چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

نوشته روی دیوار


مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه کشید.
پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و می‌خواست کار بدی را که تامی کوچولو انجام داده بود، به مادرش بگوید.
وقتی مادرش …

مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه کشید.

پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و می‌خواست کار بدی را که تامی کوچولو انجام داده بود، به مادرش بگوید.

وقتی مادرش را دید به او گفت: «مامان! مامان! وقتی من داشتم تو حیاط بازی می‌کردم و بابا داشت با تلفن صحبت می‌کرد، تامی با یه ماژیک روی دیوار اتاقی را که شما تازه رنگش کرده اید، خط خطی کرد!»

مادر آهی کشید و فریاد زد: «حالا تامی کجاست؟» و رفت به اتاق تامی کوچولو.

تامی از ترس زیر تخت خوابش قایم شده بود، وقتی مادر او را پیدا کرد، سر او داد کشید: «تو پسر خیلی بدی هستی» و بعد تمامی ماژیک هایش را شکست و توی سطل آشغال ریخت.

تامی از غصه گریه کرد. ۱۰ دقیقه بعد وقتی مادر وارد اتاق پذیرایی شد، قلبش گرفت و اشک از چشمانش سرازیر شد. تامی روی دیوار با ماژیک قرمز یک قلب بزرگ کشیده بود و درون قلب نوشته بود: مادر دوستت دارم!

مادر درحالی که اشک می‌ریخت به آشپزخانه برگشت و یک تابلو خالی با خود آورد و آن را دور قلب آویزان کرد. بعد از آن، مادر هرروز به آن اتاق می‌رفت و با مهربانی به تابلو نگاه می‌کرد!