یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

مواظب عکس هایتان باشید


مواظب عکس هایتان باشید

حس لعنتی شک در رمان سوءظن

۱) برای یک روز یا یک سال بیشتر زنده ماندن چقدر حاضرید هزینه کنید؟ حاضرید آن کاری را که بیماران بیمارستان زونن اشتاین کرده اند، انجام دهید؟ حاضرید بدون بیهوشی بروید زیر تیغ جراحی؟ ثروتمندان پیر و مفلوک سوئیسی برای یک روز، یک سال، یا حتی یک ساعت بیشتر زنده ماندن و نفس کشیدن دست به خطر زده اند. استفاده از داروی بیهوشی نمی گذارد آنها زنده از زیر تیغ جراحی بیرون بیایند. آنها دست به دامن دکتر امن برگر پزشک بیمارستان زونن اشتاین می شوند. او در عمل جراحی بدون بیهوشی تخصص دارد. دکتر امن برگر بیماران ثروتمند و پیر سوئیسی را بدون بیهوشی عمل می کند. شاید تحمل کنند و زنده بمانند، شاید هم جواب منفی بگیرند. دست خودشان است. نه دکتر و نه هیچ کس دیگر مسوولیت مرگ شان را به گردن نمی گیرد. ثروتمندان سوئیسی برای درد کشیدن و رنج بردن به زونن اشتاین می روند. داستان را باور نمی کنید؟ شک دارید؟ فکر می کنید دست تان انداخته اند؟

۲) راستش را بخواهید من ردی از نام بیمارستان زونن اشتاین در فهرست بیمارستان های سوئیس پیدا نکردم. احتمالاً نامی خیالی است. اما معنای واژه زونن اشتاین سنگ خورشید (روشنی) است و شاید دورنمات نویسنده رمان سوءظن از زونن اشتاین به گونه یی نمادین استفاده کرده است. یعنی جایی که در آن از حقیقت پرده برداری می شود. سوءظن از یک فریم عکس از دکتر امن برگر در اردوگاه اشتوتهاف که در مجله لایف سال ۱۹۴۵ چاپ شده است، شروع می شود و تا بیمارستان زونن اشتاین ادامه پیدا می کند. ذهن مشکوک، پلیسی و همیشه در جست وجوی حقیقت دورنمات این بار در کارآگاهی پیر و بازنشسته به نام برلاخ بروز کرده و او است که باید سرنوشت عکس مجله لایف را دنبال کند و پرده از حقیقت بردارد. اما دکتر امن برگر؛ او از افسران اس اس و پیش از فعالیت در بیمارستان زونن اشتاین در پایگاه نازی ها در اشتوتهاف مشغول طبابت بوده است. در واقعیت دکتر امن برگری در کار نیست. اما او نماینده افسر- پزشک های اس اس در دوران جنگ جهانی دوم است. دکتر امن برگر و شهرت خاصش در پزشکی ما را یاد پزشک احمدی در زندان های پهلوی اول می اندازد. احساس سردرگمی می کنید؟

۳) اردوگاه اشتوتهاف را در عکس پایین صفحه ببینید. تصویر، سردر ورودی اش را نشان مان می دهد. اشتوتهاف اولین کمپی است که نازی ها در خارج از آلمان، در دشت دانزیگ (شرق لهستان) ساخته اند و آخرین کمپی است که بعد از سقوط برلین و امضای پای توافقنامه آتش بس توسط متفقین آزاد شده است. در جریان درگیری های جنگ جهانی دوم ۱۱۰ هزار یهودی و لهستانی را در خود جای داد که از جسد بیش از ۶۰ هزارتایشان صابون درست شد، در کنار انتشار ویروس تیفوس و اتاق گاز، بسیاری از آوارگان اشتوتهاف به خاطر عمل جراحی بدون بیهوشی جان شان را از دست داده اند. با یک جست وجوی ساده اینترنتی به این اطلاعات دست پیدا می کنید. هنوز به آرامش نرسیده اید؟

۴) سوءظن میان واقعیتی به اسم اردوگاه اشتوتهاف و زونن اشتاین که خیالی است، در رفت و آمد است؛ رفت و آمدی عذاب آور و پردرد و رنج برای کشف حقیقت. با این تئوری که رستگاری جز با عرق ریزان روح و جسم حاصل نمی شود. برلاخ کارآگاه کشف حقیقت باید عرق بریزد تا رستگار شود. این رستگاری به این معنا نیست که عدالت برقرار شود یا ... برلاخ فقط می خواهد از شر سوءظن و از حس نحس تعلیق و ناآگاهی خلاص شود. هر چند او اول کار شعار می دهد برای آنکه قانون را اجرا کند، حق را به حق دار برساند و... وارد میدان شده، اما همین که از شر سوءظن خلاص می شود، خداخدا می کند هونگرتوبل از راه برسد و و نجاتش دهد. یک اسم تازه دیگر، حالا هونگرتوبل کیست؟ او دوست برلاخ است و از طرفی رفاقتی هم با امن برگر دارد. هونگرتوبل شریک حس نحس تردید برلاخ است. پزشک است و مثل چاشنی برای رنگ و بو دادن به ماجرا وارد داستان شده است. او به ایجاد حس شک کمک می کند. همین طور است حضور اسطوره وار گالیور و آن کوتوله هولناک.

۵) می بینید من هرچه عناصر موثر در ماجرا را توضیح می دهم، شخصیت و اسم تازه یی رو می شود که شرح دادن درباره اش فقط معما را پیچیده تر می کند. من هنوز از دکتر مارلوک و فورچینگ نگفته ام اگر نبودند آن حس مرموز و کشنده شک، مثل خوره ذهن و جسم بیمار برلاخ را خورده بود و او را به لاشه یی گندیده و بدبو تبدیل کرده بود. سوءظن را باید خواند و آن حس لعنتی را باید تجربه کرد. سوءظن دورنمات را محمود حسینی زاد برای نشر ماهی ترجمه کرده است. کتاب در سال ۱۳۸۶ با نشر ماهی به بازار آمده و در سال ۱۳۸۷ به چاپ دوم رسیده است.

۶) اگر شروع به خواندن کرده اید و به صفحه های ۱۱۵ تا ۱۲۰ رسیده اید، یعنی در اوج کل کل های کلامی دکتر مارلوک و برلاخ هستید. همین جا است که برلاخ می گوید «قانون قانون است.» و دکتر مارلوک به پیرمرد حقنه می کند «قانون قانون نیست و قانون قدرت است». همین جا است که ناگهان اخلاق و عدالت و حقیقت شکل های دیگری از خود نمایش می دهند و اعصاب مخاطب را به چالش می کشند. همین جا است که ذهن حقیقت جو ترک برمی دارد و تابوهایش می شکند و برای جست وجوی بیشتر آماده می شود.

پیشنهاد؛ در کنار سوءظن، «قاضی و جلادش» هم از دورنمات در بازار نشر موجود است. همین طور «قول»، دیگر رمان پلیسی این نویسنده. مهم نیست اهل خواندن رمان های پلیسی و جنایی هستید یا نه. داستان های پلیسی دورنمات با آنچه از پلیسی های کلاسیک خوانده اید، فرق دارد. دورنمات قصد ندارد هوش و ذکاوت کارآگاهانش را به رخ خواننده بکشد. او نمی خواهد خواننده اش را مرعوب کارآگاه های خصوصی تیز و بز کند. در عوض ذهن و روح مخاطبش را به چالش می کشد و او را مرعوب موقعیت ها و اتفاقات هیچ و پوچ می کند. حتی ممکن است تمام هیبت و شکوه بهترین کارآگاهش را هم بشکند تا نشان دهد واقعیت چیز دیگری است.

سحر طلوعی