چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
بازی قدرتها
سپیدهدم ایرانی، نوشته امیرحسن چهلتن؛ کتابی است که انتشارات نگاه، در سال ۱۳۸۴ به شمارگان ۴۰۰۰ نسخه به بازار عرضه کرده است. کتاب تراژدی پدر و پسری است که از کمال مطلوب، به وضعیت نامطلوب گذار میکنند.
«سپیدهدم ایرانی» داستان رئال و واقعگرای مدرن است. در داستانهای واقعگرای مدرن، رخدادهای بیرونی بر درونیات اشخاص اثر گذاشته و باعث تغییرات در حالات، رفتار و یا سرنوشت شخصیتها میشوند. در این رمان نیز حوادث و رخدادهای بیرونی (سوء قصد به شاه) باعث تغییر در روند زندگی ایرج و سرهنگ بیرشگ میشود. رمان سپیدهدم ایرانی را میتوان از نوع رمانهای سیاسی تاریخی برشمرد.
● قصه
رمان داستان پسری است به نام ایرج که در اثر شرکت در سوء قصد ـ به جان شاه ـ با تهیه اسلحه به سمت مرز فرار میکند و در اردوگاه سیبری زندانی میشود. او سپس به مدت پانزده سال در آلمان زندگی میکند؛ و به اصرار خواهر بعد از بیست و هشت سال دوری از وطن به میهن بازمیگردد.
بنا بر ریختشناسی پراپ، داستان با بههم خوردگی اولیه (آمدن ایرج به تهران) آغاز میشود. با کمک برگشت به گذشتهها و بیان ذهنیت اشخاص؛ رخدادها و حوادث داستانی شکل میگیرد و داستان به پیش میرود، سپس با برگشت ایرج به آلمان، که همان تعادل ثانویه است پایان میپذیرد.
● زاویه دید
یکی از مهمترین شاخصههای داستان، انتخاب درست منظر روایت است. نظرگاه سپیدهدم ایرانی، دانای کل است. در این اثر نویسنده با آگاهی از ذهنیت تمام اشخاص داستان، توانسته گامی هر چند کوچک به سوی چند صدائی بردارد. زیرا یک رخداد (سوء قصد به شاه و پیامدهای آن) از دیدگاه و ذهنیت افراد مختلف بازگو شده است. حتی در صفحات ۱۵۰ و ۱۵۱ کتاب، دیدگاه دو انسان به یک موضوع بیان میشود. دیدگاه سرهنگ نسبت به میهن (همسر ایرج) و کارش با دیدگاه و ذهنیت میهن متفاوت است.
«سرهنگ: ناچارم بگویم ریزریزت کنند... کانینای هرزه [منظورش به مهین است].» (صفحه ۱۵۰)
«آه نگاه کن... شبها افسران با همسران مکشوفهشان در گاردن پارتیها حاضر شوند و حالا او خیال میکند من هرزهام، چون بر روی صحنه تئاتر ظاهر میشوم. لازم نیست نقش یک زن خراب را بازی کنم. کافیست عاشق باشم یا با مردانی که هیچ نسبتی با من ندارند، خودمانی شوم. این کافیست. چنین زنی فقط به درد یک چیز میخورد...» (صفحه ۱۵۱)
بیان این دوگانگی در دیدگاهها ممکن نیست مگر آنکه کانون روایت صفر باشد تا نویسنده بتواند برداشتهای شخصیتها را جداگانه بیان کند.
همانطور که میدانید، روند داستان با وجود رخدادهای متعدد به پیش میرود و پیرنگ را شکل میدهد. در این رمان اکثر رخدادها مربوط به گذشته است و حجم کمتری از رمان، به زمان حال اختصاص داده شده. «میشل بوتور» معتقد است «داستان خوب، داستان زمان حال است که شخصیت داستان و خواننده با هم به حوادث و رخدادها برسند و گام به گام هم به پیش بروند.»۱
خواننده در این رمان در بلاتکلیفی و سردرگمی بین حال و گذشته قرار میگیرد. معمولاً خواننده بیشتر ترجیح میدهد از کنش اکنون و آینده شخصیتها باخبر شود، درحالیکه در این رمان، خواننده فقط با چند حادثه (دیدار ایرج با میهن، دیدار ایرج با پسرش، گفتگو با مرد غریبه، مسافرخانه و بازگشت به آلمان) روبهروست. و بقیه داستان در گذشته، رخ داده است که این امر به حس تعلیق و روند داستان لطمه میزند.
● شخصیتپردازی
یکی از محاسن سپیدهدم ایرانی در شخصیتپردازی آن است که لحن و زبان شخصیتها با افکارشان هماهنگ است. نویسنده به هیچوجه دست به قهرمانپروری نزده. قهرمان داستان نه سیاه است و نه سفید. ایرج که از دیدگاه پسرش «مبارز موفق»ست در زندگی خصوصی خود، با شکست مواجه میشود و این نشانه میتواند حالت طبیعی انسانی یک قهرمان را بازگو کند.
در مبحث شخصیتپردازی، اولین سؤالی که مطرح میشود آن است که کدامیک از اشخاص داستان، شخصیت اصلی محسوب میشوند؟
در این رمان ما با چند شخصیت مهم روبهرو هستیم. ایرج، سرهنگ و میهن. ولی به راستی کدام یک، شخصیت اصلی هستند؟
به اعتقاد نگارنده، این رمان دو داستان موازی در کنار یکدیگر است.
داستان ایرج: درگیری او و همکاریاش در ماجرای سوء قصد به شاه، تبعیدش، مسائل عاطفیاش با میهن، برگشت به ایران و سپس بازگشت به آلمان.
داستان سرهنگ بیرشگ: که با یک ازدواج سنتی زندگی را آغاز میکند و برای اینکه پیشرفت کند و رتبه بگیرد و به بالا برسد، پس و پیشاش را در اختیار دیگران میگذارد (ص ۱۹۱). او بعد از مرگ همسرش فداکاری کرده و بچهها را به تنهایی بزرگ میکند و با درگیری با پسرش ـ بر سر ازدواج پسر و بعد ماجرای سوء قصد و تبعید او ـ به گوشهنشینی دچار میشود.
اگر به ترتیب توالی بخشهای داستان توجه کنیم، متوجه میشویم که این اهمیت دادن به دو شخصیت (ایرج و سرهنگ) حتی در تقسیمبندی بخشها نیز اثرگذار بوده. داستان در بخش اول با شخصیت ایرج (گذشته و تبعیدش) آغاز میشود. در بخش سوم داستان سرهنگ (اشتباهی انجام میپذیرد). در بخش ده به گوشهنشینی و تنهاییهای سرهنگ اشاره میشود. در بخش یازده به برگشت ایرج به آلمان و در بخشهای میانی، این تقسیمبندی همچنان ادامه دارد. بخش هشت: سرهنگ. بخش چهار: ایرج. و این بیانگر آن است که هر دو شخصیت مهم و اصلی هستند.
● پیرنگ
«مالکام برادبری»میگوید «هر نویسنده هنگام نوشتن باید دائم روی منطق اعمال و اشخاص و حوادث داستانیاش کار کند.۲»
در این رمان به اعتقاد من ما با چند کنش غیرمنطقی و باورناپذیر روبهرو هستیم.
کنش سرهنگ: سرهنگ، همکاری مطیع و فرمانبردار و با ملاحظه است (ص ۱۷۷) و لایقترین افسر به شمار میآید (ر. ک. به ص ۱۷۱). او مردی است که «هیچوقت نگذاشتم بفهمد که دوستش ندارم (ملیحه / همسرش).» (ص ۱۲۴) و کسی است که حتی بعد مرگ همسر تن به ازدواج مجدد نمیدهد (ص ۵۹). چرا که دوست ندارد بچههایش زیر دست دیگری بزرگ شوند. چنین شخصیتی چرا باید هر از گاه ستوان جوانی را وارد خانه کند و در را از پشت قفل نماید. ستوانی که از هر دری که بخواهد تو برود، به ناچار باید سرش را خم کند و تا به حال چندین زن به خاطر او خودشان را کشتهاند (ص ۱۳۶).
آیا این کنش از یک سرهنگ که سنی از او گذشته، با یک ستوان دوم جوان مرد آن هم به دفعات باورکردنی است؟! این کنش که خود هسته داستان محسوب میشود و باعث میشود دختر سرهنگ از او آزرده خاطر شود و همچنین دلیلیست برای سکوت سرهنگ در مقابل اخراجش چه جوابی میتواند داشته باشد؟
رولان بارت در مبحث روایتشناسی میگوید «هر متن، تقسیم شده از دو قسمت: هسته و کاتالیزور. کاتالیزورها نقش نوعی پسزمینه یا عامل اتفاقی را بازی میکنند. مثل توصیفات و قیدها. درحالیکه هستهها پیوندگاه روایت به حساب میآیند و در حکم جایگاهی برای لحظات تعیینکننده ظهور یا شکلگیری هستند که نقش تعیینکننده دارند. کاتالیزورها را بر حسب ضرورت داستانی میتوان حذف کرد، اما هستهها که کنشها را شامل میشوند، هرگز.»۳
کنش دوم که هسته داستان را شکل میدهد و باعث میشود مردی بیست و هشت سال از فرزند و همسرش بیخبر بماند و نامهای برای آنها ننویسد، کنش ایرج است. ایرج به دلیل آنکه سرباز روس با عکس میهن نرینگیاش را ارضاء کرده، قادر به نوشتن نامه نیست. البته نویسنده دو دلیل دیگر را نیز در گفتگوی ایرج ذکر میکند. «گمان نمیکردم این نامهها به مقصد برسد و بهعلاوه میترسیدم ارسال نامهها از آنجا برایتان دردسر درست کند.» ولی خواننده به درستی درمییابد که این دو دلیل تنها بهانهای برای سکوت در مقابل خواهر است. چراکه دلیل اصلی در صفحات ۴۹، ۲۵، ۷۶، ۶۶ از زبان ایرج به تکرار بیان میشود.
«مگر نه آنکه سرباز روس معصومیت این رابطه را زیر آن لکههای پهن و لزج برای همیشه از بین برده بود؟»(ص ۶۶)
«آنوقت صدای نفسنفس مرد را شنید که در اتاقک نگهبانی به روی نیمکتآهنی ولو شده بود و با نگاه لزج و پوزه جلو آمده، جنون نرینگیاش را تسکین میداد.» (ص ۶۶)
این دلایل محکمی برای مردی که در تبعید، در سیبری، در سرمای شدید و برف وقتی بعد از مدتها به او قلم میدهند تا نامهای بنویسد و قادر به انجام آن کار نباشد، نیست. مردی که مبارز است و میداند در این راه باید خیلی چیزها را فدا کند، چرا باید چنین کنشی انجام دهد؟! او تنها براساس یک حس نادرست. (خیانتی که از جانب همسر، صورت نگرفته برای تنها کسی که برایش باقی مانده) برای عشقش نامه ننویسد؟
● کنش سوم: برگشت ایرج به آلمان
ایرج به تهران برمیگردد تا بتواند «دو کلمه حرف بزند.» (ص ۳۲) تا «از گذشتهها دیدن کند از چیزهای کوچک.» (ص ۴۴) او با میهن است در بخش چهار دیدار میکند. میهن تنها برای او درباره کیک میپزد. «کیک پختن به وقت و حوصله نیاز دارد و من دیگر، هیچکدام را ندارم.» (ص ۷۳) و به دنبال مقصر هم نمیگردد.
هیچکس مقصر نیست.... پیدا کردن مقصر، احمقانهترین کاریست که میتوان کرد.» (ص ۷۳) و در انتها دیدار مجدد ایرج را میپذیرد. «البته ما باز همدیگر را میبینیم.» (ص ۸۰) پس چرا ایرج گمان میکند که میهن نسبت به او بیاعتناست و همین دلیلی برای برگشت او میشود. «او اعتنایی به من نکرد.» (ص ۱۰۷) و به پسرش میگوید: «منظورم این است که فاصله به هر جهت باقیست.» (ص ۱۱۵)
مگر او نیامده که فاصلهها را از بین ببرد، پس چرا جا میزند. مردی که حالا خیال میکند از ابتدا هم عقایدی وجود نداشته، چرا باید تحت تأثیر مرد مسافرخانهای قرار بگیرد و در تصمیم به رفتن، جدی شود و به خواهر زنگ بزند. آیا فقط به خاطر اینکه مردم در وضعیتی هستند که میخواهند همه چیز را از بین ببرند؟ یا آنکه هراس دارد از این موجی که ناگهان همه را در خود گرفته و یا نه تهران جدید را آن گونه که در فکر داشت، نیافته؟ بهراستی کدام یک بهانه بازگشت او به آلمان است؟ مردی که با پشت سر گذاشتن اردوگاه سیبری، دیگر علاقهای به سیاست ندارد و فقط یآمده که با میهن حرف بزند چرا باید این عوامل بر او اثر بگذارد. او ـ به زعم خود ـ دیگر باید دریافته باشد که همه اینها فقط بازی قدرتهاست. دلیل محکمتری برای بازگشت شخصیت به آلمان و پناه بردن به تنهایی لازم است.
● مضمون و پیام
مهمترین مضمونی که این داستان به اعتقاد نگارنده دارد، آن است که همه انسانها تحت تأثیر ایدئولوژی حاکم و قدرت برتر هستند. زنان داستان زیردست مردها و ظلم آنان قرار میگیرند و مردان زیر سلطه قدرت، کمر خم میکنند؛ بدون آنکه مقصر باشند.
«همین است که هست! مادرش به او گفته بود همه مردها مشغولیاتی دارند که به دنیای خاص آنها مربوط میشود و لازم نیست [زن] چیزی از آن بداند.» (ص۱۲۵)
«ایرج گفت: این رابطه از نظر من هیچ وقت نمرده است.
میهن پوزخند زد: فقط از نظر تو... فقط تو.» (ص ۷۶)
«اینکه همه عمر باید نقش زنی را بازی کند که یکدانه پسر مردی را تصاحب کرده.» (ص ۱۶۵)
در هر حالت، این زنان هستند که مظلوم واقع میشوند. چه زن سرهنگ، چه ملیحه و حتی مادر ملیحه که باید با خون دل، بچهاش را بزرگ کند. اما مردان نیز در این میان بینصیب از قدرت برتر نمیمانند. چه سرهنگ که به گوشهنشینی میرسد، چه پسر که باید تفنگ پاسبان را کش برود و چه حتی یک نویسنده که دست به خودکشی میزندف چرا که شاید ناخواسته متنی را تنظیم کرده است. (ر.ک.به ص ۱۸۷) همه و همه زیر سلطه یک قدرت برتر قرار میگیرند و اینجاست که سرهنگ متوجه میشود. «حالا مطمئنم در مملکت ما این زنده ماندن است که جرئت میخواهد.»
«جان آدمها هیچ ارزشی ندارد، هر وقت لازم باشد از سر راه برداشته میشوند.»
اینجاست که خواننده متوجه میشود همه چیز تنها بازی قدرت بوده. چه ناصر که شلیک میکند و چه خانم اسلامی که در ظاهر او را تشویق به شلیک میکند، همه در یک بازی بزرگ شرکت دارند.
انگار نویسنده میخواسته این سخن میشل فوکو را بیان کند. «نیروهای سیاسی و اجتماعی ایدوئولوژی غالب، بر سخن تسلط دارند. افراد قادر نیستند بدون تبعیت از قوانین و محدودیتهای ناگفته و قدرت حاکم، بیندیشند یا سخن بگویند.»۴
و این خود دلیلیست برای تفاوت دیدگاههای متفاوت میان سرهنگ و ایرج، و ایرج و پسرش. چرا که دیدگاه هرکس را ایدئولوژی تعیین میکند.
باختین میگوید: «ایدئولوژی مثل زبان ناپیداست و هر متنی تحت تأثیر ایدئولوژی شکل میگیرد.»
امیرحسن چهلتن نیز بدین ترتیب از دیدگاه یک نویسنده، آرمان اجتماعی خود را بازگو کرده است.
فرحناز شیخ علیزاده
پینوشتها:
۱. سپیده دم ایرانی، امیرحسن چهلتن، انتشارات نگاه.
۲. راهنمای نظریه ادبی معاصر، راما سلدون، عباس مخبر، ۴، ۵.
۳. درآمدی بر پژوهش نظریهٔ ادبی، راجر وبستر، مجتبی ویسی،۳.
۴. برداشتی از سخنان یک سخنران و منتقد در کانون ادبیات، ۲،۱.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست