پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
مجله ویستا

بغض عشق


بغض عشق

گفتی: بمان، می خواستم اما نمی شد
گفتی: بخوان، بغض گلویم وا نمی شد
گفتم که: می ترسم من از سحر نگاهت
گفتی: نترس ای خوب من، اما نمی شد
گفتی: نگاهم کن- ببین- آهسته دیدم
راهی نبود از مرز می …

گفتی: بمان، می خواستم اما نمی شد

گفتی: بخوان، بغض گلویم وا نمی شد

گفتم که: می ترسم من از سحر نگاهت

گفتی: نترس ای خوب من، اما نمی شد

گفتی: نگاهم کن- ببین- آهسته دیدم

راهی نبود از مرز می شد تا نمی شد

دست دلم پیش تو رو شد آه، ای عشق

راز نگاهم کاشکی افشا نمی شد

در ورطه ای از عشق و عقل افتاده بودم

چون عشق تو در حجم عقلم جا نمی شد

می خواستم ناگفته هایم را بگویم

یا بغض می آمد سراغم، یا نمی شد

گفتی که: تا فردا خداحافظ ولی، آه

آن شب نمی دانم چرا فردا نمی شد؟

سیدعباس سجادی