پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
همسرم ورزش را بیشتر از من دوست دارد
![همسرم ورزش را بیشتر از من دوست دارد](/web/imgs/16/151/yb4qf1.jpeg)
● او ورزش را بیشتر از من دوست دارد
نادیا هیچ علاقه ای به ورزش ندارد. آیا ادامه ی زندگی با همسری که دیوانه وار ورزش را دوست دارد برای او امکان پذیر است؟
▪ زن:
نادیا میگوید : "همسر من به طور افراطی ورزش دوست است و این مسئله زندگی ما را به هم ریخته است. نادیا ۲۸ ساله و مدیر فروش یکی از فروشگاههای لوازم بهداشتی وآرایشی است. آنها ۱۸ ماه پیش ازدواج کرده اند. او ادامه میدهد: " کاوه هرشب که از سر کار برمی گردد تا موقع خواب جلوی تلویزیون روی کاناپه لم میدهد و برنامه ی ورزشی نگاه میکند. او دیوانه ی فوتبال است .برای هر حرکت نادرست فریادهای عصبی میکشد و اگر خوب بازی کنند دور اتاق میگردد و میرقصد و به دوستانش تلفن میزند که با هم آنها را تحسین کنند و شلوغ بازی در آورند. آخر هفتهها مدام برنامههای ورزشی را نگاه میکند،به پارک میرود وفوتبال بازی میکند یا با برادرش به تماشای بازیها در استادیوم میرود. آنها همیشه وبرای بیشتر بازیها بلیط میخرند."
اگر دست خودش بود، من را هم مجبور میکرد که با آنها بروم. البته من هم خودم را نسبت به ورزش بی تفاوت نشان نمیدهم. گاهی بعضی از بازیها را نگاه میکنم که او را خوشحال کنم ولی وقتی دیگر از یک جا نشستن خسته میشوم آنوقت ناراحت میشود. اکثر شبها برنامههای مورد علاقه ام مثل بعضی از سریالهای تلویزیونی یا برنامههای آشپزی را توی اتاق خواب نگاه میکنم.
در این ۱۸ ماه اکثرا" تنها و کسل بوده ام. وقتی به اتاق خواب میروم در حالی که او هنوز جلوی تلویزیون نشسته و با هیجان به آن زل زده گریه ام میگیرد....دیگر واقعا" خسته شده ام. نمیدانم چطور به کاوه بفهمانم چقدر دلم میخواهد بیشتر با هم باشیم. من نمیخواهم ورزش را رها کند یا دیگر برنامههای ورزشی را دنبال نکند. فقط میخواهم حد نگه دارد و فرصتی هم برای گردش ، خرید و باهم بودن قائل شود، همانطور که قبل از ازدواج بودیم. آیا این غیر منطقی است؟ اما کاوه همیشه میگوید: " من اینجا پیش تو هستم _ فقط دارم فوتبال هم تماشا میکنم.
برداشت ما از مفهوم با هم بودن متفاوت است. درسته ما هر دو در یک آپارتمان در کنار هم هستیم اما هیچ ارتباط عاطفی با هم نداریم. حدود ۴ ماه پیش بود که من ارتباطم را با او قطع کردم. با توجه به اینکه از نظر ارتباط عاطفی ما به شدت از هم راضی بودیم، فکر کردم عدم تمکین من انگیزه ای خواهد شد که به خودش بیاید و تغییر کند. وقتی خواب آلوده و با چشمان نیمه باز به رختخواب میآید و وقتی من خوابیدم مرا میبوسد به او میگویم : " تمام شب را جلوی تلویزیون نشستی و انگار اصلا" مرا نمیبینی، آنوقت حالا از من توقع عشق ورزی داری؟ کاوه به عدم تمکین من اعتراض میکند ولی ظاهرا" آنقدر اذیت نمیشود که پرداختن به ورزش و برنامههای ورزشی را رها کند. من حتی دیگر غذاهای مورد علاقه ی او را نیز نمیپزم. تا آنجا یی که من میدانم او به راحتی غذاهای آماده میخورد و کار خود را راه میاندازد! من هنوز هم به شدت عاشق او هستم ولی نمیتوانم زندگی ای را ادامه دهم که در آن دیده نمیشوم."
سه سال پیش، یک روز صبح در ایستگاه مترو برای اولین بار کاوه را دیدم. گرچه او زیباترین مردی بود که من به عمرم دیده بودم ولی ۳ ماه طول کشید تا بتوانم بر خجالتم غلبه کنم و خودم را به او معرفی کنم. بالاخره روزی هر دو از قطار جا ماندیم و مجبور شدیم منتظر قطار بعدی بنشینیم. آن روز کنار هم نشستیم. کاوه گفت که ۳۳ سال دارد و قبلا" یک بار ازدواج کرده است. قبل از آنکه فکر کنم چگونه میتوانم شماره تلفنم را به او بدهم بدون آنکه او را متوجه اشتیاق خودم کنم، او کار مرا ساده کرد و از من شماره تماس خواست و خیلی زود به من زنگ زد و مرا به یک کافی شاپ دعوت کرد.
من عاشق کاوه شده بودم و در ذهنم رویای زندگی با او را مرور میکردم. او اولین مردی بود که در گوش من نجواهای عاشقانه میکرد. ما ۴ روز در هفته همدیگر را میدیدیم و با وجودیکه مرتب برای دیدن فیلم و کنسرتهای موسیقی باهم بودیم ولی اصلا" از هم سیر نمیشدیم. سعی میکردیم همه چیز را با هم در میان بگذاریم.
طولی نکشید که او مرا به دخترش ، عسل، که آن زمان ۶ سال داشت معرفی کرد و در مورد او با من صحبت کرد. عسل با همسر سابقش، سمیرا ، زندگی میکرد و آخر هفتهها پیش کاوه میآمد. وقتی عسل میآمد هرسه باهم بیرون میرفتیم. به پیک نیک و موزه می رفتیم، شیرینی میپختیم و... به هرسه ی ما خوش میگذشت. بندرت در مورد ورزش حرف میزد و من هرگز نفهمیدم که او چقدر در مورد ورزش متعصب است."
بعد از یکسال کاوه از من خواستگاری کرد و شش ماه بعد ازدواج کردیم. تفاوت دوران اول آشنایی مان با زمانی که رسما" زندگی مشترکمان را آغاز کردیم بسیار زیاد بود و با انتظارات من فاصله ی زیادی داشت. گویی با غریبه ای زندگی میکردم. او به شدت عوض شده بود. کسی که از گردش و بیرون غذاخوردن لذت میبرد، حالا بیشتر دوست دارد جلوی تلویزیون بنشیند و برنامههای ورزشی ببیند تا با من باشد. نمیدانستم چه باید بکنم. از نشستن کنار او به این امید که بعد از آن با هم صحبت کنیم یا فیلمی ببینیم خسته شده ام، در آخر هم او هیچوقت قبول نمیکند. او هم به برنامههای مورد توجه من مثل تغییر دکوراسیون بی علاقه است. مثلا" من سعی میکنم مدل پردههای اتاق خواب را عوض کنم یا آشپزخانه را به گونه ای دیگر بچینم در حالی که به جای آنکه نظرش را بگوید میخکوب نشسته و برنامه ی ورزشی خودش را نگاه میکند. به من میگوید هر طور که دوست داری بچین من به سلیقه ی تو اعتماد دارم و همزمان صدای تلویزیون را بلندتر میکند."
از همه بدتر اینکه او عسل را هم که حالا دیگر ۹ ساله است، مثل خودش کرده. وقتی عسل پیش ما میآید، آنها با هم همه ی بازیها را نگاه میکنند و کاوه به او فوتبال یاد میدهد. اوائل فکر میکردم عسل برای آنکه پدرش را خوشحال کند با او همراهی میکند. اما بتدریج فهمیدم او صادقانه و عمیقا" به ورزش علاقمند است. من احساس میکنم کاوه حتی او را هم از من جدا کرده است. او قبل از ازدواج من و پدرش در آشپزی به من کمک میکرد ولی الآن فقط دوست دارد در کنار پدرش باشد و به این ترتیب من میان آنها مثل یک غریبه شده ام.
علاقه ی بیش از حد کاوه به ورزش زندگی اجتماعی ما را هم تحت تاثیر قرار داده است. چند وقت بیش یکی از دوستان صمیمی من برای شوهرش روز تولد ۳۰ سالگی او را جشن گرفته بود بدون آنکه او خبر داشته باشد و از ما هم برای شرکت در این جشن دعوت کرده بود. در آخرین دقایق کاوه گفت : " استقلال و پیروزی بازی دارند....نادیا، لطفا" به همه بگو کاوه آنفلوآنزا گرفته و نمیتواند بیاید. به شدت عصبانی شدم و مجبور شدم تنها به آنجا بروم و به خاطر غیبت کاوه به دوستم دروغ بگویم. از اینکه حقیقت را بگویم به شدت خجالت میکشیدم : شاید باید میگفتم همسر من بسیار خودخواه است، یک احمق بی احساس و بی شعور است که تماشای فوتبال را بر شاد کردن همسرش ترجیح میدهد.
▪ مرد:
کاوه ، ۳۶ ساله میپرسد : من نمیفهمم علاقه به ورزش چه اشکالی دارد؟ بله علاقه ی من افراطی است و به آن افتخار میکنم. من همان کسی هستم که در استادیوم حضور دارم. من همان کسی هستم که فریاد میکشم و تماشاچیان را به هیجان میآورم تا تیم را تشویق کنند و رهبری آنها با من است. ورزش هیجان انگیز است و من عاشق مسابقات ورزشی ، حواشی و رقابتهای میان بازیکنان ، داوران و صاحبان باشگاهها ، اتفاقاتی که برای حریفان ما میافتد و هیجانات مسابقاتی که تکرار میشوند هستم. من در مورد همه ی اینها با نادیا صحبت کرده بودم. اولین باری که نادیا را دیدم لیگ برتر فوتبال بود و من به او گفتم که از هواداران فوتبال هستم و خودم هم فوتبال بازی میکنم. من فکر نمیکنم مجبور باشم به خاطر او از علائقم صرف نظر کنم و به نظر من او هم همین حق را دارد."
وقتی سر خانه ی خودمان رفتیم من سعی کردم قوانین رشتههای مختلف ورزشی را برای او توضیح دهم اما او فقط مات و خیره به من نگاه میکرد. وقتی با هیجان در مورد بازیهای کلیدی و مهم با او حرف میزدم، خالی از هر احساسی با نگاهی سرد و خشک به من زل میزد. میدانید چقدر سخت است که بازیکنی ببیند توپی را که به طرف تور پرتاب کرده، خارج از تور فرود میآید؟ نادیا نمیخواهد علاقمند شود. من سعی کردم او را از جاده ای که خودم رفتم بگذرانم تا با هم و در کنار هم از بازیها و مسابقات لذت ببریم. حالا من پذیرفته ام که او به ورزش علاقه ای ندارد ولی او چرا درک نمیکند که منهم به آشپزی و شوهای دکوراسیون علاقه ای ندارم؟ من از این مسائل متنفرم همانقدر که او از علائق من متنفر است.
در ضمن طی چند ماه گذشته ، همسر من راه ناسازگاری را پیش گرفته است. از نظر عاطفی رابطه اش را با من قطع کرده و دیگر غذاهای مورد علاقه ی مرا نمیپزد. ممکن است نادیا فکر کند من پیام او را نگرفته ام ولی برعکس، من میفهمم چرا او این کارها را میکند ولی اصلا" اهمیت نمیدهم ، چون من هیچ کار اشتباهی نکرده ام. به نظر من وقتی هردو در خانه هستیم یعنی با هم هستیم حتی اگر او مشغول دیدن برنامه ی آشپزی و من فوتبال را ببینم.
من در شیراز متولد و بزرگ شده ام. پسر کوچک خانواده بودم. پدرم قناد و مادرم کارمند یک اداره بود. پدرم به طرز جنون آمیزی خشن و عصبی بود به همین دلیل وقتی مادرم او را از خانه بیرون انداخت من که آن زمان پسر بچه ای ۱۲ ساله بودم، بسیار خوشحال شدم. او از زندگی ما محو شد و من هرگز برای او متاسف نشدم. مادرم استاندارد بالایی داشت و من همیشه سعی کرده ام شبیه او باشم. در مدرسه شاگرد خوب و کوشایی بودم، فوتبال بازی میکردم و این ورزش را بسیار دوست داشتم. دو هفته پس از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان وارد نیروی دریایی شدم. بعد از ۴ سال خدمت، از دانشگاه نیز فارغ التحصیل شدم و لیسانس حقوق گرفتم.
۲۶ ساله بودم که با سمیرا ازدواج کردم. او کارشناس بهداشت بود. یک سال بعد عسل به دنیا آمد و ما رویاهای زیبایی برای یک زندگی شاد و سالم را در سر میپروراندیم. من سخت کار میکردم و به عنوان یک پدر وقت کافی برای بودن با خانواده و پرداختن به علائق ورزشی ام نداشتم. متاسفانه زندگی مشترک چهار ساله ی ما زمانی که سمیرا عاشق یک دندانپزشک شد، به پایان رسید. من از این اتفاق مبهوت و متاثر بودم ولی ما تصمیم گرفتیم به خاطر عسل ارتباطمان را با هم حفظ کنیم.
به عنوان یک پدر مجرد، همه ی زندگی من در عسل خلاصه میشد و سعی میکردم هر آنچه را که در کودکی از آن محروم بودم را برای عسل فراهم کنم مثل کلاس شنا و کلاسهای مختلف موسیقی. آخر هفتهها که عسل پیش مادرش میرفت من ورزش میکردم و برنامههای ورزشی تماشا میکردم تا تنهاییهایم را پر کنم. در آن روزها وزنه برداری هم میکردم، فوتبال بازی میکردم و برنامههای ورزشی تلویزیون را نگاه میکردم."
دو سال از جدایی من از سمیرا میگذشت که روزی در ایستگاه مترو برای اولین بار نادیا را دیدم. هنوز هم باورم نمیشود که چطور قبلا" او را ندیده بودم. او زن سبزه روی فوق العاده زیبایی است با چشمان قهوه ای درخشان و جذاب ، و لبخندی بسیار شیرین و قابل ستایش دارد. ما از همان اول با هم احساس نزدیکی میکردیم و من خیلی سریع عاشق او، هوشمندی و مهربانیهایش شدم. مطمئن بودم مادر خوانده ی فداکار و بی نظیری برای عسل خواهد بود و می تواند الگوی مثبت و مناسبی برای او باشد.
همانطور که نادیا گفت، از وقتی که ما زندگی مشترکمان را شروع کردیم نوع ارتباطاتمان عوض شد. شاید دلیل آن این بود که من ۸ سال از او بزرگتر بودم و تجربه ی یک زندگی ناموفق هم داشتم. توقعات و انتظارات من از زندگی، با او خیلی فرق میکرد. من دیگر نمیخواهم ۴ شب در هفته را بیرون از خانه باشیم. به خصوص به خاطر آنکه ما توافق کرده بودیم درآمدمان را برای آینده مان پس انداز کنیم و من امیدوارم بتوانیم خانه بخریم و بچه دار شویم. در عین حال ما هنوز هم هر چند وقت یکبار برای تفریح بیرون میرویم.
با پیوستن عسل به من و همراهی او با من در علائق ورزشی ، نادیا خود را کنار کشید تا این موضوع را به یک مشکل بحرانی تبدیل کند. من میخواهم دخترم از نظر جسمی سالم و سرحال باشد و از بازیها و مسابقات ورزشی درس زندگی بگیرد.
شبی که نادیا مرا در رختخواب عقب زد، به او گفتم این جزئی از زندگی ما است. به او گفتم تو تنها کسی نیستی که از این زندگی راضی نیست. من به رابطه ی عاطفیمان علاقمندم، برای همراهیهای تو و دستپخت مطبوع تو دلتنگم.....شاید یک مشاور بتواند به ما کمک کند.به او گفتم من عاشق تو هستم و نمیخواهم تو را از دست بدهم.
▪ مشاور:
مشکل نادیا و کاوه مشکلی است که زوجهای فراوانی با آن دست به گریبان هستند. مشاور میگوید : " علاقه ا ی مفرط، به موضوعی خارج از خانه بین این زن و شوهر فاصله ایجاد کرده است. این مسئله صمیمیت آنها را از بین برده و ارتباط زناشویی آنها را تهدید کرده است. سرگرمیها ماهیتا دردسر ساز نیستند" ...تا وقتی که مسئله ی زندگی مشترک مطرح شود. به دلایل متعدد مسائلی که قبل از ازدواج امری عادی تلقی میشده اند، بعد از ازدواج به معضلی جدی تبدیل میشوند. اول آنکه : قبل از ازدواج ممکن است طرفین بعضی از خصائل خود را با سانسور برای هم بازگو کنند. این لزوما" نشانه ی فریبکاری و حیله گری نیست، بلکه آنها میخواهند هر طور شده خود را در دل دیگری بیشتر جا کنند. دوما" : آنها معمولا" هر روز همدیگر را نمیبینند بنا براین فرصت دارند آزادانه به سرگرمیهای خود بپردازند و مجبور به پاسخگویی نیستند. برای یک مرد مجرد سه شب در هفته به ورزش پرداختن مشکل ساز نیست. ولی وقتی ازدواج میکند این عادت به مشکلی بزرگ تبدیل میشود چون او وقتی را که باید به همسرش اختصاص دهد را صرف سرگرمیهای خود میکند.
نادیا و کاوه هر دو گله مند هستند و هر دو هم حق دارند. علاقه ی کاوه به ورزش با هر ملاکی که سنجیده شود، افراطی است ؛ و بی توجهی و بی تفاوتی نادیا نسبت به احساسات و نیازهای عاطفی همسرش نوعی خودخواهی است. نادیا نسبت به ورزش خالی الذهن است و عدم تمکین او به روابط عاطفی و بی توجهی به خورد و خوراک او اشتباه بزرگی است و نتیجه ی معکوس خواهد داد. خوشبختانه با وجود اختلاف نظرات و گله مندیهای دو طرف، هنوز هم به شدت به هم علاقمند هستند. آنها هنوز دو عاشق دلباخته ای هستند که مایلند رابطه ی جریحه دار شده ی خود را ترمیم کنند و گذشته ی آنها و دوران کودکی آنها تاثیر غیر قابل جبرانی بر شخصیت و روابط آنها نداشته است.
من در مرحله ی اول به آنها کمک کردم که بفهمند سرگرمیهای آنها میتواند در خدمت ارتقاء کیفیت عشق موجود میان آن دو باشد. نادیا جذب احساسات و نشاط و سرزندگی همسرش شده بوده است در حالی که اکنون از علاقه ی همسرش به آنچه که او را به وجد میآورد گله مند است . کاوه نیز از دستپخت مطبوع همسرش و خلاقیتهای او در چیدمان وسایل منزل لذت میبرد در حالی که اکنون به علائق و زحمات او بی توجهی نشان میدهد. من در جلسه ی اول به آنها توصیه کردم که رفتارهای منفی خود را تغییر دهند و با خوش بینی به علائق یکدیگر بها دهید و سعی کنند به جنبههای مثبت عادات یکدیگر توجه کنند.
بعد به ارتباط تضعیف شده ی آنها پرداختیم. نادیا باید یاد بگیرد احساسات خود را مستقیما"، صادقانه و با خونسردی ابراز کند. کاوه باید برای ارتباط عاطفی با همسرش خود را متقاضی نشان داده و برای تهیه ی غذای گرم خانگی بها قائل شود و رضایت خود را ابراز کند. ارتباط غیر مستقیم می تواند موجب سوء تفاهمها و ابهامات مکرر گردد.
به نادیا نصیحت کردم از سخنان سرزنش آمیز بپرهیزد. به او گفتم میتوانی قبل از آنکه روی کاناپه بنشیند و مشغول تماشای برنامه ی ورزشی شود با نرمی و ملاطفت ولی مستقیم و بدون متلک و کنایه نظر و حرف خود را بگویی مثلا" میتوانی بگویی : فیلم جدیدی اکران شده که دوست دارم با هم ببینیم، فکر میکنی چه وقت برویم بهتر است؟ علاوه بر آن به آنها پیشنهاد کردم هر از گاهی در مورد ارتباطاتشان، اهداف ، ارزشها، توقعات، عقاید و نارضایتیهایشان با هم حرف بزنند و دوستانه بحث کنند.
کاوه باید درک کند که پرداختن افراطی به ورزش و برنامههای ورزشی ، وفاداری و علاقه ی او به نادیا را زیر سوال میبرد و برای ترمیم این رابطه ی آسیب دیده، محدودیت قائل شدن برای این سرگرمیهای شخصی، ضروری و لازم است. به او گفتم :" شما مجاز هستید برنامههای مورد علاقه ی خود راببینید ولی نمیتوانید اجازه دهید این برنامهها همه ی زندگی شما را تحت الشعاع قرار دهد؛ به حدی که همسرتان احساس کند او را نمیبینید و به او توجه ندارید. رفتار شما به گونه ای است که گویی همسرتان خواسته ی نابجا و غیر منطقی از شما دارد در حالیکه او به حق، همسرش ، بودن با او و توجه او را میطلبد. ازدواج نوعی سازش و توافق است به همین دلیل نیازهای طرفین، نیازهای مشترک آنهاست.
ابتدا کاوه نمیپذیرفت که رفتار او مناسب نیست. ولی وقتی نادیا او را تهدید کرد که اگر عوض نشود او را ترک خواهد کرد، پیغام را دریافت کرد. اگرچه من معتقد بودم کاوه خیلی خودخواه است ولی هرگز از این واژه استفاده نکردم چون نمیخواستم حالت دفاعی او را بیشتر تحریک کنم. ضمنا" میخواستم خودش به این نتیجه برسد که خواسته ی نادیا از او، خواسته ای منطقی است. و بالاخره او به این نتیجه رسید. او یک بار بدون اطلاع به دفتر من آمد و به نادیا گفت : حق با تو است و من واقعا" متاسفم. باور کن نمیخواستم تو را اذیت کنم.
از آن شب به بعد آنها توافق کردند که کاوه دو شب در هفته را به ورزش اختصاص دهد. در دو روز تعطیلی آخر هفتهها او میتواند یا یکی از مسابقات را تماشا کند و یا در یکی از دو روز،فوتبال بازی کند. او تا امروز به این توافقات پایبند بوده است چون عواقب عدم پایبندی به آن را به خوبی درک کرده است. کاوه به آدمی که خیلی زود تحت تاثیر قرار میگیرد و عوض میشود معروف است ؛ به این ترتیب وقتی فهمید که زندگی زناشویی او به خطر افتاده است مجبور شد رفتار خود را عوض کند.
همزمان، من به نادیا نیز توصیه کردم که وقتی کاوه مشغول تماشای تلویزیون است او نیز به کارهای خود برسد. به او گفتم : تو تمام انرژی خود را صرف عصبانیت با کاوه میکنی و فقط سعی داری او را عوض کنی و به این ترتیب به برنامههای مورد علاقه ی خودت نمیرسی. اکنون زمانی که کاوه تلویزیون تماشا میکند یا ورزش میکند، نادیا از فرصت استفاده کرده به کارهای شخصی خود میپردازد، روشهای مختلف کار خود را امتحان میکند و پروژههای مختلف دکور خانه را بررسی میکند.
کاوه هنوز هم امیدوار است روزی نادیا به ورزش علاقمند شود ولی همانطور که به او گفتم، اگر جذابیتهای موجود در یک کار، برای کسی جذابیت نداشته باشد و این بی علاقگی باعث شود که او آن کار را نفهمد و از آن لذت نبرد، به سختی میتوان او را قانع کرد. به نظر من اگر نادیا قبول کند که مدتی برای آنچه که همسرش دیوانه وار به آن علاقه دارد انرژی و وقت بگذارد، میتواند از هیجانات، ظرائف و جذابیتهای آن لذت ببرد. کافی است برای این کار انگیزه ی لازم و کافی داشته باشد. و چه انگیزه ای بالاتر از تحکیم روابط زناشویی است؟ کاوه او را کنار خود مینشاند و قوانین ، نکات کلیدی و استراتژی بازی را برای او توضیح میدهد، به این امید که با هم و در کنار هم اوقات خوشی داشته باشند. در طی جلسات مشاوره روح نادیا در جستجوی حقیقت زندگی بود و خوشبختانه توانست نگرش و رفتار خود را بازسازی کند. وقتی به انگیزه ی پذیرش و با دید مثبت و غیر متعصبانه سعی کرد با کاوه همراهی کند، خیلی زود دریافت که از تماشای فوتبال نیز میتواند لذت ببرد. او در کنار کاوه مینشست و باهم از تماشای مسابقات پر هیجان لذت میبردند و از لحظات شاد بازی به شعف میآمدند. نادیا میگفت: برای خودم هم جای تعجب است که من هم درست مثل کاوه وقتی داور اشتباه میکند فریاد میزنم و از ظرایف بازی لذت میبرم. حالا در تمام کارهایی که قبلا" فکر میکردم احمقانه است، با کاوه همراهی و مشارکت میکنم.
با تجدید نظر و تغییر رویه ی نادیا در مورد علائق همسرش، کاوه نیز برای همراهی با نادیا به تماشای بعضی از برنامههای مورد علاقه ی او مینشست. این کار در روحیه ی نادیا خیلی موثر بود و به بازسازی ارتباط صمیمانه ی آنها کمک زیادی کرد. نادیا میگوید : دیگر از دست کاوه عصبانی نمیشوم، هرگز او را در رختخواب کنار نمیزنم و دوباره غذاهای مورد علاقه ی او را درست میکنم.
در مرحله ی بعد به آنها پیشنهاد کردم، شبهایی که قرار است مسابقات مهم ورزشی از تلویزیون پخش شود، دوستان مشترکشان را هم دعوت کنند، نادیا غذاهای رنگارنگ و خوشمزه درست کند و شبی خوش را برای خود تدارک ببینند تا به این ترتیب روابط اجتماعی آنها نیز بازسازی شود. در طول سال گذشته بارها وقتی سریالهای معروف ومهم تلویزیونی پخش میشد، یا مسابقات مهم برپا بود و یا به هر بهانه ی دیگری زوجهای مختلف از دوستانشان را دعوت کردند و با شامی سبک و سرد خاطره ای زیبا برای خود و دوستانشان رقم زدند. کاوه به نادیا کمک میکرد تا ملزومات مهمانی را با هم فراهم کنند. او در آشپزی کنار نادیا بود، سبزیها را خرد میکرد، سیب زمینیها را پوست میکند، میز شام را میچید و میوهها را میشست و خلاصه در یک کار گروهی از با هم بودن، باهم کار کردن، باهم تلوزیون تماشا کردن و در یک کلام از با هم زندگی کردن لذت میبردند. جالب بود که در چنین شرایطی، هم کاوه از کمک کردن به همسرش و همراهی با او واقعا" لذت میبرد و هم متقابلا" نادیا این احساس را داشت. کاوه به مدیریت نادیا در تامین برنامههای مفرح در زندگی افتخار میکند. او میگوید: یکی از دوستانم میگفت، پذیرایی و میزبانی نادیا بی نقص است، و دستپخت فوق العاده ای دارد. کاوه صادقانه میگوید : این گونه تعاریف برای من خیلی خوشایند است.
نادیا و کاوه برای تنوع، برنامه ای گذاشته اند که یک شب در هفته نیز به تفریحاتی که مشترکا" به آن علاقه دارند، البته به غیر از برنامههای مربوط به ورزش، بپردازند مثل رفتن به سینما یا رفتن به موزه و در آخر به نادیا سفارش کردم که کاوه را تشویق و حمایت کند که در برنامههای ورزشی دخترش را نیز به همراه داشته باشند. و توضیح دادم که کاوه می تواند عسل را به تماشای اسکیت یا بسکتبال ببرد و او را تشویق کند که خودش هم ورزش کند. اکنون کاوه اهمیت ورزش در تناسب اندام و سلامت جسمی را برای عسل توضیح داده است و برای او از ورزشکاران حرفه ای و موفقیتهای آنان در زمینههای مختلف مثال آورده است. نادیا نیز پذیرفته است که باید ورزش کند و حالا نادیا و عسل به عنوان یک تیم با کاوه رقابت سالم دارند. و همه ی این اتفاقات منجر به تحکیم بنای خانواده و نزدیکی عسل و نادیا نیز شده است.
این زوج جوان سخت میکوشیدند تا نگرشها و رفتارهایی که موجب تحکیم روابط آنها میشود را تقویت کنند. در آستانه ی دومین سالگرد ازدواجشان تصمیم گرفته اند که به شیراز سفر کنند و بازگشت خوشبختی به زندگیشان را جشن بگیرند. کاوه در آخرین دیدارمان میگفت : "ما هرگز تا این حد به هم نزدیک نبوده ایم." و نادیا اضافه کرد :" کاوه یک مرد جدید و من یک زن جدید هستم. ما مثل دو مرغ عشقی هستیم که هر لحظه از زندگیمان عاشقانه سپری میشود.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست