جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجتبی میرزاده و موسیقی فیلم
زندگی «میرزاده» نمونهٔ كامل سرگذشت فردی است كه، تقریباً از پایینترین سطوح جامعه آغاز كرد و در موسیقی به درجات بالای استعداد رسید. او متولد «كرمانشاه» است. شهری كه در آن با اهل موسیقی به شیوهٔ خوشایندی رفتار نمیشود. در خانوادهٔ او به طور مطلق موسیقی وجود نداشت. میرزاده كه از كودكی عاشق موسیقی بود، از پشت در خانهٔ همسایه كه رادیو داشت بدون خستگی ساعتها به رادیو گوش فرا میداد و لحظاتی كه موسیقی پخش میشد از آن استفاده میكرد. كمی بعد به اتفاق خانواده به ایلام غرب رفت.
ایلام از حیث جغرافیایی یك بنبست بود و در آن زمان، فرهنگی روستایی داشت. در آنجا راهی برای پیشرفت وجود نداشت: «برای اولین بار چند نعلبكی و بشقاب را كنار هم میگذاشتم و سعی كردم با به صدا در آوردن آنها، موسیقی تولید كنم. وقتی ناامید میشدم، همین كار را با یك قطعه كش انجام میدادم. در كلاس، تیغهای صورتتراشی را بهطور كوتاه و بلند، به نحوی كه هیچ یك از تیغها به یك اندازه نباشند، به بدنهٔ نیمكت فرو میبردم.
به این ترتیب، هر تیغ صدایی تولید میكرد كه با صدای دیگری فرق داشت. پس از مدتها تمرین موفق شدم با این تیغها ملودی تولید كنم. این زحمات ابتدایی كماكان ادامه داشت تا اینكه یك «فلوت» به دستم افتاد. آن فلوت تمام شبها و روزهای مرا اشغال كرد. مدتها گذشت تا فقط توانستم صدای آن را در بیاورم.»
شاید چنین تصور شود كه ذكر چنین جزئیاتی به موسیقی فیلم ارتباط ندارد، اما با یادآوری این جزئیات قصد دارم نشان دهم یك هنرمند ایرانی با چه وضع مصیبتبار و اسفانگیزی دست به گریبان است.
آهنگسازان غربی، بیهیچ استثنا، با برخورداری از حداكثر امكانات، به سادگی در كنسرواتوارها و مجتمعهای بزرگ موسیقی به تحصیل میپردازند و راحت، مدارج عالی موسیقی را طی میكنند. در حالی كه آهنگساز ایرانی برای به دست آوردن یك ساز، باید بند بند تنش را زیر سیل سهمگین حوادث بیندازد. از طریق توجه به این جزئیات است كه میتوان فهمید چرا در ایران موسیقیدانهایی مثل چایكوفسكی و یا دست كم برنشتاین به وجود نیامده است. « ... دیگران با پدرم به مخالفت برخاستند و او را تشجیع كردند كه از كارهای شرمآور من جلوگیری كند. گویی من اجتماع را به جنگ طلبیده بودم.
پدرم همیشه با من جرّ و بحث داشت و با انواع و اقسام اعمال، موجبات آزار مرا فراهم میكرد تا شاید دست از موسیقی بردارم و آبروی او را در شهر حفظ كنم.»
میرزاده به هر ترتیبی كه بود انبوه مشكلات را تحمل كرد تا اینكه برادر بزرگترش تصادفاً یك سنتور خرید: «... یكی دو ماه اول سعی كرد قطعاتی با آن بنوازد، ولی موسیقی شور و عشق میخواهد. اگر شعلهٔ موسیقی در دل نباشد، ور رفتن با ساز، انسان را به كلی خسته میكند. برادرم همین كه یكی دو ماه با سنتورش كلنجار رفت و متوجه شد كاری از پیش نمیبرد، دست از تلاش برداشت و ساز را به حال خودش گذاشت.
من از فرصت استفاده كردم و ساز را بهعنوان امانت از او گرفتم. (این ساز دیگر به او برنگشت). من بدون هیچ معلم و آموزشی، با هر جانكندنی كه بود با شب نخوابیدنهای بسیار، نواختن سنتور را فرا گرفتم و اولین كسی بودم كه در ایلام به نواختن ساز اقدام كردم.» به این ترتیب، «میرزاده» نهتنها بر خود، كه از این حیث بر مردم ایلام نیز، حق دارد. به هر صورت، موقعیت میرزاده در ایلام تثبیت شد و اگر قرار بود فعالیت او خطری را برای آبروی خانواده به بار بیاورد، تا آن لحظه به بار آورده بود، لذا، «میرزاده» به دنبال یك اتفاق، موقعیت دیگری به دست میآورد: «... شخصی از اهالی مركز در ایلام بود كه با پدرم دوستی داشت.
او در موسیقی شور و حالی داشت و خودش ویولن مینواخت. او كه میدید من سنتور را ناقص میزنم، اصول اولیهٔ ویولن را به من آموخت. هم او بود كه با اصرار، پدرم را مجبور كرد كه برایم ویولن بخرد. به این ترتیب برای نخستین بار شخصاً صاحب یك ساز درست و حسابی شدم. در عرض پنج ماه، به قدری تمرین كردم كه توانستم روی صحنهٔ تئاتر دبیرستان با ویولن كنسرت بدهم. لجاجتهای پدرم هم كماكان ادامه داشت. بارها خرك ویولن را پنهان كرد. در آن حالت مجبور میشدم برای استفاده از ساز، یك قوطی خالی واكس را زیر سیمها بگذارم. به این ترتیب، با هر خون دلی بود ویولن را نزد خود و تقریباً كامل فراگرفتم.»
«میرزاده» بیش از آنچه كه فردی بتواند در شهرستان بیاموزد، آموخت. پس، حضور در ایلام دیگر نمیتوانست برای او منطقی باشد. به او پیشنهاد میشد كه به آموختن نت بپردازد، اما امكاناتی كه بتواند او را در این مرحله كمك كند وجود نداشت. او به ناچار نزد یك معلم سرود كه با نت آشنایی داشت، رفت و به تلمذ پرداخت. خونسردی و كندی معلم، با جوشش درونی «میرزاده» كه آمادهٔ بلعیدن هر دانش تازهای در زمینهٔ موسیقی بود جور در نمیآمد. در همین ایام بود كه همهٔ مقدمات سفر او به تهران فراهم آمد.
از یك سو، شركت در امتحانات متفرقه كه در تهران انجام میشد و از طرف دیگر، میل به آموزش به وسیلهٔ امكاناتی كه در مركز وجود داشت و از همه مهمتر، عشق سوزان به دختری كه در تهران بود و هماكنون همسر اوست، دست به دست هم دادند و او را به تهران كشاندند: «وقتش رسیده بود كه دل از زادگاه بركنم و به مركز بیایم. برای این سفر دلایل بسیار داشتم، این بود كه به تنهایی به تهران آمدم و یك اتاق در سلسبیل كرایه كردم از قرار ماهی چهل تومان. پدرم ماهی صد تومان برایم میفرستاد. باید با ماهی شصت تومان در تهران روزگار میگذراندم.» برای رسیدن به مراتب بالا باید تاوان بسیاری پرداخت.
در میان جمع آهنگسازان هالیوود، هیچكس این مقدار از رنج و مشقت را تجربه نكرده است. در غرب، به تعداد سینماهای ایران كنسرواتوار وجود دارد. خانهٔ «میكلوشروژا» كه در بالای تپههای هالیوود قرار دارد، به قدری مجلل است كه میتوان آن را تبدیل به یك هنرستان موسیقی كرد. من قادر به تصور این وضعیت نیستم كه اگر «روژا» در سلسبیل تهران، در اتاقی با ماهی چهل تومان اجارهبها زندگی میكرد، به چه اعتباری در موسیقی دست پیدا میكرد و یا اگر میرزاده در امكانات معیشتی و فرهنگی روژا قرار میگرفت، چه آثاری میساخت. همین قدر قابل پیشبینی است كه در صورت این جابهجایی آن دو، شخصیت كنونی خود را نداشتند.
نگاهی مختصر به زندگی «روژا» تا حدی پیشبینی ما را روشن میكند. او در سال ۱۹۰۷در بوداپست دیده از جهان گشود. مادرش عاشق پیانو بود، ولی پدرش علاقهٔ چندانی به موسیقی نداشت و حتی او را نصیحت میكرد كه از موسیقی دست بردارد. به هر حال، شیفتگی لجامگسیخته كودك بااستعداد به حدی بود كه مجبور شدند او را در آموزش موسیقی آزاد بگذارند. به این ترتیب، «روژا» پیش از آنكه در كودكی سواد خواندن و نوشتن داشته باشد، قادر بود كه نتها را بسیار آسان بخواند. او فقط پنج سال داشت كه درس ویولن را آغاز كرد و در هفت سالگی موفق شد یك موومان از كنسرتوی ویولن موتسارت را بنوازد.
اهل موسیقی میدانند كه نواختن كنسرتوی موتسارت به چه مهارت بالایی در نواختن ویولن نیازمند است. او در مدرسهاش بهعنوان رئیس انجمن «فرانتس لیست» برگزیده شد و به موازات آن درس موسیقی را ادامه داد، به طوری كه در سن هجده سالگی در یك مسابقهٔ كمپوزیسیون به خاطر یك «تریو برای فلوت، ابوا و ویولنسل» برنده شد. بعد از اتمام تحصیلات اولیه، بوداپست را به قصد «لایپزیگ» ترك و در كنسرواتوار مشهور موسیقی آن شهر ثبت نام كرد. بیست و چهار سال داشت كه به سبب اجرای موفقیتآمیز آثارش در پاریس، تصمیم گرفت كه پایتخت فرانسه را بهعنوان خانهاش برگزیند. در پاریس بود كه كارگردان فرانسوی «ژاك فده» آثار آهنگساز جوان را پسندید و او را به دنیای سینما كشاند.
«میرزاده» در تهران به جستوجو و مطالعهاش در زمینهٔ تحصیلات موسیقی ادامه میدهد: «هنگامی كه به تهران آمدم از «نت» موسیقی هیچ اطلاعی نداشتم، اما در اثر تمرینهای طولانی موفق شده بودم در نواختن ویولن مهارت و چابكی خوبی را به دست بیاورم. لذا ایجاب میكرد كه آموختن نت را، همانطور كه ویولن را فرا گرفته بودم، نزد خود آغاز كنم. یك كتاب ابتدایی نت به تدوین «ضیاء مختاری» كه چهار ریال قیمت داشت خریدم و تلاش كردم كه از روی آن به چگونگی الفبای موسیقی پی ببرم.
آن كتاب غیر از اطلاعات اولیه در مورد ارزش زمانی نتها و سكوتها چیز دیگری به من نداد. ظاهراً آموختن نت بدون معلم میسر نبود، اما من كه برای آموختن موسیقی آنهمه زحمت كشیده بودم، نمیتوانستم به این سادگی میدان را خالی كنم. آن روزها مجله «موزیك ایران» منتشر میشد و هر هفته نت یك یا چند آهنگ را چاپ میكرد. من همه آهنگها را در حافظه داشتم و بدون نت، میتوانستم آنها را با ویولن بنوازم. لذا از طریق چشم و گوش شروع به كار كردم. آهنگ را كه میزدم به نت نگاه میكردم تا ببینم آنچه میزنم، چگونه نوشته میشود. كار بسیار مشكل و طاقتفرسایی بود، مثلاً از روی یكی از آهنگهای «مجید وفادار» توانستم «تریوله» را یاد بگیرم. به هر طریقی بود نت را نیز آموختم.»
در مقابل كسی كه برای تحصیل به كنسرواتوار موسیقی لایپزیك میرود، كار «میرزاده» از ارزش بیشتری برخوردار است. اصلاً از حاصل كار صحبت نمیكنم. میرزاده آهنگسازی است كه هیچ ادعایی ندارد و بیشك، از مقایسهای كه بین او و «روژا» به عمل آوردهام راضی نیست، زیرا برای آهنگسازان تحصیلكرده احترام قایل بود. من میخواهم ثابت كنم آثار دو آهنگساز را فقط در صورتی میتوان با هم مقایسه كرد كه هر دو از شرایط نسبتاً مساوی برخوردار باشند: پدر «روژا» مرتباً به معلم پسرش «هرمان گرابنر» در كنسرواتوار موسیقی لایپزیك، نامه مینوشت و بهرغم مخالفتهای اولیهاش، چگونگی كار فرزند خود را استفسار میكرد. خانوادهٔ «میرزاده» با پنهان كردن مضرابهای او قصد داشتند كه وی را به كلی از موسیقی منصرف كنند.
«میرزاده» با سماجت راه خود را ادامه میدهد: «در همان روزها، رادیو ایران طی یك آگهی اعلام كرد كه به تعدادی نوازنده احتیاج دارد. من كه در ویولن مهارت داشتم و تا حدی موفق به نتخوانی شده بودم، بیدرنگ به رادیو رفتم. در آنجا «مصطفی كسروی» از من امتحان گرفت و خوشبختانه قبول شدم. آن روزها سه اركستر در رادیو فعالیت داشتند: اركستر «نكیسا» به رهبری خود «كسروی»، اركستر «فارابی» به رهبری «حنانه»، و اركستر «باربد» به رهبری «فریدون ناصری». من در اركسترهای نكیسا و باربد مشغول كار شدم و به دلیل اینكه تازهكار بودم، همیشه جایم در ردیفهای عقب بود، چون در مقابل نوازندگان قدیمی، كسی به من اهمیتی نمیداد.»
٭ نقل از كتاب «موسیقی فیلم» (چاپ اول، ۱۳۶۳، انتشارات فاریاب)
منبع : سوره مهر
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
عراق دانشگاه تهران انتخابات حسن روحانی مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی دولت دولت سیزدهم چین رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی
ایران بارش باران تهران هواشناسی یسنا هلال احمر روز معلم آتش سوزی پلیس معلم سیل شهرداری تهران
سهام عدالت قیمت خودرو قیمت طلا بازار خودرو حقوق بازنشستگان قیمت دلار خودرو بانک مرکزی ایران خودرو سایپا کارگران ارز
عمو پورنگ لیلا بلوکات سریال موسیقی پردیس پورعابدینی تلویزیون عفاف و حجاب صداوسیما مسعود اسکویی سینمای ایران سینما
رژیم صهیونیستی اسرائیل فلسطین غزه آمریکا جنگ غزه روسیه حماس ترکیه نوار غزه انگلیس اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال تراکتور لیگ برتر جواد نکونام لیگ برتر ایران رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا
هوش مصنوعی اینستاگرام اپل گوگل تبلیغات ناسا دبی
خواب فشار خون کبد چرب