جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

چمدانمان را کی می‌بندیم؟


چمدانمان را کی می‌بندیم؟

● درباره‌ی سفری که همه می‌رویم
حواست باشد! دور و برت آرام است و ساعتت کار می‌کند و تو با عقربه‌هاش می‌روی ... پرشتاب، دور می‌شوی از ثانیه‌های قبلت، و مدام به «چیزی» نزدیک می‌شوی.... …

درباره‌ی سفری که همه می‌رویم

حواست باشد! دور و برت آرام است و ساعتت کار می‌کند و تو با عقربه‌هاش می‌روی ... پرشتاب، دور می‌شوی از ثانیه‌های قبلت، و مدام به «چیزی» نزدیک می‌شوی....

می‌گویند که ابوذر به مکه سفر کرده بود برای حج. ظاهراً کسی او را نمی‌شناخت یا خیلی در بند این نبود که این حاجی، ابوذر است. مردم می‌چرخیدند دور کعبه و لبیک اللهم لبیک می‌گفتند و لباس‌های احرامشان تنشان بود و نماز می‌خواندند در مقام ابراهیم و دست می‌کشیدند به حجرالاسود و... که یکباره دیدند کنار کعبه کسی بلند شد و گفت: «من ابوذرم!»

مردم تازه شناختندش. دور ابوذر جمع شدند و خوب نگاهش کردند. این را دیگر خوب می‌دانستند که ابوذر کم آدمی نیست. ابوذر چیزی ازشان پرسید: «اگر یکی از شما بخواهد به سفر برود، حتماً با خودش چیزهایی را که لازمش می‌شود برمی‌دارد (حتماً چمدانی برای خودش می‌بندد). حالا بگویید مردم، آیا برای «سفر» آخرت نمی‌خواهید توشه‌ای بردارید (چمدانتان را ببندید و تویش چیزهایی بگذارید) که به کارتان بیاید؟»

ابوذر با آدمهای بزرگ زیادی توی عمرش نشست و برخاست کرده بود ــ آدمهایی که حرفهاشان مردم را تکان می‌داد و تا ته وجودشان می‌رفت. آن روز هم ابوذر چیزی گفته بود که تمام حاجی‌های دور و برش تکان خوردند.

یکی‌شان گفت: «ابوذر! راهنمایی‌مان کن.»

ابوذر گفت: «برای قیامت، یک روز خیلی گرم را روزه بگیر! و برای کارهای بزرگ و سختِ آن روز، حجّی بگزار! و برای وحشت قبر، در دل شبِ تاریک دو رکعت نماز بخوان! سخن نیکی که به زبان بیاوری، و حرف زشتی که به زبان نیاوری، یا صدقه‌ای که به آدم نداری بدهی، شاید تویِ بینوا را از آن روز سخت نجات دهد.

«تا زنده‌ای، دو جور سکّه بیشتر در جیبت نباشد: سکه‌هایی که برای خود و خانواده‌ات خرج می‌کنی تا دنیات بگذرد، و سکه‌هایی که جمع می‌کنی و می‌فرستی برای آخرتت. دیگر دنبال هیچ سکه‌ی سومی هم نباش که زیان‌بار است و هیچ فایده‌ای برایت ندارد.

« همیشه دنیا را در دو جمله تعریف کن:

ـ جمله‌ی اول: در دنیا مال حلال به دست بیاورم! و

ـ جمله‌ی دوم: برای آخرتم پس‌انداز کنم! هیچ جمله‌ی سومی به این دو جمله اضافه نکن که زیان‌بار است و هیچ فایده‌ای برایت ندارد.»

ابوذر به همه نگاه کرد. همه به ابوذر نگاه کردند. ابوذر گفت: «غصه‌ی روزی که هنوز به آن نرسیده‌ام (ولی بالاخره می‌رسم روزی)، کشت مرا.»