سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

تاریکی در آثار صادق هدایت و سپهری


تاریکی در آثار صادق هدایت و سپهری

بررسی تاریکی در آثار هدایت و سپهری و تا حدودی شباهت های این دو نیاز به یک نگاه باریک بینانه و تخصصی دارد

بررسی تاریکی در آثار هدایت و سپهری و تا حدودی شباهت های این دو نیاز به یک نگاه باریک بینانه و تخصصی دارد. به خصوص شخصیت های پیچیده ای مثل هدایت و سپهری. اما از آنجا که هر شخصی به اندازه بضاعت خویش می تواند از سفره ادبیات برداشت کند و لقمه هایی را بردارد که قابل هضم باشد. برای همین این حقیر در اینجا گلگشتی کوتاه در مبحث این تاریکی می زنم. ابتدا باید دید تعبیرها و تاویل ها از تاریکی چیست؟

صادق هدایت در تاریکخانه اینگونه می گوید: «این تاریکی توی خودم بود بی جهت سعی داشتم که اونو مرتفع بکنم. افسوس دارم که چرا مدتی بیخود از دیگر دل پیروی کردم حالا پی بردم که پرارزشترین قسمت من همینه. تاریکی- همین سکوت بوده- این تاریکی در نهاد هر جنبنده ای هست فقط در انزوا و برگشت به طرف خودمون و حتی که از دنیای ظاهری کناره گیری می کنیم. به ما ظاهر می شود اما همیشه مردم سعی دارند از این تاریکی و انزوا فرار کنن.گوش خودشون رو در مقابل صدای مرگ بگیرن. این تاریکی وروشنایی برام لا زمه، از روشنایی خوشم نمیآید.» ما این شباهت را در آثار سپهری در مقابل تاریکی می بینیم آنجا که می گوید: «شاس/ شبیه تاریک من/ به آفتاب آلوده آم/ تاریکم کن/ تاریک تاریک- شاسوس چقدر دیر کردی/ در این عطش تاریکی صدایی است/ می زنم شاسوسا/ این دشت آفتابی را شب کن/ تا من راه گم شده را پیدا کنم/ آه ای وزش سیاه برهنه»

سهراب قصد دارد راه گم شده را در تاریکی پیدا کند. این چه راهی است که در تاریکی پیدا می شود؟ هدایت می گوید: «جلوی نور و آفتاب همه چیز لوس و معمولی می شد، ترس و تاریکی منشا زیبائیست.یه گربه روز جلوی نور معمولی است اما شب تو تاریکی چشماش می درخشد و موهاش برق می زند و حرکاتش مرموز می شه». سهراب هم از شاسوس می خواهد که او را از آلودگی به آفتاب رها کند و کمک کند که او تاریک شود. چرا؟

قرار نیست در اینجا قیاسی صورت بگیرد، خود مساله قیاسی بسیار باریک بینانه و حساس است. خود هدایت می گوید: «نمی خوام که به قول صوفی نور حقیقت در من تجلی کنه، به عکس انتظار فرود اهریمن رو دارم».وی در جای دیگری می گوید: «در این تاریکی آدم عوالم معنوی رو طی می کنه.» پس مشاهده می کنیم تاریکی که مخاطب هدایت است یک تاریکی معمولی نیست او قصد دارد از این تاریکی چیزهای مهمی کسب کند و می خواهد عوامل خودشناسی را طی کند. این تاریکی، تاریکی دنیای درون است و شخص تاروئین تن نشود نمی تواند به این دنیا وارد شود.

طی این مرحله بی همرهی خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهی

آب حیات که در این تاریکی به دست میآید به قیمت ارزانی داده نمی شود و هر کس نمی تواند مسافر این تاریکی شود. برای همین بسیاری از این اشخاص حتی از این تاریکی گریزان می شوند. (تاریکی که باعث می شود آنها را در مقابل خودشان قرار بدهد. از دیدن خودشان وحشت دارند).

به هر حال باید شخص از ظرفیت بالا یی برخوردار باشد که به این تاریکی وارد شود. ما حتی مشاهده می کنیم در عرفان کسانی که ظرفیت ندارند در این راه وارد شوند به بی راهه کشیده می شوند و شاید به خاطر این است که روی پیرگزینی این همه تاکید شده است. به هر حال هر انسانی که دغدغه اصلی زندگی او پیدا کردن خودش باشد با این تاریکی روبه رو می شود اما به اندازه بضاعت خودش. اما آدم های معمولی با این تاریکی کاری ندارند و اصلا چرا باید به آن نزدیک شوند. هدایت می گوید مردم سعی دارند از این تاریکی و انزوا فرار کنند و گوش خود شوند در مقابل صدای مرگ بگیرند، هدایت شاید اوج این تاریکی را مرگ دیده و برای همین با وارد شدن به این حیطه می خواسته است به آن تاریکی حقیقی برسد. در حالی که اشتباه هدایت از اینجا آغاز می شود که مرگ را نهایت تاریکی می دیده در حالی که سهراب می گوید: «مرگ پایان کبوتر نیست». همچنان که پایان تاریکی نیست. تازه شروع تاریکی است و این رها شدن از مادیت است که آدمی را به آن غلظت تاریکی وارد می کند. شاید به خاطر همین تکمیل تاریکی بوده است که هدایت دست به خودکشی می زند. باید دانست ذهن محدود بشر بدون یاری گرفتن از قادر متعال نمی تواند به این تاریکی وارد شود وآن را درک کند. چنانچه گفته شده «طلا در تاریکی است».

آری چه چیزی قیمتی تر از خود گمشده آدمی است که در این تاریکی می تواند با آن روبه رو شود. شاید به خاطر آن است که سهراب از شاسوسا می خواهد که او را به این تاریکی آغشته کند.

شاسوسا تاریکم کن/ شب اندامت را در من ریز/ دستم را ببین/ راه زندگی ام در تو خاموش می شود/ راهی در تهی/ سفری به تاریکی/ راه از شب آغاز شد/ به آفتاب رسید و اکنون از مرز تاریکی می گذرد.

خانم پوران فرخزاد در کتاب «زی شبانه موعود» می گوید: چرا سهراب این همه شیفته تاریکی است و می خواهد زی درونی اش پلی باشد بین او و مرگ؟ یا همانند آن دریانورد سرگردان هلندی محکوم به زندگی ابدی تنها راه نجات اش از زندگی ابدی پیدایی زنی بود که او را عاشقانه دوست بدارد یا عشق مرگ را به او هدیه کند. هدف او نیز از نزدیک شدن به شاسوسا آسودگی اززندگی و پیوستن به سوگ بود. خانم پوران فرخزاد مطرح می کنند که چرا سهراب شاسوسا را وزش سیاه برهنه می خواند؟

شاید به خاطر آن است که شاسوسا راهنمای او برای بردن به دنیای تاریکی است و او از این جهت از شاسوسا می خواهد که او را آغشته به تاریکی کند در واقع او را رویین تن کند تا شهامت وارد شدن به تاریکی را بیابد. درست مثل هدایت که زن اثیری را این گونه دیده است و قصد داشته که با کمک آن زن به دنیای تاریکی وارد شود همچنان که او را در آنجا دیده است. وی می گوید«من احتیاج به این چشم ها داشتم و فقط یک نگاه او کافی بود که همه مشکلا ت فلسفی و معمای الهی را برایم حل کند».

پس می بینیم این تاریکی را نباید نوعی یاس دید. بارها درادبیات ما از این تاریکی به شکل مثبت یاد شده است.ولی وارد شدن به آن کاری صعب است.

حافظ می گوید:

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

اصلا یکی از اهداف انسان این بوده است که با این تاریکی روبه رو شود و به این تاریکی وارد شود تا بتواند به آن خویشتن واقعی خود برسد. اما عده ای که مدعی دوست داشتن این تاریکی بوده اند وارد این حیطه شدند ولی توسط این تاریکی بلعیده شدند و نتوانستند راه خود را ادامه بدهند. در یک داستان زیبای تمثیلی که البته مختص به دنیای کودک ونوجوان است به زیبایی این تاریکی را مطرح می کند. در کتاب قصه جغدی که از تاریکی می ترسید نوشته جیل تاملیسول آمده «اینکه بچه جغدی به نام پلا پ از تاریکی می ترسید مادرش به او گفت: پلا پ دلیل ترس تو از تاریکی به خاطر آن است که آن را نمی شناسی. پلا پ وقتی با پیرزنی در مورد ترسش از تاریکی می گوید پیرزن می گوید تاریکی خیلی خوب است«شب که می شود تاریکی مثل یک دوست مهربان از راه می رسد.اول اسباب و اثاثیه کهنه خانه و سوراخ های فرش اتاق و حتی چین و چروک های دست و صورتم را در خودش پنهان می کند آن وقت من فراموش می کنم که زن پیر و فقیری هستم بعد به آرامی دور مرا می گیرد و کمکم می کند که به گذشته هایم فکر کنم به زمان کودکی فرزندانم فکر کنم.»

پس می بینیم که اولین کار تاریکی آن است که آدمی را به تفکر وا می دارد و از ظاهر دنیای روزمره رها می کند و چیزهایی که در دنیای روشنایی ضعف و ناتوانی به حساب می آیند تاریکی آنها را محو می کند تا تو به یک چیز مهم تر و بزرگ تر برسی.

نویسنده : معصومه افراشی