یکشنبه, ۲۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 16 March, 2025
آخوند خراسانی به تعبیری رهبر نهضت مشروطیت است
متن حاضر مشروح سخنان دكتر عبدالله شهبازی محقق تاریخ معاصر كشورمان و عضو هیئت علمی کنگره یکصدمین سالگشت انقلاب مشروطیت در همایش "جریانهای فکری مشروطیت" است كه دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵ در سالن اجتماعات کتابخانه ملّی ایران برگزار شد.
●مقدمه
بحثی که به بنده محول شده «زندگی و زمانه شیخ ابراهیم زنجانی» است و علت آن کار تخصصی است که در جنب کارهای دیگر در ده پانزده سال اخیر درباره زندگی شیخ ابراهیم زنجانی انجام دادهام و توانستهام بالغ بر ۵۰۰۰ صفحه اسناد و مدارک و رسالههای خصوصی و منحصربهفرد زنجانی را فراهم بکنم. سالهاست که قصد دارم این پژوهش را به صورت کتابی در یک یا دو مجلد به همراه بعضی از قسمتهای مفید رسالهها منتشر کنم که متأسفانه هنوز فراغت به دست نیامده است. همین کار را درباره زندگی سید اسدالله خرقانی کردهام و ده پانزده سال است که درباره زندگی ایشان نیز تحقیق میکنم که متأسفانه توفیق انتشار پژوهش خرقانی هم به دست نیامده است. در ابتدا به عنوان مقدمه به دو نکته اشاره میکنم:
اوّل، برای بررسی انقلاب مشروطه میتوانیم از دو زاویه و منظر بنگریم. یک منظر نقش کانونهای سیاسی خارجی و قدرتهای استعماری در تحولات مشروطه است. منظر دیگر، بررسی جریانهای فکری مشروطه است که این همایش به آن اختصاص یافته است. بدون بررسی مشروطه از این دو زاویه بحث قطعاً ناقص خواهد بود. مسلم است که بسترهای فکری، جریانهای فکری، آمادگیها و پذیرشهای فکری آن زمینهای را فراهم میکند که کانونهای خارجی بتوانند نفوذ کنند. یعنی بدون این بسترهای فکری نفوذ کانونهای خارجی امکانپذیر نیست. مسلم است که اگر بخواهیم انقلاب مشروطه را صرفاً بر اساس جریانهای فکری بررسی کنیم و نقش قدرتهای استعماری را که بسیار مؤثر بودند در تحولات آن روز، نادیده بگیریم بحث ما ناقص خواهد بود و به ارائه یک تصویر واقعگرایانه از آنچه بر ما در دوران انقلاب مشروطه رفت و سرانجام به تأسیس سلطنت پهلوی منجر شد، نخواهد انجامید.
ما در بررسی مرحله اوّل انقلاب مشروطه، که منجر به صدور فرمان مشروطه توسط مظفرالدینشاه شد، مشکل زیادی نداریم. در واقع میتوان گفت که انقلاب مشروطه انجام شد. مردم به خواستهایشان رسیدند. در آن زمان هم بین علما اختلاف جدّی نمیبینیم. افرادی مثل مرحوم آقا شیخ فضلالله نوری، افرادی مثل مرحوم آخوند ملا قربانعلی زنجانی، که چهرههای شاخصی بودند که بعدها متهم شدند به ضدیت با مشروطه، از فعالین درجه اوّل نهضت مشروطیت در آن دوراناند. ولی بعد از فوت مظفرالدینشاه و در زمانی که در واقع حکومت مشروطه در ایران مستقر شد، با روی کار آمدن محمدعلی شاه شاهد یک سری تحریکات و توطئهها هستیم که بر علما و روحانیون ما، روشنفکران ما و مجموعه نیروهایی که فعال و سیاسی بودند تأثیر میگذارد و منجر به تشنج در فضای سیاسی جامعه و ستیز و درگیری محمدعلی شاه با مجلس و در نهایت انحلال مجلس میشود و جریان دیگری آغاز میشود که سرانجام با فتح یا «اشغال» تهران، به تعبیر بنده، توسط نیروهای شمال و جنوب، نیروهای بختیاری که از جنوب و نیروهای سپهدار تنکابنی که از شمال آمده بودند با حمایتهای مالی مشخص، منجر به پناهندگی محمدعلی شاه به سفارت روسیه میشود. در واقع انگلیسیها موفق میشوند احمد شاه کودک و صغیر را پادشاه کنند و حکومت ایران را به دست عوامل خودشان بدهند. در دوران احمد شاه آن بسترها و فضاسازیهای را انجام دهند برای استقرار آن حکومتی که «حکومت دستنشانده» مینامیم. ما حکومت قاجاریه را به عنوان یک حکومت سنتی میشناسیم. مثل حکومت امپراتوری چند هزار ساله چین، مثل حکومت گورکانی هند (تیموریان یا آل بابر که اروپاییها به آنها «مغولان هند» میگویند) و مثل حکومت عثمانی. انگلیسیها در دوران استعماری بهتدریج بساط همه این حکومتها را جمع کردند. این حکومتها «حکومت دستنشانده» نبودند هر چند استعمار در آنها نفوذ کرده بود.
در ایران، به خصوص از دوره مظفرالدینشاه نفوذ استعمار گسترش پیدا کرد. ولی حکومتی را که انگلیسیها پس از این تمهیدات و پس از خلع محمدعلی شاه و در دوره احمد شاه زمینههای استقرار آن را فراهم کردند و در سال ۱۳۰۴ ش. آن را رسماً به عنوان حکومت پهلوی مستقر کردند، حکومتی است که ما آن را در قالب مدلهای کلاسیک حکومتهای دستنشانده یا Puppet States (یعنی «دولتهای عروسکی» یا «دولتهای دست ساز» یا «دولتهای مصنوع») میتوانیم تعریف بکنیم و هدف نیز همان بود. برای اینکه ما مدل حکومت رضا شاهی را به عنوان چنین حکومتی بررسی کنیم مستندات و مدارک کافی در اختیار است. دراین راه از تمام ابزارهای خودشان هم استفاده کردند از جمله نفوذ در بیوت علما. ما فرضاً میبینیم فردی مثل سید اسدالله خرقانی را به نجف میفرستند و او نبض بیت آخوند خراسانی را به دست میگیرد. آخوند خراسانی یکی از چهار مرجع بزرگ آن زمان بود در کنار آقا شیخ عبدالله مازندرانی و آقا میرزا حسین خلیلی تهرانی و آقا سید کاظم یزدی (صاحب عروه)؛ که در میان آنها مقبولیت و مرجعیت آخوند خراسانی بیشتر بود. آخوند خراسانی را ما میتوانیم به تعبیری رهبر نهضت مشروطیت بدانیم. ولی آنها با فرستادن افرادی مثل سید اسدالله خرقانی بیت آخوند خراسانی را به دست گرفتند. نفوذ خرقانی آنقدر گسترده بوده که به خودش اجازه میداده از سوی آخوند خراسانی نامهنگاری کند و حتی جعلیاتی را از قول آخوند پخش کند. مثلاً، جعلیاتی که علیه مرحوم آقا شیخ فضلالله نوری پخش شده بود دال بر مرتد یا مفسد بودن ایشان («نوری مفسد، متابعتش حرام» و غیره) و منسوب بود به آخوند خراسانی و سایر مراجع ثلاث، سرنخ این جعلیات به کانونهای سری برمیگردد که در نجف نفوذ کرده بودند. اگر مجموعه اسناد معاضدالسلطنه پیرنیا را مطالعه کنید، که آقای ایرج افشار با عنوان «مبارزه با محمدعلی شاه» آن را چاپ کرده، میبینید که این انجمنهای سری تا چه حد در بین طلاب نجف نفوذ کرده بودند و کار کرده بودند. و بعد از مشروطه، زمانی که بر خر مراد سوار میشوند، همین طلاب عرصه را به شدت بر آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی تنگ میکنند. شیخ فضلالله نوری را دار زدند به خاطر اینکه مرحوم آخوند خراسانی در ایران مستقر نشود؛ زیرا پس از فتح تهران مرحوم آخوند میخواست به همراه ابواب جمعیاش حرکت کند و به تهران بیاید که خبر دار زدن مرحوم شیخ فضلالله نوری را میدهند و ایشان به شدت متأثر میشود و از حرکت به تهران منصرف میشود. و بعد فضایی ایجاد میکنند که آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی را به شدت منزوی میکنند. مرحوم آقا شیخ عبدالله مازندرانی در نامهای که به حاج محمدعلی تاجر بادامچی تبریزی نوشته مینویسد:
"توسط اینگونه طلاب منحرف یا نفوذی، بر اساس بسترهای فکری تجددگرایی افراطی، فضایی درست کردهاند که من و جناب آخوند به جان خودمان بیمناکیم." یعنی رهبران بزرگ انقلاب مشروطیت چنین پایان غمانگیزی پیدا میکنند و در نهایت کشور ما هم چنین سرنوشت غمانگیزی پیدا میکند. و در نهایت هم مرحوم آخوند به آن وضع مشکوک فوت میکنند و در واقع احتمال قتل ایشان خیلی جدّی مطرح است. این بود بحث دخالت کانونهای استعماری.
در بعد فکری، یکی از اشتباهات رایج این است که ما مسئله تعارضات فکری آن زمان را تقلیل میدهیم به تقابل بین علما و روشنفکران. این مسئله واقعاً صحت ندارد.
اوّل، مفهومی که ما از روشنفکر در ذهن داریم همان «اینتلیجنتسیا»ی روسی است که به «روشنفکر» ترجمه شده است. اینتلیجنتسیا در روسیه به یک جریان فکری نیهیلیستی در میان نسل جوان اطلاق میشد که شاخصههای خود را داشتند:نسبت به حکومت تزاری پرخاشگر بودند، تحتتأثیر آرمانهای انقلاب فرانسه بودند، در مسائل اخلاقی و جنسی بی بندوبار بودند، میخواستند مدل اروپای غربی را در روسیه برقرار بکنند، و عموماً آتهئیست (ملحد، منکر وجود خداوند) بودند. به اینها میگفتند «اینتلیجنتسیا» که ما ترجمه کردیم به «روشنفکر». یعنی یک جریان اپوزیسیون ضد حکومت موجود با شاخصهای فکری این چنینی که ما در ایران هم مشابه این جریان فکری را داشتهایم. این یک تعریف از «روشنفکر» است و اگر منظور این تعریف باشد تعبیر تعارض «علما» و «روشنفکران» در انقلاب مشروطیت صحیح است.
ولی تعریف علمی از «روشنفکر» این نیست. در جامعهشناسی «روشنفکر» Intellectual به کارکنان و شاغلان فکری جامعه و به مولدین فکری جامعه اطلاق میشود. تمام کسانی که در حرفههای فکری هستند به آنها روشنفکر میگویند.
اگر ما به دوران انقلاب مشروطیت برگردیم میبینیم که بخش عمده کارکنان فکری جامعه، یعنی کسانی که بهطور تمام وقت و حرفهای در مشاغل فکری مشغولاند، روحانیون بودند. یعنی افرادی که در حوزههای علمیه درسخوانده بودند یا میخواندند، این افراد را ما تحت مقوله علمی «روشنفکر»، به عنوان یک گروه اجتماعی، طبقهبندی میکنیم. گروههای دیگر روشنفکری، مانند روزنامهنگار، خبرنگار، محقق، پژوهشگر و اینگونه مشاغل جدید فکری بعدها، به خصوص در دهه چهل شمسی و بهویژه در سالهای پس از انقلاب اسلامی همپای رشد جامعه، به وفور در ایران ایجاد شدند. در واقع، پس از انقلاب است که ما شاهد پیدایش گروههای اجتماعی پرشمار و متنوع روشنفکری هستیم. در سال ۱۳۵۶، یعنی کمی پیش از پیروزی انقلاب، تعداد دانشجویان در ایران حدود ۱۵۴ هزار نفر بود که در سال ۱۳۷۵ به حدود یک و نیم میلیون نفر رسید. من شمار روشنفکران در حال تحصیل دانشگاهی و دارای مدرک دانشگاهی را در سال ۱۳۷۶ بیش از سه میلیون نفر تخمین زدهام. این گروههای پرشمار روشنفکری، یعنی شاغل در حرفههای فکری، در زمان انقلاب مشروطه وجود نداشتند. ما نمیتوانیم محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) را روشنفکر بدانیم به خاطر اینکه وی دیوانسالار حرفهای بود. جد او، آقا محمدمهدی ارباب، تاجر تریاک و نماینده کمپانی یهودی ساسون در اصفهان بود و پدرش، میرزا محمدحسین ذکاءالملک و خودش کارگزار حکومت بودند. یا میرزا نصرالله خان مشیرالدوله و پسرانش میرزا حسن خان مشیرالدوله و میرزا حسین خان مؤتمنالملک پیرنیا کارگزاران حکومت قاجار بودند. اینها روشنفکر نبودند. ما نمیتوانیم اینها را روشنفکر به معنای علمی کلمه بدانیم. اینها تجددگرایان افراطی بودند که در بین تمامی گروهها و طبقات و اصناف جامعه ما حضور داشتند. در میان تجار، افرادی مانند معینالتجار بوشهری و حاج امینالضرب را داشتیم، در میان رؤسای ایلات کسانی مانند علیقلی خان سردار اسعد بختیاری و غیره. در بین مراجع قطعاً این نیروها وجود نداشتند. شأن مراجع ثلاث بالاتر از این حرفهاست. ولی این نیروهای افراطی در بیوت آنها تأثیراتی داشتند.
عبد الله شهبازی، مورخ
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست