شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

معجون خفاش, زورو و داوینچی در لباس سیاه


معجون خفاش, زورو و داوینچی در لباس سیاه

در سال ۱۹۳۹ ”سوپراستار“ داستان های مصور کامیک , سوپرمن بود باب کین, طراح و گرافیست ۲۴ ساله که می خواست برای سوپرمن رقیبی پیدا کند, به قوهٔ تخیل خود پناه برد کین به یاد فیلمی به نام خفاش ۱۹۲۶ افتاد که در آن, جنایتکاری که خود را به شکل خفاشی درآورده, ساکنان خانه ای قدیمی را به وحشت می اندازد

داستان بتمن از کتاب‌های مصور تا «بتمن می‌آغازد»

در سال ۱۹۳۹ ”سوپراستار“ داستان‌های مصور (کامیک)، سوپرمن بود.باب‌کین، طراح و گرافیست ۲۴ ساله که می‌خواست برای سوپرمن رقیبی پیدا کند، به قوهٔ تخیل خود پناه برد. کین به یاد فیلمی به‌نام خفاش (۱۹۲۶) افتاد که در آن، جنایتکاری که خود را به شکل خفاشی درآورده، ساکنان خانه‌ای قدیمی را به وحشت می‌اندازد. و سپس زورو را به‌خاطر آورد: عدالت‌جوئی نقابدار که مردم از هویت واقعی‌اش بی‌خبرند و بعد، از ماشین‌های پرنده لئوناردو داوینچی الهام گرفت و در نهایت شخصیتی به‌نام ”بتمن“ را ابداع کرد: عیاری شبگرد که در واقع میلیاردری است به‌نام بروس وین، که نخستین ماجراهایش ۲۷ می ۱۹۳۹ در شمارهٔ ۲۷ مجلهٔ ”کامیک‌های پلیسی“ منتشر شد. در بدو امر، انگار با شخصیتی روبروئیم که از دل یک کارناوال بیرون آمده: جوراب‌های ضخیم و چسبان، نقابی رنگارنگ، یک جفت بال شق و رق و هفت‌تیری نیز به کمر. به کمک بیل فرینجر، نویسندهٔ دیالوگ‌ها، بتمن تکامل پیدا کرد و به شخصیتی پیچیده تبدیل شد. فرینجر هفت‌تیر را از دستش گرفت و اسباب‌بازی‌هائی پیچیده و مدرن در اختیارش گذارد و گذشته‌ای پرمصیبت و تکان‌دهنده برایش ابداع نمود. گذشته‌ای که باعث و بانی غم و اندوهی است که به جان قهرمان ما چنگ می‌انداخته.

بتمن از دل شب بیرون می‌آید

شبی در گاتم‌سیتی، تامس و وینِ پزشک و همسرش مارتا، و بروس پسر ده ساله‌شان از سالن سینمائی که نشان زورو (فرد نیبلو، ۱۹۲۰) را نمایش می‌دهد، خارج می‌شوند. در حالی که وارد کوچهٔ تنگ و تاریکی شده‌اند، دزدی به طرفشان هجوم می‌برد و پدر را از پای درمی‌آورد و باعث سکتهٔ قلبی مادر، جلوی چشم فرزندشان می‌شود. از همان شب است که پسر بچه عزمش را جزم می‌کند بر ضد جنحه و جنایت مبارزه کند. به کمک سرپیشخدمتش، آلفرد پنی‌ورث، و به پشتوانهٔ ثروت هنگفتی که به ارث برده، بروس وین ده سالی دنیا را زیر پا می‌گذارد و انوع و اقسام تکنیک‌های مبارزه و تحقیق را می‌آموزد. به گاتم‌سیتی که برمی‌گردد، خفاشی از جلوی شیشهٔ پنجرهٔ خانهٔ قدیمی‌اش عبور می‌کند: فکری به ذهنش می‌افتد. از آن پس عطش عدالتخواهی‌اش را تحت پوشش یک خفاش، سیراب خواهد کرد.

به گفتهٔ کین: ”شخصیت بتمن را آمیزه‌ای از شدو (The Shadow)، داک ساوج، داگلاس فیربنکس و شرلوک هلمز می‌دیدم. اسم واقعی‌اش را از رابرت بروس، میهن‌پرست معروف اسکاتلندی و مد آنتونی وینِ اشراف‌زاده عاریت گرفتیم و بروس وین گذاشتیم. و اما اسم ”گاتم‌سیتی“ را در دفتر راهنمای تلفن پیدا کردیم که البته می‌دانیم همان نیویورک است“. سینما، بلافاصله به این ”خفاش مرد“ علاقمند شد و از آن پس ارتباط عشق/نفرتش با پردهٔ سینما تا به امروز ادامه داشته است.

شهرت تلویزیونی

در سال ۱۹۴۳، نخستین ”سریال“ پانزده قسمتی بتمن عرضه شد. فضای ملی ـ میهنی حاکم و تعصب ضدژاپنی ـ یادمان باشد که در اوج جنگ جهانی دوم هستیم ـ باعث گردید که بتمن در آن دوره برای دولت کار کند و با یک جاسوس ژاپنی درافتد. ”کُنام خفاش“ (batcave) ـ پناهگاه زیرزمینی قهرمان ما ـ که برای این سری فیلم‌ها خلق شد، بعداً در داستان مصورش ادغام گردید. نقش بتمن را لوئیس ویلسون، پدر مایکل ویلسون بازی می‌کرد که امروزه خودش تهیه‌کنندهٔ یک محصول سینمائی دیگر، جیمزباند، است. پس از یک سریال (سینمائی) پانزده قسمتی دیگر در سال ۱۹۴۹ تحت عنوان بتمن و رابین با شرکت رابرت لوری، دیگر از بتمن در عالم سینما خبری نشد.

حالا دیگر در دهه‌ٔ ۱۹۵۰، بتمن نیز مانند سوپرمن، فلاش کوردون و کاپیتان آمریکا، به ضمیر ناخودآگاه مشترک آمریکائی‌ها تعلق داشت. مجله‌های ”کامیک“ ـ که از همراهان وفادار جوان آن دوره بودند ـ از سوی ”از ما بهترانی“ که آنها را مسئول بزهکاری نوجوانان می‌پنداشتند، مورد انتقاد قرار گرفتند. حتی کار به‌جائی کشید که یک روانکاو رمانی منتشر کرد و به چون و چرا در باب رابطهٔ بتمن و رابین پرداخت. ولی چندی بعد تلویزیون همه را با هم آشتی داد. در سال ۱۹۶۶، در حالی که فروش داستان‌های مصور افت کرده بود، سریال تلویزیونی بتمن با شرکت آدام وست (بتمن) و برت وارد (رابین) از شبکهٔ ABC پخش شد. تا سال ۱۹۶۸، این برنامه جزء پربیننده‌ترین برنامه‌های تلویزیونی محسوب می‌شد. فرانک سیناترا و کری گرانت از طرفداران پر و پا قرصش بودند که همزمان و به ضرب و زور محصولات جانبی‌اش ـ اسباب‌بازی و غیره ـ دنیا را به تسخیر خود درآورد. با آنکه این سریال تلویزیونی باعث شهرت و محبوبیت جهانی این شخصیت گردید ولی زیاد به خود داستان وفادار نمانده بود. حرکات فیزیکی بتمن، نه قاعده‌ای داشتند نه فرمِ مشخصی. در خود سریال مثل طرح‌های خودکامیک، حباب‌هائی هست که صداها را ـ بنگ، بوم و غیره ـ مشخص می‌کنند و به داستان ریتم می‌دهند. در هنگامهٔ فرهنگ هنر توده‌ای دههٔ ۱۹۶۰، این سریال بیشتر به ”بی‌قیدی“ و بی‌خیالی زده بود. وست و وارد در اوج جدیت دیالوگ‌های خنده‌دار سریالی را ادا می‌کردند که پر از پیام‌های خیرخواهانه برای شهروندان خوب ینگه دنیائی است. از این نظر، فیلمی که بر اساس این سریال در سال ۱۹۶۶ ساخته شد، نمونهٔ ”شاهکاری“ است با دیالوگ‌هائی از این دست: ”شاید جماعتی الکی باشند ولی به هر حال آدم‌اند و شایسته است که نجات داده شوند“. یا ”و این درس عبرتی باشد برای کسی که قوانین طبیعت را زیر پا می‌گذارد“. دههٔ ۱۹۷۰ لطفی به قهرمان ما ندارد. پس از کرختی عظیم پایان دههٔ ۱۹۶۰، سینما و تلویزیون بتمن را کاملاً نادیده می‌گیرند. خودِکامیک بتمن در واکنش به تصویر مسخره‌ای که از آن در ذهن مردم ساخته شده بیش از پیش چهره‌ای عبوس و تیره و تار به خود می‌گیرد.

سیاه خیلی بهش می‌آد

در سال ۱۹۷۸ سوپرمن با شرکت کریستوفوریو، موتور فیلم‌های کامیک را به راه می‌اندازد. (کمپانی) Dc Comics، حقوق اقتباسی سینمائی بتمن را به بنجامین ملینکر و مایکل اوسلان تهیه کننده واگذار می‌کند و آنها نیز بلافاصله، تام منکیه‌ویچ، نویسندهٔ فیلمنامهٔ سوپرمن را استخدام می‌کنند. ده سال طول می‌کشد تا پروژهشان به سرانجامی برسد. در همان حال، در دههٔ ۱۹۸۰، شاهد فعالیت‌های فرانک میلر، خالق آثار گرافیکی هستیم که اسطوره‌ٔ بتمن را تصاحب کرده و با تحریف، تغییر یا تعدیل، آن را به شکل و شمایلی که دوست دارد، درمی‌آورد و حس و حال مورد علاقه‌اش را به آن می‌دهد. در بتمن: سال یک میلر شکل‌گیری شخصیت و آموزش بتمن و نخستین سال‌های مبهم ”زندگی حرفه‌ای“اش را در خدمت قانون در گاتم‌سیتی دنبال می‌کند. در شوالیه ظلمات برمی‌گردد، میلر ”بتمن“ای را توصیف می‌کند که سن و سالی از او گذشته، تنها و درونگرا و در مرز جنون است و فقط عطش انتقام است که به اعمالش معنا می‌دهد. این تغییر و تحول شخصیتی، که بر تیرگی فضا و پیچیدگی بتمن افزوده، بر سبک کارگردانی تیم برتون ـ که سرانجام توسط ملینکر، اوسلان و کمپانی وارنر برای کارگردانی روایت جدید سینمائی بتمن انتخاب شد ـ تأثیر گذاشت. برتون جوان که فیلم بیتل جوس (ریق سوسک)اش مورد استقبال قرار گرفته بود، در واقع به جو دانته و ایوان رایتمن، ترجیح داده شد. برتون اعلام کرد که می‌خواهد بر جنبهٔ دوگانگی شخصیتیِ بتمن تکیه کند. ولی نقش اصلی را به مایکل کیتون ـ بازیگر بیتل جوس ـ سپرد و با این کار، طرفداران کامیک بتمن را خشمگین کرد. پنجاه هزار نامهٔ اعتراض‌آمیز به دفتر کمپانی وارنر رسید که در آنها، از کیتون ایراد می‌گرفتند که نه جدیت لازم را دارد و نه حضوری باورپذیر. به این اعتراضات اهمیتی داده نشد. برتون به انتخابی که کرده بود، اطمینان داشت و حق هم با او بود: حتی باب کین ـ که در بدو امر تردیدهائی در این زمینه داشت ـ اعتراف کرد که در وجود مایکل کیتون، ”بتمن‌“ای واقعی یافته، همان ”بتمن“ای که بیل فرینگر فیلمنامه‌نویس تصور کرده بود: ”از دل داستان مصورش بیرون آمده تا تبدیل به مردی شود با تمامی آن تناقض‌هایش. به همین خاطر است که از نوجوان سال ۱۹۸۹ که بتمن را نمی‌شناسد با او هم‌ذات پنداری نمی‌کند“. عدالت‌جویِ در خدمت قانون دوران روزولت، جایش را به فردی درونگراتر، متفکرتر و غیر اجتماعی‌تر داد که موتور و مبارزاتش را ظاهراً، حالت روحی‌اش، روشن می‌کردند. به گفته‌ٔ مایکل کیتون: ”اگر به چشم‌هایش نگاه کنید بلافاصله به شخصیتش پی می‌برید: یک دیوانهٔ سمپاتیک. اگر روزی روی نیمکت روانکاو دراز می‌کشید و روانکاوی می‌شد، دیگر نیازی نمی‌افتاد تا جامهٔ خفای را به تن کند“. به‌خصوص اما، بتمن، یک ”قهرمان تیم برتونی“ است، فردی غیرعادی و غیرمتعارف و اسیر شخصیت دوگانه‌اش. تنها کار می‌کند (از رابین خبری نیست)، هنوز به خدمت پلیس ـ که او را به‌جای یک بزهکار می‌گیرد ـ درنیامده، و در ”گاتم‌سیتی“ای بی‌زمان رشد می‌کند که نیمی حس و حال گوتیک و نیمی حس و حال فیلم‌های نوآر دههٔ ۱۹۴۰ را دارد. حتی جامه‌اش نیز تیره‌تر شده و از آبی به سیاه گرائیده و از لباسی چسبان به زره‌ای سفت و سخت تغییر شکل داده است. نتیجه این شد که با تکیه به یک بازاریابی غریب (محصولات جانبی‌اش + ترانه‌ٔ پرینس) و به کمک ”جک نیکلسون“ای که به سیم آخر زده، بتمن (۱۹۸۹) یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما شد و دیری نگذشت که تدارکات دنباله‌ای هم به راه افتاد. برتون ابتدا در پذیرش کارگردانی دومی مردد بود و کمپانی وارنر نیز مدتی این دست و آن دست کرد تا سرانجام دست او را در کارگردانی آزاد گذاشت. برتون در بازگشت بتمن (۱۹۹۲) به قوهٔ تخیل‌اش بال و پر داد و زن گربه‌ای (میشل فایفر) و پنگوئن (دنی دوویتو) را به قهرمانان اصلی فیلمش تبدیل کرد و به رغم برخی انتقادات، با بازگشت بهترین بتمن تاریخ سینما را ساخت. جوئل شوماکر نیز مانند قهرمان محبوبش بتمن، در سال ۱۹۳۹ به دنیا آمده و در بچگی پدرش را از دست داده است. کمپانی وارنر در سال ۱۹۹۵ برتون را کنار گذاشت و کارگردانی بتمن برای همیشه را به او سپرد. مایکل کیتون نیز که دستمزد بالائی می‌خواست کنار گذاشته شد و وَل کیلمر به جایش جامهٔ بتمن را به تن کرد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید