جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ترس یا احترام


ترس یا احترام

جسته گریخته و هر وقت پیش می آمد ساختمان پزشکان را می دیدم با این که کلا به دلم نشسته بود, اما به علت لوس بودن بعضی قسمت ها و نیز شاید به خاطر قضاوت های این و آن, مجموعه را جدی نگرفته بودم

جسته گریخته و هر وقت پیش می آمد "ساختمان پزشکان" را می دیدم. با این که کلا به دلم نشسته بود، اما به علت لوس بودن بعضی قسمت ها و نیز شاید به خاطر قضاوت های این و آن، مجموعه را جدی نگرفته بودم. خلاصه اواخر سریال علاقه مند شدم و هر طور بود سعی می کردم آن را ببینم. بعد هم افسوس خوردم که چرا از اول، وقت کافی نگذاشتم. درمجموع سریال خوبی بود; حرف ها و نکته های زیادی برای توجه و تامل داشت و به ویژه محملی بود برای فراغت خاطر و خندیدن. نویسندگی، کارگردانی، بازیگری و صحنه ها کمابیش جذاب بود. اکثر شخصیت ها درست انتخاب شده بودند با بازی های خوب، دلنشین و قوی.

این میان شاید همذات پنداری بسیاری از بیننده ها و یا تحسین آن ها متوجه شخصیت نیما افشار بوده باشد; با بازی قوی و زیبای بهنام تشکر (بازیگر حرفه ای تئاتر و البته ناآشنا برای مخاطبان تلویزیون). در قسمت پایانی مجموعه، قضاوت همسر قبلی دکتر افشار را درباره او چنین می شنویم: "نیما بی عرضه است، اعصاب خوردکنه، صداش خیلی کلفته، بچه ننه است، یه وقتایی هم ترسو..."; کمابیش و مستقیم و غیرمستقیم در طول سریال، بقیه شخصیت ها و حتی برخی بیننده ها هم به چنین خصوصیاتی در او اشاره یا باور دارند. از نگاه عام شاید خیلی ها زن ذلیلی را هم جزو صفات نیما بدانند. اما آیا واقعا این گونه است؟ واقعیت این است که در درجه اول، آدم هایی مثل نیما افشار در عین توانمندی، اهل دعوا و قلدربازی و کشمکش نیستند; چه در محیط کار و چه در خانواده; آن ها می خواهند با مهربانی، انصاف، تفاهم، منطق و مصالحه مسائل را حل و فصل کنند و نیز تا حد امکان همه را راضی نگه دارند و کسی نرنجد. غافل از این که بسیاری آدم ها و فضاها جنبه چنین برخوردی را ندارند و نتیجه می شود سو» استفاده و سو» تعبیر. در هرحال، زدن برچسب هایی چون ترسو، بچه ننه و زن ذلیل به آنان بی انصافی است.

نباید عشق و توجه خالصانه نیما به همسرش نازنین (یا ظرف شستن و برخوردهای عملی روشنفکرانه او) را با زن ذلیلی اشتباه گرفت; و همین طور رفتارهایی چون ملایمت با پدر و مادری تا این حد نادان را با بچه ننه بودن. به راستی و در عمل، خیلی از افراد فقط لایق قلدری و تحقیر هستند نه احترام و توجه و تفاهم. چنان که می بینیم پدر و مادر نیما با تبعیضی آشکار، زورگویی و اشتباهات پسرشان ناصر را می ستایند و احترام و توجه نیما را نادیده گرفته و اکثر کارها و رفتارهای او را به بی عرضگی تعبیر می کنند. پیشرفت های او را به طعن می گیرند و نابخردی های ناصر را لاپوشانی می کنند.

در مقابل حجب و حیا و صبوری و احترام عروسشان نازنین، بدرفتاری و زخم زبان پیشه می کنند و در مقابل ناز و اداها و بدقلقی عروس دومشان ناز آفرین، موش می شوند و غلام حلقه به گوش. همچنین است که در نهایت، مدیریت ساختمان به فردی زورگو چون فیروز واگذار می شود; و نه دکتر نیما که به رغم اشتباهاتش در دوره مدیریت ساختمان، به راستی صلاحیت این کار را دارد. صرف نظر از جنبه طنز ماجرا، واقعا می بینیم که دکترافشار دانش و نگاهی عمیق و نو در کار و تخصصش دارد، اما چون شایسته سالاری حاکم نیست، او ناچار است با اصرار و قاطعیت، مرتب بر دکتر بودن خود تاکید کند. البته از زاویه ای دیگر می توان این تکرار و تاکید را طعن به کسانی دانست که اسم و رسم و عنوان دکتر مهندس برایشان خیلی ارزشمند است و به هر بهانه ای و در هر محفلی می خواهند آن را به رخ بکشند; و از این دیدگاه، رفتاری ناپسند و قابل انتقاد است.

به هر حال، در فضایی که زورسالاری و قلدربازی حاکم است و نه شایسته سالاری، بسیاری اوقات، شعور و احترام و خلاقیت افراد به ترس و بی عرضگی تعبیر می شود و انسان هایی مثل نیما و نازنین باید در سختی و رنج، با آنچه نباید، سازگاری کنند و نیز از کمترین امکانات برخوردار باشند; نمونه آن اتومبیل قراضه نیما و نداشتن پول پیش برای اجاره خانه. بگذریم از این که نیما برای خانه پدری هم باید اجاره بپردازد و با تمام چشم پوشی ها، خوش قلبی ها و محبت هایش در خانواده قدر او دانسته نمی شود و از حمایت مادی و معنوی لازم برخوردار نیست. هرچند او با وجود تمامی مشکلات، سرانجام موفق به اثبات توانایی خود می شود و گامی به جلو برمی دارد.

نویسنده : نازی عابدی