دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

هنر به مثابه جامعه


هنر به مثابه جامعه

رویکرد جامعه شناسانه به هنر اسلامی

نوشتار حاضر بخش اول سخنرانی دکتر اعظم راور راد با عنوان «رویکرد جامعه شناسانه به هنر اسلامی» است که در تاریخ ۲۹ بهمن ۱۳۸۷ در انجمن جامعه شناسی ایران برگزار گردید.

یکی از دغدغه های امروز در مورد جامعه شناسی هنر، بحث تعریف هنر است و من قصد دارم در این جلسه به تعریف هنر از نگاه جامعه شناسانه و به طور کلی رویکرد جامعه شناختی به هنر بپردازم. در واقع سوال اصلی ذهن ما اینست که هنر اسلامی از نگاه جامعه شناسان چگونه است؟ و به طور کلی هنر چیست؟

فلاسفه اصولا به مباحث زیبایی شناختی و هنر بسیار اهمیت داده اند و نگاه فلسفی به هنر جایگاه خاص و ویژه ای دارد. حتی بسیاری از تعاریف و دیدگاه ها در عالم نظریات و فلسفه مشکل گشا بوده اند. اما آنها متاسفانه از نظر کاربردی چندان به درد جامعه شناسان نخورده اند. دلیل آن اینست که فلسفه در مورد ماهیت و ذات هنر صحبت می کند و به طور کلی به چیستی هنر می پردازد و مباحث آن در عالم نظریات است و از مفاهیم بالاتر نیست. در حالی که جامعه شناس با خود هنر و اثر هنری سر و کار دارد. از اینجا در میابیم که میان تعریف هنر از نظر فلسفی و تعریف هنر از نظر جامعه شناختی تفاوت اساسی و بسیار است.

آنچه که تا کنون توسط اندیشمندان به هنر اسلامی تعبیر شده است بیشتر ماهیت و ذات هنر است و از بیان ویژگی ها و خصوصیاتی که در عمل برای جامعه شناسان، تشخیص هنر اسلامی را از هنر غیراسلامی ممکن می سازد طفره رفته است. از اینرو جامعه شناس نمی تواند با دستاویز قرار دادن یک تعریف فلسفی، هنر اسلامی را درک کند.

ولی آنجا که جامعه شناس با موارد ملموس و محسوس سر و کار دارد و نیاز به ارائه یک تعریف دارد تا توسط آن بتواند هنر اسلامی را از غیر اسلامی باز بشناسد برای انجام بررسی های جامعه شناسانه بر روی جوامع مسلمانان ضروری است که ما این تعریف را داشته باشیم.

مشکل اساسی اینجاست که هنر حتی در شکل فلسفی اش هر گز طوری تعریف نشده است که مورد قبول و اتفاق همگان باشد. اگر چه تعاریف زیادی برایش ارائه داده اند ولی هیچ کدام از آن تعاریف مورد قبول همگان نبوده است. به طریق اولی تعریف هنر اسلامی دشواری مضاعفی را در پی دارد. تعریف جامعه شناسانه هنر هم یک تعریف مصداقی است و نه صرفا مفهومی؛ به این معنا که به ماهیت و ذات چندان اهمیتی نمی دهد و بیشتر بر مصادیق تکیه دارد.

این تعریف جامعه شناسانه هنر هنوز برای پذیرفته شدن نیازمند پشتیبانی نظری و استدلالی است. در تعریف هنر اسلامی ما از نظر مشروعیت دچار مشکل هستیم. در حوزه هنر بطور کلی تعاریف در سه دسته طبقه بندی شده است. این تقسیم بندی را در کتاب کروچه با عنوان «کلیات زیباشناسی» و در قسمت مقدمه مترجم می بینم. این طبقه بندی سه قسمت است:

۱) تعاریف عینی و بیرونی،

۲) تعاریف ذهنی و درونی،

۳) تعاریف عینی - ذهنی که البته مورد سوم هم جنبه بیرونی و هم جنبه درونی دارد. همچنین استاد محمد تقی جعفری نیز در کتاب خود این طبقه بندی را البته با الفاظ متفاوت مطرح کرده است و آن سه دسته را این گونه نام می نهد:

۱) نظریه های برون ذاتی،

۲) نظریه های درون ذاتی،

۳) نظریه های دوقطبی.

صاحبان نظریه های عینی عقیده دارند که زیبایی یکی از صفات عینی موجودات است و در عالم خارج وجود دارد که ذهن انسان به کمک قواعد معینی آنرا درک می کند. بنابرین زیبایی همانند بسیاری معلومات دیگر که انسان آنها را درک می کند خارج از ذهن ما و در عالم خارج وجود دارند. اما صاحبان نظریه های ذهنی برعکس معتقدند که زیبایی چیزی نیست که در عالم خارج وجود داشته باشد. آنچه در عالم خارج است بالنفسه نه زیبا است و نه زشت. بلکه زیبایی کیفییتی است که ذهن انسان در برابر بعضی محسوسات از خود ارایه می دهد و این ذهن خلاق انسان است که زیبایی را به بعضی از عناصری که در عالم خارج موجود است نسبت می دهد و در یک کلام زیبایی فعالیت روحی صاحب حس است و نه صفت شئی خارجی و محسوس. البته این نظر کروچه است.

نظریه سوم که نظریه های عینی- ذهنی است سعی دارد که هر دو اینها را شامل شود. به این معنا که بگوید زیبایی علاوه بر اینکه فعالیت روحی است در طبیعت هم یافت می شود.

اریک نیوتون که از سردمداران این نظریه است کار هنرمند را زدن پرده از روی زیبایی های طبیعت می داند. به عقیده او هنرمند همانطور زیبایی را نمی آفریند که دانشمند حقیقت را خلق نمی کند و بدین صورت نظریه کروچه را رد می کند. او می گوید هم دانشمند و هم هنرمند تنها با مطالعه روابط هستی است که می توانند علم و هنر را بشناسند و طرحی نو و روشن را به نمایش گذارند. هر دو در پی ادراک جهان هستند. یکی به کمک عقل، دیگری به مدد عاطفه و خیال خود به این مهم می پردازد. اینجا به نظریه اریک نیوتون هم اشاره می شود و آن اینست که اگر چه شناخت زیبایی از کیفیت صاحب حس نشات می گیرد ولی آن کیفیت در برابر همه اشیاء و اجسامی که در خارج وجود دارد به جنبش در نمی آید و متاثر نمی شود. بنابراین در می یابیم که این کیفیت در عالم حقیقت هم وجود دارد و در برابر پدیده های زیباست که نظر انسان جلب می شود. این تعاریف فقط در سطح فلسفی هستند و در عمل به جامه شناسان یاری چندانی نمی رساند. این تعاریف می توانند مفهوم ذات و چیستی هنر را برای ما آشکار سازند. ما به تعریفی نیاز داریم تا ما را به مصادیق نزدیک کند و نه صرفا به ما هیت و ذات بپردازد. البته تعریف ماهیتی می تواند نقطه شروع برای رسیدن به تعریف مصداقی باشد و ما را به مصادیق رهنمون سازد.

چند نظریه پرداز را که در حوزه جامعه شناسی هنر به تعریف هنر پرداخته اند مورد بحث قرار می دهیم. لئون تولستوی در کتاب «هنر چیست» خود می گوید: «در دوره های مختلف اجتماعی، معنای هنر برای انسان ها متفاوت است» و مثالهایی همه در این زمینه می آورد. یک نمونه آن مثالها اینست که در قرون وسطی و قبل از آن، هنر یک جور بیان عواطف دینی و تعیین کننده هنر خوب و بد بوده است. ولی بعد از تحولات تاریخی و رنسانس معنای جدیدی یافت و در این دوره هنر را چیزی می دانسته اند که میتوانسته است حس زیبایی شناختی انسان را ارضا کند و ارتباطی به مسائل دینی ندارد. او سپس هر دو این تعاریف را دارای نقص می داند و می گوید: «هر کدام مربوط به یک دوره تاریخی است و در همه زمان ها مصداق ندارد.»

تولستوی می گوید هنر یعنی ارتباط میان انسان ها و وسیله ارتباطی جوامع بشری به شمار می آید. زمینه ورود جامعه شناسانه به هنر نیز همین تعریف هاست که البته در زمانها و دوره های خاص متفاوت است و چیز ثابت و یکسانی نیست.

نظریه پردازانی که رسما جامعه شناسان هنر هستند همین مساله را تاکید می کنند؛ مثلا جانت ورلد که سه کتاب در حوزه جامعه شناسی هنر نوشته است. یکی از همین کتابها که «تولید اجتماعی هنر» نام دارد به فارسی ترجمه شده است ولی دو کتاب دیگر ترجمه نشده اند.

او در کتاب تولید اجتماعی هنر راجع به این موضوع فقط یک جمله می گوید که منظور من از کلمه هنر یک کلمه عام است که شامل نقاشی، موسیقی، تئاتر و سایر محصولات فرهنگی می شود. او با ارئه تعریفی که در اصل مقداری مصداق به شمار می آید و نه تعریف، می خواهد به این نکته اشاره کند که اصولا نمی توان تعریفی از هنر ارائه کرد که بر روی آن اجماع باشد و تلاش برای این کار بیهوده است. به عقیده جانت ورلد، این سوال که هنر چیست در واقع اینست که چه چیزی توسط جامعه و مخصوصا برخی افراد کلیدی معین بعنوان هنر تلقی می شود؟

جانت ورلد از آنجایی که تعریف هنر را وابسته به شرایط اجتماعی می داند و از آنجا که شرایط اجتماعی در طول زمان و عرض جغرافیایی متغیرند معتقد است که تعریف هنر هم امری ثابت نیست. خود این حرف هم تحلیلی جامعه شناسانه است که در واقع به نوعی ضرورت تعریف ماهیتی را نفی می کند و به مصادیق می پردازد.

نظریه پرداز دیگری که به این موضوع پرداخته ویکتوریا الکساندر است. او کتاب «جامعه شناسی هنرهای زیبا و عوام پسند» را به تحریر درآورده است و در ابتدای کتاب اعلام می کند که من تعریفی رسمی از هنر نخواهم داشت. چرا؟ زیرا عملا ممکن نیست که هنر را در عبارات انتزاعی گنجاند و آنچه که هنر است حتی در وسیع ترین حالت به صورت اجتماعی تعریف شده است و همین محل بسیاری از تناقض هاست. او سعی می کند خصوصیات و ویژگیهایی را به آثار هنری نسبت دهد. به عنوان مثال می گوید که آثار هنری محصول ذهن خلاق انسان است که قابل شنیدن، دیدن و لمس کردن هستند. با توجه به همین نکات است که او معتقد به فیزیکی و ملموس بودن آثار هنری است. او می گوید هنر به قصد لذت انسان خلق می شود؛ این لذت می تواند مادی یا معنوی باشد که البته تولستوی هم بر همین عقیده است.

الکساندر هنر را یک شکل بیانی می داند که وقتی با زندگی مرتبط می شود روایت یا تصویری از زندگی را منتقل می کند. نهایتا آن عامل اصلی را که برای جامعه شناس ملاک تشخیص هنر از غیر هنر است زمینه آن اثر و جایی که آن اثر عرضه می شود می داند و در این زمینه مثالی جالب ذکر می کند. اگر در دانشکده علوم هنری دانشجویان با هم در حیاط باشند و یکی از آنها به درآوردن ادا و اطوار بپردازد، کسانی که از بیرون این ماجرا را مشاهده می کنند تصور می کنند که او در حال اجرای نقش است و به تمرین تئاتر می پردازد؛ چرا که آنجا دانشکده هنر است. حال اگر همین فرد در خیابان همین کار را انجام دهد ممکنست این تصور پیش آید که او دیوانه است یا اگر همین کارها بر روی صحنه تئاتر انجام پذیرد، برایش کف می زنند و تشویقش می کنند. بنابراین اینکه هنر کجا عرضه شود بسیار مهم است و نکته مهمی است که الکساندر به آن اشاره نموده است. به نظر او آنچه که در موزه و تئاتر هنر محسوب می شود ممکن است در جاهای دیگر تنها رفتارهایی نابهنجار و عجیب و غریب به شمار آید.

وقتی گروه های اجتماعی متفاوت محصول بیانی واحدی را مشاهد کنند ممکن است در هنر بودن یا نبودن آن اختلاف داشته باشند. او پس از این توضیحات، خود نیز به تعریف هنر قانع نمی شود و برای جبران این نقیصه به طرح جدولی می پردازد که شامل سه قسمت است:

دریک طرف این جدول هنرها را لیست می کند و در طرف دیگر آنچه را هنر نیست جای می دهد و قسمت سوم را نیز شامل مواردی می داند که بر روی آنها اختلاف نظر است. به عبارت دیگر عده ای آنها را هنر و عده ای دیگر غیر هنر می دانند.

او در حقیقت با این عمل خود نشان می دهد که تمایلی برای طرح یک تعریف کلی از هنر ندارد و ترجیح می دهد که با مشخص کردن مصادیق و غیر آن، مسیر خود را برای مطالعه هنر هموار سازد. در تکمیل این فرضیه ها باید گفت در فرایند آفرینش هنری می توان سه مرحله را به وضوح مشاهده کرد:

۱) مرحله اول کشف و شهود است؛ یعنی مرحله ای که انسان با ارتباط بی واسطه ای که با جهان هستی دارد و همچنین از طریق تجربیات خود به کشف حقیقت ها نائل می شود. به نظر من هر شخصی در مرحله ای از زندگی خود به این احساس دست می یابد.

۲) مرحله دوم مرحله بیان است و این است که ما آنچه را که به شیوه شهودی کشف کرده ایم با استفاده از رموز و قرار دادهای شناخته شده هنری و زیبایی شناختی در قالب بیان درآوردیم در واقع بصورت موسیقی، شعر و یا هر اثر هنری دیگری در آوردیم. از نظر فلاسفه اینجا اثر هنری به وجود می آید اما از نظر جامعه شناس هنوز مرحله دیگری باقی مانده است که بدون آن خلق آثار هنری ممکن نیست.

۳) اثر هنری زمانی بوجود می آید و تکمیل می شود که به دست مخاطب برسد. این در حوزه جامعه شناسی یک اعتقاد است که آثار هنری هنگام مصرف کامل می شوند و تغیر می یابند. مثلا اگر ما یک اثری را به فردی پیشنهاد کنیم او تنها این اثر را دریافت نمی کند، بلکه آنرا به همراه احساساتی که به او انتقال داده ایم درک می کند. اگر ما امروزه در مورد شکسپیر چیزی می خوانیم تنها همان اثر اولیه او نیست، بلکه به مرور زمان نظریات و معانی جدیدی هم به آن اضافه شده است.

مرحله دریافت، خود بخشی از مرحله تولید هنر است اگر نه به عنوان شکل اما حتما به عنوان محتوا اینگونه است. تا زمانی که فردی اثری را از مرحله شهود به مرحله بیان می رساند ولی به دست مصرف کننده نرسد از نظر جامعه شناسی اثر بوجود نیامده است؛ چنانکه بسیاری افراد هستند که مثلا شعری می سرایند ولی این شعر به دست کسی نمی رسد و از بین می رود.

با توجه به مراحل سه گانه ذکر شده می توان گفت که از دیدگاه جامعه شناسانه مرحله ای که امکان تمیز آثار هنری را از آثار غیر هنری به جامعه شناس می دهد، مرحله دریافت است.

در این مرحله است که جامعه شناس به وجود آثار هنری پی برده، می تواند به شناخت بهتری از آنها دست یابد.

در جمع بندی بحث تعریف جامعه شناسانه هنر می توان گفت که همه آن تعاریف به ویژگی اجتماعی هنر اشاره دارند و در مجموع بر عبارت موارد بکر صحه می گذارند که می گوید «هنر آن چیزی است که در جامعه شناخته شده است و یک تعریف ثابت و دائمی ندارد.» این تعریف برای جامعه شناسان، نقطه شروعی به حساب می آید و آنها در مطالعات بعدی خود با معیارهایی نظیر ماندگاری، بین آثار هنری تفاوت قائل می شوند. در مورد هنر دینی و اسلامی بحث اندکی تفاوت می کند.

در جامعه شناسی یک نکته مهم عدم قضاوت ارزشی درباره مضامین است و ما نباید قضاوت ارزشی داشته باشیم و بگوییم هنر آنست که ما را به سمت تعالی پیش برد، بلکه باید بگوییم هنر چه کارکردها و چه خصوصیاتی دارد. در صورتی که در هنر اسلامی نمی توان قضاوت ارزشی را کنار نهاد؛ زیرا همان که می گوییم دینی یا اسلامی از ارزشها سخن گفته ایم.

در اینجا قضاوت ارزشی خود بخشی از تعریف هنر آنست و جامعه شناس تمایلی به پنهان ساختن آن ندارد. به همین دلیل بنظر می رسد تعریف جامعه شناسانه از هنر اسلامی و دینی با تعریف جامعه شناسانه از هنر به طور کلی تفاوت دارد. این تفاوت به لحاظ تعریف است در حالی که از لحاظ مبنای تعریف یکی هستند و این هنر در مرحله دریافت شناخته می شود.

مفهوم هنر دینی توسط اندیشمندان زیادی همانند نصر، فیروزان و دیگران مورد بحث قرار گرفته است. می توان گفت همه آنان در مورد هنر دینی متفق القول هستند و اعتقاد دارند که هنر دینی در جامعه مدرن یافت می شود و در جامعه سنتی هنر قدسی وجود دارد. تفاوت این جوامع در اینست که در جامعه مدرن، ملاک انسان محوری است در حالی که در جامعه سنتی، خدا محوری اساس می باشد و از آنجا که در جامعه سنتی همه چیز در ارتباط با خدا تعبیر شده است هنر هم بدون اینکه برنامه خاصی را دنبال کند صرفا و ذاتا قدسی است. اما در جامعه مدرن هنر عمدتا تحت تاثیر انسان است مگر اینکه هنرمندی بخواهد هنر دینی بیافریند که در آن مضامین دینی را دستور کار قرار می دهد. اگر چه ماهیت هنر او دینی نیست اما مضامین دینی را شامل می شود.

هنر سنتی و مقدس با تمدنهای اساسا دینی سر و کار دارد و آنها اصولا سنتی و به طور خاص مقدس است. اما هنر دینی مربوط به دنیای مدرن است که تمدن غیر دینی دارد و می خواهد خود را به ظاهر هنر مقدس بیاراید. این عبارت را سید حسن نصر گفته است. می بینیم که نصر معیار مقدس بودن هنر را تمدن فراگیر آن می داند که مبتنی بر سنتهای دینی است و از مقوله محتوا و فرم فراتر رفته است و به ماهیت و هدف هنر اشاره می کند. چرا که ممکنست اثری در ظاهر نشانی از دین و قداست نداشته باشد ولی به دلیل منشا گرفتن از یک تمدن دینی، هنر دینی نام گیرد.

وجه تمایز دیگر بین هنر قدسی در جامعه سنتی و هنر مدرن در جامعه مدرن اینست که اولی به دنبال نمایش اصول و سنتهای لایتغیر در قالبهای نشاط آور هنری است، ولی دومی عمدتا بدنبال ابداع و نوآوری هنری است. به عبارت دیگر در حالی که در جوامع سنتی فقط خداوند خالق شناخت شده است و کار انسان صرفا تقلیدی از خداست، در جوامع مدرن انسان نیز خالق است و چیزهای نو می آفریند. از آنجا که در جوامع سنتی هنرمند خود را نمی بیند و در خالق مغروق است عملا نام هنرمندان سنتی چندان مطرح نیست. این در حالیست که هنرمند مدرن خودبین است و خود را خالق اثر می داند و آنها را امضا و به نام خود ثبت می نماید.

از نظر میشون هم، هنر قدسی دغدغه سنت و بازگشت به قبل را دارد، در حالی که در جوامع مدرن، هدف اصلی نوآوری و تاکید بر ابداع است. در جامعه امروزه نیز هنر دینی موجود است و اثری از هنر قدسی نیست. عده ای از جمله نصر و میشون عقیده دارند که چون جوامع غربی به سمت اومانیسم و سکولاریسم حرکت نموده اند، هنر دینی را از دست داده اند، در حالی که هنوز هم در جوامع سنتی شرق، هنر قدسی به چشم می خورد که البته با نفوذ غرب به این مناطق در خطر نابودی و تبدیل به هنر دینی شدن است.

نکته ای که از این مباحث دریافت می شود اینست که سنت و مدرنیسم دو مرحله تاریخی هستند که در ارتباط با دین و هنر نقش تعیین کننده دارند. به عبارت دیگر هنر قدسی در جامعه سنتی و هنر دینی در جامعه مدرن امروز که تمدن غیردینی دارد موجود است. آنها البته بااین دسته بندی معیار قدسی بودن را جامعه قرار داده اند و نه انسان و در اصل ویژگی آزادی و انتخاب در انسان را نادیده گرفته اند. اگر هر هنری را که در آن جامعه سنتی خلق می شود قدسی بدانیم، پس نقش انتخابگر انسان چیست؟

آیا هر انسانی که در آن جامعه بوده است دیندار بوده است؟ مسلم است که اینگونه نیست. بنابرین هر هنری هم که در آن جوامع یافت می شود لزوما قدسی نیست و بالعکس. در حقیقت این انسان است که وجود یا عدم وجود اعتقادات دینی در او می تواند منجر به خلق اثر دینی شود و صرفا دوره تاریخی تعیین کننده نیست.

باتوجه به مطالب ذکر شده معیار دینی یا غیردینی بودن هنر را هدف می دانیم و نه دوره تاریخی آن و هدف همان محتوا و مضمون کلی و درونمایه یک اثری هنری است. البته خود آن اندیشمندانی که به دوره های تاریخی اشاره کرده اند هدف را هم مدنظر داشته اند.

حال آیا هدف و محتوا برای این تشخیص کفایت می کند؟ در این مورد نظرات متفاوت است. برخی از این متفکران بر محتوا تاکید کرده اند و برخی دیگر بر فرم و محتوای اثر نظر دارند. اما تا به حال کسی نبوده است که بگوید فرم تنها کافیست و با آن می توان هنر دینی را آفرید. یکی از کسانی که فرم و محتوا هر دو را برای اثر دینی لازم می داند تیتوس بورکهاات است. او معتقد است هنر مقدس صرفا با محتوای دینی شکل نمی گیرد و ضروریست که فرم و شکل دینی هم داشته باشد. در مجموع اندیشمندانی که درباره هنر مقدس سخن گفته اند اولا آنرا مربوط به دوره تاریخی سنتی دانسته اند و ثانیا در این دوره محتوای هنر را معرفی حقایق الهی و شکل آنرا متناسب با آن دانسته اند. هنر مقدس و هنر دینی در واقع با توجه به آزادی و انتخاب انسان مترادف هم هستند. به هر حال آنچه که واضح است اینست که هنر مقدس در دوران سنت و هنر غیردینی در دوران مدرن غلبه داشته اند. معیارهای محتوا، فرم و جامعه سنتی به تنهایی نمی توانند بیانگر هنر دینی باشند. چرا که بیشتر در سطح نظری هستند و مصادیق چندان روشنی ندارد. اما در مورد مرحله دریافت در هنر دینی باید پذیرفت که چنانچه مخاطب در باز آفرینی های متعدد خود (که البته منظور از بازآفرینی همان دریافت است) اثری را دینی تلقی کند می توان از نظر جامعه شناسانه گفت که آن اثر دینی است.

تشخیص محتوا و فرم دینی یک اثر در بیشتر اوقات برای جامعه شناس امکان پذیر نیست. در برخی موارد محتوای دینی شامل محتوای انسانی و انسان مداری نیز می باشد که باز در کار جامعه شناسان اخلال ایجاد می کند. همچنین گاهی اوقات محتواهای دینی در فرمها و شکل های معینی ظاهر شده اند و این تصویر را بوجود می آورند که این فرمها و سبکها ذاتی آن محتواها هستند، در حالی که این درست نیست و بکارگیری صرف فرمهای دینی نمی تواند دلالت بر دینی بودن محتوای آن اثر هنری باشد. پس فرم دینی که خود با محتوا شکل گرفته است به صورت مستقل جنبه دینی پیدا می کند در حالی که اینطور نیست.

در این زمینه بهترین مثال هنر خوشنویسی های متعدد قرآن است که هم به صورت محتوایی و هم به صورت فرمی اثری دینی به شمار می رود و حتی از جامعه ای کاملا دینی برخاسته است.

بسیاری از محتواها در جوامع و ادیان مختلف یکسان هستند. مبارزه با ظلم و ستم یکی از این موارد و محتواهاست. در مجموع می توان هنر دینی را ترویج عقاید و مناسک دینی دانست و هنرمند دیندار است که چنین هدفی دارد و می تواند اثر دینی بیافریند.

در واقع از آنجا که فرد دیندار از اعتقادات و مناسک معینی پیروی می کند اثر هنری او نیز متاثر از این اعتقادات اوست و این فرد نیاز ندارد تا در هنگام آفرینش هنری، انگیزه و قصد آگاهانه دینی داشته باشد، بلکه این انگیزه خواه ناخواه در آثارش متجلی است و نتیجه اش توسط مخاطب دریافت می شود.

هنر دینی را می توان هنری دانست که مخاطب دینی آن را دینی بداند و این اعتقادات دینی که از اثر دریافت می شود باید توسط ادراکات مخاطب دینی ثبت شود.

در بحث هنر اسلامی هم شکل و محتوا را طرح کرده اند و محتوای اصلی آن که همیشه وجود دارد اشاره به مساله توحید است و این هنر متاثر از روح کلی تمدن اسلامی است.

هنر اسلامی را در سه حالت تعریف نموده اند:

اولا هنری که مربوط به جوامع اسلامی است. دوما هنری است که حقایق الهی منبعث از دین اسلام را در خود منعکس می کند و تاکید بر محتوا دارد. سوما اگر چه در جامعه امروز می خواهد نشانگر حقایق الهی منبعث از اسلام باشد اما در عین حال به لحاظ شکل و سبک بیان هنری تداوم هنرهای شکل گرفته در تمدن اسلامی است.

تعاریف اول و سوم می توانند بخش مهمی از هنر اسلامی را شامل شوند. اما تعریف دوم جامع تر است. چرا که به محتوا اهمیت می دهد. به عبارت دیگر هنر جوامع اسلامی بیانگر اعتقادات اسلامی است و از محتوا خالی نیست.

حزمانی که معیار اصلی محتوا باشد آیا جامعه شناس برای ادراک اثر اسلامی لزوما باید از تمام اعتقادات اسلامی مطلع باشد؟ اینطور نیست و این کار مخاطب اسلامی است که آن را تشخیص دهد و این نکته اهمیت مرحله سوم را که همان مرحله دریافت است می رساند.

برای اینکه اثری در مرحله دریافت اسلامی تلقی شود یکی از شروط زیر را باید داشته باشد:

شرط اول اینست که از نظر محتوا شامل عقاید اسلامی شود. شرط دوم اینست که از نظر شکلی شامل نمایش شعائر و مناسک اسلامی با رویکرد مثبت و ترویجی باشد. مانند کاشی کاری، نگارگری، خوشنویسی، تذهیب و معماری اسلامی، که در همه اینها شکل ها به صورت انتزاعی به خالق هستی اشاره دارند و در این زمینه اندیشمندان اسلامی که به اصول و ارکان اسلام ایمان و نه فقط آگاهی دارند، نسبت به اندیشمندان دیگر شرق شناس ارجحیت دارند.

باشناخت جامعه شناسانه هنر سه نکته مهم بنظر می رسد:

اولا رویکرد هنر و جامعه که رابطه متقابل هنر و جامعه را بیان می کند. ثانیا تاثیرات آن هنر بر جامعه که در طول زمان به چشم می خورد و ثالثا رویکرد هنر به مثابه جامعه، زیرا هنر چیزی جدا از جامعه نیست بلکه خود نهادی از جامعه است و همانطور که هوارد بکر گفته است: «هنر خود دنیایی و قسمتی از جامعه است.»

سخنران: اعظم - راودراد

خبرنگار: سعید - بابایی