چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
یازده سپتامبر مهم تر است یا آمریکا
به ۱۱سپتامبر تاکنون بسیار پرداختهاند، مساله اما «تفسیر» این «پرداختن» است؛ درست همان کاری که فلسفی است. اینکه هرساله، از پیشزمینهها، انگیزهها و هویت خرابکاران یا پیامدهای محلی یا بینالمللی حادثه حمله به برجهای تجارت جهانی سخن برانیم، از چه روست؛ چه مناسبت و اعتباری دارد؟ جواب، همانی است که در ادبیات آموزش مدرسهای فلسفه، «فلسفه پرداختن به ۱۱سپتامبر» نامیده میشود. مساله، لااقل دیگر و پس از این همه بررسی، «تغییر» نوع این پرداختن نیست، بلکه تفسیر آن است؛ تامل در چرایی آن؛ چهکه، هربار این همه طیف، نحله و مکتب به این واقعه پرداختهاند و «بهاندازه لازم»، نوع نگاه به آن را تغییر دادهاند. این حجم نقد و موشکافی درباب ۱۱سپتامبر، بیشک بار «تغییر» زاویه دید مردم را به منزل رسانده است؛ با این انباشت از تحلیل ِ آنچه که در نیویورک (سپتامبر ۲۰۰۱) اتفاق افتاد، «ایده مسلط» بر بازتاب (Represent) این واقعه در قاب گفتار رسمی جهانی نقد شده است (نقد ایدئولوژی).
شاید کسی نکته بگیرد که: از کجا معلوم که چنین شده و وظیفه تغییر ایده مسلط به انجام رسیده باشد؟ پاسخ، هگلی است و اینکه: «نمایش، واقعی است». به زبان ساده: در این چندسال این همه تحلیل با این ادعاها به دست داده شدهاند که: «۱۱سپتامبر را «از منظر سیاستهای اقتصادی»، «از منظر آمال مذهبی»، «از منظر سیاست هویت»، «از منظر روابط بینالملل» باید نقد کرد». این ادعاها را میتوان و باید جدی گرفت. باید به صحنهای که این نقدها در آن نقش ایفا میکنند، اعتماد کرد؛ پشت پرده هیچ دست نامرئیای در کار نیست و پس از آن هم مضاف بر این آرایش صحنه اتفاقی نخواهد افتاد. مسلما با بیان و در کشاکش این همه مدعاهای انتقادی، «نقد ایدئولوژی» متحقق گشته است.
۱) موضع راستین اما اتفاقا ایستاندن [یا بهزبان فردوسی، «کاستیآوردن» در کار ِ] این فرآیند شتابنده و متلون ِ اراده به تغییر مدام در زاویه دید مردم نسبت به ۱۱سپتامبر است، شاید از راه بهپرسشگرفتن «چرایی پرداختن(نفس پرداخت و توجه، فارغ از روششناسی یا ژست خاص هریک از این پرداختنها) به ۱۱سپتامبر»؛ پرسشی از ماهیت و با دغدغه فلسفی.
چهبسا جامعهشناسان، فیلسوفان حقوق یا سیاست، تئوریسینهای روابط بینالملل، استراتژیستهای سیاسی، اقتصاددانان یا حتی الاهیدانانی که«با توجه به» خود حملات ۱۱سپتامبر یا پیامدهای عینی (سیاسی، نظامی یا اقتصادی)آن کوشیدهاند از چنین رویدادی یا بهواسطه آن، بیاغازند و از ساختار جهان، تصویر و تفسیر جامع جدید پیش نهند.
از منظر این نوشتار، مساله مشخصا این است: چرا برای این روششناسیهای مختلف،۱۱سپتامبر چنین برکشیده میشود؛ طوریکه مرجع و محل اعراب تحلیل تازهای از جهان قرار میگیرد و از اساس، موقعیت تاریخی/ وجودی جهان ما با خصلت «پسا ۱۱سپتامبری» بازخوانده میشود؟در این فاجعه چه نهفته است که از مسلط و منتقد، همچنان دربارهاش حرف میزنند و بدان چسبیدهاند؟
در پاسخ این سوالات میتوان در دلایل انضمامی هریک از روششناسیها یا گرایشها ریز شد و یا: همچون چپهای کلاسیک، عمق نفرتی را برجسته ساخت که ساختار امپریالیستی با تبعیض و بیعدالتی اقتصادی آفریده است و در پیکر چنین فاجعهای خود را متجلی میسازد: «حمله بزرگ، واکنشی جاهلانه اما نمادینی بود، به مرکز صدور ستم اقتصادی در جهان، آن هم از سوی دستپروردگان سابق خود امپریالیسم (طالبان یا القاعده در دهههای پیشین ابزارهای سیا برای مقابله با چپها بودهاند).
یا: پای دلالتهای نشانهشناسانه واقعه ۱۱سپتامبر را وسط کشید؛ آمریکا همچون خیال جهان، هدف حمله قرار گرفت؛ ۱۱سپتامبر اوج «جامعه نمایش» است.
یا: بر واکنش تنگنظرانه جهان سنتی به ارزشهای مدرن انگشت نهاد؛ ۱۱سپتامبر، زخمی است در پیکر جهان غرب که بر شکست پروژه صدور روشنگری و ارزشهای جهانشمول لیبرالی به «حواشی» گواهی میدهد.
یا: مچ بنیادگرایی را در لحظه فروریختن برجها گرفت؛ بنیادگرایی، مقاومتی است بر سر راه جهانگستری رقابت و آزادی... یا...
اینها شاید صورتبندی محدودی بهدست دهد از علتی که هر گرایش، از درون گفتارش، برای پرداختن و توجه به ۱۱سپتامبر، اقامه میکند. مارکسیسم کلاسیک، بیعدالتی را؛ ساختارگرایان، دلالت زبانی را؛ محافظهکاران، خلاء معنویت را؛ نئولیبرالها، دهشت بنیادگرایی را، بهقول رونالد دورکین، همچون «برگهای برنده» رو میکنند تا اثبات کنند که حق دارند به ۱۱سپتامبر در چشم مقولهای بنگرند که توجه و وارسی خاصی میطلبد.
اما فلسفه همچون نقد (یا، چهباک: فلسفه همچون فلسفه)؛ همان موضعی که این نوشتار سعی دارد، برجستهاش سازد، بحث را باید در سطحی بنیادیتر پی گیرد، در سطح «چرایی آن چراییها»یی که در بالا برشمردم (دلایل مارکسیستهای کلاسیک، ساختارگرایان و...). این فلسفه در پی نخ تسبیحی است که همه این چراییها و فلسفهتراشیها را کنار هم میآورد. گمان باطلی است البته اگر خیال کنیم که این فلسفه، این چرایی چراییها، همچون علت غایی یا «زیربنا» در سنت استالینیسم عمل میکند. زیربنا، در این سنت، در طرازی ریشهایتر، هرآنچه را در صور روبنایی حاضر است، تعیین میکند. بنابراین، نباید از صورتهای ظاهری روبنا فریب خورد، بلکه از پس این ظواهر، تعیینکنندگی غایی زیربنا را باید تشخیص داد که عمدتا اقتصاد بهمثابه اقتصاد واقعا موجود است.
اما نقش فلسفه (یا همان رشتهای که انواع دلیلتراشیها برای توجه خاص به ۱۱سپتامبر را همبسته میسازد) را اینجا شاید بتوان با نقشی مقایسه کرد که درک اقتصاد نزد ماکسیسم غربی دارد. «اقتصاد» نزد لوکاچ. مکتب فرانکفورت، صرفا حوزهای در میان حوزههای اجتماعی نیست. بینش اساسی نقد اقتصادسیاسی این است که اقتصاد شأن استعلایی دارد. مثلا میتوان از شیء وارگی یا کالاییشدن فرهنگ و سیاست سخن گفت. آن فلسفهای نیز که این نوشتار مدعی آن است از جنس چنین درکی از اقتصاد است، درک استعلایی از آن. این موضع فلسفی از بابت جستوجوی بنیان و چرایی امور، فلسفه در معنای کلاسیکاش است، اما از این بابت که نظم و آرامش رنگارنگ انواع گرایشها درباب ۱۱سپتامبر را بحرانی میسازد، فلسفه بهمثابه نقد است.
۲) آنچه در پس همه آن چراییها که در بالا برشمردم (درباره علت پرداخت خاص به ۱۱سپتامبر)، همچون ماتریسی مولد حاضر است، همان مدل بنیانی، تبدیلشدن مسائل و معضلات آمریکا به مساله و معضل همه جهان است. ضمن توجهات چندسال اخیر به ۱۱سپتامبر؛ از همسو و از هر گرایشی، این الگوی بنیادی بوده که رخ نموده است. آن فلسفهای که این نوشته میکوشد بدان اشاره کند، بدین اعتبار فرمال نیز هست، چراکه این الگوی بنیانی را با لحاظساختن «توجه به ۱۱سپتامبر» همچون یک فرم میتوان درک کرد. ایراد توجیه تمام آن گرایشهای پیشین، از جمله این بود که فرم را از نظر انداخته بودند، با این رویکرد اما فرم به عنصری مؤثر در درک مضمون تبدیل میشود، این همان جایگاهی است که دیالکتیک برای فرم قائل است. این فلسفه بنیانی بهجای آنکه همچون علت غایی یا زیربنا، پیشاپیش سرنوشت همه عناصر و صور روبنایی را رقم بزند، از بررسی و مطالعه پسینی انواع گفتارهای پرداختن و توجه به ۱۱سپتامبر برساخته میشود.
سخن چیره، از قضا بهواسطه همه این گفتارهای چپ یا راستگرا، میکوشد چنین جا بیندازد، «ترور بزرگ» در نیویورک چنان کبیر بوده که همه گرایشها را واداشته تا به ۱۱سپتامبر توجه کنند. اما، بهعکس، این آمریکاست که سعی دارد از خلال ۱۱سپتامبر، خود را به یگانه مسأله جهانی قابل توجه بدل سازد. همه آن گفتارها و فلسفهتراشیهای چپ و راست نیز، تاکنون در دامنزدن به این پندار شریکاند. که: «چون ۱۱سپتامبر، خصلت خاصی دارد، همه نگاهها متوجه آناند». قضیه اما، به استناد ساختار اجرایی(Performative) زبان پروپاگاندای موجود (خواه در مقام توصیف خواه ارزشگذاری)، از قرار دیگر است: این سخن رسانهای مسلط و همبسته آن، همه گرایشها و نگاههایی که تاکنون به ۱۱سپتامبر پرداختهاند، هستند که میکوشند ما را مجاب سازند، به ۱۱سپتامبر «توجه مبذول داریم». فاجعه برای امپراتوری، فاجعه همه ماست، نه به سبب آنچه «در این فاجعه نهفته است»، بلکه از اینرو که امپراتوری اراده کرده که چنین باشد. اتفاقا این فرآیند از آداب امپراتورشدن است. تاریخ منتظم ناصری، حتی در توصیف لحظه از اسب افتادن سلطان صاحبقران نیز چند صفحه میپردازد، چهکه زمینخوردن او نیز باید چنان عظیم باشد که عظمتاش را به رخ کشد. ضمن همه این تحلیلها و توجهات، امپراتوری است که دامن میگسترد. این ویژهنامه نیز در همین وضعیت گرفتار است.
روزبه کریمی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست