چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

امروزه تولید ناخالص داخلی مهم تر از نیروی نظامی است


امروزه تولید ناخالص داخلی مهم تر از نیروی نظامی است

بیشتر ملل دنیا طبل سیاست های خارجی خود را با آهنگ اقتصادی موزون کرده اند, اما ایالات متحده امریکا کمتر به این سمفونی اهمیت داده است

بیشتر ملل دنیا طبل سیاست‌های خارجی خود را با آهنگ اقتصادی موزون کرده‌اند، اما ایالات متحده امریکا کمتر به این سمفونی اهمیت داده است. بیشتر کشورها بیشترین منفعت خود را روی بازه‌های اقتصادی تعریف کرده‌اند، ولی ایالات متحده امریکا غافل از این امر به سر می‌برد. فی‌الواقع بیشتر کشورهای دنیا راهبردهای امنیتی خود را مطابق با تامین اقتصادی ملت خود تنظیم کرده‌اند، در حالی‌ که برای ایالات متحده امریکا این‌ گونه نیست. واشنگتن همچنان به طور سنتی به این می‌اندیشد که راهبرد امنیتی توسط نیروهای نظامی تعریف می‌شود. بنابراین عمده چالشی که واشنگتن با آن رو‌به‌رو‌ست بازتعریف سیاست‌های خارجی خود با جانمایه اقتصادی است، در حالی که راه‌های نو‌ خلاقانه‌ترین راه برای مقابله با تهدیدات است. برای ایالات متحده امریکا باز‌تعریف واژه «امنیت» باید با واقعیت‌های قرن بیست و یکم مطابقت داشته باشد.

الگوهای اقتصادی‌ای که قبلاً در ایالات متحده امریکا رواج داشت با رویکردهای روسای جمهوری‌ای همچون هری ترومن و دوایت آیزنهاور جان گرفت. آنها دریافته بودند «اقتصاد قوی» می‌تواند پایه‌های یک دموکراسی پویا را در داخل کشور مستحکم و بنیه مالی ارتش را در خارج از کشور تامین کند. آنها به این موضوع که چگونه یک اقتصاد یا ارتش قوی داشته باشیم اهمیت نمی‌دادند، واشنگتن تنها به جلوگیری از اشاعه کمونیسم می‌اندیشید. آنها برای این کار با احیای اقتصادی ژاپن و اروپای غرب به تقویت این مساله پرداختند و با افزودن مشروعیت خود از طریق ایجاد نهادهای بین‌المللی‌ای همچون بانک جهانی و ناتو به سیاست خود ادامه دادند. در پاسخ به تهدیدهای اتحاد جماهیر شوروی و کمونیسم، ترومن و آیزنهاور با کمک‌های اقتصادی و نظامی راه بازداشتن و زمینگیر کردن آنها را پی‌ریزی کردند؛ ایده‌ای که بر این امر استوار بود که قدرت نظامی اتحاد جماهیر شوروی مدام بررسی شود، بدون آنکه به ورشکستگی ایالات متحده امریکا بینجامد. امروزه البته هرگونه رویکردی در ایالات متحده امریکا باید با توجه به پیچیدگی‌های اقتصادی دنیا و همچنین مقابله با تهدیدهای جدید تروریستی و سلاح‌های کشتار جمعی محاسبه شود. تمامی این کارها می‌تواند انجام شود، اما بدون آنکه این خط مشی‌ها باعث فلج شدن سیاست و عقلانیت شود.

سبعانه‌ترین مبارزه برای ایالات متحده امریکا راه دست یافتن دوباره به اقتصادی نو‌گرا و پویاست. همگان با درمان اقتصاد امریکا موافق هستند، زیرا ملت با خطرات آن کم و بیش آشناست. اما در مورد چگونگی آن اتفاق نظر کمتری وجود دارد. در این خصوص فهرست بلندبالایی از بایدهای بدون اغماض تهیه شده است که عبارتند از: بهبود مدارس عمومی به منظور ایجاد ثبات در دموکراسی و احیای رقابت جهانی، ارتقای زیرساخت‌های فیزیکی مهم جهت بهره‌وری اقتصادی و تامین امنیت داخلی، کاهش بدهی‌های عمومی، توجه شایسته به عوامل بلع درآمد، تحرک اقتصادی به منظور ایجاد شغل، توسعه منابع جدید انرژی و تجارت آزاد به منظور افزایش شغل، کسر بدهی خارجی و کاهش وابستگی نفت خاورمیانه.

آنها چه به عنوان سیاستمدار، چه به عنوان کارشناس در بحث‌های داخلی‌‌شان قبل از ورود به کارزار جنگ با ریتم «یا انجام بده یا بمیر» خواهند رقصید و آنها چنان که باید برای غلبه بر سیاست خارجی گلاویز خواهند شد. تاثیر اقتصادی امریکا برای برگرداندن قدرت اقتصادی‌اش بر خارج مدام، حتی با این تصور که برای مدتی قدرت اقتصادی باقی خواهیم ماند، در حال کمتر شدن است. حال باید بررسی کنیم که چرا چنین شکافی بین قدرت ایالات متحده امریکا و نتایج موجود پدید آمده است. در پاسخ باید اذعان داشت مشکلات امروزه ایالات متحده امریکا داخلی و فراتر از امور وزارت خارجه است.

مشکلاتی همچون ناکارآمدی در ایجاد مشاغل و از بین رفتن قدرت امریکا را می‌توان نام برد. نادیده انگاشتن تغییرات عمیق در دنیای کنونی سبب شد رهبران ایالات متحده اقدام به ایجاد نوسازی- هر چند اندک- در تامین راهبردهای امنیتی خود کنند. در این راستا راهبرد حال حاضر ایالات متحده امریکا پیشنهاد می‌کند استراتژی بر اساس گام‌های کوچک طراحی شود، زیرا توان کافی برای این راهبرد وجود ندارد. سیاست خارجی تنظیم‌شده ایالات متحده امریکا باید با اندیشه‌ای نو که مبتنی بر سازگاری با منافع دنیای اقتصادی باشد منافع و قدرت امریکا را هدف‌گذاری کند اما نه چون همیشه که اولویت‌های سنتی ضرورت‌های نظامی‌گری‌اش ایجاب می‌کند.

● دوران منحصر به فرد در امور جهان

دنیای مدرن دو دوره جهانی شدن را تجربه کرده که در هر دو دوره هم معیارهای جدیدی تجارت و سرمایه‌گذاری را ارتقا داده است. هر دو جرقه زده‌شده امیدوار به کسب ثروت عمومی بودند ولی در نهایت رقابت‌های سنتی نظامی‌گری و ثبات صلح را تحت‌الشعاع قرار دادند. اولین آرزوهای دوره اول که از سال ۱۸۸۰ تا ۱۹۱۴ طول کشید دنیا را با جنگ جهانی اول و سپس جنگ جهانی دوم غرق در خون کرد و در نهایت جنگ سرد نزدیک بود که تبدیل به جنگ قرن شود. بسیاری انتظار دارند عصر کنونی جهانی شدن با از بین رفتن جنگ سرد به نتیجه ناخوشایندی ختم شود. با این حال عصر جهانی شدن حاضر با گذشته سه راه‌حل حیاتی متفاوت دارد: زوال امپراتوری آلمان در دوره گذشته و توجه به قدرت فزاینده اقتصادی. چین بعید است دوباره به عنوان یک کشور جنگجو عمل کند و در حال حاضر نیز خود را به عنوان یک قدرت نوظهور اقتصادی مطرح کرده است و کمتر احتمال دارد به طرف جنگ کشیده شود و نتیجتاً اینکه امروزه ملل می‌توانند خواسته‌های اقتصادی خود را بدون کشیده شدن به میدان جنگ مطرح کنند.

آلمان، قبل از جنگ جهانی اول پویاترین اقتصاد دنیا را داشته است و جاه‌طلبی‌های رهبران آلمان بزرگ‌ترین ثروت را برای آنها فراهم کرد. آنها سرزمین‌های اروپایی و فراتر از آن را نشان کرده بودند. همچنین امپراتوری ژاپن قبل از جنگ جهانی دوم به دنبال حکومت بر آسیا و اقیانوس آرام بود. در حالی که اکثر کشورهای مورد نظر برای افزایش ثروت خود تلاش و برنامه‌ریزی می‌کردند، آلمان و ژاپن به دنبال سلطه‌یابی بر جهان بودند و برای رسیدن به هدف خود استفاده از زور و نظامی‌گری را سرلوحه خود قرار دادند. آنها از پویاترین اقتصاد‌های جهان بودند که به تاختن و غارتگری همچنان ادامه دادند.

بدگمانان اعتقاد دارند چین می‌تواند به لحاظ راهبردی دومین امپراتوری دنیا را تشکیل دهد، اما این استدلال جای بحث زیادی دارد. استدلالی که برای کشور چین آورده می‌شود این است که آنها مانند ژاپن و آلمان قدیم اگر فرصتی فراهم شود به دنبال تسلط بر دنیا خواهند بود، آن هم از طریق پول و تجارت، نه با زور و نظامی‌گری.

برای شروع لازم است اشاره شود رفتار چین امروزی بسیار دورتر از رفتار آلمانی‌ها و ژاپنی‌های سابق برای نظامی‌گری و اشغالگری و تسلط از طریق زور بر منابع دیگران است. ژاپن و آلمان برای سالیان متمادی می‌توانستند با باقی دنیا بجنگند. چین دهه‌هاست که از داشتن توان نظامی باثبات به دور است و برای حفظ آن در فراتر از مرزهای کشور خودش مشکل دارد. در هر صورت کشورهایی همچون هندوستان، ژاپن و ایالات متحده امریکا که از قدرت کشور چین نگران هستند وقت کافی برای تلافی کردن و واکنش نشان دادن به تهاجم احتمالی چین را دارا هستند.

آلمان و ژاپن سابق جزء اقتصاد‌های برتر دنیا بودند که به کشورهای کاملاً صنعتی تبدیل شده و این توانایی‌ها را در اختیار جاه‌طلبی‌های نظامی‌گری خود قرار داده بودند. برای دو کشور یاد‌شده هزینه تسلط نظامی بر دیگران از طریق منابع کشورهای تحت سلطه خود تامین می‌شد و آنها را در اختیار نیروهای نظامی خود قرار می‌دادند. چین امروزی استطاعت مالی جهت راهبردهای تهاجمی نیروهای نظامی خود ندارد و پکن همه چیز خود را فدای پیشرفت اقتصادی کرده است. برای اینکه نیمی از مردم چین زیر خط فقر زندگی می‌کنند، لذا حزب کمونیست ترجیح می‌دهد از طریق برتری اقتصادی در راس قدرت باقی بماند.

همچنین با توجه به این مطلب که هیچ عرصه‌ای جهت برخورد و تضاد منافع حیاتی ابرقدرت‌ها وجود ندارد، لذا احتمال وقوع جنگ کاهش می‌یابد. در گذشته بالاخص در دوره اول جهانی شدن، جنگ‌ها و برتری‌ها برای قدرت‌های بزرگ، عملاً هیچ عایدی‌ای نداشت. در گذشته، جنگ حادث‌شده در منطقه بالکان، به لحاظ منابع و اهمیت جغرافیایی عاری از اهمیت راهبردی بوده است، که اصولاً به این گونه مناطق «صفر استراتژیک» می‌گویند. امروزه بعید است که آنها دوباره اسلحه‌هایشان را برای هیچ و پوچ روی دوش خود حمل کنند. این امر حتی در مورد منطقه راهبردی و مهم خاورمیانه هم صدق می‌کند زیرا آشفتگی منطقه‌ای و هرج و مرج سبب از دست دادن منافع آنها می‌شود. قدرت‌های بزرگ اقتصادی همچون روسیه و چین هم برای کسب منافع بیشتر به شدت با هم رقابت دارند، اما آنها نیز به فکر رویارویی مستقیم نیستند. به نحو بی‌سابقه‌ای، در حال حاضر، عمده قدرت‌های دنیا، برای ارتقا و پیشرفت اقتصادی به کمک هم احتیاج دارند، و آنها اجازه نمی‌دهند با رقابت‌های تسلیحاتی و برتری نظامی‌گری این اتحاد و وابستگی در هم فرو ریزد.

در گذشته دشمنان ایالات متحده امریکا، همچون اتحاد جماهیر شوروی، می‌توانستند با از دست دادن جنگ در افغانستان توسط رقیب سنتی خود ایالات متحده امریکا اظهار شادمانی کنند، اما امروزه، ایالات متحده امریکا و دشمنانش هر دو برای مسدود کردن حساب‌های بانکی افراط‌گرایان طالبان و تجارت مواد مخدر دیدگاه نظری مشترک دارند. چین نیز برای حفظ منافع خود در افغانستان به یاری نیروهای امریکایی شتافته است، زیرا افغانستان معادن و منابع طبیعی فراوانی دارد. در سطح وسیع‌تر، هیچ کدام از کشورهای بزرگ حاضر به چالش کشیدن این تعادل به وجود‌آمده در سطح آسیا و اتحادیه اروپا نیست. اگرچه ممکن است آنها در خصوص بعضی موقعیت‌ها به همدیگر کمک نکنند، لیکن هرگز خود را در شرایط انفجاری قرار نمی‌دهند.

با توجه به عدم تهدید قدرت‌های بزرگ برای جنگیدن، رهبران دنیا می‌توانند با سرمایه‌گذاری در اولویت‌های اقتصادی به توان خود بیفزایند، چنان‌که سابق بر این رهبران دنیا این‌گونه نمی‌اندیشیدند. رهبران کشورها در سراسر تاریخ همیشه برای تبدیل شدن به دولت بزرگ اقتصادی، به راهکارهای اقتصادی به عنوان یک پایه اساسی نگاه می‌کردند، اما ممکن بود که همپای اقتصاد به قدرت نظامی‌گری خود توجه نیز داشته باشند. ایده غالب در بین قدرت‌های بزرگ اقتصادی برتری در به کار بستن راهبردهای اقتصادی است، نه راهبردهای نظامی‌گری.

با توجه به ارزش روز‌افزون پول، بیشتر کشورها برای ارتش‌های خود محدودیت مالی در نظر گرفته‌اند و راهکار خود را بر اساس عدم مداخله نظامی طرح‌ریزی کرده‌اند. برنامه‌ریزی بیشتر رهبران دنیا روی تجارت، سرمایه‌گذاری، دستیابی به بازارهای دنیا، و کسب بیشتر ثروت و زندگی بهتر برای باقی عمر است. این روند ساده در میان قدرت‌های منطقه‌ای همچون برزیل، روسیه، هندوستان و چین در حال افزایش است و در میان کشورهای دیگری همچون ترکیه، اندونزی، آفریقای جنوبی و مکزیک هم این روند مشاهده می‌شود. البته رهبران بعضی از این کشورها همچون هندوستان به لحاظ رقابت با پاکستان دغدغه‌های امنیتی هم دارند، که بسان رشد اقتصادی خود برای این دغدغه هم چاره‌جویی و سرمایه‌گذاری کرده‌اند. برای اکثر کشورها، دستیابی به رشد اقتصادی به منزله برتری یافتن بر رقبای سیاسی داخلی است.

چین شاید بهترین کاری که انجام می‌دهد، اولویت دادن به مسائل اقتصادی‌اش است، هرچند نظریه‌ای وجود دارد که چین ممکن است در دهه‌های آینده در زمره جنگجویان قرار گیرد، اما با شرایط موجود راهکار اقتصادی به عنوان اصلی‌ترین راهبرد پکن است، و تا آنجا که ممکن است از کوبیدن بر طبل جنگ دوری می‌کند. چرا‌که پکن نقش خود را در بازی اقتصادی استادانه دنبال می‌کند، و اصلی‌ترین استراتژی خود را بر مبنای دوری از جنگ و مناقشات سیاسی قرار داده و راهکار اقتصادی را جایگزین آن کرده است. دستاوردهای چین در حوزه اقتصادی نسبت به دیگران بیشتر بوده است و پیش‌بینی می‌شود در آینده رشد اقتصادی فوق‌العاده‌ای داشته باشد؛ کشوری که در حال تبدیل شدن به یک غول اقتصادی است، بدون آنکه قدرت نظامی خود را با قدرت اقتصادی‌اش همساز کند. ترس ملت‌ها از چین بیشتر از آنکه بابت توان نظامی‌اش باشد، بابت توانایی این کشور در جذب سرمایه و تجارت آن است.

و با این حال، در ویژگی‌های زمان عصر حاضر یک عامل خیره‌کننده ثابت وجود دارد؛ استراتژی امنیت ملی ایالات متحده امریکا. در حالی که کشورهای دیگر راهبردهای خود را اقتصادمحور قرار داده‌اند، واشنگتن در این زمینه بسیار کند عمل کرده است. این امر نباید مایه تعجب باشد زیرا با ریشه‌یابی واقعی مسائل ایالات متحده امریکا در‌می‌یابیم که بیش از نیم قرن است، اولویت راهبرد امنیت خارجی امریکا بر اساس تهدیدات جدی بنا شده است برای اینکه نمی‌خواسته برای هیچ کشوری از مسوولیت‌ها شانه خالی کند. حتی در حال حاضر خود را طلایه‌دار مبارزه با تهدیدات اتمی و ائتلاف علیه تروریست‌ها قرار داده است. ایالات متحده امریکا نمی‌تواند این مسائل را نادیده بگیرد، اما باید با یک تشخیص درست رویکرد خود را با اقتصاد که امروزه مرکز جغرافیای سیاسی است، همساز کند. واشنگتن با این شکست هم خون‌بهای زیادی پرداخت کرده و هم نفوذ و سرمایه خود را از دست داده است. هم‌اکنون، با وارد شدن به دهه دوم قرن ۲۱، رهبران واشنگتن باید از روند نظم نوین اقتصادی آگاهی کامل داشته باشند، و بدون هر گونه ظاهرسازی، راهبرد جدید امنیت ملی را در آغوش بکشند.

● به‌روز کردن نظرات آیزنهاور و هری ترومن

بهترین راهکاری که دولتمردان امریکایی می‌توانند به آن بپردازند، به‌روز کردن راهبردهای هری ترومن و آیزنهاور در ابتدای دوران جنگ سرد است. اصول اساسی امریکا باید با اولویت اقتصادی تعریف شود، حتی اگر این امر منجر به زیر پا گذاشتن راهبردهای مداخلات نظامی و صرف نظر کردن از هزینه‌های نظامی شود، چراکه برای تقویت اقتصادی باید از متحدان کلیدی استفاده کرد، مخصوصاً کشورهای اروپای غربی و ژاپن، و در مرحله بعد با کم کردن آسیب‌پذیری کشورهایی که تحت فشار شوروی بودند، برای آنها به عنوان یک متحد ارزش قائل شد، و با استفاده از راهبرد دفع کردن، مهار، بازدارندگی، و ارسال کمک‌های اقتصادی و نظامی به سراسر دنیا اصول خود را پی‌ریزی کند. به منظور تقویت اقتصاد، ترومن و آیزنهاور به قصد قوی‌تر برخورد کردن با تهدیدات خارجی، پروژه‌های اقتصادی خود را در داخل آغاز کردند. آیزنهاور به منظور مقابله با اتحاد جماهیر شوروی که اقدام به راه‌اندازی ماهواره «اسپات نیک» کرده بود، به تقویت برنامه‌هایی با محور ریاضیات و علوم همت گماشت، برای مثال او کنگره را متقاعد کرد که از «سیستم بزرگراه ملی» به منظور تقویت کشور در برابر تهدید نظامی اتحاد جماهیر شوروی حمایت کند.

به طور مشابه، رهبران امروز با سرمایه‌گذاری بر روی ریاضیات و آموزش علوم، سعی در بازگرداندن ایالات متحده امریکا به رقابت تجاری دارند، و با صرف پول بیشتر و پرداختن به زیرساخت‌های فیزیکی می‌تواند در برابر تهدیدات تروریستی قوی عمل کند، و می‌تواند به عنوان مانعی در برابر افزایش حملات تروریستی باشد و از طرفی به افزایش کلی بازده اقتصادی کشور بینجامد. ترومن و آیزنهاور با انجام اصلاحاتی بودجه نظامی را تحت کنترل در‌آوردند، و بودجه پنتاگون نه به عنوان اولین، بلکه به عنوان آخرین مورد لحاظ شد. هر دو رئیس‌جمهور با استفاده از «روش باقی‌مانده» مبلغی را به عنوان امور دفاعی سرمایه‌گذاری کردند. این سرمایه‌گذاری با کسر هزینه‌های لازم داخلی و با درآمد مالیاتی سرمایه‌گذاری انجام شد. (چیزی که آیزنهاور به عنوان «ته‌مانده» از آن یاد کرد.)

روسای جمهور نمی‌توانند با توجه به سیاست‌های حسابگرانه امروز، آن روش‌ها را تکرار کنند، اما می‌توانند با رویکردی درخواست بیشتر پنتاگون را به دیده تردید بنگرند.

آیزنهاور و هری ترومن به تاثیرات بد یک کشور بدهکار آگاهی کامل داشتند، فلذا هر دو آنها بودجه فدرالی را متوازن کردند. این امر مسیر درست را نشان می‌داد، به خصوص در زمانی که ۴۰ سنت از هر دلار صرف قرض‌های از خارج گرفته‌شده می‌شد. ترومن و آیزنهاور هر دو تقریباً رویکردی به متحول کردن پایه اولویت‌ها داشتند، برای مثال بالا بردن مکزیک به جای پرداختن به مساله افغانستان به عنوان یک اولویت ملی مطرح شد. در حقیقت، مکزیک می‌توانست از کمک‌های ایالات متحده امریکا آسیب عمیق و جدی‌ای ببیند، اما با در نظر گرفتن مهاجرت‌های غیرقانونی، مواد مخدر، جرم و جنایت، به تقویت تجارت و سرمایه‌گذاری بالقوه پرداخت. در مقابل، جنگ در افغانستان اثر کمی بر ایالات متحده امریکا داشت، در هر صورت نتیجه می‌توانست به جز هزینه‌های فوق‌العاده بر زندگی و صرف دلار چیزی به بار نیاورد. تروریست‌ها همچنان در حال پیدا کردن خانه در پاکستان و مناطق دیگر هستند.

پیرو اصل اساسی دوم، آیزنهاور و ترومن نه فقط به تقویت ایالات متحده اقدام کردند بلکه به تقویت متحدانشان هم پرداختند و به این ترتیب با سرمایه‌گذاری و تجارت دوجانبه یک دیوار غیر قابل نفوذ در مقابل کمونیسم ایجاد کردند. بهره‌برداران اصلی اروپای غربی (از طریق عضویت در طرح مارشال) و ژاپن بودند. اواخر دهه ۱۹۵۰ این مثلث اتحادی؛ ایالات متحده امریکا، ژاپن، و اروپای غربی، در زمینه اقتصاد جهانی، نظامی‌گری و امور دیپلماتیک همکاری داشتند. حتی امروزه این مثلث بزرگ‌ترین منافع و ارزش‌های مشترک را دارا هستند و بنابراین بهترین مکان برای شروع ساخت ائتلاف قرن بیست و یکم است. ائتلاف اینچنینی در هر حال با توجه به شرایط مورد نیاز می‌تواند شامل حال کشورهای دیگر هم باشد. البته اقتصاد امروز ایالات متحده امریکا به ندرت شباهتی به روزهای آیزنهاور و ترومن دارد. امروزه، تجارت یک‌چهارم تولید ناخالص داخلی ایالات متحده امریکا محاسبه می‌شود که سهم آن در سال‌های اوایل جنگ سرد بیش از دوبرابر بود.

روزانه میلیاردها دلار عمدتاً داوطلبانه و به وسیله حکومت از طریق مرزها خارج می‌شود. بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول را که ترومن ایجاد کرده بود، هم‌اینک جای بسیار کوچکی را در اقتصاد جهانی اشغال کرده است. هنوز هم ایالات متحده امریکا چراغ دریایی دنیای تجارت است، اما قدرت آن نسبت به روزهایی که ترومن موافقتنامه تعرفه و تجارت را ایجاد کرده بود، کمتر شده است، در حالی که آن زمان پیشرو سازمان تجارت جهانی بود. دلیل کاهش قدرت تجاری ایالات متحده امریکا این است که اقتصاد امریکا نسبت به گذشته ضعیف‌تر شده است و دیگر آن توانایی سابق را ندارد. همچون گذشته امریکا می‌توان نشاط اقتصادی را به ایالات متحده امریکا بازگرداند. بنابراین در مذاکرات تجاری، ایالات متحده امریکا می‌تواند به بازارهای بیشتری دسترسی پیدا کند و دوباره در درازمدت به جایگاه قبلی خود برگردد.

اهمیتی ندارد که چگونه تمرکز اقتصادی بلادرنگ در ایالات متحده امریکا مطرح شده است، بلکه این تلاش باید شبهه‌زدایی شود و واشنگتن ابتدا باید چگونگی تمرکز بر امور اقتصادی خود را روشن کند؛ تمرکز اقتصادی‌ای که به تضعیف امنیت ملی منجر نخواهد شد. در ثانی ایالات متحده امریکا به طور مداوم در حال توسعه راه‌های نو برای مقابله با تهدید‌های امروز است. نقطه شروع اطمینان‌سازی عمومی ابتدا چین و در مرتبه بسیار کمتر روسیه است.

هیچ‌کدام از این دو کشور نمی‌توانند فراتر از مرزهای خود توان نظامی ایالات متحده را به چالش بکشد. نیروهای نظامی روسیه به طور متعارف در حال کاهش و ضعیف شدن هستند و ارتش فقط می‌تواند نزدیک مرز و بوم خود فعالیت کند. قدرت نظامی چین نیز در حال افزایش است، اما این امر دهه‌ها طول خواهد کشید تا به رویکردی برابر با ایالات متحده برسد. افزون بر این، هر دو کشور چین و روسیه بعید است که به تحرکات جنگ‌طلبانه روی آورند چرا که خطر عواقب ناگوار آن را می‌دانند. برای اینکه مطمئن شویم باید گفت پکن می‌توانست در خصوص تایوان یا منابع فراوان دریای جنوب چین تنش ایجاد کند، اما چنین نکرد. واشنگتن نیز مجبور به حفظ قابلیت نیروی دریایی و هوایی خود در آن مناطق است.

راهبرد و محتوای امروز چین، تجارت وسیع و سرمایه‌گذاری‌های کلان در ایالات متحده امریکاست. اگرچه جنگ‌طلبان در ایالات متحده امریکا ممکن است قدرت پول را بدنام کنند، اما چین مبادرت به چنین کاری نمی‌کند.

● رویکرد جدید

در این محیط، اولویت از اهداف سیاست خارجی باید داشتن یک اقتصاد قوی باشد و توانایی پیاده کردن راهی کم‌هزینه علیه تهدیدات. دومین ردیف اهداف، که همواره بیشترین بحث و جدل روی آن انجام می‌گیرد، شامل حفظ قدرت نظامی در دنیا برای متعادل کردن قدرت، ارتقای تجارت آزاد، حفظ مزایای فناوری (در بر گیرنده قابلیت‌های سایبرنتیک)، کاهش خطرات مختلف زیست‌محیطی و چالش‌های امور بهداشتی، توسعه منابع انرژی‌های جایگزین و پیشبرد ارزش‌های ایالات متحده امریکا همچون بسط دموکراسی و حقوق بشر است.

جاهایی که ممکن است، باید نسبت به اهداف ردیف اول، به تقویت اهداف ردیف دوم پرداخت. برای مثال در کنار تجارت آزاد برای ارتقای اقتصاد، همپای آن نیز برای کاهش وابستگی‌های نفتی از خاورمیانه در جهت رسیدن به خودکفایی باید در تامین انرژی سرمایه‌گذاری کرد. اما نه در رویکرد کلی، بلکه باید چگونگی دنبال کردن و رسیدن به این اهداف در هر وضعیت را برنامه‌ریزی کرد. پیاده کردن برنامه‌های خاص در کشورهای هدف، به فرهنگ و سیاست (آن کشورها) بستگی دارد. داشتن یک چشم‌انداز فراگیر به رهبران ایالات متحده در خصوص چگونگی استفاده از قدرت برای دستیابی به اهداف کمک شایانی می‌کند. این همان چیزی است که به سیاست ایالات متحده جهت، هدف و محوریت می‌بخشد و باید اذعان داشت که اغلب اوقات دولتمردان امریکایی در سیاست از این عامل غافل می‌مانند.

سازماندهی اصول سیاست‌های خارجی ایالات متحده باید در استفاده کردن از قدرتش برای حل مشکلات مشترک باشد. ایام خوش گذشته که می‌شد با تهدیدات اقتصادی و تهدیدات نظامی کشورها را وادار به تمکین کرد گذشته است. حتی ضعیف‌ترین کشورها می‌توانند در مقابل همتایان قوی خود مقاومت کنند یا هزینه‌های تمکین را بالا ببرند. در حال حاضر قدرت ایالات متحده از دیگران ناشی می‌شود؛ جایی که آنها به این امر واقفند که بدون ایالات متحده نمی‌توانند مشکلات خودشان را حل و فصل کنند و اینکه آنها را مجبور به رعایت منافع ایالات متحده برای رسیدن به اهداف مشترک کرده است. قدرت امروزه از دریچه خدمات‌رسانی تعریف می‌شود، نه از طریق داشتن قدرت فرماندهی.

برای جذب شرکای لازم، واشنگتن باید عادت به اقداماتی کند که از آن به عنوان «سازش» یاد می‌شود. البته این همکاری چندجانبه به معنای رها کردن منافع حیاتی واشنگتن نیست. اگر منافع ایالات متحده به خطر بیفتد حق استفاده از وتو را داراست و حتی بدون تصویب تحریم‌های تازه، همه روسای جمهور ایالات متحده در موضعی قوی قرار دارند و می‌توانند با چانه‌زنی برای حفظ منافع ضروری ایالات متحده امریکا اقدام کنند، اما آنها گاهی اوقات بهترین کاری که می‌توانند انجام دهند سازش‌های اجتناب‌ناپذیری است که در سیاست‌های ایالات متحده آنها را مجبور به معامله می‌کند.

همچنین سیاستگذاران ایالات متحده باید صبوری پیشه کنند، چرا که ضعیف‌ترین کشورها می‌توانند در مقابل منافع ایالات متحده مقاومت کنند یا برای دسترسی به این منافع، این امر را به تاخیر بیندازند. تصمیم‌گیری‌های شتاب‌زده که متاسفانه سبک غالب در ایالات متحده امریکاست، حاصلی جز شکست و قوی‌تر کردن دشمنان امریکا ندارد. موفقیت قدرت به بار می‌آورد، و شکست سستی و زوال. حتی در حوزه داخلی نیز واشنگتن از شتاب باید پرهیز کند و در حال خریدن زمان باشد تا تاثیر خود را بر مسائل خارج از کشور حفظ کند. صبوری پیشه کردن و پرهیز از تعجیل کردن در عرصه اقتصادی امری با ارزش است، زیرا بازیگران این عرصه بسیار بیشتر از بازیگران عرصه دیپلماتیک و نظامی‌گری هستند. بازی کردن در این عرصه با این همه بازیگر زمان زیادی می‌برد. قدرت نظامی می‌تواند همچون توفان سریع عمل کند. منافع ایالات متحده در خارج از کشور نمی‌تواند بدون بیداری مجدد اقتصادی که به خواب رفته است حفظ شود یا ارتقا پیدا کند.

ترجمه: پیمان موسوی

منبع: فارین افرز

پی‌نوشت

نوشته شده به وسیله لسلی اچ‌ گلب

لسلی اچ گلب بازنشسته شورای روابط خارجی ایالات متحده امریکاست. او یک مقام ارشد وزارت دفاع ایالات متحده امریکا در بین سال‌های ۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹ بود. او همچنین در سال‌های ۱۹۷۷ تا ۱۹۷۹ در وزارت خارجه ایالات متحده امریکا مشغول به کار بود و در سال‌های ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۳ ستون‌نویس و ویرایشگر نیویورک‌تایمز بوده است.