شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

راوی رنج های اسطوره ای


راوی رنج های اسطوره ای

درباره ریونوسوکه آکتاگاوا و نقش او در روند رشد ادبیات داستانی ژاپن

ریونوسوکه آکتاگاوا به باور بسیاری از منتقدان پدر ادبیات داستانی کشور ژاپن است، نویسنده‌ای که با تخیل حیرت انگیز خود راه ورسم تازه‌ای را پیش پای داستان نویسی جهان گذاشت.تاثیر آکتاگاوا بر نویسندگان نسل‌های بعد کشورش به گونه‌ای است که اکثر آن‌ها خود را مدیون نوشته‌های او و زبان جهانی‌اش می‌دانند.

ریونوسوکه آکتاگاوا نویسنده‌ای است که اغلب کارهایش به فارسی ترجمه شده‌اند و خوانندگان ایرانی شناخت نسبتا خوبی از او دارند. آکتاگاوا پیش از آن که یک رمان نویس خوب باشد نویسنده‌ای توانا در نوشتن داستان‌های کوتاه است و عمده شهرتش هم بیشتر مرهون کارهای کوتاهی است که نوشته است،آکتاگاوا نه تنها بر روند داستان نویسی کشورش تاثیر گذاشت بلکه به شکلی سینمای ژاپن را هم دچار تحولاتی به لحاظ غنای مضمون کرد زیرا فیلمساز بزرگی چون آکیراکوروساوا با الهام از چند کار کوتاه او یکی از بهترین آثارش را ساخت. آکتاگاوا نویسنده‌ای است که احاطه بسیار خوبی به روابط انسان‌ها در کشورش دارد و علاوه بر این تاریخ ژاپن را هم به خوبی مطالعه کرده،نویسنده‌ای که می‌توان از دل آثار او به روان‌شناسی شخصیت‌هایی پی برد که گویی از اعماق تاریخ به وضعیت دورانی که خالقشان در آن می‌زیسته پرتاب شده اند.

یکی ازداستان‌هایی که نام نویسنده را بر سر زبان‌ها انداخته داستان «در جنگل» است،داستانی که به لحاظ وجوه تصویری وضرباهنگ مناسب، کاری شسته رفته و بی‌عیب و نقص است.در جنگل به گونه‌ای از لحاظ روایت کلی پهلو به افسانه‌های ژاپنی می‌زند اما نویسنده با زیرکی وجوه افسانه‌گون را با وضعیت معاصر پیوند زده است.

ریتم کلی ماجرا و هماهنگی همه عناصر و در هم تنیدگی اتمسفر داستانی در این کاربه‌حدی است که از همان سطور اولیه خواننده را با نوعی تعلیق درگیر می‌کند به این معنا که آکتاگاوا به زیبایی از پس حفظ مخاطب خود بر می‌آید و روح او را با روح شخصیت‌ها در یک مسیر قرار می‌دهد.

داستان در جنگل رامی توان گل سر سبد داستان‌های این نویسنده به حساب آورد زیرا غافلگیری‌های لحظه به لحظه و ایجاد موقعیت‌های قابل باور در این کار به اوج خود می‌رسند، کارهای کوتاه آکتاگاوا پیش از آن که کارهایی خواندنی باشند دیدنی‌اند یعنی این که وجه تصویر در حد اعلای خود توسط نویسنده به کارگرفته شده است.

خدمتی که آکتاگاوا به لحاظ غنای تصویری به سینما کرد دامنه‌ای گسترده دارد و فیلمسازان بزرگ دیگری هم از این مسئله استفاده‌ها برده‌اند که می‌توان از میان آنها به جیم جارموش فیلمساز بزرگ آمریکایی اشاره کرد که شکل کلی شاهکارش یعنی «گوستداگ» را از داستان کوتاه «راشومون» برداشت کرده. آکتاگاوا نابغه‌ای در عالم داستان نویسی است که جهان مثال‌زدنی‌اش چه به لحاظ ساختار و چه به لحاظ ایجاد فکر بسیار گسترده است زیرا بسیاری از نویسندگان و هنرمندان رشته‌های دیگر هنری هم به سهم خود ازاین جهان بهره مند شده‌اند و بر اساس فکراولیه‌ای که به مدد خواندن آثار این نویسنده ایجاد شده دست به خلق آثار گوناگون هنری زده‌اند.

یکی دیگر از مواردی که آکتاگاوا به خوبی از آن بهره برده عنصر فضاسازی است،به گونه‌ای که این فضاسازی‌ها اغلب گویی روایت جداگانه‌ای را در کنار روایت داستانی دنبال می‌کنند،به این معنا که اگر خواننده‌ای نتواند با موضوع اصلی و حتی شخصیت‌ها کنار بیاید قطعا فضای ساخته شده بیرونی به او این اجازه را نمی‌دهد که کار را تا آخر نخواند. به‌گونه‌ای می‌توان از آکتاگاوا به عنوان نویسنده دلهره‌های جمعی یک کشور یاد کرد زیرا خواننده به محض آشنایی با کارهای او گویی به جهانی دیگر دعوت می‌شود و تجربه‌های دیگری را می‌آزماید،به‌عنوان مثال شاید نتوانیم کسی را پیدا کنیم که داستان کلی راشومون یا درجنگل را به زودی از ذهن خود بیرون کند زیرا ساخت و ساز آنها به گونه‌ای است که نویسنده توانسته به شکلی استادانه در ذهن‌ها حکشان کند.

جایگاه ویژه آکتاگاوا در روند رشد ادبیات داستانی ژاپن بسیار مشهود است به گونه‌ای که ردپای ذهنیت‌های او را می‌توان درآثار نویسندگانی چون کوبوآبه،یاسوناری کاواباتا، میشیما،تانیزاکی و دیگران یافت. ادبیات داستانی ژاپن در دل خود نوعی دلهره را به خواننده انتقال می‌دهد که به هر شکل یاد آور کارهای آکتاگاواست، دلهره‌ای که همواره به جهت خلق لحظه‌های ناب و به یاد ماندنی آفریده شده و هم اکنون بعدی جهانی به خود گرفته است.

یکی از منتقدان جهانی در باره این نویسنده می‌گوید:« گویی روح ریونوسوکه آکتاگاوا در کالبد همه نویسندگان ژاپن دمیده شده و همگی آنها گویی برای یک‌بار هم که شده از دروازه مشهور داستان «راشومون» وجنگل خوفناک داستان «در جنگل» گذشته‌اند....» این اظهار نظر اصولی نشان می‌دهد که نویسندگان ژاپن هرگز نتوانسته‌اند تاکنون خود را از سلطه معنوی نویسنده‌ای پیشکسوت بیرون بکشند و اصولا اعتقادی به این کار ندارند.

آکتاگاواظاهرا ادبیات داستانی کشورش را آنچنان غنایی بخشیده که نویسندگان چند نسل بعد هم می‌توانند براساس کارهایش به خلق اثر بپردازند،اگر اهل خواندن کارهای نویسندگان ژاپن باشیم قطعا دریافته‌ایم که هیچ کدام از نویسندگان این کشور خود را بی‌نیاز از این نویسنده نمی‌دانند و همان‌گونه که گفته شد گویی تکه‌ای از روح و وجود او را با خود یدک می‌کشند.

جهت آشنایی بیشتر با جهان ذهنی آکتاگاوا بخشی از داستان راشومون را می‌خوانیم: «شب سردی بود، مرد خدمتکار در زیر راشومون به انتظار بند آمدن باران ایستاده بود. کس دیگری در زیر این دروازه بزرگ نبود. روی ستون‌های ضخیم و صیقل خورده ارغوانی آن جا که در بعض جاها پریده و جویده شده بود سوسک‌هایی دیده می‌شدند. از آن جائیکه راشومون در خیابان سوجاکو بود احتمال داشت که چند نفر دیگر با کلاه اشرافی یا سربند طبقه عادی به انتظار وقفه‌ای در باران در آنجا ایستاده باشند ولی کسی آنجا نبود. در چند سال گذشته شهر کیوتو گرفتار مصائب بسیار از قبیل زلزله، گردباد و آتش سوزی شده بود و درنتیجه دستخوش خرابی گشته بود.

وقایع نگاران قدیم می‌نویسند که اشیا شکسته، تصاویر بودا، قاب‌های مطلا که برگ‌های نقره‌ای آن از بین رفته بود همه در کنار راه ریخته و به عنوان هیزم می‌فروختند. وقتی اوضاع کیوتو بدین قرار بود دیگر چه جای بحث از تعمیر راشومون بود. روباهان و سایر حیوانات وحشی از این خرابی استفاده کرده بودند و در شکاف‌های این دروازه بزرگ برای خود لانه ساخته بودند. تبهکاران و راهزنان منزل و ماوایی در آنجا تهیه دیده بودند. دیگر عادت شده بود که اجساد بی‌صاحب را نزدیک این دروازه بیاورند و روی زمین بیاندازند.

پس از غروب آفتاب این مکان آنقدر وحشتناک می‌شد که کسی یارای گذشتن از نزدیک آن را نداشت. معلوم نبود که دسته‌های کلاغ از کجا می‌آید. هنگام روز این پرندگان پرسر و صدا در اطراف در بزرگ دروازه می‌پریدند. و در هنگام غروب که آسمان بعد از فرو رفتن خورشید قرمزرنگ می‌شد آنها شبیه دانه‌های کنجدی می‌شدند که بالای دیوارهای دروازه پاشیده شده باشند. ولی در آن روز حتی یک کلاغ هم دیده نمی‌شد شاید دیر وقت بود.

پله‌های سنگی در همه جا رو به خرابی گذارده بود و از خلال شکاف‌هایشان علف در آمده بود. خدمتکاری که کیمونوی بلند آبی رنگی بر تن داشت روی پله هفتم،بلندترین پله‌ها، نشسته بود و بی‌اراده باران را تماشا می‌کرد. بیشتر متوجه جوش بزرگی بود که روی گونه راستش زده بود و ناراحتش می‌کرد...»