سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

ولی از یوسف من نیست خبر...


ولی از یوسف من نیست خبر...

ابراهیم قمری خسرویه (حبیب)
آسمان می گرید
ابرها می نالند
و سمن می لرزد
قطره آواز کنان میگوید
که چه غم داری چه؟
در دلم زوزه کشان آه نمی گنجد باز
گریه سر میدهم آخر که چرا عشق نیامد …

ابراهیم قمری خسرویه (حبیب)

آسمان می گرید

ابرها می نالند

و سمن می لرزد

قطره آواز کنان میگوید

که چه غم داری چه؟

در دلم زوزه کشان آه نمی گنجد باز

گریه سر میدهم آخر که چرا عشق نیامد امشب

بدنم خیس ز باران نیاز

چشمهایم نگران باز به راه

شاید او آمده است

شاید او می آید

و گمان پشت گمان

کم کمک دشت وجود

بوی پیراهن یوسف دارد

در کنعان باز است

ولی از یوسف من نیست خبر...