شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

علی ع از دیدگاه مولوی در مثنوی معنوی


علی ع از دیدگاه مولوی در مثنوی معنوی

مولوی نیز به عنوان یكی از شخصیت های بزرگ اسلامی, در كتاب مثنوی, علاقه شدید خود را نسبت به چند نفر نشان داده است از میان این شخصیت ها, او به دو نفر نه تنها علاقه, بلكه عشق نشان داده است كه عبارتند از حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام

هر یك از انسان‏های وارسته و با عظمت معمولاً خود را وامدار شخص یا اشخاص با عظمت دیگر دانسته‏اند. مولوی نیز به عنوان یكی از شخصیت‏های بزرگ اسلامی، در كتاب مثنوی، علاقه شدید خود را نسبت به چند نفر نشان داده است. از میان این شخصیت‏ها، او به دو نفر نه تنها علاقه، بلكه عشق نشان داده است كه عبارتند از: حضرت رسول اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و حضرت علی علیه‏السلام .

از دیدگاه مولوی، تنها كسی كه صلاحیت مولویت برای تمام مسلمانان و بلكه تمام انسان‏ها را دارد امام علی علیه‏السلام است؛ زیرا ایشان به مقام شامخ آزادی و آزادسازی رسیده است. به همین سبب، پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فقط او را جانشین خود ساخت.

عفو حضرت علی علیه‏السلام از دشمن خود، بلكه از قاتل خود نیز از آزادی او نشأت می‏گیرد. ارزش انسان به اندازه آزادی او از قید و بند دنیا و رسیدن به مقام بندگی خالصانه است كه اوج این مقام را پس از نبی اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله باید در حضرت علی علیه‏السلام جست‏وجو كرد.

تأثیر شخصیت‏های بزرگ در تعالی افراد رو به رشد و تبدیل آن‏ها به شخصیت‏های تأثیرگذار یكی از وقایع مهم تاریخی است.در عرفان اسلامی، هیچ شخصیت بزرگی وجود ندارد كه از شخصیت بزرگ‏تر از خود متأثر نبوده باشد. نقش انسان‏های متعالی در پرورش معنویت و تكامل بزرگان عرفان و ادب بیش از تحقیق و مطالعه و ریاضت‏های فردی آن‏ها بوده است. بدین‏روی، عرفا معمولاً خود را ممنون و مدیون استادان و مرشدان خود می‏دانند تا امور دیگر. در عرفان اسلامی و آثار عارفان اسلام، نقش دو شخص به خوبی مشهود است. هیچ عارف و عالمی نیست كه در آثار قلمی و زبانی خود از این دو شخصیت عظیم اسلامی یاد نكرده و به این دو عشق نورزیده باشد: حضرت محمّد بن عبداللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و حضرت علی بن ابی طالب علیه‏السلام .

عرفا اگر از عارفی نام می‏برند، معمولاً در حدّ تكریم او و ذكر كمالات وی سخن می‏گویند. اما وقتی سخن به پیامبر اكرم و حضرت علی علیهماالسلام رسد، عنان سخن از كف می‏دهند و با پای دل به میدان آمده، میدان‏داری می‏كنند؛ در اینجا، سخن به دست عشق می‏افتد و كلام عاشقانه می‏گردد. این نقشِ منحصر به فرد مختص پیامبر اكرم و حضرت علی علیهماالسلام است.

بنابراین، باروری و وسعت و عمق عرفان و ادب اسلامی در پرتو انوار این دو گوهر تابناك و بی‏بدیل بوده است. در اینجا، محور بحث در باب مولای متقیّان حضرت علی علیه‏السلام است كه در مثنوی مولوی به تصویر كشیده شده است.

● علی علیه‏السلام ؛ بارگاه احدیّت

یكی از معنوی‏ترین ماجراهایی كه در مثنوی بیان شده، ماجرای جنگ عمرو بن عبدود با حضرت علی علیه‏السلام در جنگ «خندق» است. مولوی از كسی كه با امیرالمؤمنین جنگ كرده است، نام نبرده و نگفته كه این ماجرا واقع در كدام جنگ بوده، بلكه تنها به بیان موضوع می‏پردازد: اینكه مبارزی در یكی از جنگ‏ها به جنگ امام علی علیه‏السلام آمد و وقتی مغلوب وی شد، به آن حضرت بی‏احترامی كرد، ولی او به جای آنكه مقابله به مثل كند، مقابله به عكس كرد.

این برخورد موجب حیرانی آن مبارز گشت؛ زیرا عموما مردم مقابله به مثل می‏كنند، اما حریف او در اینجا مقابله به عكس كرد. وقتی از فلسفه این عمل سؤال كرد و جواب امام را شنید، از كرده خود پشیمان شد و به اسلام گروید و به تبع او، خانواده و خویشاوندان وی نیز به اسلام گرویدند. آنچه در تاریخ اسلام آمده این است كه ماجرا به كشته شدن دشمن خاتمه می‏یابد، ولی مولوی قضیه را به مسلمان شدن وی ختم می‏كند.

البته شیوه مولوی در این قبیل مسائل، نتیجه‏گیری از ماجراست، نه سندیت آن. او می‏خواهد در قالب قصه‏ای، به بیان حقایق بپردازد و باید و نبایدهای انسانی را در ضمن آن بیان كند.

بعضی از اندیشمندان نیز احتمال داده‏اند كه شاید این ماجرا دو بار اتفاق افتاده باشد. یك بار در جنگ «خندق» و بار دیگر در زمانی دیگر؛ زیرا مولوی در این ماجرا، از دشمن حضرت علی علیه‏السلام به «گبر» تعبیر كرده است، در حالی كه عمرو بن عبدود بت‏پرست بود، نه گبر.

مولوی ماجرا را با اخلاص امیرالمؤمنین علیه‏السلام شروع می‏كند و به مردم می‏گوید: باید از علی علیه‏السلام اخلاص عمل آموخت. سپس به بیان حالات و مقامات امام علی علیه‏السلام می‏پردازد و در ضمن این حالات، مسائلی را در رابطه با آن بیان می‏كند:

از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان منزّه از دغل

در غزا بر قهرمانی دست یافت زود شمشیری كشید و برشتافت

او خدو انداخت در روی علی افتخار هر نبیّ و هر ولی

آن خدو زد بر رخی كه روی ماه سجده آرد پیش او در سجده‏گاه

در زمان انداخت شمشیر آن علی كرد او اندر غزایش كاهلی

گشت حیران آن مبارز زین عمل وز نمودن عفو و رحمِ بی‏محل

گفت: بر من تیغ تیز افراشتی از چه افكندی مرا بگذاشتی؟

آن چه دیدی بهتر از پیكار من تا شدی تو سست در اشكار من؟

آن چه دیدی كه چنین خشمت نشست تا چنان برقی نمود و باز جست؟

آن چه دیدی كه مرا زان عكس دید در دل و جان شعله‏ای آمد پدید؟

آن چه دیدی برتر از كون و مكان كه به از جان بود و بخشیدیم جان؟

در شجاعت شیر ربّانیستی در مروّت خود بدانی كیستی

در مروّت ابر موسایی به تیه كآمد از وی خوان و نان بی شبیه

ابرها گندم دهد كان را به جهد پخته و شیرین كند مردم چو شهد

ابر موسی پَرِّ رحمت برگشاد پخته و شیرین بی‏زحمت بداد

از برای پخته‏خواران كَرَم رحمتش افراشت در عالَم عَلَم

تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا كم نشد یك روز زان اهل رجا

تا هم ایشان از خسیسی خاستند گنْدنا و ترّه و خس خواستند

امّت احمد كه هستید از كرام تا قیامت هست باقی آن طعام

ای علی كه جمله عقل و دیده‏ای، شمّه‏ای واگو از آنچه دیده‏ای

تیغ حلمت جان ما را چاك كرد آبِ علمت خاك ما را پاك كرد

بازگو دانم كه این اسرار هوست زانكه بی‏شمشیر كشتن كارِ اوست

بازگو ای باز عرش خوش شكار، تا چه دیدی این زمان از كردگار؟

چشم تو ادراك غیب آموخته چشم‏های حاضران بردوخته

راز بگشا ای علی مرتضی، ای پس از سوءالقضا، حسن‏القضا

یا تو وا گو آنچه عقلت یافته‏ست یا بگویم آنچه بر من تافته‏ست

از تو بر من تافت چون داری نهان می‏فشانی نور چون مه بی‏زبان

لیك اگر در گفت آید قرص ماه شب رُوان را زودتر آرد به راه

از غلط ایمن شوند و از ذهول بانگ مه غالب شود بر بانگ غول

چون تو بابی آن مدینه علم را چون شعاعی آفتاب حلم را

باز باش، ای باب، بر جویای باب تا رسد از تو قشور اندر لباب

باز باش ای باب رحمت، تا ابد بارگاه ما «لَهُ كُفوا اَحد»

گفت: فرما، یا امیرالمؤمنین تا بجنبد جان به تن در چون جنین

چون جنین را نوبت تدبیر او از ستاره سوی خورشید آید او

چون‏كه وقت آید كه گیرد جان جنین آفتابش آن زمان گردد معین

این جنین در جنبش آید زافتاب كآفتابش جان همی بخشد شتاب

از كدامین ره تعلّق یافت او در رَحِم با آفتاب خوب رو؟

از ره پنهان كه دور از حسّ ماست آفتاب چرخ را بس راه‏هاست

بازگو ای بازِ پَر افروخته، با شه و با ساعدش آموخته

بازگو ای بازِ عنقا گیرِ شاه، ای سپاه اِشكن به خود، نی با سپاه

امّت وحدی یكی و صد هزار بازگو ای بنده، بازت را شكار

در محلِّ قهر، این رحمت ز چیست اژدها را دست دادن راه كیست؟

گفت: من تیغ از پی حق می‏زنم بنده حقّم، نه مأمور تنم

شیر حقّم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا

من چو تیغم وان زننده آفتاب «ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ» در حراب

رخت خود را من ز رَه برداشتم غیر حق را من عدم انگاشتم

سایه‏ام من كه خدایم آفتاب حاجبم من، نیستم او را حجاب

من چو تیغم پُر گهرهای وصال زنده گردانم، نه كشته در قتال

خون نپوشد گوهر تیغ مرا باد از جا كی برد میغ مرا؟

كَه نیم، كوهم ز حلم و صبر و داد كوه را كی در رباید تند باد؟

آنكه از بادی رود از جا خسی‏ست زانكه باد ناموافق خود بسی‏ست

باد خشم و باد شهوت باد آز بُرد او را كه نبود اهل راز

كوهم و هستی من بنیاد اوست ور شوم چون كاه بادم باد اوست

جز به باد او نجنبد میل من نیست جز عشق احد سرخیل من

كوهم و هستی من بنیاد اوست ور شوم چون كاه بادم باد اوست

خشم بر شاهان شه و ما را غلام خشم را هم بسته‏ام زیرِ لگام

تیغ حلمم، گردن خشمم ز دست خشم حق بر من چو رحمت آمده است

غرق نورم گرچه سقفم شد خراب روضه گشتم گرچه هستم بوتراب

چون درآمد در میان غیر خدا تیغ را اندر میان كردن سزا

تا «اَحَبَّ لِلّه» آید نامِ من تا كه «اَبْغض لِلّه» آید كام من

تا كه «اَعْطا للّه» آید جود من تا كه «اَمسك لِلّه» آید بود من

بخل من لِلّه، عطا لِلّه و بس جمله لِلّه‏ام، نیم من آنِ كس

و آنچه لِلّه می‏كنم تقلید نیست نیست تخییل و گمان جز دید نیست

ز اجتهاد و از تحرّی رسته‏ام آستین بر دامن حق بسته‏ام

گر همی پرّم همی بینم مطار ور همی گردم همی بینم مدار

وركشم باری بدانم تا كجا ماهم و خورشید پیشم پیشوا

بیش ازین با خلق گفتن روی نیست بحر را گنجایی اندر جوی نیست

پست می‏گویم به اندازه عقول عیب نبود، این بود كار رسول

اندر آ من درگشادم مر تو را تُف زدی و تحفه دادم مر تو را

پس جفاگر را چنین‏ها می‏دهم پیش پای چپ چه سان سر می‏نهم

پر وفاگر را چه بخشم؟ تو بدان گنج‏ها و ملك‏های جاودان(۲)

گفت: امیرالمؤمنین با آن جوانكه به هنگام نبرد، ای پهلوان

چون خدو انداختی در روی مننفس جنبید و تبه شد خوی من

نیم بهر حق شد و نیمی هواشركت اندر كار حق نبود روا

نقش حق را هم به امر حق شكنبر زجاجه دوست سنگ دوست زن

گبر این بشنید و نوری شد پدیددر دل او تا كه زنّاری برید

گفت: من تخم جفا می‏كاشتممن تو را نوعی دگر پنداشتم

تو ترازوی احدخو بوده‏ایبل زبانه هر ترازو بوده‏ای

تو تبار و اصل و خویشم بوده‏ایتو فروغ شمع كیشم بوده‏ای

من غلام آن چراغ چشم جوكه چراغت روشنی پذرفت ازو

من غلام موج آن دریای نوركه چنین گوهر برآرد در ظهور

عرضه كن بر من شهادت را كه منمر تو را دیدم سرافراز زمن

قرب پنجه كس ز خویش و قوم اوعاشقانه سوی دین كردند رو

او به تیغ حلم چندین خلق راواخرید از تیغ چندین حلق را

تیغ حلم از تیغ آهن تیزتربل ز صد لشكر ظفر انگیزتر.(۳)

در بیان حكایت امیرالمؤمنین علیه‏السلام با گبر، مولوی نكاتی را ذكر كرده است كه در ذیل، بدان‏ها اشاره می‏شود:

علی علیه‏السلام ؛ افتخار انبیا علیهم‏السلام

علی علیه‏السلام یك شخص معمولی یا یك عارف و عالم وارسته یا یك رهبر فرزانه نیست. در جامعه اسلامی، این قبیل افراد زیاد بوده‏اند. او افتخار همه انبیا و رسولان الهی در طول تاریخ انسانی بوده است. بدین‏روی، تكریم حضرت علی علیه‏السلام تكریم انبیا، و توهین به او توهین به همه مقدّسات انسانی است.

او خدو انداخت بر روی علی افتخار هر نبی و هر ولی

علی علیه‏السلام ؛ مرد اخلاص عمل

شمشیر انداختن در لحظه‏ای كه عقل و احساس آدمی دستور می‏دهد تا در نهایت شدت از آن استفاده شود، كار هر كسی نیست. تنها علی علیه‏السلام می‏تواند در این لحظه شمشیر را كنار نهد.

دشمنی حریف از یك طرف و اهانت او از طرف دیگر، و مهم‏تر از همه، بر باطل بودن او دست به دست هم می‏دهند تا آدمی هر چه زودتر سر از تن او جدا كند و دل دوستان خدا را شاد نماید و خود را از شرّ دشمن خلاص گرداند. اما چنین برخوردی كار كسی است كه به این امور توجه دارد، نه علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام كه اصلاً عنایتی به این مسائل ندارد. او تنها به رضایت معبود توجه دارد و «اخلاص عمل» در راه معبود.

به همین دلیل، تاریخ چنین واكنشی را جز از علی علیه‏السلام سراغ ندارد؛ زیرا لازمه چنین برخوردی پشتوانه ایمانی و دینی قوی به قوّت امیرالمؤمنین لازم دارد كه فقط او از چنین پشتوانه‏ای برخوردار است.

آدمی در این لحظات، تا چیزی نبیند نمی‏تواند شمشیر بیندازد. تا محو در وجه‏اللّه نباشد، نمی‏تواند از وجه‏الناس جدا گردد و در كار خود جز وجه‏اللّه را دخیل ننماید. سخن از دین است، نه دانستن. فاصله دیدن و دانستن بسیار است. می‏دانیم «اخلاص» یعنی چه، «قربهٔ الی اللّه» بودن یك عمل یعنی چه، اما شهودِ این تقرّب چیز دیگری است. آگاهی به تقرّب با قرار گرفتن در حریم قرب فاصله زیادی دارد. بدین دلیل، مولوی می‏گوید:

آن چه دیدی بهتر از پیكار من تا شدستی سست از اشكار من؟

آن چه دیدی كه چنین خشمت نشست تا چنان برقی نمود و باز جست؟

آن چه دیدی برتر از كون و مكان كه به از جان بود و بخشیدیم جان؟

تا برتر از كون و مكان دیده نشود، نمی‏توان از اعمال كون و مكانی صرف نظر كرد. آگاهی به حق غیر از رؤیت حق است. دیگران اگر خیلی تكامل یابند از حق آگاه می‏شوند، اما علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام می‏فرماید: من حق را می‏بینم، آن را به من نشان می‏دهند. چون می‏بینم، هرگز شك نمی‏كنم: «ما شَكَكْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ اریتُهُ»؛(۴) از وقتی حق را به من نشان داده‏اند در آن شك نكرده‏ام. او به آنچه می‏بیند یقین می‏كند؛ یقینی كه از دیدن حاصل شود یقینی كامل است و دیگر كم و زیاد نمی‏شود.

پی‏نوشت‏ها

۱. جلال‏الدین محمّد مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، ص ۲۲۹ ـ ۲۳۶.

۲. همان، دفتر اول، ص ۲۴۴ ـ ۲۴۵.

۳. نهج‏البلاغه، محمد عبده، ج ۱، ص ۳۹.

۴. ملاصالح مازندرانی، شرح اصول كافی، ج ۳، ص ۱۷۳ / ابن میثم بحرانی، شرح مئهٔ كلمهٔ، ص ۵۲.

۵. كلینی، الكافی، ج ۱، ص ۹۸، ح ۶ و ص ۱۳۸، ح ۴.

۶. نهج‏البلاغه، محمد عبده، ج ۴، ص ۳۶ / بصائر الدرجات، صفار قمی، ص ۳۲۵، ح ۱۲.

۷. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا علیه‏السلام ، ج ۱، ص ۷۲، ح ۲۹۷ / ابن میثم بحرانی، شرح مئهٔ كلمهٔ، ص ۵۶.

۸. «وَ كان اللّهُ عَلیما حَلیما.» (الاحزاب: ۵۱)

۹. شیخ علی نمازی، مستدرك سفینهٔ البحار، ج ۱۰، ص ۲۹۴.

۱۰. شیخ صدوق، الخصال، ص ۴۹۶، ح ۵.

۱. ملاصالح مازندرانی، شرح اصول كافی، ج ۱، ص ۱۲۲ و ج ۲، ص ۱۲۰.

۱۲. محمد بن سلامهٔ، دستور معالم الحكم، ص ۷۳.

۱۳.شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص ۶۹۶ / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۹۱، ص ۲۳۹.

۱۵. جلال‏الدین محمّد مولوی، پیشین، دفتر اول، ص ۲۳۶ ـ ۲۳۸.

۱۵. همان، دفتر اول، ص ۲۴۲ ـ ۲۴۳.

۱۶. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۲۹، ص ۳۱۸ / دیوان الامام علی علیه‏السلام ، انتشارات پیام اسلام، قم، سال ۱۳۶۹، ص ۱۷۰.

۱۷. جلال‏الدین محمّد مولوی، پیشین، دفتر اول، ص ۲۱.

۱۸. همان، دفتر پنجم، ص ۲۰۰ و ۲۰۱.

۱۹. نهج‏البلاغه، خطبه ۱۵.

۲۰. محمد بن سلیمان كوفی، مناقب امیرالمؤمنین، ج ۱، ص ۱۱۹ / قاضی نعمان مصری، شرح الاخبار، ج ۱، ص ۱۰۰، ح ۲۳.

۲۱. جلال‏الدین محمّد مولوی، پیشین، دفتر ۶، ص ۵۳۳.

۲۲. همان.

۲۳. همان، ص ۵۳۵.

۲۴. همان، دفتر چهارم، ص ۴۳۵ و ۴۳۶.

منبع:فصلنامه شیعه شناسی، شماره ۹


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 5 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.