یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

وقتی عشق و اکرام کمرنگ می شود


وقتی عشق و اکرام کمرنگ می شود

گسترش آثار موسیقایی خشونت بار با دکتر افسر افشاری نادری

«آروم و هشیار کشتمش /بیدار بیدار کشتمش /چاره دیگه‌ای نبود /از روی اجبار کشتمش». اشتباه نکنید، این جمله‌ها واگویه دست‌نویس قاتلی پشیمان و نادم بر روی برگه‌های بازجویی نیست.

متن ترانه‌ای است که خواننده‌ای بی‌اعصاب با بی‌تفاوتی درباره معشوق خیالی‌اش که به او ظنین شده بود و حالا کشته شده می‌خواند. دیگر چندان خبر از آن متن‌های خیال‌انگیز نیست که «دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت»، حالا اگر یک طرف ماجرا کمی غمزه بیاید، بی‌تفاوت در رویش گفته می‌شود: «بار و بندیل رو ببند، اینجا دیگه جای تو نیست» در برخی ترانه‌های امروز دیگر «جایی برای» عشوه و ناز نمی‌ماند، حتی «حرف‌ها»ی معشوق نیست! چطور شد که این همه خشن شدیم؟ این موسیقی‌ها چه چیزی را بازمی‌تابانند؟ آیا ارزش هنری دارند یا خیر؟ چه تاثیری بر جامعه می‌گذارند و خود بازتابنده کدام بخش جامعه هستند. دکتر افسر افشاری نادری معتقد است آیندگان ما را بر اساس آثار هنری و لاجرم موسیقایی‌مان ارزیابی می‌کنند. به راستی وارثان ما با شنیدن این ترانه‌ها چه تصویری از ما در ذهنشان ترسیم می‌شود؟ در گفت‌وگوی پیش رو با این جامعه‌شناس درباره ارتباط موسیقی و جامعه و دادوستد این دو با هم گفت‌وگو کردیم:

بحث ما البته درباره تاثیر و تاثری است که رفتارهای اجتماعی از خشونت‌های گفتاری و کلامی موسیقی‌های پاپ می‌گیرند و بالعکس. اما پیش‌تر لازم است روشن شود که اصولا هنر به طور عام و موسیقی به عنوان یکی از لطیف‌ترین هنرها در زندگی اجتماعی به چه صورت تاثیر می‌گذارد؟

هنر به طور کلی قسمت مهمی از زندگی همه افراد است، به خصوص هنر موسیقی چنین است، زیرا هنرمند کسی است که شرایط اجتماعی لازم را کسب کرده است و توانسته آن را مطابق با خلاقیت‌های خودش بروز دهد، البته اینکه موسیقی‌های خشن یا زیرزمینی گونه در دنیای هنر تایید می‌شود یا خیر، بحث دیگری است، اما به هر حال هنر توده‌ای در همه جهان مورد تایید است و در تمام دنیا این نوع از موسیقی را پذیرفته‌اند. موسیقی زیرزمینی هم از همین موسیقی توده‌ای سرچشمه می‌گیرد؛ یعنی ما دیگر شاعر، ترانه‌سرا، سازنده و... این موسیقی‌ها را نمی‌شناسیم. بنابراین این موسیقی‌ها پاسخی برای جامعه ندارند؛ یعنی اگر فردی از افراد جامعه اعتراض کند که مثلا این شعر را در این موسیقی چه کسی گفته، هیچ‌کس جوابگو نیست. در حالی که پیش از این کسانی که شاعر یا سراینده شعر بودند، در برابر این پرسش‌ها پاسخگو بودند. این امر سبب می‌شد که اگر ترانه‌سرایان یا سازندگان این موسیقی‌ها دچار لغزش می‌شدند، باید پاسخگوی همان جامعه و نسل‌های آینده می‌بودند. اما در هنر توده‌ای چنین نیست. یعنی هنر، هنر نخبه نیست و عوام می‌توانند از آن استفاده کنند. در نتیجه آن قدر سطح موسیقی و این شعرها پایین می‌آید که قابل پسند برای عوام باشند. همین امر سبب می‌شود که عوام هم چندان به شعر این موسیقی‌ها توجه نمی‌کنند و هر چیزی که بتواند آنها را به وجد بیاورد گوش می‌کنند. در نتیجه شاهدیم که در این ترانه‌ها گاه الفاظ رکیکی شنیده می‌شود.

وقتی شما از عامه مردم با لفظ «عوام» به عنوان مخاطب این دست از موسیقی‌ها یاد می‌کنید، طنین نظریه‌های نخبه‌سالارانه مثل نظریه اصحاب مکتب فرانکفورت در مورد موسیقی به گوش می‌رسد که موسیقی‌های پاپ را مورد نقد شدید قرار می‌دادند. در حالی که برخی از نظریه‌ها نیز معتقدند که عوام تنها مصرف کننده صرف کالاهای فرهنگی نیستند. آیا نمی‌شود موسیقی عامه‌پسندی داشته باشیم که هنجارگذاری در آن به شکل منفی و خشونت‌آمیز نباشد؟

بله، ممکن است داشته باشیم. چنین امری اتفاق افتاده است. وقتی در گذشته لالایی برای کودکان خوانده می‌شد، البته بار اجتماعی داشت، مثلا مردسالاری در آن نهفته بود و در گوش کودک زمزمه می‌شد که پدر و مادر تو چه نقش‌های اجتماعی به عهده دارند. بنابراین در گذشته همواره هنجارهای اجتماعی در این ترانه‌های عامه پسندانه بازتاب می‌یافت، اما امروزه نمی‌توان در ترانه‌ها هنجارهای اجتماعی را بازیافت، مثلا شعری که مربوط گونه‌ای ازموسیقی سخیف است خودش هنجار (یا در واقع ناهنجاری) بنا می‌گذارند، نه اینکه از هنجارهای موجود در جامعه نشات بگیرند. وقتی هم که از لفظ عوام استفاده می‌کنم، البته قصدم توهین نیست. در همان مکتب فرانکفورت ادعا می‌شود که صنعت فرهنگ سلطه پول، اقتصاد، تجارت و قدرت بر فرهنگ و در نتیجه شعر و موسیقی است. هنر توده‌ای آن دسته از آثار فرهنگی هستند که مخاطب عام دارند.

گاه گفته می‌شود که این موسیقی‌های خشن حاصل جامعه خشن است، اما از سوی دیگر برخی معتقدند که این موسیقی‌ها خود موجد خشونت‌های رفتاری هستند. سوال اساسی این است که آیا این جامعه است که بر هنرمندان تاثیر می‌گذارد یا هنرمندان هستند که هنجارهای اجتماعی را وضع می‌کنند؟

هیچ‌کدام. الان صنعت فرهنگ بر جامعه مسلط شده است؛ یعنی مدیران رسانه‌های بین‌المللی در امور فرهنگی و هنری سرمایه‌گذاری می‌کنند. این تنها در ایران نیست، در تمام دنیا رخ داده است. ما شاهدیم که مثلا آثار شکسپیر در دنیا در مقایسه با رمان‌های عامه‌پسندی چون هری پاتر از اقبال بسیار کمتری برخوردارند، در حالی که این رمان‌های عامه‌پسند پایداری چندانی ندارند، در حالی که شعر شکسپیر یا شاهنامه قرن‌ها ماندگار است. امروزه همه چیز یک بار مصرف شده است و فرهنگ نیز به کالایی تجاری بدل شده است. یک ترانه و موسیقی تنها چند روز ما را سرگرم می‌کند و بعد از مدتی فراموش می‌شوند، در حالی ترانه‌ای چون «مرغ سحر» بعد از صد سال به اشکال گوناگون خوانده می‌شود. مرز میان هنر نخبه از هنر توده‌ای را بر همین ماندگاری می‌توان سنجید. این البته توهینی به عوام یا توده نیست، بلکه هنری است که نخبگان بر روی آن سرمایه‌گذاری نمی‌کنند.

چطور می‌شود این هنر را جهت دهی کرد، به شکلی که تاثیر منفی بر جامعه نگذارد؟

این مساله تا حدودی به این امر ارتباط می‌یابد که در برخی جامعه‌ها موسیقی روی زمین اجازه فعالیت ندارد. کسانی که کنسرت می‌گذارند یا آلبوم‌های زیادی منتشر می‌کنند، از سرمایه‌های اجتماعی، اقتصادی و نمادین متفاوتی بهره‌مند هستند، اما عده‌ای این امکان را ندارند، در حالی که ما در جامعه‌مان شمار زیادی هنرمند، موسیقیدان، نوازنده و ترانه‌سرا داریم. وقتی این افراد نتوانند روی زمین فعالیت کنند، از زیر زمین سر درمی‌آورند. ما باید هوشیار باشیم که وقتی نسل آینده موسیقی زمان ما را گوش می‌کند، درباره ما چگونه قضاوت می‌کند، چون از روی آثار هنری پی می‌بریم که در آن جامعه چه اتفاقاتی رخ می‌داده است.

هنر امروز به خیابان کشیده شده است. در گذشته هنر را در جاهای خاصی می‌دیدیم، مثل تئاتر، کنسرت‌ها و بعد سینما و تلویزیون و رادیو، اما امروز یک فارغ التحصیل هنر می‌تواند سازش را کنار خیابان ببرد و همان جا اثرش را مستقیما عرضه کند. عده‌ای هم بدون تهیه بلیت مخاطب آنها می‌شوند. این امر سبب می‌شود که در مورد هنر ارزیابی به معنای قدیمی صورت نگیرد و صفات عالی و پست از میان رفته است. زیبایی‌شناسی آثار هنری در قدیم در خانه‌های هنر توسط منتقدان و صاحبنظران صورت می‌گرفت، اما امروز یک فرد عادی هم به خودش حق می‌دهد که در مورد ترانه‌ای که در خیابان می‌شنود، اظهار نظر کند.

هنرمندان معتقدند که روح هنر با آزادی همخوان است و اینکه بخواهیم نظام ارزیابی بگذاریم و بگوییم این اثر مثلا ترانه عالی است و این یکی خیر، با رسالت امر هنری که آزادی است، نمی‌خواند. چطور می‌شود هم جلوی موسیقی خشونت آمیز را گرفت و هم برای امر هنری ضابطه قائل نشد؟

این امر از کنترل ما خارج است. در دنیای امروز هر چیز مورد ارزیابی قرار می‌گیرد. در دنیای ما هر امری مورد ارزیابی قرار می‌گیرد. امروز بسیاری از نقاشی‌های ایرانی از مهم‌ترین موزه‌های غربی سر در می‌آورند. این نشان گر آن است که ما هنر عالی داریم، اما به آنها بها داده نمی‌شود. ما این جا آثار هنری خودمان را ارزیابی نمی‌کنیم. صدای زیبا باید در محدوده چارچوب قانونی قرار بگیرد. وقتی هنرمندی که می‌خواهد پرواز کند، در محدودیت قرار بگیرد، نتیجه‌اش آشکار است. اما باز هم در این جامعه آثار موسیقایی بسیار زیبایی تولید می‌شود و مردم می‌دانند و از آنها استقبال می‌کنند. فراموش نشود که ما به همان اندازه که موسیقی زیرزمینی داریم، موسیقی عالی هم داریم.

درونمایه موسیقی‌های امروزی ما مثل گذشته چندان عاشقانه و غنایی به معنایی که می‌دانیم نیست. دیگر عاشق کمتر در تمنای زلف یار شعر می‌گوید و فضای لطیف و زیبای گذشته بدل به مضامینی چون نفرت، انتقام گرفتن، جدایی، شده است. فضای ترانه‌های عامه پسند در بسیاری از موارد تلخ است. دلیل این امر از دید شما چیست؟

به این دلیل است که عشق و اکرام در جامعه کمرنگ شده. هنر انعکاسی از جامعه است. وقتی امروز برای بزرگتر احترامی قائل نیستیم، این ضدارزش‌ها به هنر هم منتقل می‌شود. از جابه‌جای دنیا فرهنگ‌ها اخذ می‌شوند و این فرهنگ‌ها در تضاد با فرهنگ ما قرار می‌گیرند و ما دیگر شاهد هنرهای فاخر نیستیم. ما در رسانه‌ها ادبیات نازلی را می‌بینیم، چطور انتظار داریم که آثار هنری چنین نباشند. هنر با چشم و گوش سر و کار دارد، می‌بیند و می‌شنود و در نتیجه سطح زیباشناختی در جامعه افت می‌کند.

محسن آزموده