یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
راههای مبارزه با نفس

اسلام مردم را در مبارزه دشوارشان با شهوات، تنها نمیگذارد، بلکه کمکهای عملی و روانی و معنوی را در اختیارشان قرارمیدهد تا در راه رسیدن به هدف، کمک و یاور آنان باشد.
از نظر عملی آنان را به کار و جهاد وامیدارد. اشتغال و سرگرم شدن، یکی از راههای عملی منصرف نمودن از ندای دائمیشهوت است.
این روش بدو علت در محدودیت علمی شهوت کاملاً مؤثر است. نخست اینکه کار و تلاش، قسمت بزرگی از انرژی حیوانیرا مشغول میکند و در نتیجه از فشار آن بر اعصاب میکاهد. «فروید» در اینجا نظر درستی دارد. او در کتاب The Ego and ID میگوید: «در نیروی شهوی پدیده عجیبی به نظرمی رسد، گویی منبع اصلی این نیروها، مانند شرایط بهم پیوسته با هموابستهاند و یا مثل اینکه این نیروها، همه از یک منبع صادر میشوند، هرگونه آزادی و کامیابی که به یکی از آنها داده شود، در بقیه هم اثر میگذارد و آنها را هم آزاد میکند».
این مطلب درست است و اسلام براساس همین حقیقت، بیشتر نیروهای انسان را متوجّه کار و جهاد در راه بالابردن «کلمة الله»و برقراری حق و عدالت میکند و از این راه، مقدار زیادی از انرژیهای او را از مسیر شهوات منصرف مینماید.
▪ جهت دوم: همانطوری که قبلاً اشاره کردیم، پایه زندگی بر عادت است که اگر فرد بدون احساس سرکوبی و محرومیت وواپس زدن امیال، مدت درازی خود را از انگیزش و ندای شهوات بر کنار نگاه دارد و از آن منصرف شود در اثر عادت، انگیزشو جهش امواج آن کم خواهد شد.
ولی اسلام در این راه تا آنجا پیش نمیرود که انگیزههای فطری را بکشد و یا انسان را به طور نهایی و قطعی از آن منصرف کند،زیرا این کار، با نظر عمومی اسلام درباره توازن همه قوا و انگیزهها، سازش ندارد. و به دلیل همین توازن است که رهبانیت دراسلام تحریم شده است.
کار دارای میدان وسیع و فراخنای گستردهای است و یک قسمت اساسی آن، توجّه به عمران زمین در همه زمینهها است واسلام به صراحت مردم را به این کار دعوت میکند و کارگران و افراد فعال را بر افراد نشسته و ساکت ترجیح میدهد، هرچندآنان اهل عبادت باشند. و به طور کلی از نظر اسلام هر عملی که انسان برای توجّه به خدا انجام دهد، عبادت است و آدمیبرای انجام آن مثاب و مأجور خواهد بود.
جهاد دارای انواع مختلفی است: جهاد با دشمنان اسلام در خارج: «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ» ـ آنچه نیرو میتوانید در برابر آنان آماده کنید و بدین وسیله دشمنان خدا را بترسانید ـ...
و جهاد با ستمکاران داخلی: «وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الْأُخْرَی فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلَی أَمْرِ اللَّهِ» ـ اگر دو دسته از مؤمنین با هم به جنگ برخاستند، میانشان اصلاح کنید و اگر یکی از آن دو بردیگری ستم نمود، با ستمکار بجنگید تا فرمان خدا را گردن بگذارد.
و جهاد با منکرات که رسول خدا فرمان داد: «من رای منکم منکرا فلیعیره بیده فمن لم یستطع فبلسانه فمن لم یستطع فبقلبه وهو اضعف الایمان» ـ اگر کسی از شما منکری را دید آن را با دست خود تغییر دهد و اگر نتوانست با زبانش این کار را انجامبدهد و اگر نتوانست با قلب خود، و البته این ضعیفترین مراحل ایمان است.
و همه اینها، تازه جهاد کوچک است همان طوری که رسول خدا فرمود: «ما از جهاد کوچک، به سوی جهاد بزرگتریبرگشتهایم» و این جهاد بزرگ، همان جهاد با نفس است که حدود و وسعت و زحمت و تلاش آن به مراتب بیشتر است.
اسلام «شر» را بهصورت شیطان تصویر میکند و آنرا به عنوان دشمن انسانیت معرفی مینماید که هر لحظه درصدد است برای آدمی حیلهای بیاندیشد و او را در دامهای خویش گرفتار کند و از راه مستقیم برگرداند... دشمنی که آدم و حوا را ازبهشت بیرون برد و همچنان میکوشد تا زندگی آدمیان را فاسد و خراب کند!
آری، اسلام شیطان را اینگونه ترسیم و تصویر میکند و بدین ترتیب میان او آدمیان، یک دشمنی کهنه و تازه بوجود میآورد که باید دائماً با او درصدد مبارزه باشند تا انتقام دیرین خویش را از او بگیرند! و برای پیروزی بر او بکوشند.
این تصویر اسلامی و قرآنی درباره شر و بدی است، شاید این تصویر جاذب و گیرنده که تا اعماق روح نفوذ میکند و انسان را از این «وسواس» و «خناس» که در دلهای مردم وسوسه میکند، میترساند و دائماً بشر را علیه آن برمی انگیزاند، برای ایناست که نیروی مبارزه و ستیزی را که در نهاد بشر است از مجرای دشمنی و ستیز با هم بازدارد و از آن مجرای غیرمنطقیمنصرف کند و متوجّه مبارزه و جنگ با این دشمن سرسخت و دیرین کند، دشمنی که به تعبیر رسول خدا(ص) مانند خون در عروق انسان جریان دارد.
در اسلام قهرمانی و مردانگی در کارهای انسان در این مجری سیر میکند و آزادی انرژی مبارزه و پیکار از راه تسامی یافته وتصعید شدهای انجام میشود. قهرمان در حال تلاش و بردباری، گویی در مبارزه با دشمن موهومی است که وجود خارجیندارد، و بدینترتیب یک نیروی انباشته را بدون اینکه به کسی ضرری برساند، آزاد میکند و ضمناً بدون اینکه خود متوجّهباشد، عادت میکند که مشاعر و احساسات خود را از سرحد آزار مردم، بالاتر ببرد و آن را اوج بخشد و در عین حال بهمجموعه انرژیهای شهوی که به عقیده فروید انرژی جنسی هم همراه آنها است، آزادی میدهد و علاوه بر همه اینها، اینکار وسیله منطقی برای «اثبات ذات» و خودنمایی است. یعنی بهجای اینکه برای خودنمایی و جلب توجّه و اعجاب مردم ازراههای انحرافی مانند جنایت وارد شود از این راه مفید و عاقلانه استفاده میکند.
اینها همه هدفهای روانشناسی است که در کنار یک هدف عملی (که در قرآن آمده) یعنی «آمادگی برای مقابله و دفاع دربرابر دشمنان اسلام» قرار گرفته است.
تردیدی نیست که همه انواع ورزشهای بدنی را هم باید وارد این میدان دانست، قبل از اسلام ملتهای دیگر از این وسیله درراه این مقاصد استفاده کردهاند، بنابراین کافی است که اسلام از آن غفلت نکرده اهمیت فوقالعاده آن را نادیده نگرفته باشد.
در کنار این اشتغالات علمی، اسلام عبادات را قرار میدهد. از نظر اسلام ارزش عبادت، در نتایج حاصله از آن است. درستاست که خداوند میفرماید: «انسان و جن را جز برای پرستش نیافریدیم». ولی باید دانست که خداوند از عبادت و تسبیحپرستش کنندگان بینیاز است: «وَمَنْ جَاهَدَ فَإِنَّمَا یُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ» ـ هر که کوشش کند برای خود کردهاست و خداوند از جهانیان بینیاز است ـ.
بنابراین، خداوند به عبادات مردم نیازمند نیست و برای این آنرا واجب نکرده که بدان محتاج است، پروردگار از اینگونهنیازها، دور و منزه است، بلکه عبادت برای این است که این کار، آنان را برای انجام نیکیها کمک میکند و هدفهای بلندانسانیت را تحقق میبخشد، هدفهایی که فرد به تنهایی و بدون کمک و مساعدت،نمیتواند بدان دسترسی پیدا کند، ولیهنگامی که پردههای مانع نور را، از روحش به کنار زدیم، آن وقت راه هدایت را یافته و برای رسیدن بدان میکوشد.
«نماز از فحشا و منکر بازمیدارد» بنابر این نماز وسیله برای هدف دیگری است که عبارت از پاکی روح و دوری از فحشاء ویا کمک کردن به روح، برای پاک شدن از راه یادآوری دائمی رابطه خالقی و مخلوق است.
روزه برای مجهز کردن روح و یا تمرین برای تقویت اراده یا نیروی «بازدارنده» است که انسان بوسیله آن میتواند شهواتخویش را کنترل کند و بر آن حاکم و مسلط گردد.
زکاة، نوعی کنترل شهوت مال و تطهیر از پستی بخل و وسیله توسعه مشاعر و احساسات از دایره محدود خودخواهی و خوددوستی به فراخنای وسیع انسانیت و میدان گسترده و پهناور آن است، «خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها» از اموالآنان صدقه بگیر که با این کار آنان را تطهیر و تزکیه خواهی نمودـ .
حج، برای کسی که استطاعت و توانایی دارد، دارای اثری سحرآسا در تطهیر روح و نزدیک نمودن آن به نمونههای برجسته وبرتر است، زیرا همه نمونههای عالی در خانه خدا و در سایه رسول گرامی و نزدیک به پرتو مادی و معنوی او، وجود دارد.
اینها همه در روح انسان نفوذ میکند و به اندازهای در اعماق آن اثر میگذارد که هیچ چیز توانایی رسیدن بدان را ندارد. بنابراین «عبادات» همه وسایلی هستند برای کمک به فرد در راه رسیدن به مقاصد عالی که باید بدان نائل شود.
اسلام با این روش، نخست واقعیت وجود بشر را آنچنان که هست، به رسمیت میشناسد و او را برخلاف طبیعت خود بهچیزی مجبور نمیکند، آنگاه حدودی برایش بوجود میآورد که بدان وسیله از ضررها و مفاسد فردی و اجتماعی جلوگیریمیکند و در داخل روان انسان، اراده بیداری برقرار میکند و وظیفه کنترل شهوات و تنظیم اعمالش را به عهده او میگذارد وهمراه این اراده، وجدان آگاه و زندهای ایجاد میکند که مقررات و اصول اخلاقی را اجراء و عملی مینماید و روح را از سیاهچالهای شر و فسا و انحطاط حیوانی، تا افقهای بلندپایه و وسیع و درخشان، بالا میبرد...
در چنین صورتی حق هر صاحب حقی بدو داده میشود و به تمایلات انسان پاسخ گفته شده و خواستههای طبیعی تمایلاتبدان داده میشود و در نتیجه هم جسم و بدن سیراب میشود و هم عقل میدان فعالیت پیدا میکند و به روح نیز غذایروحی عقیده و امور مربوط بدان ــمانند عبادت که تنظیم کننده رابطه خالق و مخلوق استــ داده میشود. و میان همه اینها،هماهنگی و وحدت عجیبی بوجود میآید که هریک را جزیی از دیگری و متمم و مددکار آن قرار میدهد و در چنین وضعیعبادت جسمی است متحرک و روحی است متسامی!، یعنی اعمال جسمانی در حالتی که یک عمل مادیاند، ممکن استعبادتی ملکوتی نیز بشمار آیند و شهوت عملی است جسمانی که در عین حال هدفی انسانی پشت سر آن نهفته شده وبوسیله آن تحقق پیدا میکند... و میان این دو جدایی نیست و میان کار و عبادات ناسازگاری وجود ندارد، بلکه هر کاری کهانسان مؤمن برای جلب رضای خدا انجام دهد، همان عبادات حقیقی است، نه فقط رکوع و سجود و گرسنگی و تشنگی: «منلم تنهه صلوته من الفحشاء و المنکر فم یزدد منالله الا بعدا» ـ کسی که نمازش او را از فحشاء و منکر باز ندارد. جز دوری ازخدا، چیزی بر او افزوده نمیشودــ و «من لم یدع قول الزور و العمل به فلیسلله حاجة بترک طعامه و شرابه». ـ کسی که سخن باطل و عمل بدان را ترک نکند، خدا را به نخوردن و ننوشیدن او، احتیاجی نیست .
با این ترتیب، اسلام همه فعالیتهای انسانی را فرامیگیرد، یعنی انگیزههای فطری، تمایل به برتری یافتن و تعالی، اقتصاد،مادیت،روحانیت و همه جنبههای دیگر زندگی و وجود انسان را شامل میشود، اسلام مقداری از تفسیر جنسی در زندگی ورفتار انسان و تفسیر حیوانی مشاعر و احساسات و تفسیر مادی تاریخ و تفسیر اقتصادی زندگی را پذیرفته و میان آنها توازن واعتدال برقرار میکند. و هیچ یک را از حد طبیعی آن تجاوز نمیدهد و آنگاه به همه اینها، تفسیر روحی و معنوی رفتار ومشاعر و تاریخ و زندگی را میافزاید.
اسلام نه تنها در نظریه ایدئولوژی، بلکه در واقعیت عملی نیز همین روش را رعایت میکند و بدین ترتیب، اسلام گستردهترینو جامعترین و وسیعترین نظریه و طرز فکری است که تاریخ بشریت میشناسد.
این به نظر من تفسیر روانشناختی سخن رسول گرامی است که فرمود: «اسلام، دین فطرت است» یعنی دینی است کههمراه خواستههای فطرت سالم و معتدل سیر میکند و آن را، به بهترین راهی رهبری میکند که میتواند از همه مواهببشری، بهرهبرداری کند و همه استعدادهای انسانی را متوجّه راه راست و «صراط مستقیم» نموده بر این اساس اصلاح وتربیت کند.
● نمونههای ممتاز
اکنون وقت آن رسیده که برای توضیح نظریاتی که بیان کردیم، نمونههای زنده و واقعی را به خواننده عرضه کنیم، ولی ارزیابیو بررسی نظریه اسلامی، دنبال و بقیهای دارد که جای آن اینجا است:
اسلام از همه پیروانش میخواهد که به اخلاق اسلامی آراسته شده و به هدایت آن، رهبری گردند و در نتیجه مشاعر خود راتمیز و پاکیزه گردانند و تقوای الهی را در دلهایشان احساس نمایند و اعمال و کردار خویش را براساس همین تقوی انجامبدهند. ولی این آخرین سرحد ارتقاء و تعالی انسانیت نیست، با آنکه همین اندازه هم خود سطح بلند و ارزندهایست، بلکهانسانیت میتواند در افقهای بالاتر از این مرحله سیر کند، یعنی همیشه افق درخشانی در برابرش گشوده است که امواج نوردر آن پرتو افشانی میکند و مژده سروش در آن به گوش میرسد، فضای وسیعی که فرشتگان نیکی، آن را فراگرفتهاند و بابالهای نوری خود روح انسانهای پاک را تا افقهای بسیار بلند، بالا میبرند، تا به جایی که او را به ملکوت آسمانها و «ملاءاعلی» نزدیک میکنند و درنتیجه، پردهها از پیش رویشان برداشته میشود و به مرحلهای میرسند که در لحظات درخشندگیبه «روح اعظم» متصل میشوند، گویی با آن آمیخته میشوند و از نور آسمانی مقدسش اقتباس میکنند و با درخشش وشفافیت بیشتر و با تمایل شدیدتری نسبت به نیکیها، باز میگردند،
این همان انسانیت، در افق والای آن است که انسان در این مرحله خود را فراموش میکند و به یاد هستی بزرگ و زندگی بزرگمیافتد. به یاد میآورد که او جزیی از این هستی بزرگ و پهناور است و باهمه اجزاء آن هماهنگ و متناسب و همگام است. دراین صورت احساس می کند که واقعیت وجود او تحقق پیدا نمیکند جز اینکه با میل و رضا خود را به اجراء دیگر هستیتسلیم کند و در آن فنا شود و به یاد میآورد که انسانیت، وحدت بزرگی است که او را با دیگر برادرانش پیوند میدهد وزندگی، رودخانه پهناوری است که همه در آن شناورند تا با هم و به کمک و دوستی یکدیگر، با آخرین هدف: به آفرینندهزندگی، برسند.
این، همان نمونههای اعلا و ارزشهای والا است...
ولی رسیدن بدان نیازمند به کوشش و تلاش عظیمی است که برای هر انسانی میسر نیست. بلکه در گرو مواهب واستعدادهای ویژهای است که افرادی از مردم آن امتیاز را دارا میباشند و به علت همین واقعیت، اسلام رسیدن به این مرحلهنهایی را بر همه مردم واجب نمیداند، بلکه تصور و دورنمای آن را در پیش رویشان ترسیم میکند و آنگاه، آنان را با قدرت وتواناییهایشان واگذار میکند: «لا یکلف الله نفساً الا وسعها» ـ خداوند به کسی جز به اندازه توانایی او تکلیف نمیکند ـ او ازهر کسی آنچه را که به اندازه نیروهای خود عرضه میدارند، میپذیرد: «و لکل درجات مما عملوا» برای هر کسی از آنچهعمل کنند درجاتی است ـ بنابراین، اسلام به کسی ستم نمیکند و او را به انجام چیزی که قدرتش را ندارد، مجبور نمینماید.
اسلام، تعالی و ترقّی را برای همه لازم و واجب میداند، ولی مردم را به حال خود وامیگذارد که در این میدان با میل و ارادهخویش پیش بروند، آنگاه با اندازه عملی که با میل خود انجام دادهاند، در دنیا یا آخرت پاداش دریافت دارند.
آنها طبعاً در این تعالی و ارتقاء روانی، انتظار مجازاتی را در زندگی دنیا ندارند، هرچند خواه ناخواه مورد ستایش و علاقه مردمقرار میگیرند، همان طوری که با پیروزی بر امیال و تسلط بر نفس، در وجدان خود احساس رضایت و خرسندی میکنند.
به مردم اجازه خونخواهی و انتقام نسبت به کشته شدگانشان میدهد، ولی بخشش و گذشت را در نظرشان بزرگ و دوستداشتنی جلوه میدهد و آنان را به این کار، تشویق میکند: «و ان تعفوا خیر لکم»ـ عفو و بخشش برایتان بهتر است ـ و«الاتتحبون ان یغفرالله لکم؟» ـ آیا دوست ندارید که خداوند شما را بیامرزد ـ .
تملک و مالکیت را برای آنان مباح میکند، ولی انفاق در راه خدا را در نظرشان بزرگ و محبوب قرار میدهد و آنها را به این کارتشویق مینماید. ابوذر گفت روزی با رسول خدا(ص) بیرون رفتیم و به «احد» رسیدیم رسول خدا فرمود: ای ابوذر! گفتم: بلهیا رسولالله! فرمود اگر برای من به اندازه این کوه احد (مال و طلا) باشد، دوست دارم که آن را طوری انفاق کنم که پس از مرگمن دو قیراط هم باقی نماند».
احساس نفرت از جنگ و کشتار را در مردم برمیانگیزد، ولی شهادت در راه خدا و در راه احقاق حق و عدالت را ستایشمیکند و ترسیم میکند: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالْقُرْآَنِ وَمَنْ أَوْفَی بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» ـ خداوند، از مؤمنین جانها و مالهایشان را در مقابل بهشتی که به آنها میدهد خرید، که در راه خدا جهاد کنند، پسبکشند و کشته شوند، وعده حقی است در توراة و انجیل و قرآن. کیست که بیش از خدا به عهد خود وفا کند؟ پس مژده بدهیدو خرسند باشید از معاملهای که انجام دادهاید و این همان موفقیت و سعادت بزرگ است ــ .
«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (۱۶۹) فَرِحِینَ بِمَا آَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ (۱۷۰) یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ»ـ کسانیرا که در راه خدا کشته شدهاند، مرده حساب نکنید، بلکه زندگانی هستند که در نزد پروردگارشان روزی داده میشوند و ازآنچه خداوند از فضل خویش به آنها داده است، خوشحالند و به کسانی که از پشت سر به آنها ملحق نشدهاند، بشارتمیدهند که ترسی بر آنها نیست و محزون نیز نمیشوند، بشارت میدهند به نعمتی از طرف خداوند و فضل او، و هماناخداوند اجر مؤمنان را ضایع نمیکندـ .
اسلام استفاده از نیکیهای زندگی را بر مردم مباح میکند، ولی آنان را تشویق میکند که قدری در آن تخفیف بدهند و خود رااز سطح مادیت محض بالاتر ببرند و متوجّه نعمتهای روحی شوند: «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآَبِ (۱۴) قُلْ أَؤُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذَلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ»:
برای مردم دوستی شهوات از زنان و فرزندان و ظرفها انباشته از طلا و نقره و اسبهای بسته و چهارپایان و کشت و زرعزینت داده شده، اینها کالاهای زندگی دنیایند و در نزد خدا نیکی عاقبت است. بگو آیا آگاه کنم شما را به بهتر از این؟ برایکسانی که تقوی پیشه نمودند نزد پروردگارشان باغهایی است که از زیر آنها نهرها جاری است و در آن جاویدانند، با همسرانیپاکیزه و خوشنودی از طرف خداوند ـ .
همه اینها از راه میل و اختیار است نه از طریق اجبار و الزام و این روش در تربیت روح و رسیدن به هدف، مؤثرتر است، زیراانسانی که به میل خود و بدون اجبار و الزام کاری را انجام میدهد، در این عمل خویش احساس لذّت عمیقی میکند و اینلذّت جبران مشقت و زحمتی است که در راه انجام آن متحمل میگردد و بدین وسیله به ادامه دادن و استمرار عمل نیزعلاقهمند میشود. آری فرد در عمل اختیاری لذّتی را احساس میکند که هیچوقت کسی در انجام یک واجب الزامی، آن رااحساس نخواهد کرد.
بنابر این، شگفتی نیست که عدهای از اصحاب رسول خدا را در اوج اعلا و آخرین پلههای نردبان انسانیت، بصورتنمونههایی مشاهده کنیم که دیدهها بدانها دوخته شده و انسانیت تا امروز از آوردن نظیرشان عاجز است.
روش آنها موجب واپسزدن و سرکوبی و تحریم فعالیت زندگی دنیا نبوده است. واپسزدن و سرکوبی امیال منجر به رهبانیتو اضطراب عصبی و روانی میگردد، ولی آنها هیچ کدام از «راهبان» نبودند، بلکه دارای مشاغل اجتماعی نیز بودهاند و بعضیاز آنان، حتی شاغل مقام خلاقت و زمامداری بودند که علاوه بر فعالیتهای معنوی مخصوص، با مشکلات سیاست و ادارهامور اجتماع و جنگ، دست به گریبان بودند.
در فعالیتهای شدید در عین حال عاقلانه و منطقی آنان کوچکترین آثاری از واپسزدن و سرکوبی امیال و اضطرابهایروانی دیده نمیشد، بلکه ارتقاء آنان بر قلههای بلند معنویت، براساس اراده آگاه و «بازداری» آشکار بوده است.
● تکلیف دیگران چیست؟
البته همه مردم قدرت رسیدن به این سطح بالا را ندارند.
بلکه پارهای از مردم، تحت تأثیر شرایط خاصی، محیط زندگی و توارث و کیفیت مزاجی، حتی نمیتوانند به پایهای که اسلامبر آنان واجب و لازم میداند، برسند و یا گاهی به علت ناتوانی و ضعف انسانی و غلبه شهوات، با وجود تلاش و کوشش برایتسلط بر آن، از روش اسلامی روگردان میشوند.
● آیا این گروه از رحمت خدا دور و محروماند؟
هرگز! خداوند رحیم و مهربان است، آنان را در عذاب زجر دهنده وجدان وانمیگذارد و اجازه نمیدهد که احساس گناهاعصابشان را فاسد و زندگیشان را ناقص و تیره و تار گرداند.
خداوند درهای رحمتش را به رویشان میگشاید و اگر در راه توبه بکوشند و تلاش کنند، توبه آنان را میپذیرد: «فمن تاب منبعد ظلمه و اصلح فانالله یتوب علیه» ـ کسی که پس از ظلمش توبه کند و اصلاح شود خداوند توبهاش را میپذیرد ـ «المیعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده؟» آیا نمیدانند خداوند توبه را از بندگانش میپذیرد؟ ـ «من تاب و آمن و عملاً صالحاًفاولئک یبدل الله سیاتهم حسنات» ـ آن کس که توبه کرد و ایمان آورد و عمل صالح انجام داد خداوند گناهانشان را به حسناتتبدیل میکند ـ .
«من تاب و آمن و عمل صالحاً فاولئک یدخلون الجنة و لایظلمون شیئاً ـ کسی که توبه کرد و ایمان آورد و عمل صالح انجامداد، این گروه داخل بهشت میشوند و هیچ مورد ستم قرار نمیگیرند ـو «قل یا عبادی الذین اسرفوا علیانفسهم لاتقنطوا منرحمةالله» ـ بگو ای بندگان من که بر خود اسراف نمودید، از رحمت خدا ناامید نشوید ـ .
در این مورد کافی است که یادآور شویم که مشتقات «توبه» ۸۷ بار در قرآن ذکر شده و مشتقات مغفرت ۲۲۰ بار و رحیم ورحمت و رحمان ۲۸۰ مورد از قرآن آمده است و این ارقام نیازی به شرح و توضیح ندارد.
از اثر این نظریه وسیع و گسترده و از روش محکم در تربیت و اصلاح روح بشر، قهرمانان عجیب و نادر صدر اسلام بوجودآمدند و همچنان میوههای آن در طی روزگار، گاه و بیگاه بارور میشود و نمونههای دیگری به بشریت عرضه میدارد،نمونههایی که انسان نمیتواند از اظهار شگفتی در برابر آنها خودداری کند که آیا این همه، در قدرت و توانایی بشر است؟بشری که دارای نیرویی محدود با پیوند محکم گوشت و خون، به امور مادی پیوسته و مربوط است؟
ما در اینجا نیازی به نمایش قهرمانیهای جنگی و اداری و سیاسی نداریم (با آنکه اینگونه نمونهها در تاریخ اسلام بسیار استو هر یک نمونه نادری در تاریخ بشریت بشمار میرود). بلکه در اینجا فقط از قهرمانیهایی نام میبریم که دارای جنبههایروانی هستند و مطالعه و بررسی وضع آنها در مباحث و تحقیقات مربوط به روح بشر و مسائل روانی اسلامی، از هر چیزمناسبتر است... قهرمانیهایی را یادآور میشویم که در احساسات و مشاعر چنان نمودار میشوند و آن را تا آن درجهایتلطیف میکنند که انسان میپندارد خیالی بیش نیست!
ما این نمونهها را نشان میدهیم تا نقطه ضعیف اندیشه فروید معلوم شود، فروید و طرفدارانش نمیتوانند تصور کنند کهممکن است حتی یک احساس در عالم بشریت معلول اجبار و یا منافع شخصی نباشد، ولی اینگونه نمونههای ممتاز، بخوبینشان میدهد که این اندیشه، اشتباهی بیش نیست.
اینها نمونههایی است که اساس و پایه آنها بر میل و اراده خالص متکی است و هیچکس این مرتبه از گذشت و تعالی را بطوراجبار و الزام از آنان نخواسته است، نه دین، نه جامعه و نه قانون... بلکه آنان با میل و اراده خویش آن را برخود فرض و لازمدانستهاند، از این رو، هیچگونه مصلحت و منافع شخصی دور و یا نزدیک، در کارشان دیده نمیشود.
من وجود اینگونه قهرمانان را انحصاری اسلام نمیدانم، بلکه بدون تردید همه بشریت نیز نمونههایی از این آثار رامیشناسد، ولی این کیفیت، در هر حال نظر ما را تأیید میکند که انسانیت در مجموع خود، آنطور قدرت بر نیکی و خیر داردکه هیچیک از «ضروریات» و عوامل الزامی «فروید» عامل و انگیزه آن بشمار نمیرود
آری این موضوع انحصاری اسلام نیست، ولی امتیاز اسلام در این است که عده بسیار و مهمی از این افراد را در مدت کوتاهیبوجود آورد که از نظر کیفیت و کمیت، در چنین مدت کوتاهی در سرتاسر تاریخ بشر، در هیچ امت دیگری، بوجود نیامدهاست.
مثلاً یکی از خلفاء که در رأس دولت اسلامی قرار داشت و بر همه تشکیلات گوناگون حکومت اسلامی در خارج و داخلمسلط بود، این همه اشتغالات و سرگرمیها مانع از این نبود که احساسات وی در پیرامون عالیترین عواطف انسانی دور بزند،عواطفی که هر یک از آنها به تنهایی اگر قلب انسانی فرابگیرد، کافی است که او را از سطح یک انسان عادی بالاتر ببرد! او روزی پس از تصدی مقام خلافت از خانه بیرون رفت، کنیزکی میگفت: «امروز دیگر شتران شیرده ما، دوشیده نخواهدشد!» زیرا قبل از آن، خلفه هر روز اینکار را برای ایشان انجام میداد، ولی امروز به خلافت رسیده و کارهای مربوط بدان، او رابه خود مشغول کرده بود کنیزک کسی را نداشت که این کار را برایش انجام بدهد.
ولی خلیفه سخنان او را شنید و گفت: «آری! به خدا سوگند، امروز هم آنها را برای شما خواهم دوشید» و از آن پس نیز هر روزاین کار را انجام میداد...
و این یکی دیگر از خلفاء است که برای خود، بیش از دیگر افراد مسلمانان غذا و لباس را مباح نمیدانست، هنگامی که سالگرسنگی فرارسید و مسلمانان دچار قحطی شدند، سوگند یاد کرد که روغن نخورد، تا خداوند برای مسلمانان گشایش عنایتفرماید، آن سال را براساس همین سوگند بسر برد و روغن نخورد تا آن که در اثر این کار، چهرهاش افسرده و پژمرده شد ومسلمانان وضع و حال او میدیدند و از زحمتی که متحمل میشد و غذای کمی که میخورد، بر او احساس ترحم و شفقتمیکردند و از او میخواستند که با خود مدارا کند و با طیب خاطر به او اجازه میدادند که از بیتالمال مقدار بیشتری برایاصلاح وضع خویش بردارد، ولی او این تقاضا را رد میکرد و بر این روش اصرار داشت. تا هنگامی که خداوند برای مسلمانانگشایش فرمود و وسعت داد و دوران قحط سالی پایان یافت...
این همه زحمت برای چه؟... برای این کار، کسی به او فرمان الزامی نمیدهد و تازه مردم جامعه اسلامی هم میخواهد که اواز سختی معاش خویش بکاهد!!
این یک حساسیت وجدانی ویژه و فداکاری بلندمرتبه و ارزندهایاست که کسی آن را بر او الزام نکرده بود و توضیح و تفسیرآن، همان گفته شخصی او است که میگوید: «اگر در مصائب مردم شریک نباشم و آنچه به آنها برخورد میکند به من برخوردنکند، چگونه میتوانم بگویم کار مردم به من مربوط است؟»
طبق نوشته تواریخ معتبر، یکی از مسلمانان درصدر اسلام، مشاهده میکند درآمدهای مردم قطع شده و آنان در مضیقهاقتصادی شدیدی قرار گرفتهاند و درست در این هنگام کاروان تجارتی او با کالای زیادی از شام فرارسید.
گروهی از بازرگانان مدینه به سرعت نزد او رفتند و خواستند که براساس روش تجار، از موقعیت فشار اقتصادی بهرهبرداریکنند و به زیان مصرف کننده «سودهایی» بدست آورند. آنها با پیشنهاد سخاوتمندانهای! نزد او رفتند و خواستند که در مقابلهر «درهم» دو در هم به او سود بدهند و اجناس را یکجا از او بخرند، ولی او پیشنهادشان را رد کرد و گفت دیگران بیش از اینبه من میدهند، آنان پیشنهاد را بالا بردند یعنی در برابر هر در هم، سه درهم، ولی او گفت باز هم بیشتر میدهند! بازرگانانپیشنهاد را تا چهاردرهم... و بعد تا پنج درهم بالا بردند، ولی او هر بار میگفت دیگران بیش از این میدهند.
بازرگانان گفتند: پیش از این چه کسی نزد تو آمده است، در صورتی که ما تجار مدینه هستیم و کسی دیگری نیست که با توحاضر به معامله باشد؟
او پاسخ داد: خداوند به من ده برابر میدهد و سپس سوگند یاد کرد که آن کالا را اختصاص به جامعه مسلمین بدهد وبدینوسیله بلای احتیاج آنان را رفع کند.
اگر او به جای این درجه گذشت، کالای خود را به قیمت تمام شده به مسلمانان میفروخت. باز هم گذشت ارزندهای بود،ولی او دست به کاری میزند و خود را ملزم به عملی مینماید که نه دین و نه جامعه و نه هیچ نیروی قاهر دیگری، وی را بدانملزم نکرده بودند.
و باز این خلیفهای از خلفاء رسول خداست ـ علیبن ابیطالب ـ که بر یکی از دشمنان اسلام در جنگی پیروز شد و هنگامی کهبر سینه دشمن نشست و شمشیر کشید، تا سرش را جدا کند، ناگهان برخاست و دشمن را به حال خود گذاشت.
یکی از مسلمانان ناظر جریان بود، از مشاهده این وضع تعجب نمود و پرسید که چرا دشمن خدا را به حال خود گذاشتهاید؟در صورتی که خداوند شما را بر او چیره کرده است؟
او گفت: هنگامی که خواستم سرش را جدا کنم آب دهان به صورتم افکند، ترسیدم که اگر در آن لحظه سرش را جدا کنم، اینکار را در اثر خشم شخصی خود انجام داده باشم، نه برای خدا.
اکنون باید دید چه نیرویی او را واداشت که چنین عمل ارزنده و بلند پایهای را که شبیه افسانهها است، انجام دهد؟ او دشمنیرا آزاد نمود که ممکن بود برگردد و دوباره به رویش شمشیر بکشد، مسلماً او چنین مطلبی را میدانست، ولی طهارت کاملوجدان، برای او در این عمل مباح که همه قوانین آسمانی و زمینی آن را مجاز میدانند، جای کوچکترین تحمل شک و تردیدباقی نگذاشت، زیرا او میخواست هر قدم و حرکتی را، فقط و فقط براساس عالی و ارزنده آن و به خاطر خداوند و بطورخالص و پاکیزهای انجام دهد.
عمربن عبدالعزیز هم تصمیم گرفت اموال دوران سلطنت بنیامیه را که برای تشریفات زندگی خود گردآورده بودند،بهبیتالمال برگرداند و فرمان داد در میان مردم اعلام کند که برای نماز جماعت حاضر شوند، آنگاه به منبر رفت و خدای راشکر نمود و ستایش کرد و سپس گفت: «ای مردم به ما هدایا! و چیزهایی را دادهاند که نه ماحق داشتیم آنها را بگیریم و نه آنهاحق داشتند آن اموال را به ما بدهند و اکنون این اموال به دست من افتاده است وکسی جز خدا حساب آنها را از منبازخواست نمیکند، ولی من آنها را به بیتالمال بازگرداندهام و این کار را از خود و خانوادهام شروع کردم آنگاه به منشی خود«مزاحم» گفت: مزاحم بخوان!
مزاحم شروع به خواندن اسناد و مدارک اموال و دارایی به اصطلاح خصوصی! خلیفه نمود، او نوشتهها را یکی یکیمیخواند و به دست عمربن عبدالعزیز میداد و او پاره میکرد، تا آنکه چیزی از آنها باقی نماند.
آنگاه همسرش فاطمه دختر عبدالملک را خواست، او جواهرات بینظیری داشت که پدرش به وی داده بود، به او گفت کهیکی از دو کار را باید اختیار کند: یا آن گوهر قیمتی را به بیتالمال بدهد و یا آماده جدایی از او باشد و گفت که: دوست ندارمکه من و این گوهر قیمتی در یک خانه باشیم.
همسرش گفت: نه، من تو را اختیار میکنم و نه تنها از این جواهرات قیمتی بلکه اگر چندین برابر آن را هم داشته باشم از همهمیگذرم... و بدین ترتیب فرمان داد آن گوهر قیمتی را هم به بیتالمال سپردند.
هنگامی که عمربن عبدالعزیز مرد، و یزیدبن عبدالملک به جایش نشست به خواهرش فاطمه گفت: میخواهم آن گوهر ارزندهرا به تو بازگردانم. او گفت من آن را نمیخواهم، به میل خود آن را در حیات عمر پس دادهام و اکنون پس از مرگش آن را دوبارهبگیرم؟ به خدا سوگند هرگز چنین کاری نخواهم کرد.(۶)
بدین ترتیب عمر از همه دارائی خود به این آسانی گذشت، او بلندنظری را به جایی میرساند که نمیخواهد به درهمی کهحقی در آن ندارد، دست بزند، با آنکه همه مقررات ظاهری و قانونی، تملک این اموال را برایش مباح میدانست، و جامعهایکه در آن زندگی میکرد، از او مطالبهای نمیکرد، بلکه حتی فکر مطالبه چنین گذشتی را هم از او نمینمود...
در این ماجرا، تنها عمربن عبدالعزیز و قهرمانی روحی او فوقالعاده و ارزنده نیست. بلکه همسر او نیز شایسته این است که اینموفقیت روحی بلندپایهاش در تاریخ ثبت شود. زیرا در اینجا مانعی وجود نداشت که پس از مرگ شوهر، گوهر قیمتی خود راپس بگیرد. بلکه برادرش با عرضه آن به وی، کار او را مشکلتر کرد، یعنی گذشت و فداکاری او سنگینتر شد، ولی او در اینفداکاری تحت تأثیر نیرویی قوی قرار داشت که وی را وادار به گذشت از اصیلترین تمایلات موجود در روح هر زنی، یعنیمیل زینتطلبی، نمود.
این نیروی بزرگ در مراحل عمیق خود یک ندای وجدانی و احساس بلندپایه و ارزنده و یک فداکاری است.
«ابو محجن ثقفی» یک یاز قهرمانان اسلامی در جنگ ایران است، او مردی بود که در جاهلیت گرفتار بادهگساری و میخواریبود و از این رو، حتی بعد از اسلام هم گاه گاهی اشعاری درباره شراب میسرود و آن را ستایش میکرد، سعدابن ابی وقاصفرمانده! مسلمین او را در خانه خود زندانی کرد و پایش را به زنجیر بست تا از گفتهاش توبه کند!
سعد خود به جنگ میرود و «ابومحجن» نیز همراه او بود، ولی همیشه در حال توقیف و بازداشت بود... سپس فرماندهمریض شد و نتوانست سوار اسبش شود و به میدان برود، از دور میدید که نائره جنگ گرم است و از اینکه نمیتوانست در آنشرکت کند، بسیار ناراحت بود، «ابومحجن» اظهار ناراحتی او را میشنید در حالتی که خود زندانی بود، کاسه صبرش لبریزشد. او دیگر تحمل ندارد از یاری دین خدا و پیامبرش محروم بماند از سعد تقاضا کرد که او را آزاد کند تا او هم همراه دیگرانبجنگد، ولی او موافقت نکرد، «ابومحجن» اصرار میکند و سعد نمیپذیرد، ولی او نا امید نمیشود و تقاضای خویش را باهمسر سعد درمیان میگذارد و میکوشد تا موافقت او را برای بازکردن قید و زنجیرش جلب کند و به وی قول میدهد که اگردر میدان کشته نشد، خود دوباره برگردد و قید و زنجیر را به پایش بگذارد...
همسر سعد نسبت به وی احساس ترحم نمود و او را آزاد کرد و او هم بر اسب سعد سوار شد و با آن وارد میدان جنگ شد وصادقانه بر دشمنان حمله برد، درنتیجه کفه مسلمین سنگینی کرد و پیروزی نصیب آنان گردید.
هنگامی که شب فرارسید، قهرمان پیروز به خانه سعد برگشت، اسب را در جای خود بست و به همان طوری که وعده دادهبود، قید و زنجیر را هم به پاهای خویش بست.
این ماجرا سه روز ادامه داشت تا پیروزی نهایی نصیب مسلمانان شد و سعد از روزنه دیوار میدان جنگ را نگاه میکرد و بهزنش میگفت سواری را بر اسب خودم دیدم که با بهترین کیفیت میجنگید و اگر «ابومحجن» در زندان نبود میگفتم خود اواست، در این هنگام همسرش، ماجرا را به وی گفت:
سعد با شنیدن ماجرا، به «ابومحجن» فریاد زد و گفت: «برو! من دیگر تو را بهخاطر گفتههای تو، تا وقتی که آن را عملی نکنی،مؤاخذه نخواهم کرد!»
«ابومحجن» نیز در پاسخ او گفت: «به خدا سوگند، زبانم را از این پس درباره هیچ سخن نادرست و زشتی، نمیگشایم!»
«ابومحجن» به علت زندانی بودن نسبت به جنگ وظیفهای نداشت، بعلاوه پس از جنگ و پیروزی، میتوانست از وعدهاشسرباز زند و دوباره به زندان برنگردد، ولی او دارای قدرت قهرمانی روحی است که عقیده و ایمان، آن را در روح و وجدانشبیدار نموده است.
تنها شخصیتهای نخستین جامعه اسلامی نبودند که به این مرتبه عالی طهارت و پاکیزگی روح رسیدند که در اثر آن با میل واختیار به انجام اعمال نیک و فداکاری میپرداختند. ابن «یونس بن عبدالله» یکی از افراد عادی مسلمانان است، اکنون رفتار اورا ملاحظه کنید:
او مرد بازرگانی است که کارش فروش «حله»ها و طاقههای پارچه است و حلههایی به قیمتهای گوناگون در دکانش وجودداشت، بر بعضی چهارصد درهم و بر پارهای دیگر دویست درهم قیمت گذاشته بود، خود به نماز رفت و پسر برادرش را دردکان به جای خود گذاشت، مردی بیابانی آمد و «حله»ای به چهارصد درهم خواست، جوان یکی از حلههای دویستدرهمی را به وی عرضه کرد، او هم پسندید و خرید و به راه افتاد.
یونس از نماز برمیگشت، حلهای در دست اعرابی مشاهده کرد، پرسید آن را چند خریدهای، گفت چهارصد درهم!
یونس گفت قیمت آن بیش از دویست درهم نیست، برگرد بقیه پول را بگیر، مرد اعرابی گفت این در شهر ما پانصد درهم استو من به این معامله راضیم.
یونس گفت برگرد! خیرخواهی برای مسلمانان، از دنیا و آنچه در آن است بهتر است، آنگاه او را به دکان برگرداند و دویستدرهم اضافی را به وی پس داد و سپس برادرزادهاش را سرزنش کرد و گفت: آیا شرم نکردی؟ آیا از خدا نترسیدی؟ به اندازهقیمت اصلی کالا، استفاده در نظر گرفتی و مصلحت مسلمانان را نادیده انگاشتی؟... جوان گفت من با رضایت او این قیمت رااز وی گرفتهام، یونس گفت: چرا آنچه برای خود میخواهی برای او نخواستی؟»(۷)
بریده میگوید: «ماغرابن مالک» نزد رسول خدا آمد و گفت یا رسولالله! مرا پاک گردان! فرمود: وای بر تو! برگرد و از خدابخشایش بخواه و توبه کن...
او برگشت، ولی چیزی نگذشت دوباره آمد و گفت: ای پیامبر خدا، مرا پاک گردان! رسول خدا باز هم همان جواب را فرمود...ماجرا تا چهار دفعه تکرار شد، آخرین بار پیغمبر فرمود: از چه چیزی تو را پاک کنم؟ گفت: از زنا...
رسول خدا پرسید آیا او دیوانهای است؟ گفتند نه پیامبر فرمود آیا شراب خورده و مست است؟ مردی گفت اجازه بدهیددهانش را بو کنم، دهانش را بوئید و بوی شراب استشمام نکرد، رسول خدا فرمود: آیا زنا کردی؟ گفت آری! آنگاه پیامبر خدافرمان قتل او را صادر نمود.
دو یا سه روز از این ماجرا گذشت، رسول خدا فرمود برای ماعزابن مالک از خداوند بخشایش بخواهید، زیرا او توبهای کرد کهاگر میان همه اهل زمین تقسیم میشد، همه آنها را فرامیگرفت.
آنگاه زنی از قبله «غامد» که تیرهای از طایفه ازد بودند، آمد و گفت ای پیامبر خدا مرا پاک کن! فرمود وای برتو، برگرد و استغفارو توبه کن!... گفت میخواهی مرا هم مانند ماعزابن مالک برگردانی؟ من از زنا باردارم... رسول خدا فرمود: تو؟ گفت: آری.پیغمبر فرمود: برو تا کودکت به دنیا بیاید.
«بریده» میگوید مردی از انصار، کفالت او را به عهده گرفت تا کودکش بهدنیا آمد، آنگاه نزد رسول خدا آمد و گفت زن«غامدی» وضع حمل کرده است... فرمود: اکنون سنگسارش نمیکنیم و کودکش را بدون شیر و پرستار نمیگذاریم.
مردی از انصار برخواست و گفت: من نگهداری و شیردادن کودک را به عهده میگیرم، در این وقت رسول خدا فرمان داد کهحکم قانونی در حق او اجرا شود.
در روایت دیگر نقل شده که رسول خدا فرمود: برگرد تا کودکت به دنیا بیاید و پس از وضع حمل فرمود: برگرد تا او را از شیربازگیری، پس از آنکه کودک را از شیر بازگرفت. همراه کودک نزد رسول خدا رفت در حالتی که یک قطعه نان در دست بچهبود، گفت ای پیامبر خدا، اکنون کودکم را از شیر بازگرفتهام و او غذا میخورد.
آنگاه رسول خدا کودک را به مردی از انصار سپرد و فرمان سنگسار او را صادر کرد، خالدبن ولید سنگی به دست گرفت و ازشدت خشم صورتش گلگون شد و به زن ناسزا گفت... رسول خدا فرمود: خالد! دم فرو بند، به خدایی که جانم در دست اواست، این زن توبهای نمود که اگر کمفروش و باجگیر چنان توبهای کند، از آنها پذیرفته میشود.
... آنگاه بر زن نماز گذارده دفنش نمودند.
حادثه ماعز به طرفداران فروید میدان میدهد که بگویند این یک عارضه جنون دینی است و علامتی از آن هم به نظر رسولخدا رسید که پرسید آیا او دیوانه است؟!
ولی اوضاع و احوال حادثه، به خوبی نشان میدهد که این مرد و زن، در یک حال سلامت و اعتدال روانی بودهاند.
باید میان آن احساس گناهی که فروید میگوید در ضمیر پنهان فرد متمرکز میشود و فرد را وامیدارد که خود را بر گناه نکرده،عذاب کند و خویش را برای جبران و کفاره گناه انجام نداده مجازات نماید و میان این احساس و شعور آگاه به یک گناهمشخص و محدود، فرق گذاشت.
زیرا مشاهده میکنیم که این دو نفر خود را نکشتند و خویش را در معرض خطرهای کشنده قرار ندادند تا بدینوسیله وجدانناراحت خود را آسوده کنند، بلکه خویش را در اختیار رسول خدا گذاشتند که برای رسیدن به رضا و مغفرت خداوند، آنان راتطهییر کند، این یک مقام ارزنده و بلند پایهای است که کسی بدان نمیرسد، مگر هنگامی که به اعلی درجه پاکیزگی وجدان وضمیر، رسیده باشد.
اگر چه نمونههای اینگونه قهرمانیهای روحی در صدر اسلام زیاد بود، ولی جریان آن در طی قرون و در مدار تاریخ کاملاً قطعنشده است.
این صلاحالدین ایوبی است که با اسرای صلیبی و دشمنان دینی و جنگی خود معاملهای میکند که خود مسیحیان داستانهااز آن نقل میکنند و حتی در پیرامون آن افسانههایی بوجود آوردهاند...
صلیبیها نسبت به مسلمانان بطور وحشیانهای رفتار میکردند و در مساجد و خانههای خدا، به آنها تهاجم میکردند ومساجد را به صورت استخرهای خون درمیآوردند، از این رو مسلمانان حق داشتند که به عنوان انتقام این اعمال، نسبت بهآنها شدت عمل نشان بدهند و بر آنها بیش از این خشم بگیرند، زیرا این یک فرمان الهی است که میگوید: «ولکم فی القصاصحیاة یا اولیالالباب» ـای خردمندان قصاص پایه زندگی شما است ـ و نیز میگوید: «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثلمااعتدی علیکم» ـ کسی که بر شما ستم نمود، شما نیز مانند آن با او رفتار کنید ـ.
ولی صلاحالدین گذشت و فداکاری میکند و از بیماری که اسیرش بود، پرستاری مینماید و تا صبح بیدار میماند تا او حالشبهبود پیدا کند!
مسلمانان از وقتی که به اسلام ایمان آوردند و ارواح آنان از تعلیمات اسلام سیراب شد، همچنان ضربالمثل اینگونهنمونههای کمنظیر بودهاند.
سید ابوالحسن ندوی (یکی از دانشمندان هند) در کتاب «چه زیانهایی دنیا از انحطاط مسلمین دید؟»(۸) مینویسد: «شیخرضیالدین بدوانی) در سال ۱۸۵۷م متهم به انقلاب و شورش علیه انگلیس شد و در برابر حاکم انگلیس که شاگرد وی بودمحاکمه شد، حاکم بوسیله یکی از دوستان، به وی اشاره کرد که اتهامات را انکار کند تا آزاد شود. ولی شیخ نپذیرفت و گفت:من در قیام علیه انگلیس شرکت داشتهام. چگونه آن را انکار کنم؟ حاکم ناگزیر شد که فرمان اعدام او را صادر کند و هنگامی کهخواستند حکم اعدام را اجرا کنند، حاکم گریست و گفت: حتی در این لحظه هم اگر بگویی این اتهام دروغی است که بر منبستهاند و من از این تهمت مبرا هستم، برای آزادی تو خواهم کوشید...
استاد خشمگین شد و گفت: آیا میخواهی من با دروغ گفتن، ارزش کارم را پایین بیاورم؟، در این صورت کاملاً زیان خواهمنمود و کار من از ارزش واقعی خود خواهد افتاد، من در انقلاب ضد استعماری شرکت داشتهام، هر کار میخواهید بکنید.
او این جملات را گفت و آنان نیز فرمان شوم اعدام را اجراء نمودند.(۹)
آری اینگونه نمونهها در تاریخ اسلام زیاد است و احتیاج به شرح و بسط ندارد و همه اینها گواه عظمت نظام اسلامی است کهبا روح بشر براساس صحیح رفتار میکند و حتی بر آخرین خواستههای نیروهای طبیعی وی پاسخ مثبت میگوید و او را بهمرحلهای از تعالی و ارتقاء میرساند که به معجزه شبیهتر است.
ارجاعات
۶. از کتاب «عمر بن عبدالعزیز» تألیف احمد زکی صفوت.
۷. از کتاب «الرسالة الخالدة» تألیف استاد عبدالرحمن عزام.
۸. ماذا خسر العالم بانحطاط المسلین صفحه ۲۱۵.
۹. آخرین نمونههای تجلی روح عالی اسلامی، خود محمّد قطب و برادرش سید قطب بود... محمّد قطب در زندان زیر شکنجههای وحشیانه جلادان مصری قرار گرفتو هیچگونه اعتراقی را که مورد نظر دستگاه بود، ننمود و سید قطب نیز چون حاضر نشد رژیم دیکتاتوری سرهنگ ناصر را به رسمیت بشناسد، به بهانه واهی «اقدام علیهامنیت داخلی مملکت!» همراه گروه دیگری از رفقایش، اعدام شد.
طبق نوشته روزنامه اسلامی Radiance چاپ دهلی نو، هند (مورخ ۲۵ جمادیالاولی ۸۶ ه) در آن هنگام که در دادگاه غیرقانونی نظامی مصر، حکم اعدام سید قطبقرائت شد، سید قطب در حالی که تبسمی بر لب داشت، چنین گفت:
«من پیش از این هم میدانستم که طبقه حاکمه نمیخواهد من زنده بمانم، ولی من بار دیگر اعلام میکنم که من نه پشیمان هستم و نه اظهار ندامت میکنم و نه از این رأیاندوهناکم، بلکه بسیار خوشحال و مسرورم که در راه هدف مقدس و ایدهآلم کشته میشوم. البته تاریخ آینده درباره ما و حکومت فعلی داوری خواهد کرد که کدام یک ازما راستگو و برحق بودهایم».
بی شک این راه پرافتخار، مردان قهرمان دیگری نیز درآینده تحویل جامعه اسلامی و تاریخ درخشان اسلام خواهد داد: «من المؤمنین رجال صدقوا ماعاهدواالله علیهفمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظرو مابدلوا تبدیلا» صدقالله العظیم (خسروشاهی)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست