سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

با مطالعه فرزند بگیرید, با صبر بزرگش کنید


با مطالعه فرزند بگیرید, با صبر بزرگش کنید

گفت وگو با زینب فرزادفر, روان شناس کودک و نوجوان

فرزندخوانده مثل یک جام بلوری است، اگر مراقبش باشی و از گزندها دور نگهش داری، خانه را زینت می‌دهد و اگر مراقبش نباشی با تلنگری کوچک می‌شکند و هزار تکه می‌شود. فرزندخوانده داشتن از فرزند داشتن سخت‌تر است؛ گرچه گمان می‌رود که رنج بارداری و زایمان و دغدغه‌های بعدی را ندارد.

حرف‌های زینب فرزادفر، روان‌شناس کودک و نوجوان سختی‌های داشتن فرزندخوانده را بهتر بازتاب می‌دهد؛ کارشناسی که نسخه‌ای قطعی برای هیچ خانواده‌ای نمی‌پیچد اما به زوج‌ها توصیه می‌کند که از ابتدای راه، آخر کار را بخوانند تا وقتی کودکی را به فرزندخواندگی پذیرفتند در حل مسائل مربوط به او مستاصل نشوند.

زوج‌هایی که تصمیم به داشتن فرزندخوانده می‌گیرند دو گروهند: اول کسانی که تمایل به داشتن نوزاد دارند و دوم آنهایی که بچه‌ای چند ساله را به فرزندی می‌گیرند. بی‌شک این دو گروه در این راه سختی‌هایی را متحمل می‌شوند که اگر مهارت لازم برای کنترل اوضاع را داشته باشند تا حدی از مشکلاتشان کاسته می‌شود. به نظر شما بهترین شیوه تربیت فرزندخوانده‌ها چیست؟

شیوه تربیتی نوزادی که به فرزندخواندگی پذیرفته می‌شود هیچ تفاوتی با روش تربیتی فرزند واقعی خانواده ندارد، چون نوزاد از همان ابتدا به عنوان عضوی از خانواده پذیرفته می‌شود و با هنجارها، ارزش‌ها و ملاک‌های آن خانواده بزرگ می‌شود.

به این ترتیب زوج‌هایی که نوزادی را به فرزندی گرفته‌اند، می‌توانند با او دقیقا مثل فرزند واقعی خودشان رفتار کنند. این زوج‌ها معمولا مشکلاتشان نسبت به‌آنهایی که بچه‌ای چند ساله را به فرزندی گرفته‌اند نیز کمتر است، مگر این‌که نوزاد مشکلاتی مثل بیش‌فعالی یا اختلال یادگیری داشته باشد و یا به اصطلاح کودکی بدقلق باشد.

اما در مورد بچه‌های چند ساله وضع تا حدی متفاوت است و در مواجهه با آنها باید به چند نکته توجه کرد. نکته اول این‌که این بچه‌ها اغلب بیش‌فعالند و علائمی از پرتحرکی را نشان می‌دهند که این مساله می‌تواند برای خانواده‌ای که او را پذیرفته مشکل ایجاد کند.

چرا بیشتر این بچه‌ها بیش‌فعالند؟

به دلایل مختلف از جمله ژنتیک، محرومیت‌های مختلف حسی، سوءتغذیه و مشکلاتی که کودک طی مراحل رشد با آن درگیر بوده است. این بچه‌ها در خانواده واقعی خود مسائلی را تجربه می‌کنند که بچه‌های هم‌سن و سال آنها با آن مواجه نشده‌اند، مثلا این کودکان از در سن سه سالگی شرایطی داشته‌اند که باید از خودشان مراقبت کنند، مدافع خودشان باشند و به فکر تهیه غذا باشند.

به همین علت رفتار این بچه‌ها نسبت به سن تقویمی‌شان جلوتر است، اما آن پختگی که مورد انتظار است در رفتارشان دیده نمی‌شود. خیلی وقت‌ها این بچه‌ها کارهایی انجام می‌دهند که طرف مقابل را به تنبیه کردن تحریک می‌کند، ضمن این‌که این بچه‌ها بسختی به دیگران اعتماد می‌کنند. خانواده‌ای که این بچه‌ها را به فرزندی می‌پذیرد برای جلب اعتماد آنها راه سختی در پیش دارد، چون هرگونه رفتار که کودک را هدف قرار دهد، می‌تواند او را به این فکر وادارد که اصلا دنیا جای امن و قابل اطمینانی نیست.

پیشنهاد ما این است که برای اعمال روش‌های تنبیهی یا محدودکننده، خانواده‌ها باید با طمانینه و حوصله بیشتری جلو بروند تا این بچه‌ها به سمت انجام کارهای تحریک‌کننده نروند.

بی‌شک کنار آمدن با این بچه‌ها کار سختی است، ضمن این‌که این بچه‌ها نیز تا زمانی که با خانواده جدید اخت نشده‌اند روزهای سختی دارند، اما به هر حال چاره‌ای جز همزیستی مسالمت‌آمیز وجود ندارد. به نظر شما چطور باید با این بچه‌ها صمیمی شد و اعتمادشان را جلب کرد؟

خانواده باید بتواند این پیغام را به بچه بدهد که وجود تو برای ما پذیرفته شده، عزیز و محترم است اما رفتارهای تو ممکن است مورد پذیرش ما نباشد. وقتی این پیام به بچه منتقل می‌شود همزمان خانواده باید نسبت به کودک ثبات رفتاری نیز داشته باشد، یعنی اگر واکنش خانواده به یک رفتار نه است همیشه نه باشد و اگر واکنش بله است همیشه این‌طور باشد. در واقع هر چقدر ثبات رفتاری بیشتر باشد امکان جلب اعتماد کودک بیشتر است.

خانواده‌ها چه زمانی باید به کودک بگویند که او فرزند واقعی‌شان نیست؟

ابتدا این نکته را بگویم که ما در گفتن حقایق به بچه‌ها دچار چالش‌های فرهنگی هستیم و سعی می‌کنیم مسائل را از آنها پنهان کنیم. در مورد فرزندخوانده‌ها هم این چالش‌ها وجود دارد، در حالی که این حق هر فردی است که بداند پدر و مادر بیولوژیک او چه کسانی هستند و چه سابقه‌ای داشته‌اند.

تا پیش از آن‌که سن بلوغ به اندازه امروز پایین نبود ما توصیه می‌کردیم زمانی که کودک کلاس پنجم ابتدایی است و از نظر رشد شناختی توانایی تفکیک قائل شدن بین موضوعات را دارد و هنوز وارد سن بلوغ و بحران‌های آن نشده، موضوع را با او در میان بگذاریم. اما اکنون با توجه به پایین آمدن سن‌بلوغ توصیه من این است در تابستانی که بچه کلاس سوم یا چهارم ابتدایی را تمام کرده از موضوع مطلع شود.

اگر خانواده بچه‌ای چند ساله را به فرزندی گرفته باشد او این موضوع را راحت‌تر می‌پذیرد، اما برای نوزادان کار سخت‌تر است. البته ممکن است بعضی خانواده‌ها تصمیم بگیرند که موضوع را هرگز به کودک نگویند که اگر چنین تصمیمی گرفته شود خانواده باید با خودش و اطرافیان کنار بیاید، چون یکی از ترس‌های دائم این خانواده‌ها این است که مبادا روزی موضوعی پیش بیاید و این راز فاش شود.

پس خانواده‌ها باید خودشان را آماده کنند، چون هر زمانی که کودک واقعیت را بفهمد خانواده را دروغگو خطاب می‌کند و اعتمادش را از دست می‌دهد. به این ترتیب توصیه ما این است که در تابستانی که کلاس سوم یا چهارم بچه تمام‌شده و او امتحانات را پشت سر گذاشته حقیقت برای کودک گفته شود که البته بچه با شنیدن حقیقت کمی به‌هم می‌ریزد، اما چون سه ماه فرصت دارد، تا آغاز سال تحصیلی بعد به حالت قبلی‌اش برمی‌گردد.

این واقعیت را با چه ادبیاتی باید با کودک در میان گذاشت؟

بهترین راه این است که پدر و مادر از قبل با هم کنار آمده باشند و با یکدیگر هماهنگ عمل کنند، چون لزومی ندارد برای بچه‌ای کم‌سن و سال همه مسائل باز شود. ما باید با چند جمله ساده و صریح موضوع را با کودک در میان بگذاریم. مثلا به او بگوییم ما خیلی دعا کردیم که خدا بچه‌ای به ما بدهد، اما این اتفاق نیفتاد. از طرف دیگر خانواده‌هایی هستند که به‌خاطر برخی مشکلات مثل بیماری، تصادف و مرگ نمی‌توانند از بچه‌هایشان آن‌طور که شایسته است مراقبت کنند. برای همین خانواده‌هایی مثل ما که بچه دوست داریم و خانواده‌ای که نمی‌توانند از بچه‌هایشان مراقبت کنند از طریق سازمان‌هایی با هم ارتباط برقرار می‌کنند.

در واقع ما باید این پیغام را به کودک منتقل کنیم که هم آن خانواده تو را می‌خواستند و هم ما، یعنی بگوییم خانواده تو خیلی خوب بودند، اما نمی‌توانستند از تو مراقبت کنند که به این ترتیب واضح است که گفتن جملاتی مثل این‌که پدرت دزد بود یا خانواده‌ات تو را نمی‌خواستند باید به کلی حذف شود چون کودک را بشدت دچار تعارض می‌کند.

به احتمال زیاد کودک بعد از شنیدن حقیقت می‌پرسد که آنها حالا کجا هستند که ما می‌توانیم بگوییم ما اطلاع نداریم، اما اگر تو بخواهی می‌توانیم برویم و پیدایشان کنیم. نکته مهم این است که در تمام این مراحل باید پدر و مادر تکلیف‌شان با خودشان روشن باشد، یعنی اگر پاسخ این است که بچه نمی‌تواند پدر و مادر بیولوژیکش را ببیند به او به‌صراحت نه بگویند، اما اگر بچه دلیل را پرسید برایش توضیح دهند.

در این میان واکنش کودک نسبت به واقعیت هم مساله‌ای تعیین‌کننده است. این واکنش‌ها بسته به هوش بچه، جنسیت او و سرشت و خلق و خویش متفاوت است. بعضی از بچه‌ها چند ماهی به‌هم می‌ریزند و مدام به این فکر می‌کنند که دیگر پدر و مادر مرا دوست ندارند، حالا تکلیف من چه می‌شود، دوستانم، اتاقم و وسایلم چه می‌شود.

پس این واکنش‌ها کاملا طبیعی است؟

بله کاملا، اما پدر و مادر باید حوصله به خرج دهند، چون ممکن است کودک این سوال‌ها را بارها و بارها بپرسد. ما باید برای بچه توضیح دهیم حالا که واقعیت را فهمیده‌ای قرار نیست برای ما اتفاقی بیفتد و همه چیز مثل قبل خواهد بود، اما این حق تو بود که واقعیت را بدانی.

البته بچه‌هایی که باهوش‌ترند واکنش‌های تندتری دارند و ممکن است به خشونت روی بیاورند و بپرسند چرا تا به حال این موضوع را نگفته‌ای، چه کسانی این موضوع را می‌دانند، من از این مساله خجالت می‌کشم و... که پدر و مادرها باید به تمام پرسش‌ها و نگرانی‌های آنها پاسخ دهند و اگر در این رابطه مشکل داشتند از مشاوران کمک بگیرند تا کودک این مرحله را به سلامت پشت سر بگذارد.

برخی زوج‌ها بعد از این‌که کودکی را به فرزندی پذیرفتند خودشان صاحب فرزند می‌شوند که مسلما در شرایط پیچیده‌ای قرار می‌گیرند. این زوج‌ها چگونه ارتباطشان با دو فرزند و ارتباط فرزندان با هم را باید تنظیم کنند؟

در این مورد کمی باید به خانواده‌ها حق داد، چون کسانی که پدر و مادر شده‌اند، می‌دانند که حس انسان نسبت به فرزند واقعی خودش تا چه حد متفاوت است. اما معمولا آن چیزی که ما روان‌شناس‌ها می‌بینیم این است که خانواده‌ها به فرزند واقعی خودشان بیشتر از فرزندخوانده‌ها سخت می‌گیرند. به نظر من در هر نقطه‌ای که پدر و مادر با شرایطی چالش‌برانگیز مواجه شدند و نمی‌دانستند چه کار کنند از مشاوران کمک‌بگیرند.

با توجه به تمام این بحث‌ها به نظر شما یک نوزاد برای فرزند خوانده شدن بهتر است یا یک بچه چند ساله؟

برای همه افراد نمی‌توان نسخه‌ای واحد پیچید، چون این مساله کاملا به طرز تفکر خانواده‌ها مربوط است؛ اما آنچه مسلم است این است که وقتی یک نوزاد را به فرزندی می‌گیریم مشکلاتی که در مسیر با آن روبه‌رو می‌شویم، بسیار کمتر است.

مریم خباز