یکشنبه, ۲۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 16 March, 2025
مجله ویستا

مرده خورها


مرده خورها

چراغ نفتی که سر تاقچه بود دود می زد, ولی دو نفر زنی که روی مخده نشسته بودند ملتفت نمی شدند

چراغ نفتی که سر تاقچه بود دود می‌زد، ولی دو نفر زنی که روی مخده نشسته بودند ملتفت نمی‌شدند. یکی از آنها که با چادر سیاه آن بالا نشسته بود به‌نظر می‌آمد که مهمان است، دستمال بزرگی در دست داشت که پی در پی با آن دماغ می‌گرفت و سرش را می‌جنبانید. آن دیگری که با چادر نماز تیره‌رنگ که روی صورتش کشیده بود ظاهراً گریه و ناله می‌کرد در باز شد هووی او با چشم‌های پف‌آلود قلیان آرود جلو مهمان گذاشت و خودش رفت پائین اطاق نشست. زنی که پهلوی مهمان نشسته بود ناگهان مثل چیزی‌که حالت عصبانی به او دست بدهد، شروع کرد به گیس کندن و سر و سینه زدن:

”بی‌بی‌ خانم جونم، این شوهر نبود یک پارچه جواهر بود؛ خاک بر سرم بکنند که قدرش را ندانستم! خانم این مرد یک تو به من نگفت... شوهر بیچاره‌ام. ور پرید او نمرد، او را کشتند.

چادر از سرش افتاد، موهای حنابسته روی سرش پریشان شد، خودش را انداخت روی تشک و غش کرد.

عنوان فایل
مرده‌خورها application/pdf
Mordehkhorha.pdf
95 KB
دانلود