جو و سلطه‏گر مانع گردند.

آنچه گفتیم، اقدام حکومت وقت ایران در قبال تحکّمات رسمی و آشکار همسایگان شمال و جنوب بود. و گرنه، مداخلات، تأثیرگذاری‏ها و اِعمال نفوذهای نامرئی و غیرمستقیم آن دو قدرت استعماری در مقدّرات کشورمان (که با بهره‏گیری از جمیع عوامل «تهدید»، «تطمیع» و «تحمیق»، و عمدتاً با وساطت و دلاّلی افراد غرب‌زده‌ای نظیر ملکم‌خان و سپهسالار قزوینی در داخل انجام می‏شد و عقد قراردادهای استعماری رنگارنگ، از جلوه‏های بارز آن بود) خود داستانی دراز و جداگانه دارد.

در این زمینه، برای آشنایی با نمونه‏هایی از این نوع تحکّم‌های تلخ و زننده و در عین حال فزاینده، دسته‌ای از اسناد و مدارک تاریخی مدنظر قرار گرفته است، با این تذکر که تحکّماتِ آن‌چنانیِ بیان‌گشته، طی قرن سیزدهم هجری/نوزدهم میلادی، بیشتر، از ناحیۀ روس‌ها و دیپلمات‌های خشن و مغرور آنان در کشورمان انجام می‏شد و انگلیسی‌ها، به علل گوناگون، و از آن جمله: رعایت مقتضیات دوران نئوکلنیالیزم (استعمار نو) اغلب در پس نقاب ترقّی‌خواهی و سیویلیزاسیون! پنهان شده بودند و حتی‌الامکان، غیر مستقیم و بی‏صدا عمل می‏کردند. به عبارت دیگر، بر خلاف روس‌ها، با پنبه سر می‏بریدند و به هنگام مواجهه با موج گستردۀ مبارزات ضد استعماری ملّتمان، انعطاف نشان می‌دادند و با عقب‌نشینی حساب‌شده، تاکتیک پیشبرد مقاصد و مطامع شوم خویش در این دیار را دگرگون می‌ساختند و چه بسا، با تظاهر به هماهنگی با حوادث داخلی، در مقام تحریف مسیر و مقصد آن‌ها به سوی و سود خویش برمی‌آمدند (و البته، گاه نیز، به‌ویژه در اوایل امر، خواسته یا ناخواسته، همچون همتایان روسی‌شان، بی‏پرده و مستقیم عمل می‏کردند و در وقت لزوم نشان می‏دادند که در شرارت، دست کمی از حریف شمالی، ندارند!).

۱) نمونه اول:

حاجی میرزا آقاسی، «صدر اعظم» محمدشاه قاجار (پدر ناصرالدین‌شاه)، در نامه‏هایی که در مورد مشکلات سخت و دشوار خود در سیاست داخلی و خارجی کشور، به شاه وقت نوشته، به این مطلب تصریح کرده که «هر روز هزارها ناملایم» از سفیر وقت روسیه (ظاهراً گراف مدم) می‌شنیده و متحمل می‌شده است. وی افزوده است: «این مرد، ایستاده است که ما بین دولتین [ایران و روس‏] را به هم بزند، نمی‏دانم با آقایش عداوت دارد یا نادان است؟ امروز باز می‏آید به حضور تا چه بگوید و چه بشنود؟ دیروز از ظهر تا عصر تنگ بنده را معطل کرد، همین قدر یافتم که غرضش برهم‌زنی است. بسیار آدم دیوانه لجوج بی‏عقل است. صاحب‌منصبان خودش هم تنگ آمده‏اند، مستحضر باشند که باز چه خواهد گفت. زیاده جسارت ندارم (۱۲۵۹ [قمری‏]) الأمر الأشرف مطاع.»[۱]

در نامۀ دیگری از حاجی، مربوط به همان ایام، چنین آمده است: «... درحضور باهر انور، عرضه داشتم که جناب جلالتمأب وزیرمختار جدید، پاره‏ای تعرّض‏ها و پیغامات و تهدیدات دربارۀ دولت خودشان به غلام خاکسار گفت و رساند و من در جواب گفتم که من از این کارها بری هستم و از آبرو و دین خود بر حذر می‏باشم، متعهد دخالت در این کارها نمی‏توانم شد و تهدیدات هم به من فایده ندارد... باری، گفت و شنود از حد گذشت و سخن به طول انجامید. چنین می‏دانم که با این مرد به کنار نتوانم بیایم و فیمابین نقاری حاصل شود. فکر کردم که این کاغذ دولتی را زود به او برسانم. حرف دیگر به میان نیامد و شکوه و گله بروز نکرد تا معلوم شود که در جواب چه خواهد گفت... فرستادم به نظر اقدس همایونی روحنا فداه برسد، اگر مقبول است مُهر کرده بفرستم... .»

محمدشاه در حاشیۀ این نامه نوشته است: «جناب حاجی دیگر به از این کاغذ که به ایلچی نوشته‏اید نمی‏شود. خدا گوش شنوا بدهد و زوری، که حرف حسابی را ایشان، مُجری‏ بکند، آمین (۱۲۵۹ق)».[۲]

نامۀ دیگر حاجی به شاه، پس از پخش خبر توطئۀ نافرجام عثمانی‌ها برای قتل مرحوم امیرکبیر در سفارت ارزنه‌الروم نوشته شده است. در آن نامه، صدراعظم ایران مضمون گفت‌وگوی خویش با «غراف صاحب»، کاردار سفارت روسیه در تهران، را چنین گزارش کرده است: «...ثانیاً، حرکت دولت روسیه که به زور یا رضا، عهدی در ترکمانچای بستند، الآن یک فقره از آن باقی نیست، همه را برهم زدند. هر چه از این طرف [یعنی از سوی ایران‏] با اعلیحضرت امپراتور [روسیه‏] و جنابان پرنس دراتسوف و غراف نسلرود و وزرای مختار نوشته شد یکی را نپذیرفتند با اینکه همه موافق عهدنامه بود، تا کار به جایی رسید که چاپار را از رفتن تفلیس [پایتخت قفقاز اشغالی‏] مانع آمدند. رذالت زیادتر از این نمی‏شود، هر چه خودشان خواستند همه را با اینکه خلاف عهدنامه بود مجری داشتند تا کار به جایی رسید که با زور به استرآباد آمدند و با ترکمان مخالطه کردند و قنسول گذاشتند. حالا بی‏اذن و اجازه، کشتی به مرداب [انزلی‏] آورده [در اصل: آمده‏]، گیلان را برهم زده‏اند. این امر، از پیش مطلقاً نمی‏رود. من میان مردم بدنام می‏شوم. بهتر این است که تا کار برملا نشده و امر واضح نگشته، خود را برکنار بکشم که این نقل، به جای بد خواهد رسید، من شریک فساد نشوم.

قدری دست و پا زد و قسم‌ها خورد که مقصود اعلیحضرت امپراتور، به غیر از دوستی و اتحاد با پادشاهان دین‌پناه روحنا فداه نیست. گفتم: نشان‌های بسیار بد و علامت‌های بسیار غلیظ می‏بینم. من عاقلم، خود را به ورطه نمی‏اندازم، که بعد از من بگویند که نفهمیده کاری کرد و برای دولت ایران ضرر شد. گفتم: جناب وزیرمختار [روسیه‏] هم بسیار گتره می‏نویسد. وزرای سابق هم نوشتند، به جهت میهمان بودن، متحمل شدم و الاّ انسان متحمّل این گتره‏ها نمی‏شود. باری این طرف و آن طرف دست و پایی زد، به جایی نرسید و رفت. به جهت استحضار قبلۀ عالم و عالمیان روحنا فداه عرضه داشتم که هنگام آمدن وزیرمختار استحضار داشته باشند... .»[۳]

۲) نمونه دوم:

میرزا رضاخان دانش (پرنس ارفع‌الدوله مشهور) در خاطرات خویش، در بخش مربوط به مأموریت کمیسیون تحدید و تعیین خط مرزی میان خراسان ایران و ترکستان روس در سال ۱۳۰۱.ق (که او خود، سِمَت مترجمی کمیسیون را بر عهده داشت) داستان جالبی نقل ‏کرده که شاهدی بر بحث ماست. وی نوشته است: در خلال مذاکرات، کار رئیس هیأت ایرانی (سلیمان‌خان صاحب‌اختیار) بر سر ابقای مزارع و مراتع یکی از عشایر مرزنشین در خاک ایران، با هم‌قطار روسی خویش (کلنل کاراوایف) به مشاجره‏ای بی‏نتیجه کشیده شد و صاحب‌اختیار پس از بحثی تند با کلنل، به عنوان اعتراض، استعفای خود را تقدیم دربار تهران نمود. «بعد از سه روز، از تهران دو تلگراف به صاحب‌اختیار رسید: یکی رمز از طرف [ناصرالدین‏] شاه، و یکی به طور اختصار از طرف وزیر امورخارجه [میرزا سعیدخان مؤتمن‌الملک انصاری‏].

وزیر امور خارجه نوشته بود: از طرف همایونی تکلیف شما معیّن شد، استعفای شما قبول نمی‏شود، مأموریت محولۀ خودتان را باید انجام بدهید. تلگراف شاه خیلی مفصل بود، بعد از تغییر [کذا] معمول درباری نوشته بود که (تصور می‏کنی که من به اختیار خودم به این تقسیم و تحدید حدود راضی شده‏ام؟!). ژنرال سکوبرلف گوگ‌تپه را نقب زد با دینامیت با تمام جنگجویان تراکمه که آنجا جمع بودند به هوا پراندند و آمد عشق آباد و مرو و آخال را گرفت، وقتی که دیدند آنجا وادی غیر ذی‏زرع است: نه آب دارد نه گیاه، به خیال تسخیر خراسان افتاد، با اتاماژور خود آمد در قوچان نشست و لشگرش را خواست. با کدام قشون و با کدام پول، من می‏توانستم دفع او را بکنم؟ با هزار التماس، داخل مذاکره با شخص امپراتور شدم. با هزار زحمت، شرّ سکوبرلف و عساکر او را از خراسان رد کردم. اگر مقداری از اراضی لطف‏آباد می‏رود، در مقابل آن خطر بزرگ، چه اهمیت دارد؟ هر چه به شما دستور العمل دادند ــ مشاجره لازم نیست ــ به مقام اجرا بگذارید... .»[۴]

۳) نمونۀ سوم:

داستان هیاهو و غوغایی که گریبایدوف (سفیر متکبّر و ماجراجوی مشهور روس تزاری در زمان فتحعلی‌شاه) پس از عقد عهدنامۀ ترکمانچای در پایتخت ایران برپا کرد در تاریخ ثبت است. وی پس از ورود به تهران، با جلب و حبس توهین‌آمیز و زنندۀ یکی از پردگیان حرم آصف‌الدوله (داماد فتحعلی‌شاه، و یکی از مقامات سیاسی بسیار عالی رتبۀ وقت ایران) در سفارت روس در تهران، موجبات خشم شدید مردم مسلمان را فراهم ساخت و در بلوای عامی که پیرو این امر رخ داد، دست آخر، جان خود و تمامی هیأت روسی همراه را (به استثنای یک تن) فدای این رفتار زشت و زننده کرد. حدود بیست سال پس از غوغای گریبایدوف، همین نوع رفتار زننده را ــ بلکه به صورتی وقیح‏تر ــ سفیر وقت انگلیس در ایران (سر چارلز ماری یا مستر موره) نسبت به خواهرزن ناصرالدین‌شاه تکرار کرد که این بار به درگیری مستقیم شخص شاه با سفیر و دولت انگلیس انجامید.

خان ملک ساسانی در توضیح ماجرا چنین نوشته است: «اوّلین زن عقدی ناصرالدین‌شاه که در ایام ولیعهدی در تبریز با او ازدواج کرده، گلین‌خانم، دختر احمدعلی‌میرزا، پسر فتحعلی شاه است. گلین‌خانم مزبور، خواهری بسیار زیبا و دلربا داشته موسوم به پروین‌خانم که در ازدواج میرزا هاشم‌خان نوری اسفندیاری (پسر میرزا رحیم‌خان همشیره‌زادۀ محمداسماعیل‌خان وکیل‌الملک کرمانی) بوده است.

میرزا هاشم‌خان در زمان محمدشاه، غلام بچۀ اندرون بوده، پس از آن غلام پیشخدمت شده و سپس داخل نظام گردیده است. مخدّره عیال میرزا هاشم‌خان، با سفارت انگلیس روابط خصوصی پیدا می‏کند، کم‏کم در سفارتخانه منزلش می‏دهند. حتّی هنگامی که سفارت به ییلاق می‏رفته، برای خانم هم چادر مخصوص در سفارتخانۀ قلهک می‏زنند و میرزا هاشم را منشی سفارت می‏کنند.

ناصرالدین‌شاه از وضعیت خواهر گلین‌خانم در سفارت انگلیس سخت عصبانی می‏شود. در ابتدا خودش شخصاً برای سفیر انگلیس پیغام می‏فرستد، سپس به میرزا آقاخان [صدر اعظم وقت‏] دستور می‏دهد که هر طور هست آن زن را از سفارت انگلیس بیرون بیاورند.»[۵]

به نوشتۀ خان ملک: «مکاتبات صدارت عظمی با سفارت انگلیس راجع به میرزا هاشم‌خان و زنش، یکی از عجیب‏ترین پرونده‏هایی است که اکنون در دست است و شاید بیش از صد هزار سطر در این باب مکاتبه شده است.»[۶] ملخص کلام آنکه کار گستاخی، سماجت و اهانت آشکار وزیرمختار انگلیس نسبت به دربار و دولت ایران، آنچنان بالا ‏گرفت که ناصرالدین‌شاه، طیّ مراسله‏ای به صدراعظم چنین نوشت: «۲۰ ربیع الأوّل ۱۲۷۲ [قمری‏]. شب گذشته ما کاغذ وزیرمختار انگلیس را خواندیم. از بی‏ادبی و بی‏معنی و بی‏باکی او خیلی تعجب کردیم که این طور جسورانه نوشته است و کاغذی را هم که قبلاً نوشته بود خیلی خودسرانه و بی‏ادبانه بوده. به علاوه، مکرّر شنیده‏ایم که در منزل خود همیشه از ما بدگویی می‏کند، نسبت به ما خیلی بی‏ادبانه سخن می‏گوید. هرگز این مسأله را باور نداشتیم، اینک جسارت نموده در کاغذ رسمی می‏نویسد. بنابراین بر ما مسلّم شده است این مرد احمق نادان دیوانه مستر موره دارای این اندازه جسارت و جرئت است که حتّی به سلاطین نیز توهین کند. از زمان شاه سلطان حسین که ایران در آن تاریخ به منتها درجۀ هرج و مرج رسیده بود مخصوصاً چهارده سال آخر زندگانی او که به کلّی علیل و رنجور و ناتوان شده نمی‏توانست به کارهای مملکت رسیدگی کند تا به امروز، کسی قادر نبوده، ولو یک دولتی یا نمایندۀ آن، به شهریار ایران سوء ادب نشان بدهد. حال مگر چه شده است که این وزیر مختار احمق، این طور جسورانه رفتار می‏کند؟ از دیشب تا به حال، اوقات ما به تلخی گذشته است. اینک به شما امر می‏کنم تا بدانید، وزرای مختار را هم اطلاع دهید که تا خودِ ملکۀ انگلیس، عذرخواهی کامل از بی‏ادبی و جسارت نمایندۀ خود نکند، ما هرگز راضی نخواهیم شد نمایندۀ احمق ملکه را در دربار بپذیریم. این یک آدم سفیه و نادان است و هرگاه این عذرخواهی صورت نگیرد هیچ وزیری را از دربار انگلستان نخواهیم پذیرفت.»[۷]

ماجرای فوق، مشکلات زیادی برای دولت و ملت ایران در پی داشت که تفصیل آن را باید از تواریخ آن دوران بازجست.

۴) نمونۀ چهارم

در ۱۳۰۶ق/۱۸۸۸.م، ارسال نامۀ دیگری را شاهد هستیم به امضای وزیرخارجۀ وقت ایران (میرزا عباس‌خان قوام‌الدوله تفرشی، پدر میرزا محمدعلی‏خان قوام‌الدوله میزبان ادیب پیشاوری) و القا و املای ناصرالدین‌شاه خطاب به سفیر وقت ایران در پایتخت تزار، که در آن از زبان شاه، اعتراض شدید روس‌ها نسبت به صدور «جواز کشتی‌رانی» از سوی دولت ایران برای «کشتی‏های تجارتی عموم دول در رود کارون از خرمشهر تا سد اهواز» بی‏وجه قلمداد شده است. مجوز یادشده، البته، عام و فراگیر بود و به کشتی‌های تجاری همۀ دولت‌ها اجازۀ ورود به کارون را می‏داد، اما به دلیل تسلط انگلیسی‌ها بر خلیج فارس، و راه نیافتن روس‌ها به آن، عملاً بیشترین سود را از صدور این مجوز، انگلیسی‌ها می‏بردند و سر روس‌ها بی‏کلاه می‏ماند و لذا شدیداً عکس‌العمل نشان دادند و برای جبران این امر به دولت ایران فشار می‏آوردند که به کشتی‏های آنان جواز ورود به مرداب انزلی را بدهد.

در این نامۀ مهم و تکان‌دهنده، گلایه‏های حکومت ایران از فشارها و تحکّمات روس و انگلیس این چنین بیان شده است: «... محض رواج تجارت و حمل و نقل متاع و غلاّت ایران به خارج، و آبادی ولایت، چنین اعلانی و چنین اذنی به دخول و خروج کشتی‏های تجارتی بخاری و غیر بخاری جمیع ملل روی زمین داده‏ایم و همۀ کشتی تجارتی دارند، چرا پای انگلیس را به میان می‏آورید؟ شاید انگلیس از این اعلام خوشحال بشود. خوشحالی او یا بدحالی او، دلیل نمی‏شود که ما از صرفه و صلاح و نفع و ضرر خودمان و آبادی مملکت ایران صرف نظر کنیم و دست به روی دست گذاشته حالت وحشی‏های ینگه‌دنیا [= دنیای جدید، مقصود، امریکاست‏] را به هم رسانیم. روزبه‌روز، جمیع ممالک روی زمین رو به ترقی است، ما چرا اسباب ترقی و آبادی مملکت خودمان را فراهم نیاوریم؟ چرا باید راه نسازیم و کارخانجات احداث ننماییم که از هر چیز محتاج به ممالک خارجه باشیم؟ اگر تا به حال، اقدام به ساختن بعضی راه‌ها کرده بودیم، دو سال یک مرتبه، سه سال یک مرتبه، غلا و قحطی بعضی شهرهای ایران ــ خاصّه تهران ــ را مستأصل و مردم آن را پریشان نمی‏کرد. جمیع دول روی زمین، یا سلطنت مستقله [استبدادی‏] هستند یا سلطنت مشروطه، یا جمهوری. در میان دول روی زمین، پاره‏ای دولت‌ها به هم می‏رسد که خیلی کوچک می‏باشند؛ همه در مملکت و ولایت و خاک و زمین و امور داخله خودشان مستقل، و مختارند که هر قراری در داخلۀ خودشان میل دارند و صرفه و صلاح خود را در آن می‏بینند بدهند. دولت ایران که از همه قدیم‌تر، و همیشه سمت استقلال را داشته و دارد، چرا باید به اندازۀ یک دولت پست کوچک هم، استقلال در داخلۀ خود نداشته باشد؟ چرا باید هر قراری را که مقرون به صرفه و صلاح و آبادی مملکت خود می‏پسندند، ندهد؟ وضع دولت ایران طوری شده است که هیچ دولتی به این حالت نیست. دولت ایران میان رقابت دولتین انگلیس و روس گیر کرده است. هر کاری مبنی بر صرفه و صلاح و آبادی مملکت خودمان در جنوب ایران بخواهیم، از ساختن راه و سایر کارها، بکنیم دولت روس می‏گوید برای منافع انگلیس می‏کنید؛ چنان‌که در مسألۀ کارون همین طور می‏گویند. در شمال و مغرب و مشرق [نیز] اگر بخواهیم چنین کارها بکنیم انگلیس‌ها می‏گویند به ملاحظۀ منافع روس، اقدام به این کار کرده و می‏کنید؛ چنان‌که در ساختن راه قوچان و راه‌آهنی که حاج محمدحسن [اصفهانی امین‌الضرب اوّل‏] در کار ساختن است در محمودآباد در کنار بحر خزر، مکرّر همین اظهارات را کرده‏اند. تکلیف ما مشکل است و روز به روز مشکل‏تر خواهد شد. پس یک‌مرتبه روس و انگلیس بگویند: دولت ایران، دولت مستقله نیست. هر چه ما بگوییم باید آن طور بکند! آیا در میان دول روی زمین، از بزرگ و کوچک حتی بلغاری ــ که تازه سری میان سرها بیرون آورده ــ و صرب و یونان، یک دولت هست که زیر بار این حرف‏ها برود؟»

وزیر امورخارجۀ ایران از قول شاه افزوده است: «دولت خودمان را می‏خواهیم آباد کنیم، کارخانجات بسازیم، راه‌هایی بسازیم، قرارهای مقرون به صرفه و صلاح دولت و ملّت خودمان بدهیم، دولتین انگلیس و روس چه حقی دارند به کارهای داخلۀ ما که این حرف‏ها را به میان بیاورند و این سؤالات را بنمایند؟... هر پادشاهی مسئول است که در پی منافع و ترقی دولت و تربیت ملّت و آبادی ولایت خودش برود، اگر نکند خلاف مسئولیت کرده و به تکلیف پادشاهی خود رفتار نکرده است. بنابراین، مسأله را مکرّر می‏کنیم: رقابت انگلیس و روس طوری شده است که مثلاً اگر به سمت شمال و شرق و مغرب مملکت خودمان بخواهیم به گردش و شکار برویم، باید با دولت انگلیس مشورت بکنم؛ چون سمت سرحدات روس است شاید او خیالی بکند و برنجد. و همچنین اگر به سمت جنوب میل بکنم، باید از دولت روسیه مشورت بکنم. شما تصور بکنید که هیچ دولتی در روی زمین، از بزرگ و کوچک، این حالتِ حالیه ما را دارد؟ آیا ما یک دولت مستقلّه نیستیم که اختیار محوّطۀ مملکت خودمان را داشته باشیم و به آزادی بتوانیم حرکت کرده مصالح دولت خودمان را به نظر آوریم؟ البته ایران، مستقل است و آنچه صلاح وقت مملکت و داخلۀ خود را بداند بدون آنکه منتظر باشد از دولت دیگری مشورت بکند یا منتظر سؤال و گلۀ آن‌ها بشود، البته باید بکند و اگر نکند خیانت به دولت و ملت خود کرده است... .»

در خاتمۀ نامه، چنین آمده است که: «تمام این فقرات را برای استحضار آن جناب نوشتیم که مستحضر باشید و اگر مذاکره‏ای در پطرزبورغ [پایتخت تزار] به میان آمد، با بصیرت باشید و بدانید در جواب چه باید اظهار نمایید. محل مهر وزیر امورخارجه ــ قوام‌الدوله.»[۸]

با توجه به ملاحظات سیاسی بسیاری که برای حکومت ایران، در مواجهه با دو همسایۀ سلطه‌جو و زورگوی شمال و جنوب وجود داشت، می‌بایست (به اصطلاح) کارد به استخوان شاه ایران رسیده که ناگزیر از ارسال چنین دستورالعمل تندی به نمایندۀ سیاسی ایران در دربار تزار شده باشد!

۵) نمونۀ پنجم:

این نیز گزارشی است مهم از امین‌السلطان ــ صدراعظم ناصرالدین‌شاه ــ به مخدوم تاجدار خویش، در ناله و گلایه از «دبّه‏ها و شلتاق‌های شرارت‌انگیز و جنگ‌طلبانۀ» سفیر وقت روسیه ــ پرنس دالگورکی ــ و نیز سخت‏گیری‏ها و مانع‌تراشی‌های متقابل هم‌قطار انگلیسی وی (سر دروموند ولف) در سال ۱۳۰۶.ق.

گفت‌وگوی امین‌السلطان و دالگورکی بر سر خواسته‏های ناحق و استعمارگرانۀ روس‌ها در شمال ایران بود که در آستانۀ سفر سوم ناصرالدین‌شاه به اروپا (از طریق روسیه) مطرح ساخته بودند و از جملۀ آن‌ها اجبار ایران به گشودن مرداب انزلی به روی کشتی‏های روس و منعقد نکردن قرارداد تأسیس راه‌آهن در ایران با کمپانی‌های خارجی بدون اطلاع و توافق روسیه (تا پنج سال آینده) بود. شاه برای رفتن به اروپا از خاک روسیه می‏گذشت و روس‌ها اجازۀ ورود شاه به خاک خویش را به پذیرش رسمی این تعهدات از سوی دولت ایران منوط دانسته بودند، که دولت ایران پس از کشاکش‌های بسیار ناگزیر پذیرفت.[۹]

امین‌السلطان در گزارش این گفت‌وگو، با لحنی پر از درد و خشم به شاه نوشته است:

«قربان خاک‌پای جواهرآسای اقدس همایونت شوم. الآن که چهار ساعت به غروب ماندۀ روز پنجشنبه است، به عرض این عریضه چاکرانه عاجزانه جسارت می‏نماید که الآن، از دست عرب صاحب [دبیر سفارت روس‏] خلاص شده و نشسته‏ام منتظر خبرش هستم که ببینم آن... علیه اللعنه و العذاب دالغورکی قبول می‏کند یا باز مثل دیشب دبّه خواهد کرد. بدانید که در تمام روی زمین، آدم از این ”حرام‏زاده‏تر“، ”پدرسوخته‏تر“، ”بدخواه‏تر“، ”شرطلب‏تر“ نیست و به حق خدا و به نمک همایون صریحاً جنگ‌طلبی می‏کند و قطعاً فسادی برپا خواهد کرد تا ببینیم خدا چه می‏خواهد و اقبال همایونی چه می‏کند؟ این قدر هست که این غلام را به مأموریتی روانه فرموده‏اند که در آتش رفتن و سوختن، به مراتب گواراتر و بهتر و آسان‏تر است. راضی دارم تمام عمر و مال و هر چه دارم، تمام را بدهم و یک‌مرتبه چشمم به چشم نحس نجس این عمر خطاب نیفتد. تصدق خاک‌پای مبارکت گردم، اگر این کار را ان‌شاءاللَّه، ان‌شاء‌اللَّه، ان‌شاءاللَّه، تمام کرده شرفیاب شدم، عرض خواهم کرد که این غلام، خدمت و ریاضت و زحمتی که در یک عمر چاکری باید کشید در این چند روزه کشیده‏ام مرخّصم فرمایید، و اگر تمام نکرده آمدم که واضح است باید عرض کنم که دیگر روی نوکری و شرفیابی حضور را ندارم. حرف در سر این است که علاوه بر همه، بین المحذورین و بین المحظورین هم واقع شده است، انگلیس به مراتب بدتر و شدیدتر است، او هم به هیچ وجه من‌الوجوه راضی نمی‏شود. دو دفعه تا حالا آمده و غلام را دیده است باز هم وعده کرده است امروز عصر هم بیاید، خیلی اصرار دارد که این کار را بکنند و همه قسم تعهّدات می‏کند که شما قبول نکنید، شما را آسوده خواهیم کرد، بد هم نمی‏گوید ولی حرف در سر این است که اگر کار نگذشت، دالغورکی فوراً یک کاری می‏کند و یک مفسده‏ای برپا می‏کند که تا کار به واسطه بکشد از کار گذشته باشد. خدا رحم کند، عجب شر و عجب زحمتی گرفتار شده‏ایم، کاش آن کشتی که هر دو اینها را به ایران آورده بود غرق شده بود! قربان خاک‌پای مبارکت شوم، این مرد که دالغورکی باشد حاضر نیست که یک کلمه، بلکه یک حرف، بلکه یک زیر و زبر از آن صورت را که مرقوم داشته و به اردو فرستاده بود حک و اصلاح فرمودید؛ تغییر دهد و یک وضعی حرکت می‏کند که بالأخره هم نزاعمان شد. مختصراً، رنگ و شیوه‏ای نمانده که این غلام نزده باشد، ولی چه فایده که طرف، آدم نیست، ”خرسِ تمام“ بلکه از آن هم بدتر است. از بس حواس و خیالات این غلام در این مسأله حاضره متفرق و پریشان است، استدعا می‏کنم که از وضع مغشوش این عریضۀ چاکر، به نظر مرحمت عفو و اغماض شود. زیاده قدرت جسارت ندارد... .»

دستخط شاه (در پشت گزارش) چنین است: «جناب امین‌السلطان، این عریضۀ شما در ”حصار امیر“ رسیده و باعث ملالت شد. از زحماتی که کشیده‏اید صریحاً به شما می‏نویسم که هر طور است، البته البته، این کار را تمام بکنید. طول کشیدن این کار کثیف، خیلی بد است و الاّ باید در شهر، دالغورکی را بخواهم و در حضور شما و وزیر خارجه، حرف خودم را با او تمام کنم، نکند بعد به این زحمتن بیفتم و هر طور است ان‌شاءاللَّه خود شما به انجام برسانید. نوشتجات را هم فرستادم نگاهدارید به کار می‏خورد... .»[۱۰]

تحکّمات و تجاوزات روس و انگلیس نسبت به ایران در سراسر قرن نوزدهم میلادی ادامه داشت و در دهه‏های نخستین قرن بیستم (دوران مشروطیت به بعد) تشدید شد و در سال‌های جنگ جهانی اول و پس از آن به بیشترین حد خود رسید، که وقوع کودتای اسفند ۱۲۹۹ جلوه و ثمره‏ای از آن بود.[۱۱]

● راه چاره؛ بهره‏گیری از تضاد قدرت‌های خارجی به سود ایران

حکومت ایران در عصر قاجار، با همۀ نقص‌ها و نارسایی‏های بسیاری که داشت، در سیاست خارجی، از مقاومت و ایستادگی در برابر این تحکّمات، خالی نبود و در این راه، از تمامی حربه‏ها و چاره‏های ممکن نیز سود می‏جست (هرچند که مع‌الأسف، این ایستادگی و مقاومت، صرف نظر از اینکه گاه جای خود را به نحوی تمکین و تسلیم می‏داد، در کلّ نیز، سیری نزولی و کاهنده داشت و این مسأله، منضمّ به دیگر علل و عوامل داخلی و خارجی، میدان را به طور فزاینده‏ای برای جولان بیشتر دشمنان استقلال و سعادت ایران بازتر می‏ساخت).

بسیاری از مدارک و اسناد تاریخی مربوط به عصر قاجار (که به بعضی از آن‌ها، در این مبحث اشاره شده است) به‌وضوح نشان می‏دهد که یکی از حربه‏هایی که رجال وطن‌خواه و مستقل ایران (همچون امیرکبیر) برای «تعدیل و تقلیل» نفوذ استعماری روس و انگلیس، و «تخلّص» از فشارها و تحکّمات روزافزون آن‌ها، از آن بهره می‏جستند، سیاست «ایجاد و تشدید تضاد سیاسی» بین آن دو همسایۀ استعمارگر، و استفاده از این تضاد به نفع منافع و مصالح ایران بوده است.

مورخان و پژوهشگران، از ایجاد تضاد بین قدرت‌های خارجی، به عنوان سیاست ایرانیان در قرن نوزدهم یاد کرده‌اند. آقای علی اصغر زرگر نوشته است: «در طول نیمۀ دوم‏ قرن نوزدهم، مداخلات روس و انگلیس در امور داخلی ایران به صورت یکی از امور روزانه در تمام سطوح درآمد. تعداد آن دسته از سیاستمداران ایرانی که نه در کنترل بریتانیا بودند و نه آلت دست روسیه، بسیار اندک بود. در نتیجه موفق‌ترین صدراعظم آن دوران، شخصی بود که توازن عوامل روس و انگلیس، یعنی آنگلوفیل‌ها و روسوفیل‌ها، در کابینه‏اش حفظ می‏شد. حکام ایرانی برای جلوگیری از دست‌اندازی توأم این قدرت‌ها، تنها وسیله‏ای که در اختیار داشتند آن بود که به بازی خطرناک برانگیختن یک قدرت بزرگ بر ضد قدرت بزرگ دیگر روی آورند، یا سعی کنند که با یک قدرت ثالث روابط نزدیکی برقرار کنند.»[۱۲] دولتمردان ایرانی از اینکه روس و انگلیس به یکدیگر نزدیک شوند و همچون دوران عقد قرارداد ۱۹۰۷ (تجزیۀ ایران به مناطق نفوذ روس و انگلیس)، دست همدیگر را (بر ضدّ ایران) به دوستی بفشارند، سخت متأسف و نگران می‏شدند.[۱۳] به عنوان نمونه می‏توان به اظهار تأسف میرزا صادق‌خان مستشارالدوله در مجلس شورای صدر مشروطه اشاره کرد.[۱۴]

کارشناسان سیاسی غربی نیز نظیر لرد ادوارد گری (وزیر امور خارجۀ مشهور انگلیس در عصر مشروطه و پرچمدار قرارداد ۱۹۰۷) و لرد کرزن (وزیر خارجۀ نام‌آشنای بریتانیا و طراح قرارداد ۱۹۱۹ که تحت‌الحمایگی ایران توسط انگلیس را موجب می‌شد) به سیاست مدبّرانۀ ایرانیان در ایجاد یا تشدید تضاد میان قدرت‌های بیگانۀ سلطه‏جو برای حفظ مصالح و منافع ملی ایران اعتراف کرده‏اند. ادوارد گری، زمانی که سفیر کبیر انگلیس در امریکا بود، در تلگراف دهم اکتبر ۱۹۱۹ به کرزن، به این «عادت دیرینۀ ایرانیان» اشاره کرد که «همیشه می‏خواهند میان دول بزرگ خارجی ایجاد کدورت و اختلاف کنند.»[۱۵] سر هنری ساویج لندور، از رجال مشهور انگلیس است که در سال‌های ۱۹۰۱ــ۱۹۰۲ ایران را به گام سیاحت (و در واقع: جاسوسی) پیموده و خاطرات این سفر را در کتاب «عبور از اراضی‌ای که مورد طمع و حسد است» (چاپ لندن، ۱۹۰۲) شرح داده است. وی نوشته است که زمانی که در تهران به سر می‏برد «یکی از رجال رسمی تهران در ضمن صحبت به او گفته است: ”علاوه بر قوای دفاعی ما، امنیت کشور ما بسته به رقابت دولتین روس و انگلیس است. ما در وسط این دو دولت واقع شده‏ایم، اگر این‌ها با هم بسازند کار ما ساخته است.“»[۱۶] کاردار سفارت امریکا در ایران در ۱۳۰۰.ش نیز، از ایجاد تضاد بین قدرت‌های خارجی به عنوان «بازی قدیمیِ شرقیِ» ایرانی‌ها یاد کرده است.[۱۷]

جیمز بیل (مورخ و تحلیلگر معاصر امریکایی) با اشاره به «رقابت دو قدرت بزرگ انگلیس و روسیه بر سر خاک ایران» در طی قرن نوزدهم تصریح کرده است که «ایران موفق شده بود ده‌ها سال استقلال خود را با بازی دادن این دو قدرت علیه یکدیگر حفظ کند.» به نوشتۀ بیل: «هر زمان که این دو رقیب به تفاهمی دست می‏یافتند، رهبران ایران استقلال و موجودیت کشور خود را در معرض خطر جدی می‏دیدند. مثلاً در سال ۱۹۰۷ این دو قدرت توافق‌نامۀ انگلیس ــ روسیه را امضا کردند و طبق آن ایران به چند منطقۀ نفوذ روس‏ها در شمال، انگلیسی‌ها در جنوب شرقی و منطقۀ بی‏طرف در ما بین این دو منطقه تقسیم شد که این توافق‌نامه مصداقی برای این ادعاست. آنچه که برای استقلال ایران از این هم خطرناک‏تر بود، سناریویی بود که در آن یکی از قدرت‌ها بر دیگری چیره می‏شد. این وضع در سال ۱۸۲۵ــ۱۸۲۸ پیش آمد. در آن دوره، جنگ ایران و روسیه به امضای پیمانی منجر شد که نه تنها به قیمت از دست رفتن تمامی خاک ایران در غرب دریای خزر تمام شد، بلکه این کشور را واداشت برای اتباع روسی ایران امتیازات فوق‌العاده‏ای قائل شود. مصداق این امر در انگلیس، امتیاز رویتر در سال ۱۸۷۲ بود که یک تبعۀ انگلیس حق انحصاری استفاده از تمامی منابع (تسلیم کامل و فوق‌العاده تمامی منابع صنعتی یک پادشاهی به خارجیان که احتمالاً همواره در رؤیای آن بوده‏اند)، داشته است. یک نمونۀ دیگر، موافقت‌نامۀ ۱۹۱۹ ایران ــ انگلیس است که محرمانه به امضا رسید و طبق آن کنترل سیاسی، نظامی و اقتصادی ایران به انگلیس واگذار شد. با وجودی که این دو موافقت‌نامۀ اخیر سرانجام لغو شدند، اما به عنوان یادگاری آشکار از تهدیدات خارجی نسبت به استقلال ایران در اذهان باقی ماندند. ایران در عین حال در یک بیشۀ سیاسی مملو از موجودات غارتگر و سودجو نظیر انگلیس و روسیه راه پر پیچ و خمی را ادامه می‏داد، رهبران آن همواره در جستجوی قدرت ثالثی بودند که نفوذ این دو قدرت را از بین ببرد.»[۱۸]

سلاطین قاجار نیز (خاصّه ناصرالدین‌شاه) دست کم، به منظور حفظ تخت و تاج مستقل خویش از دستبرد همسایگان طرّار و طمّاع شمال و جنوب، و پیشگیری از تجدید سرنوشت اسفبار سلاطین گورکانی هند در ایران، با این سیاست همراه و موافق بودند؛ چنان‌که وقتی رجال سیاسی ایران احساس کردند که این حربه به تنهایی، وافی به دفع زورگویی‏های فزایندۀ حریف نیست، این فکر در ذهنشان قوت گرفت که با کشیدن پای قدرت‌های مقتدر امّا بی‏طرف آن روزگار (فرانسه، اتریش، آلمان و...) به حوزۀ سیاست و اقتصاد ایران، از سنگ قدرت‌های یادشده در سرکوبی آن دو مار ایران‏گزا بهره جویند. و در همین بستر و زمینۀ سیاسی ــ تاریخی بود که نقشۀ ارتباط گسترده و محرمانه با کشور آلمان، آلمانِ نوبنیاد و مقتدر پیش از جنگ جهانی اول، آلمان بیسمارک و ویلهلم، مطرح و تعقیب گردید.

در این باب، نیاز به بحثی مبسوط و گسترده وجود دارد که طیّ آن، دفتر روابط و مناسبات ایران و آلمان برگشوده گردد و نشان دهد که چگونه افراد خیرخواه در دستگاه حکومتی ایران در عهد قاجار، با جلب نظر و موافقت مخدومان تاجدار خویش، سال‌ها پس از امیرکبیر و در پرتو چراغی که او و اسلاف او برافروخته بودند، بر آن شدند که به منظور «تقویت بُنیۀ صنعتی، نظامی، اقتصادی، سیاسی ایران»، «خلاصی از فشارها و تحکّمات زننده و فزایندۀ دو همسایۀ مقتدر و سلطه‏جوی شمالی و جنوبی»، «صیانت از حریم استقلال و تمامیّت ارضی کشور» و بالأخره «پیشگیری از تجدید سرنوشت تلخ و اسفبار امپراتوری گورکانی هند، در ایران» دست به تکاپو زنند و ضمن تعقیب «رویّۀ سنّتی ایران» مبنی بر «ایجاد و تشدید تضاد سیاسی روس و انگلیس جهت تعدیل و تقلیل نفوذ استعماری آنان در ایران»، تلاشی وسیع و روزافزون و محرمانه را (هر چند، نهایتاً، بدون دستیابی کامل به مقاصد مورد نظر) برای کشاندن پای «آلمان نوبنیاد و آهنین بیسمارک و ویلهلم اوّل و دوم» (به عنوان قدرت بی‏طرف سوم) به ایران آغاز نمودند و به صورت‌های گوناگون کوشش می‌کردند از رقابت و تضاد آلمان با روس و انگلیس در عرصۀ سیاست جهانی بهره جویند و تجربیّات و دستاوردهای علمی و صنعتی آن کشور را در مسیر ترقّی و تقویت کشورمان به کار گیرند؛ تلاش و کوششی که گاه، حتی تا مرز ایجاد نوعی «اتحاد مثلث» میان ایران و عثمانی با آلمان قوی پنجه و نوبنیاد آستانۀ جنگ جهانی (رایش دوم) پیش می‏رفت.

شایان ذکر است که قرارداد استعماری ۱۹۰۷ (دایر بر تجزیۀ ایران به مناطق نفوذ روس و انگلیس)[۱۹] خود جزئی از پیمانی سراسری میان متّفقین (روس، انگلیس و فرانسه) در طول خط ممتدّی از شمال افریقا تا ایران و افغانستان و تبّت محسوب می‏شد.[۲۰] این‏ قرارداد، در گوهر، نوعی عکس‌العمل حکومت لندن و پترزبورگ در برابر سیاست معهود رجال ایران (مبنی بر بهره‏گیری از تضاد قدرت‌های خارجی در راستای تعدیل و تقلیل نفوذ آنان) بود و مهم‌تر از آن، نوعی پیشگیری از خطر به بار نشستن نهال «اتّحاد مثلّث» (بین ایران، آلمان و عثمانی) و دفع نفوذ فزایندۀ آلمان در خاورمیانه؛ نفوذ خزنده امّا سریعی که آثار و نتایج آن، در اوایل قرن بیستم میلادی، به صورت‌های گوناگون خودنمایی می‏کرد.

به نوشتۀ مهدی ملک‌زاده: «سفیر انگلیس در پطرزبورغ [پترزبورگ] به سفیر آلمان می‏گوید: منظور ما از انعقاد قرارداد با روس‌ها دربارۀ ایران، رفع موجبات اصطکاک بین طرفین در ایران می‏باشد، چون این رقابت، همیشه به نفع سیاستمداران ایران بود و آن‌ها همیشه خوشوقت بوده‏اند که روس و انگلیس را به جان هم بیندازند.»[۲۱] جورج لنزوسکی، مورّخ‏ و محقق لهستانی، نیز نوشته است: «کوشش‌های آلمان [در اوایل قرن بیستم میلادی‏] برای رخنه و نفوذ در خاورمیانه و به خصوص ایران، در انگلستان تولید نگرانی و هراس کرد، به طوری که بالأخره در تاریخ پنجم ماه مه ۱۹۰۷ دولت انگلیس را مجبور کرد که به آلمان اعلام خطر نماید و وزیر امورخارجۀ انگلیس نیز در مجلس اعیان آن کشور اظهار داشت که تأسیس پایگاه دریایی یا بندر سنگربندی‌شده و مستحکم در سواحل خلیج فارس توسط یک کشور خارجی به منزلۀ تهدید شدید نسبت به منافع بریتانیا تلقی شده و ما مسلماً با کلیه وسایلی که در اختیار داریم در مقابل آن مقاومت خواهیم کرد. قرارداد روس و انگلیس در سال ۱۹۰۷ موقتاً رقابت بین این دو کشور را مرتفع ساخت و بالنتیجه رخنه و نفوذ آلمان را در ایران بیش از پیش دشوار کرد... .»[۲۲]

مورخان ایرانی نیز بر همین عقیده‏اند. محمود محمود «دلیل اساسی معاهدۀ روس ــ انگلیس» را «تشکیل یک صف محکمی در برابر آلمان» دانسته[۲۳] و خان ملک ساسانی‏ تصریح کرده است که «یکی از علل اصلی معاهدۀ ۱۹۰۷ بین روس و انگلیس مسلماً اتحاد آلمان و عثمانی بود که در نتیجۀ اتحاد مزبور، خاورمیانه به‌دست آلمان‌ها می‏افتاد و جنگ ۱۹۱۴ احترازناپذیر به نظر می‏رسید.»[۲۴] کسروی نیز قرارداد ۱۹۰۷ را پیشگیری از خطر روزافزون آلمان به شمار ‏آورده است: «این پیمان که در سال ۱۲۸۶ (۱۳۲۵) میان دو همسایۀ بزرگ ایران ــ روس و انگلیس ــ بسته گردیده، به بیرون افتاده نتیجۀ گفت‌وگوهای چند ساله‌ای بود که در نهان و آشکار، در لندن و پترسبورک [پترزبورگ]، در میان نمایندگان دو دولت می‏رفته. دولت انگلیس که سالیان دراز با امپراتوری روس در آسیا روبرو ایستاده و همیشه به کشاکش و همچشمی پرداخته و از چیرگی‏های آن دولت به کاستن کوشیده بود، این زمان از نیرومندی روزافزون آلمان به ترس افتاده و یک جنگ بزرگی را با آن دولت نیرومند در پیش رو می‏دید، خود را ناگزیر می‏بایست که با دولت روس به چنان پیمانی برخاسته، به پاس سیاست اروپایی خود به چشم‌پوشی‏هایی در سیاست آسیایی تن در دهد، و از هم‌چشمی و ایستادگی در برابر چیرگی‏های روس در گذشته جلو او را در آسیا باز گزارد.»[۲۵]

بی‏گمان، یکی از علل مهم اقدام استعمار بریتانیا (در دوران اوج قدرت بلامنازع خویش در خاورمیانه، و در مقطع فروپاشی امپراتوری کهنسال تزاری) به انقراض سلسلۀ قاجار و انتقال تخت و تاج از احمدشاه به سلسلۀ فاسد و وابستۀ پهلوی، انتقام از همین سیاست معهود (بهره‏گیری از تضاد قدرت‌های خارجی برای تعدیل نفوذ آنان) بود.[۲۶]

گفتنی است که در ریشه‏یابی بسیاری از خبط‌های فاحش حکومت ایران در عصر قاجار (همچون عقد قراردادهای استعماری و استقلال‌سوز نظیر امتیازات رویتر و رژی و لاتاری با انگلیس، یا استقراض‏های کمرشکن از روسیۀ تزاری) به عنوان یکی از عوامل عمدۀ موجه این خبط‌ها ــ گذشته از عامل «خودکامگی و استبداد» دولت و دربار ــ به «تبلیغات، القائات، زمینه‌چینی‏ها و دلاّلی‏های مشتی روشنفکر خودباخته یا خودفروخته» نظیر میرزا ملکم‏خان (بنیان‌گذار فراموشخانۀ فراماسونری در ایران) و میرزا حسین‌خان سپهسالار قزوینی (صدراعظم فراماسون و غربزدۀ ناصرالدین‌شاه) می‏رسیم. و متقابلاً در مسیر تکاپوی ایران برای تقلیل نفوذ استعماری روس و انگلیس، و گسترش ارتباط ایران و آلمان، با شرکت و فعالیت مستقیم و غیر مستقیم شخصیتهایی چون میرزا تقی‏خان امیرکبیر، میرزا سعیدخان مؤتمن‏الملک، میرزا رضاخان گرانمایه مؤیدالسلطنه، میرزا عبدالرحیم‌خان ساعدالملک قائم‌مقام، رضا قلی‌خان نظام‌السلطنه مافی، مرتضی قلی‌خان صنیع‌الدوله، میرزا محمودخان احتشام‏السلطنه و میرزا حسن‌خان مستوفی‌الممالک روبه‌رو می‏شویم که به‌ویژه از نظر سیاست خارجی، نوعاً افرادی مستقل، وطن‌خواه، هوادار تعالی معنوی و مادی کشور، و خواستار رهایی ایران از یوغ استعمار بودند.

ضمناً اگر اقداماتی نظیر واگذاری امتیاز رژی و رویتر به انگلیسی‏ها و استقراض از روسیه ــ در زمان ناصرالدین‌شاه و مظفرالدین‌شاه ــ از سوی سیاستمداران وطن‌دوست و استعمارستیز کشورمان، گامی از گام‌های نفوذ و رخنۀ استعمار تلقی می‌گشت و شدیداً با آن مخالفت می‏شد، این حرکت یعنی «بهره‏گیری از تضاد قدرتهای خارجی به سود کشور»، مورد تأیید کلّی رجال مستقل و میهن‏خواه ــ اعم از دینی و سیاسی ــ بود.

● تاریخ آلمان جدید در دوران بیسمارک و ویلهلم اوّل و دوم‏

پس از شکست نهایی ناپلئون بناپارت (نابغۀ نظامی و بلندپرواز فرانسه) از قشون متّفقین (اتریش، انگلیس، پروس و روسیه) در ۱۸۱۵.م، اروپا بین پنج کشور بزرگ (فرانسه، انگلیس، پروس، اتریش و روسیه) و چندین کشور کوچک تقسیم شد. کنگرۀ وین، که متعاقب شکست ناپلئون و برای زدودن آثار انقلاب فرانسه و فتوحات وی تشکیل شد، به مدت نیم قرن قارۀ اروپا را ــ در شرایط «توازن قدرت» و «صلح مسلح» ــ از جنگ و درگیری محفوظ داشت.

سرزمین آلمان، پس از انقراض «رایش اوّل»، در آن زمان به چندین کشور کوچک و بزرگ تقسیم شده بود که هر یک تحت سلطۀ حاکم و پادشاهی جداگانه قرار داشت و کشور «پروس» یکی از آن‌ها ــ و البته نیرومندترین‏شان ــ بود. رأی کنگرۀ وین در باب آلمان این شد که ۳۹ دولت، در یک کنفدراسیون متحد شوند و دولت واحدی تشکیل دهند. وحدت و یکپارچگی آلمان، در این تاریخ، آرزوی بسیاری از مردم آلمان بود و کوشش‌هایی چون تشکیل «مجمع ملّی فرانکفورت»، برای دستیابی به همین امر انجام می‌شد که البته (تا پیش از صدارت بیسمارک) به نتیجۀ مطلوب نرسید.

سال ۱۸۶۱، ویلهلم اول، پادشاه پروس (۱۸۶۱ــ۱۸۸۱)، اشراف‌زاده‏ای موسوم به پرنس اتوفون بیسمارک را به صدارت عظمای کشور برگزید که فردی صریح، سرسخت و مقاوم، و فوق‏العاده سیّاس و هوشمند بود و اجرای کارهای مهم را فقط با «خون و آهن» میسر می‏دانست و سرانجام با حسن تدبیر و تلاش جدّی و مداوم خویش، به وحدت سیاسی آلمان زیر لوای خانوادۀ سلطنتی هوهنزلرن و سلطنت ویلهلم اوّل تحقق بخشید.

با انتصاب بیسمارک ــ که از آغاز صدارت تا زمان برکناری (۱۸۹۰) نیرومندترین رجل سیاسی اروپا بود ــ تاریخ آلمان، سرفصل تازه‏ای خورد. بیسمارک بر آن بود که همۀ سرزمین‌های پراکندۀ آلمان، در زیر چتر نظارت و رهبری پروس متحد گردد و آلمان نامیده شود و راه وصول به این امر را نیز عمدتاً تقویت و بازسازی ارتش پروس می‏دانست. وی می‏گفت: «مسائل بزرگ روز، با قطعنامه‏ها و اکثریت آرا حل و فصل نخواهد شد، بلکه با خون و آتش فیصله خواهد یافت.» ازاین‌رو هنگامی که پارلمان پروس از تصویب اعتبارات اضافی برای ارتش سرباز زد، به اعتبار خود پول فراهم آورد و سرانجام پارلمان را نیز منحل ساخت.

ویلهلم اوّل، برای اجرای نقشه‏های بیسمارک، یک ژنرال توانای پروسی به نام هلموت فون مولتکه را مأمور سازمان‌دهی جدید ارتش پروس کرد. با کوشش بیسمارک و مولنکه، پس از چند سال ۳۹ هنگ جدید سازمان‌دهی شد. در آن زمان، دستگاه قانون‌گذاری پروس، از دو مجلس «اعیان» و «نمایندگان» ــ لاندتاگ ــ تشکیل می‏شد. امّا در عصر بیسمارک، قدرت واقعی در اختیار شخص امپراتور، بیسمارک، و هیأت وزیران بود و نمایندگان دو مجلس، چندان نقشی نداشتند. بیسمارک، بی‏توجه به نظریات نمایندگان، ارتش پروس را بازسازی کرد و سپس در مقام دستیابی به خیالات بلند و توسعه‌طلبانه‏اش در اروپا برآمد.

نخستین نبرد پیروز پروس، در سال ۱۸۶۴ و با کشور دانمارک بود که دوک‏نشین‏های «شلزویک» و «هلشتاین» را به زیر سلطۀ آلمان کشید.

جنگ پیروز دیگر بیسمارک و ویلهلم، در ۱۸۶۶ و با امپراتوری کهنسال اتریش بود. نیمی از این امپراتوری را، که سراسر اروپای جنوبی را فرامی‏گرفت، مأموران امپراتوری مستقیماً اداره می‏کردند. زبان این مأموران، آلمانی و مذهبشان کاتولیک بود. ادبیات آلمانی، معماری آلمانی و موسیقی در این امپراتوری جلوه‏ای خاص داشت. فرانتس یوزف، امپراتور اتریش، نیز از نظر نژاد و زبان، آلمانی بود و آلمانی‌ها، با آنکه بیش از یک‌چهارم جمعیت امپراتوری را تشکیل نمی‏دادند، از نظر فرهنگی و اقتصادی بر دیگر نژادها تسلط داشتند. سیاست امپراتور در خاموش کردن طغیان‌ها و شورش‌های بعضی از قوم‌های تحت سلطۀ امپراتوری (همچون مجارها)، گذشته از جنگ، سیاست «آلمانی کردن» امپراتوری بود؛ سیاستی که البته قرین موفقیت نبود.

۳ ژوئیه ۱۸۶۶، ارتش پروس و اتریش با یکدیگر به نبرد برخاستند و اینجا نیز به علت سرعت عمل و انتقال نیروهای نظامی پروس، پیروزی با ارتش این دولت بود و قشون اتریش، با چهل‌هزار تلفات، عقب نشست. در پی این پیروزی، آلمانی‌ها ــ که گذشته از تفوق چشمگیر نظامی، نقطه ضعف امپراتوری اتریش (تقویت مجارهای شورشگر و استقلال‌طلب) را به صورت برگ برنده‏ای برای روز مبادای جنگ با اتریش در دست داشتند ــ این امپراتوری را به جرگۀ متحدان (و در حقیقت وابستگان به) خویش وارد کردند.

بعد از جنگ فوق، بیسمارک خطاب به مردم آلمان اظهار کرد: «بیایید با سرعت کار کنیم. بیایید آلمان را بر زین بنشانیم تا با مهارت اسب‌سواری کند.» پنج سال بعد، درگیری سیاسی فرانسه و آلمان بر سر نامزد مقام پادشاهی اسپانیا (۱۸۶۹)، بهترین بهانه را، برای تحقق آرزوی دیرینۀ بیسمارک ــ وحدت سیاسی آلمان، و صعود آن کشور به جایگاه برترین قدرت نظامی اروپا ــ فراهم ساخت. این درگیری سیاسی، آلمان و فرانسه را به سوی پیکاری سهمگین راند و آلمانی‌ها به شیوۀ معمول خود، با انتقال سریع نیروهای کمکی خویش به خط مقدم جبهه، شکست فاحشی به ارتش فرانسه وارد ساختند و بیسمارک، برای درهم شکستن کامل غرور و شخصیت ملّی فرانسوی‏ها و رهبرشان، ناپلئون سوم، (در حالی که هنوز پاریس سقوط نکرده بود) در ۱۸ ژانویه ۱۸۷۱، مراسم باشکوهی به عنوان تاج‌گذاری ویلهلم در تالار آیینۀ کاخ ورسای (نزدیک پاریس) برپا ساخت. در این مراسم، شاهزادگان آلمان، تاج‌هایشان را به ویلهلم تقدیم کردند و پادشاه پروس نیز از فراز جایگاه، و ضمن خطابه‏ای کوتاه، اظهار کرد: «من آماده‏ام امپراتور کشور آلمان که از اتحاد امیرنشین‏های آلمانی به‌وجود آمده است باشم.»

ده روز بعد دولت فرانسه تسلیم شد و به این ترتیب، جنگ پایان گرفت. در ۱۰ مه ۱۸۷۱، در فرانکفورت پیمانی بین فرانسه و آلمان امضا شد که طبق آن، فرانسه دو ناحیۀ مشهور «آلزاس» و «لرن» را از کف داد و به پرداخت دویست‌میلیون فرانک غرامت به آلمان مجبور گردید.[۲۷]

اینک، عصر جدیدی آغاز شده بود که در آن، آلمان، با گام‌های بلند، به سوی برتری قدرت صنعتی و نظامی در اروپا پیش می‏رفت و در این میان، تقویت هر چه بیشتر ارتش ــ که در پندار مردم آلمان، عامل اصلی وحدت آنان بود ــ جایگاه ویژه‏ای داشت. و این سخن مولتکه، فرماندۀ کل ارتش آلمان است که با عنایت به حسّ انتقام‏جویی فرانسوی‏ها پس از شکست ۱۸۷۱ و تجزیۀ آلزاس و لرن، گفته بود: «آنچه شمشیر ما در مدت نیم سال به‌دست آورد باید شمشیرهای ما در مدت نیم قرن از آن نگهبانی کند.» اینک آلمان بر اسب قدرت کاملاً سوار بود و فقط اتحاد چند کشور نیرومند و پیشرفته، می‏توانست آلمان یکپارچه و مقتدر را، همچون فرانسۀ ناپلئون، از پای درآورد و انتقام شکست خفّتبار فرانسه را از آلمان بازستاند. خاصه آنکه اندیشۀ انتقام، هرگز از ذهن فرانسوی‏ها زدوده نمی‏شد و جلب اتحاد روس و انگلیس بر ضدّ آلمان، برای همین منظور، مدنظر آنان بود. به گونه‏ای که لئون گامبتا ــ سیاستمدار مشهور فرانسوی ــ در ۱۸۷۴ (یعنی سه سال پس از شکست فرانسه) چنین پیش‏بینی کرد که «روزی خواهد آمد که ما با غول آلمان دست به گریبان شویم و او را در سلسله ملل لاتین و اسلاو حبس بکنیم. نیل بدین مقصود از این راه خواهد بود که اسلاوهای جنوب را با آن‌هایی که در قسمت سفلای رود دانوب سکنی دارند متحد کنیم. با این اقدام، ما اساس پیروزی خود را آماده کرده، بر امپراتوری متعدّی آلمان غلبه خواهیم نمود.»[۲۸] بی‏جهت‏ نیست که از این پس، محور عمدۀ سیاست بیسمارک در حفظ پیروزی آلمان، «اتحاد با قدرت‌های همجوار» و «انزوای فرانسه» بود.

مناسب‌ترین متحد برای فرانسه، در آن زمان، روسیه بود؛ زیرا در آن صورت، آلمان از مرزهای شرقی و غربی مورد حمله واقع می‏شد (رمز احتیاط و پرهیز شدید بیسمارک، در طی مدت صدارت، از درگیری با روس‌ها بر سر خاورمیانه و ایران، ناشی از همین امر بود). بعد از روسیه نیز، بهترین متحد برای فرانسه (بر ضدّ آلمان) امپراتوری اتریش ــ هنگری بود؛ زیرا در این صورت، آلمان از دو سو در معرض حمله قرار می‏گرفت. برای آنکه هیچ کدام از این دو اتحاد عملی نشود، بیسمارک با سران روسیه و اتریش، عهد مودت بست (۱۸۷۲) و تا مدتی نیز این طرح عملی شد.

البته روسیه و اتریش، هیچ‌گاه نمی‏توانستند بر سر امپراتوری عثمانی به توافق برسند. روسیه می‏خواست عثمانی به ایالت‌هایی تجزیه شود که زیر سلطۀ وی باشند و اتریش مصمم بود که از سقوط امپراتوری عثمانی ــ که همچون خود امپراتوری اتریش، دارای اقوام گوناگونی بود ــ جلوگیری کند. بعد از کنگرۀ برلن (۱۸۷۸) که اتریش ــ هنگری از توسعه‌طلبی روسیه در بالکان جلوگیری کرد، بر اختلاف آن دو افزوده شد. بیسمارک ناگزیر بود از آن دو، یکی را انتخاب کند و او اتریش را برگزید؛ زیرا که به گفتۀ خود او: «اتریش کشوری مشروطه و صلح‏جو است که زیر توپ‌های آلمان قرار دارد، در صورتی که ما نمی‏توانیم به روسیه دسترسی پیدا کنیم.» اتحاد سه امپراتور به تدریج ضعیف شد و سرانجام از بین رفت و فقط اتحاد دو گانۀ بین آلمان و اتریش باقی ماند.

بیسمارک، با همۀ بلندپروازی خود، فردی محتاط بود و می‏کوشید مشکلات سیاست خارجی آلمان را حتی‌الامکان با تدابیر سیاسی و از طریق عقد دوستی با قدرت‌های رقیب حل کند، امّا، بخشی مؤثر از افکار عمومی و رجال سیاسی آلمان، خاصّه قیصر جدید، ویلهلم دوم، نوادۀ ویلهلم اول (که در ۱۸۸۹ به سلطنت رسید و سال بعد، بیسمارک را برکنار کرد)، پس از قدرت گرفتن آلمان، چندان پذیرای احتیاط‌ها و ملاحظات سیاسی بیسمارک نبودند و این امر، همراه لزوم تحصیل منابع و موادّ خام جدید، کسب بازار فروش محصولات کارخانجات آلمان و یافتن مناطق مستعد (در کشورهای توسعه‌نیافته) برای سرمایه‌گذاری به منظور تأمین کمبود هزینۀ ادارۀ مستعمرات، چرخش محسوسی را در سیاست خارجی آلمان (به‌ویژه نسبت به خاورمیانه) ایجاب کرد.

علی ابوالحسنی(مُنذِر)

پی‌نوشت‌ها

[۱]ــ ابراهیم صفایی، یکصد سند تاریخی، ص۳۹

[۲]ــ همان، ص۴۰

[۳]ــ همان، ص۳

[۴]ــ ارفع‌الدوله، ایران دیروز، صص۱۰۷ــ۱۰۶

[۵]ــ خان ملک ساسانی، سیاستگزاران دوره قاجار، ۱۳۸۲، صص۳۳ــ۳۲

[۶]ــ همان، ص۳۳

[۷]ــ همان، صص۳۸ــ۳۷

[۸]ــ محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن ۱۹، تهران، اقبال، چ۴، ۱۳۶۱، ج۶، صص۴۰۴ــ۴۰۱

[۹]ــ رک: ابراهیم صفایی، گزارش‌های سیاسی علاءالملک، تهران، گروه انتشارات آباد، ۱۳۶۲، صص۱۷۶ــ۱۶۹؛ علی‌بن محمد امین‌الدوله، خاطرات سیاسی امین‌الدوله، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۰، ص۱۲

[۱۰]ــ ابراهیم صفایی، اسناد سیاسی دوران قاجاریه، صص۱۱۱ــ۱۰۸

[۱۱]ــ برای فشارها و تحکّمات شدید سفیران روس و انگلیس (دالگوروکی و ولف) در آستانۀ نهضت تحریم تنباکو به کشورمان به منظور اخذ امتیازات استعماری رک: مقدمه مفصل رحیم رئیس‌نیا بر کتاب «سیاست طالبی» (عبدالرحیم طالبوف، سیاست طالبی، به کوشش رحیم رئیس‌نیا و...، تهران، علم، ۱۳۵۷، صص ۳۷-۱۴)؛ دربارۀ مظالم، جنایات و تجاوزات قشون روس و انگلیس در ایران (همچون اشغال مناطق ایران، قتل و غارت مردم، دستگیری و تبعید روزنامه‌نگاران و رجال آزادی‌خواه و ضد استعمار، و...) در دوران جنگ جهانی اول و سال‌های منتهی به آن نیز، رک: اسناد جنگ جهانی اول در ایران، به کوشش بهروز قطبی، تهران، نشر قرن، ۱۳۷۰، صص ۵۶، ۹۸، ۱۶۳، ۱۶۶، ۱۶۹، ۱۸۵، ۱۸۷، ۲۱۳، ۲۱۵، ۲۱۹، ۲۵۲، ۲۵۴ و ۲۷۳

[۱۲]ــ علی‌اصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمۀ کاوه بیات، تهران، معین، ۱۳۷۲، پاورقی ۱۱۶، صص۱۰۱

[۱۳]ــ همان، ص۲۵

[۱۴]ــ زمانی که قرارداد ۱۹۰۷ در ایران منتشر شد و در مجلس شورای ملی صدر مشروطه، نمایندگان در مورد آن مورد بحث نمودند، مستشارالدوله (از وکلای تبریز در مجلس) در تاریخ ۲۶ شعبان ۱۳۲۵.ق/۱۹۰۷.م طی سخنانی چنین گفت: «بر همه معلوم است که مدت‌ها دولت روس و انگلیس در ایران نفوذ پولتیکی و تجارتی داشته‏اند و در بعضی نواحی، مال بعضی زیادتر بود؛ در حقیقت ایران میدان کاملی بود به جهت آن دو دولت. اگر دولت ایران، واقف به نکات کار خود بود، می‏توانست در آن حال مباینت، فواید و منافع بی‏شمار حاصل نماید، ولی متأسفانه موقع را از دست داد و آن مباینت از بین مرتفع شد.» رک: محمود محمود، همان، ج۸، صص ۱۹۷ــ۱۹۶، به نقل از: روزنامۀ مجلس، ش ۱۸۹

[۱۵]ــ رک: اسناد محرمانه وزارت خارجه بریتانیا درباره قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس، ترجمۀ دکتر محمدجواد شیخ‌الاسلامی، تهران، کیهان، ۱۳۶۵، ج۱، صص۱۶۶ــ۱۶۵؛ برای اعتراف لرد کرزن به این امر نیز رک: علی‌اصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، همان، ص۱۰۶

[۱۶]ــ محمود محمود، همان، ج۷، ص۷۰، به نقل از: عبور از اراضی‌ای که مورد طمع و حسد است، ص۱۰۸

[۱۷]ــ هوشنگ صباحی، سیاست انگلیس و پادشاهی رضاشاه، ترجمۀ پروانه ستاری، تهران، گفتار، ۱۳۷۹، تهران، گفتار، ۱۳۷۹، ص۲۱۴

[۱۸]ــ جیمز بیل، عقاب و شیر (تراژدی روابط ایران و امریکا)، تهران، کوبه، ۱۳۷۱، ج۱، صص۱۵ــ۱۳

[۱۹]ــ دربارۀ قرارداد ۱۹۰۷، و علل و موجبات و نیز آثار و پیامدهای سوء آن برای ایران رک: محمود محمود، همان، ج ۷، فصل ۸۷ و ج ۸، فصل ۹۰؛ محمد ترکمان، اسنادی دربارۀ هجوم انگلیس و روس به ایران (۱۲۸۷ تا ۱۲۹۱.ش)، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین‏المللی، وابسته به وزارت امور خارجه، ۱۳۷۰، مقدمه مفصل ترکمان؛ دکتر محمدجواد شیخ الاسلامی، سیمای احمدشاه قاجار، تهران، گفتار، ۱۳۷۵، ج۱، صص ۶۹-۴۹؛ جواد هروی، «قرارداد ۱۹۰۷ و تقسیم ایران میان روس و انگلیس»، اطلاعات سیاسی ــ اقتصادی، ش ۱۵۲ــ۱۵۱، ص ۶۸؛ علی‌رضا علی‌صوفی، «آثار قرارداد ۱۹۰۷ بر سیاستهای داخلی و خارجی ایران»، اطلاعات سیاسی ــ اقتصادی، ش ۲۰۳-۲۰۴، ص ۷۲

[۲۰]ــ رک: احمد کسروی، تاریخ هیجده‌ساله آذربایجان، ص ۱۲۰؛ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، صص ۴۶۲ــ۴۶۱؛ اسناد محرمانه وزارت خارجه بریتانیا درباره قرارداد ۱۹۱۹، ایران و انگلیس، همان، ج۱، ص۸

[۲۱]ــ مهدی ملک‌زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت، تهران، سخن، ۱۳۸۳، ج۳، ص۶۶۶

[۲۲]ــ جرج لنزوسکی، رقابت روسیه و غرب در ایران، ترجمۀ اسماعیل رائین، صص۱۶۹ــ۱۶۸

[۲۳]ــ محمود محمود، همان، ج۶، صص ۱۳۹ و ۱۴۳ــ۱۴۱

[۲۴]ــ احمد خان ملک ساسانی، یادبودهای سفارت استانبول، تهران، شرکت سهامی چاپخانه فردوسی، ۱۳۵۴، ص۲۸۷

[۲۵]ــ احمد کسروی، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، همان، ص۸۱۲

[۲۶]ــ رک: حسین مکی، مختصری از زندگانی سیاسی سلطان احمدشاه، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۲، صص ۲۴۳ــ۲۴۲؛ نیز رک: تاریخ معاصر ایران، کتاب نهم، پاییز ۱۳۷۴.ش، صص ۲۵۹ــ۲۵۸ (اظهارات دکتر عبدالحسین نوایی)؛ علی‌اصغر رحیم‌زاده صفوی، اسرار سقوط احمدشاه، تهران، فردوسی، ۱۳۶۲، صص ۳۰۵ــ۳۰۴ (اظهارات احمدشاه).

[۲۷]ــ دربارۀ چگونگی شکل‏گیری «وحدت سیاسی و ارضی آلمان» و تأسیس امپراتوری «رایش دوم» در قرن نوزدهم میلادی، توسط بیسمارک و ویلهلم اول و دوم، و مقدمات و پیامدهای سیاسی و نظامی این امر، به مآخذ زیر رجوع کنید: نچکینا و...، تاریخ مختصر جهان، ترجمۀ محمدتقی فرامرزی، دنیا، ۱۳۵۶، ج۳، ۵۳۷ــ۵۳۳ و ۵۵۶-۵۵۵؛ شارل‌ دو لاندلن، تاریخ جهانی، ج ۲: از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمۀ احمد بهمنش، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۴۷، صص ۳۵۱ــ۳۵۰؛ کاظم اتحاد، وقایع مهم تاریخ، تهران، سعدی، ۱۳۶۲، صص ۳۵۶ــ۳۲۵؛ بردفورد مارتین، تاریخ روابط ایران و آلمان، ترجمۀ پیمان آزاد و علی امید، تهران، پیک ترجمه و نشر، ۱۳۶۸، صص ۱۴۹-۱۷؛ احمد نقیب‌زاده، نگاهی به تاریخ روابط بین‌الملل (از ۱۸۷۰ تا ۱۹۴۵)، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۶۸، ص ۱۵ به بعد؛ محمود حکیمی، نگاهی به تاریخ معاصر جهان یا بحران‌های عصر ما، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۷، صص ۴۵ــ۳۷

[۲۸]ــ محمود محمود، همان، ج۶، ص۶

[۲۹]ــ همان، ص۳۲

[۳۰]ــ احمدعلی [مورخ‌الدوله] سپهر، ایران در جنگ بزرگ؛ ۱۹۱۸ ــ۱۹۱۴، تهران، ادیب، ۱۳۶۲، ص ۴۰۴

[۳۱]ــ محمود حکیمی، همان، ص ۵۷

[۳۲]ــ و. لوتسکی، تاریخ عرب در قرون جدید، ترجمۀ پرویز بابایی، ص ۴۸۶

[۳۳]ــ رک: محمود محمود، همان، ج۶، ص ۵۷؛ ارمنستان ۱۹۱۵: قتل عام وحشیانه، ترجمۀ فریبرز برزگر، چاپ ۲، تهران، جاویدان، ۱۳۵۶، صص ۷۹ــ۷۸

[۳۴]ــ محمود محمود، همان، ج۶،ص۱۲۵

[۳۵]ــ همان، ص۱۲۶

[۳۶]ــ به نوشتۀ مخبرالسلطنه: در دمشق «از جاهایی که می‏بایست دید قبر سلطان صلاح‌الدین ایوبی است که ریشۀ جنگ‌های صلیبی و مجاهدین مسیحی را کند و به همین نظر امپراتور آلمان که صلیب آهن بر قبر او گذارد (۸ نوامبر ۱۸۹۸) مورد ملامت ملّت خود [واقع‏] شد.» رک: مهدی‌قلی هدایت [مخبرالسلطنه]، سفرنامه مکه از راه سیبری، چین، ژاپن ...، تهران، تیراژه، ۱۳۶۸، به کوشش دکتر سید محمد دبیرسیاقی، ص ۲۸۲

[۳۷]ــ بردفورد مارتین، همان، ص ۸؛ نجفعلی معزی، تاریخ روابط سیاسی ایران با دنیا، تهران، نشر علم، ۱۳۶۶، صص ۷۸۴-۷۸۳؛ ارمنستان ۱۹۱۵...، همان، ص ۷۹؛ محمود محمود، همان، ص۵۹

[۳۸]ــ محمود محمود، همان، صص۵۹ ــ ۴۱؛ جرج آنتونی، بیداری آسیا، ص۷۷؛ و. لوتسکی، همان، صص ۴۸۷ــ۴۸۶؛ دربارۀ اتحاد و همکاری سیاسی ــ اقتصادی ــ نظامی عبدالحمید با آلمانیها (برای تخلص از نفوذ و سلطۀ روس وانگلیس، و پیشرفت عثمانی)، علاوه بر مأخذ پیش‌گفته رک: خسرو معتضد، جنگ جهانی اول، تهران، جان‌زاده، ۱۳۶۲، صص ۴۵ــ۴۲

[۳۹]ــ احمد نقیب‌زاده، همان، صص۱۲۳ــ۱۲۰

[۴۰]ــ فرانسه در نوامبر ۱۹۰۴ بر مراکش تسلط یافت و قیمومت وی بر آن کشور اسلامی در ۳۰ مارس ۱۹۱۲ استقرار یافت. و در این کار، با اعتراض و ضدیت آلمان روبه‌رو شد (احمد نقیب‌زاده، همان، صص ۱۱۱ــ۱۰۹ و نیز صص ۱۲۳ــ۱۲۰؛ کارتر فیندلی، جهان در قرن بیستم، ترجمۀ دکتر ابراهیم آیتی، تهران، ققنوس، ۱۳۷۹، ص ۳۳؛ بردفورد مارتین، همان، ص ۱۳۹

[۴۱]ــ کارتر فیندلی، جهان در قرن بیستم، صص ۳۴-۳۳؛ بردفورد مارتین، همان، ص ۱۳۹. برای مناقشات آلمان با فرانسه و انگلیس بر سر تونس و مراکش و... در اوایل قرن بیستم رک: تروخانوفسکی، زندگی‌نامه سیاسی وینستون چرچیل، صص ۱۱۶ــ۱۱۵ و ۱۱۰؛ گزاویه یاکونو، تاریخ استعمارگری فرانسه، ترجمۀ دکتر عباس آگاهی، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۶۹، صص ۷۶ــ۷۵؛ مجله وحید، ش ۲۰۵ــ۲۰۴ (۱۵ اسفند ۱۳۵۵ــ۱۵ فروردین ۱۳۵۶)، ص ۱۰۲۷ به بعد؛ کارتر فیندلی، همان، ص۳۴

[۴۲]ــ او همان گلادستون است که مرحوم سیدجمال‌الدین اسدآبادی در مجلۀ «عروه الوثقی» دربارۀ او گفته است: هیچ کلامی از وی صادر نمی‏شود جز آنکه در آن، نفثه‏ای از روح پطرس راهب ــ کشیش متعصب و مشهور محرّک جنگ‌های صلیبی ــ است، بلکه گویی روح وی جز نسخه‏ای از روح آن کشیش متعصب نیست!

[۴۳]ــ راشد غنوشی، مسئله فلسطین و ماهیت طرح صهیونیسم، ترجمۀ سیدهادی خسروشاهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۳، ص۴۰

[۴۴]ــ رک: خسرو معتضد، همان، صص۴۵ و ۷۸ــ۷۷

[۴۵]ــ رک: مهدی قلی [مخبرالسلطنه] هدایت، خاطرات و خطرات...، زوار، صص۵۴ــ۴۲

[۴۶]ــ مهدی ملک‌زاده، همان، ج۱، صص۲۲۱ــ۲۲۰؛ برای متن عریضه صوری مخبرالدوله به شاه مبنی بر درخواست اجازۀ سفر استعلاجی به اروپا و پاسخ رندانۀ شاه رک: مخبرالسلطنه هدایت، همان، صص۴۷ــ۴۶

[۴۷]ــ مهدی‌قلی [مخبرالسلطنه] هدایت، گزارش ایران، بخش گزارش دورۀ قاجار و مشروطیت از جلد سوم و چهارم، نقره، ۱۳۶۲، صص۱۲۶ــ۱۲۵

[۴۸]ــ فریدون آدمیت، اندیشه ترقی...، ص ۱۶۹؛ اعتمادالسلطنه نیز، در خاطرات خویش، بخش حوادث سه‌شنبه ۶ شعبان ۱۳۰۳.ق، نوشته است: «دولت آلمان سفارتخانۀ خود را چند ماه دیگر از تهران برخواهد داشت. از قرار معلوم بیزمارک پشیمان از فرستادن ایلچی به ایران شده. به‌واسطۀ نفوذ قدرت روس گویا لازم ندیده است سفارت در ایران داشته باشد. تا بعد از این چه بروز کند و سبب چه باشد؟»[۴۸] (روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، به کوشش ایرج افشار، ص ۴۳۲).

[۴۹]ــ برای شرح حال الکساندر شیندلر، رک: مهدی بامداد، شرح‌حال رجال ایران، ج۶، صص۸۶ــ۸۵

[۵۰]ــ مخبرالسلطنه هدایت، خاطرات و خطرات، همان، صص۴۳ــ۴۲

[۵۱]ــ همان، صص۴۴ــ۴۳

[۵۲]ــ همان، ص۴۵

[۵۳]ــ همان، ص۴۸

[۵۴]ــ همان، صص۴۷ــ۴۶


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.