جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ورود زیر پانزده ساله ها را ما ممنوع نکردیم


ورود زیر پانزده ساله ها را ما ممنوع نکردیم

گفت وگو با «سمانه زندی نژاد» کارگردان نمایش «عروسک های سکوت»

ما مدام در حال تجربه‌ کردن هستیم. وقتی رفتیم به سراغ این فرم جدید واقعا نمی‌دانستیم چه پیش می‌آید

من معتقدم هر کاری خودش را خودش تعریف می‌کند. ما قبل از اینکه به اجرای عمومی برسیم، یکسری اجرای تمرینی داشتیم که آنجا ریتم کار بالا می‌رفت. من به بازیگران می‌گفتم این کار را نکنید، چون «عروسک‌ها... » نمایشی است که تماشاگر باید آن را خوب ببیند و لحظه به لحظه‌اش را گوش بدهد اگر این ریتم تماشاگر را خسته می‌کند، حتما یک جای کار می‌لنگد اما اگر ریتم لنگ نزند، پس درست است

نمی‌خواستیم درباره یک مساله خاص، تحلیل روانشناسانه ارائه بدهیم. ما می‌خواهیم فقط یک تلنگر بزنیم. پس فکر کردیم روایت باید کاملا در ذهن تماشاگر بنشیند. گفتیم حالا که می‌خواهیم روایت باز و قصه گفته بشود، باید پری هم در داستان حضور داشته باشد. فقط روح او نباشد، چون قبلا فقط یک شبح از پری بود

احمدرضا حجارزاده/ وقتی نمایش «به مراسم مرگ داداش خوش آمدید» پس از درخشش در سی‌امین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر و کسب مقام اول کارگردانی و چند گزینه دیگر، در تالار سایه مجموعه تئاترشهر روی صحنه رفت، تقریبا همه کسانی که تماشاگر جدی و حرفه‌یی تئاتر بودند، تایید کردند نیروی خلاق و خوشفکری به خانواده تئاتر پیوسته که قرار است با آثارش خون تازه‌یی به رگ‌های کم‌رمق و فضای کسالت‌بار تئاتر ما تزریق کند. «سمانه زندی‌نژاد» کارگردان آن نمایش شگفت‌انگیز بود که با ذهنی پر از ایده‌های ناب پا به میدان هنر نمایش گذاشت و توقع مخاطبان تئاتر را بالا برد. حالا همه منتظر آثار بعدی او بودند. او در دوره بعدی جشنواره تئاتر فجر با نمایش «عروسک‌های سکوت» حاضر شد که متاسفانه در آن زمان نتوانست نظر علاقه‌مندان و منتقدان را به خود جلب کند اما اینک پس از گذشت ۱۰ ماه از اجرای آن در جشنواره، وقتی این شب‌ها مخاطبان در سالن سایه به تماشای نمایش نامبرده می‌نشینند، دوباره با چهر‌هایی بهت‌زده سالن را ترک می‌کنند چراکه زندی‌نژاد موفق شده بود بار دیگر آنها را غافلگیر کند. «عروسک‌های سکوت» را باید بی‌شک و تردید، از بهترین نمایش‌های سال ۹۲ دانست؛ اثری که به معضل اجتماعی شوم و دردناک فرزندکشی می‌پردازد. تماشای این نمایش برخلاف نظر کارگردان، برای افراد زیر پانزده سال ممنوع شده است. با این‌حال، کسانی که تاکنون نمایش را دیده‌اند، اذعان داشته‌اند که کارگردان و نویسنده نمایشنامه(فرزانه سهیلی)، نگاه منصفانه و دقیقی نسبت به این پدیده‌ هولناک اجتماعی داشته‌اند. درباره روند کارهای سمانه زندی‌نژاد و استقبال از «عروسک‌های سکوت»، شبی پس از اجرا پای حرف‌های این کارگردان جوان نشستیم.

آیا همیشه روال کارهایتان این‌گونه بوده که هر نمایش به لحاظ فضا و مضمون با کار بعدی تفاوت داشته باشد یا این اتفاق فقط در دو نمایش اخیرتان که کارهای به مراتب حرفه‌یی و جدی‌تری هستند رخ داده؟

فکر می‌کنم شکل اول، یعنی تفاوت هر نمایش با نمایش بعدی به صورت روال درست‌تر است. اولین کارگردانی من «رازها و دروغ‌ها» نوشته نغمه ثمینی بود و تازه داشتم فضای نمایشی را تجربه می‌کردم. پس از آن رمانی به نام «استخوان‌های دوست‌داشتنی» را اقتباس کردم که تبدیل شد به نمایش «بادبادک‌ها بر خاک» و در تالار مولوی اجرا شد. «بادبادک‌ها... » کاملا قصه متفاوتی با کار اولم داشت؛ یک نمایش رئال و داستان‌گو بود، ولی یکسری از فضاهای تجربه قبلی‌ام در آن تکرار شده بود. بعد نمایش «سایه‌خوانی» را با اقتباسی از «آئورا» در جشنواره تئاتر دانشگاهی روی صحنه بردم و بعد «مرگ داداش... » و در نهایت این کار. احساس خودم آن است که نمایش‌هایم از نظر فضا و مفاهیم کلی که دنبال آنها هستم، اتفاقا خیلی به هم شباهت دارند، ولی در فرم همیشه سعی کرده‌ام به سمت کارهای جدید بروم. الان که کارهایم را کنار هم می‌گذارم، می‌بینم فضاها خیلی شبیه به هم بوده‌اند. در همه آنها درگیری‌های زمان و مرگ وجود دارد. نمی‌خواهم اسم مشخصی روی کارهایم بگذارم اما در کارهایم مثلا فضاهای سوررئالیستی و غیرواقعی زیاد داشته‌ام.

یا حتی خواب و رویا...

بله، دقیقا. خواب و رویا که خیلی زیاد. مخصوصا در «سایه‌خوانی» که خیلی این فضاها را تجربه کردم اما در فرم اجرایی، سعی‌ام این بوده هر کدام شکل متفاوتی داشته باشد. نمی‌دانم چقدر توانسته‌ام از این جهت موفق باشم. برای خودم تجربه خوبی بوده. با این‌حال باز هم تاکید می‌کنم در نمایش‌هایم رد‌پاهایی از چیزهایی که می‌خواستم، بوده‌اند.

یعنی تنوع فرم اجرایی نمایش‌ها خودخواسته بوده یا شرایط تولید هر اثر، شیوه اجرایی آن را تعیین کرده؟

قطعا خودخواسته بوده، چون من به‌عنوان کارگردان وقتی شروع به کارکردن قصه‌یی می‌کنم، خیلی به فرم آن فکر می‌کنم. به نظرم در هر متنی این بستر فراهم است تا برود به سمتی که کارگردان دلش می‌خواهد، یعنی حتی نمایش «عروسک‌های سکوت» با آنکه قصه و همه چیزش تلخ است، می‌توانست در فضایی شبیه به «مرگ داداش... » کار بشود. حتی همیشه در انتخاب متن و قصه، از ابتدا سراغ متونی می‌روم که بدانم فرم آن می‌تواند با کارهای قبلی‌ام فرق داشته باشد.

معمولا متن‌هایتان را بر چه مبنایی انتخاب می‌کنید؟ هر بار می‌خواهید نمایشی کار کنید، دغدغه‌های انتخاب متن و مضمون از کجا شکل می‌گیرند؟

تا الان دغدغه‌های انتخاب متن، همیشه گروهی بوده، نه به‌صورت تنهایی. از کار اولم، من و فرزانه سهیلی و در کنار ما، محمدرضا علی‌اکبری و حسین امیدی، همیشه با هم و کنار هم کار کرده‌ایم. حتی در متن «عروسک‌ها... » که محمدرضا علی‌اکبری و حسین امیدی در آن بازی نداشتند، از همان لحظه اول که فرزانه سهیلی قصه را برای من تعریف کرد، تولید و پیشرفت داستان و نمایش و هر چیز مربوط به آن، چهارنفره بوده. البته در نهایت این فرزانه سهیلی بود که قصه، شکل روایت و داستان را به‌طور کامل نوشت و گسترش داد. فکر می‌کنم این نمایش و حتی کارهای دیگر، همیشه دغدغه هر چهار نفرمان است. یک نفر قصه می‌گوید، آن یکی کارهای دیگر را انجام می‌دهد. یادم است هنگام کارگردانی «سایه‌خوانی»، محمدرضا علی‌اکبری داستان «آئورا» را می‌خواند و پیشنهاد کرد این متن را کار کنیم، یا در کارهای دیگر به همین ترتیب. با بچه‌های گروه حرف می‌زدیم و متن‌هایی را که به فضای کاری ما می‌خورده، انتخاب می‌کردیم.

با این توضیح، الان چقدر از متن «عروسک‌ها...» حاصل کار فرزانه سهیلی به عنوان نویسنده است و چقدر نتیجه تفکر جمعی گروه؟

بخش زیادی از کار، حاصل زحمات خانم سهیلی است، یعنی قصه را از شخصی شنیده و درگیر آن بوده. بعد قصه را برای من تعریف کرد. خیلی تلخ بود اما خیلی آن را دوست داشتم. فرزانه سهیلی نمایشنامه را بر اساس آن نوشت. به‌لحاظ فرم چندبار آن را بازنویسی کرد تا به فرم فعلی رسید. می‌توانم بگویم در این نمایش فرم نوشتاری متن خیلی متعلق به خود خانم سهیلی بود. حتی در فرم اجرایی بسیاری از صحنه‌ها ایده‌های ایشان بود.

گویا داستان نمایش از یک خبر در صفحه حوادث روزنامه‌ها می‌آید.

بله، خبر این ماجرا در روزنامه‌ها آمده بود اما اصل داستان را شخصی، همان سالی که در یکی از روستاهای ایلام اتفاق افتاده، برای خانم سهیلی تعریف کرده و ایشان آنقدر متاثر شده بود که همان شب با من تماس گرفت و داستان را برایم تعریف کرد.

شاید نکته‌یی که به آن اشاره می‌کنم، قیاس مع‌الفارق باشد اما در یک تطبیق سینمایی، نمایش شما در شکل روایت و فرم اجرا، خیلی یادآور دو فیلم شاخص سینمای جهان است؛ «دیگران»(آلخاندرو آمه‌نابار) و «درخشش»(استنلی کوبریک). آیا در جریان تولید «عروسک‌ها... »،

تحت تاثیر ساختار آن فیلم‌ها بودید یا از داستان و تصاویرشان الهام گرفتید؟

نه، به هیچ‌وجه. اتفاقا این دو فیلم، جزو فیلم‌های محبوب من هستند و بارها آنها را دیده‌ام، ولی این‌طور نبود که به آنها فکر کنم. وقتی کار به نیمه‌های آن رسید و دیگر شکل خودش را پیدا کرده بود، خودمان هم به این موضوع فکر کردیم. دوستان‌مان هم این نکته را می‌گفتند، به‌خصوص در مورد «others» خیلی‌ها این نظر را داشتند. شاید این اتفاق ناخودآگاه افتاده باشد، چون من این دو فیلم را بارها و بارها دیده‌ام. حتما در ناخودآگاهم چیزهایی از آنها مانده که باعث شده کارگردانی «عروسک‌ها... » به آن سمت برود.

در اجرای فعلی «عروسک‌ها... »، مهم‌ترین تغییرها نسبت به اجرای جشنواره، فقط اضافه‌شدن نقش مادر با بازی «فریبا کامران» و تغییر سالن است؟

بله، البته تغییر سالن خیلی اتفاق بدی بود برای ما.

چرا؟ چه مشکلی با سالن جدید دارید؟!

چون ما اجرای جشنواره‌مان را در تالار قشقایی رفتیم و دکورمان در اجرای عمومی تقریبا همان بود تغییر عمده‌یی نداشتیم. فکر می‌کنم این آینه بزرگ و میز و درهایی که می‌چرخند، در سالنی با عمق بیشتر، اتفاقی بهتر و دیدنی‌تر است. تالار قشقایی از این نظر بزرگ‌تر بود. تعداد پروژکتورهایش بیشتر بود. من می‌خواستم نورهای بیشتری در کارم استفاده کنم که در تالار سایه نمی‌شد. از هر نظر در تالار سایه به ما فشار آمد. انگار ما را از دو طرف جمع کرده‌اند.

در مورد پیوستن خانم کامران چطور؟

با اضافه‌شدن خانم کامران، تغییرهای دیگری برای ما پیش آمد که خیلی اصلی(Basic) و مهم بودند. برای اینکه بعد از جشنواره، خانم سهیلی متن را تغییر دادند و به تبع آن، میزانسن‌ها، کارگردانی و اصلا همه چیز عوض شد، یعنی تغییرها به حدی بود که یک بازیگر به نمایش اضافه شد.

پس تغییرهای صورت‌گرفته از اجرای جشنواره تا اجرای عمومی، خیلی هم کم نبوده‌اند.

نه، در واقع اضافه‌شدن یک بازیگر، خیلی چیزها را تغییر داد.

با وجود این تغییرها، آیا به زمان نمایش اضافه شد؟

نه، چون برخی صحنه‌ها را حذف کردیم. مثلا یک صحنه داشتیم که به کودکی پدر می‌پرداخت و الان حذف شده. برخی صحنه‌ها در‌هم ادغام شدند. در کل زمان نمایش کوتاه یا بلندتر نشد اما فضای کلی کار خیلی تغییر کرد. دو صحنه مهم نمایش مربوط به پری که در اجرای فعلی هست، در زمان جشنواره نبود.

در این بازنویسی‌ها و تغییرها، ایده اضافه‌شدن مادر از کجا آمد؟

خب ما مدام در حال تجربه‌ کردن هستیم. وقتی رفتیم به سراغ این فرم جدید، واقعا نمی‌دانستیم چه پیش می‌آید. در جشنواره، وقتی حاصل تجربه‌ خودمان و بازخورد تماشاگران را دیدیم، حس کردیم قصه هنوز گنگ است و پازل داستانی ما، در نهایت باز نمی‌شود. به نظرم این نمایش در وهله اول باید تاثیر احساسی روی تماشاگر بگذارد. در «عروسک‌ها...»، آن تلنگر خیلی اهمیت دارد وگرنه چیز دیگری نمی‌خواهد بگوید. حتی این نمایش نمی‌خواهد موضوع مورد نظرش را آسیب‌شناسی کند. کودکی را حذف کردیم، چون نمی‌خواستیم درباره یک مساله خاص، تحلیل روانشناسانه ارائه بدهیم. ما می‌خواهیم فقط یک تلنگر بزنیم. پس فکر کردیم روایت باید کاملا در ذهن تماشاگر بنشیند. گفتیم حالا که می‌خواهیم روایت باز و قصه گفته بشود، باید پری هم در داستان حضور داشته باشد. فقط روح او نباشد، چون قبلا فقط یک شبح از پری بود.

اشاره کردید که روایت داستان «عروسک‌ها...» در جشنواره، گنگ و الکن بود. به نظرم در ریتم اجرای عمومی، داستان جذاب‌تر شده و از سوی تماشاگر، بهتر فهمیده می‌شود، ولی از نظر روایت نمایش‌تان هنوز در وضعیت سختی است که تماشاگر را مجبور می‌کند با تمرکز و دقت بالایی نمایش را دنبال کند. یعنی مخاطب در فهم ماجرا، کمی گیج و مبهوت است. فکر می‌کنید چه عاملی باعث چنین اتفاقی شده؟

من معتقدم هر کاری، خودش را خودش تعریف می‌کند. ما قبل از اینکه به اجرای عمومی برسیم، یکسری اجرای تمرینی داشتیم که آنجا ریتم کار بالا می‌رفت. من به بازیگران می‌گفتم این کار را نکنید، چون «عروسک‌ها... » نمایشی است که تماشاگر باید آن را خوب ببیند و لحظه به لحظه‌اش را گوش بدهد. اگر این ریتم تماشاگر را خسته می‌کند، حتما یک جای کار می‌لنگد اما اگر ریتم لنگ نزند، پس درست است.

چرا تعداد درهایی که در طراحی صحنه نمایش استفاده کردید، نسبت به جشنواره کمتر شده؟

بله، آنجا یک در دیگر هم داشتیم. در جشنواره درها به ترتیب از کوچک به بزرگ بود که به خاطر دنیای کودکی، درها تغییر می‌کردند. اینجا به این دلیل که نگاه‌مان روایتگرتر است و دخترها در انباری کشته می‌شوند، یک انباری داریم که در ذهن پدر به دو تا در تکثیر شده.

قضیه آن جمله‌ تبلیغاتی و تعیین محدوده سنی برای مخاطبان چیست؟فکر می‌کنید الان نمایش آنقدر خشن و آزارنده شده که بهتر است افراد زیر پانزده سال کار را نبینند؟

حقیقت آن است که من اصلا این عبارت تبلیغاتی را دوست ندارم و فکر می‌کنم به نفع کار نخواهد بود. وقتی کار ما را بازبینی کردند، گفتند نمایش‌تان خیلی تلخ است و باید این جمله را در اطلاع‌رسانی‌تان ذکر کنید. من حتی خواهش کردم که این اتفاق نیفتد، چون ممکن است تاثیر سوء بگذارد اما گفتند کارتان آنقدر تلخ است که باید این جمله به تبلیغات‌تان اضافه بشود، یعنی صدور مجوز ما به این قضیه منوط شد. به نظرم کارهای خشن‌تر و تلخ‌تر از این رو روی صحنه می‌روند که این عبارت را همراه خود ندارند، ولی به هر حال در مورد کار ما بر این قضیه اصرار داشتند!

برای اضافه‌شدن «فریبا کامران» به ترکیب بازیگران، از ابتدا به ایشان فکر کرده بودید؟

وقتی قرار شد نقش «پری» به نمایش اضافه بشود، همه گروه سه گزینه را مدنظر داشتیم که الان فکر می‌کنم خانم کامران بهترین آن گزینه‌ها بود و خیلی خیلی خوشحالم که ایشان به جمع ما اضافه شدند، چون علاوه بر اینکه یک بازیگر بی‌نظیر هستند و من از حضورشان خیلی راضی‌ام، یک انسان بی‌نظیر هم هستند. این موضوع را هر روز به خودشان هم می‌گویم. خداوند ما را خیلی دوست داشت که در این شرایط خانم کامران به تیم بازیگران ما اضافه شدند.

پس از بازی و حضورشان راضی هستید؟

بسیار زیاد. البته باید تاکید کنم که من از بازی تمام بازیگرانم راضی هستم. این لطف خدا بود که بازیگرانی تا این حد حرفه‌یی و انسان سر راهم قرار گرفتند.

وقتی قاتل‌بودن پدر در پایان نمایش مشخص می‌شود، مادر دیالوگی دارد که «باید ولی دم رضایت بدهد. ولی دم تو بودی» و می‌فهمیم که پدر پس از قتل دخترها، آزاد شده. این دیالوگ از نظر شما به عنوان کارگردان، آیا انتقادی به وضع برخی قوانین اسلامی و اجتماعی کشور نیست که به پدرها اجازه می‌دهد دختران‌شان را بکشند و آزاد بشوند؟!

به هر حال یک نمایش همان‌طور که گفتم خودش، خودش را تعریف می‌کند. مساله ما، مساله تعصب کور است و این دردی است که بسیاری از دختران و زنان ایرانی با آن در اشکال مختلف دست و پنجه نرم می‌کنند.

در طراحی صحنه، استفاده از دو وجه آینه و شیشه، کارکرد زیبایی‌شناسانه و درستی دارد. در بعد شیشه‌یی بودن آن، منظور شما کاملا روشن است که تماشاگر تصاویری از گذشته و خاطرات مربوط به پری را در پس شیشه می‌بیند اما منظورتان از کاربرد آینه چیست؟قرار بود بازتاب چه چیزی را در آن ببینیم؟

خب از نظر ظاهری، همیشه می‌گویند در خانه‌یی که آینه هست، روح وجود دارد، یا می‌گویند اگر می‌خواهید احضار روح کنید، از آینه استفاده کنید. این آینه تماشاگر را یاد ارواح می‌اندازد. آن پنجره در واقع یک آینه است که وقتی شیشه می‌شود، نشان می‌دهد روح پشت آن در رفت‌وآمد است. این نکته جالبی بود که دوست داشتم از آینه استفاده کنم. وقتی «شیما میرحمیدی»(طراح صحنه و لباس) این ایده را داد که ارواح از آینه رفت‌وآمد می‌کنند، خیلی خوشم آمد. از سوی دیگر، پدر همیشه خودش را در این آینه می‌بیند، چون تنهاست و دخترها وجود ندارند، یعنی ارتباطش با همین آینه است که خودش را در آن می‌بیند، در عین حال، زنش و دخترها را هم می‌بیند.

در شیوه روایـت و کارگردانی نمایش «عروسک‌ها... »، وقتی همه چیز را به تماشاگر واگذار کرده‌اید تا خودش معماها را بفهمد و آنها را حل و درک کند، گفتن و نشان‌دادن برخی نکته‌ها به صورت علنی، از کیفیت داستان‌پردازی نمایش می‌کاهد. در «عروسک‌ها... » دو مورد از این نمونه داریم. اول، جایی که در پایان نمایش، مادر اعلام می‌کند دخترها کشته شده‌اند و این خبر در روزنامه‌ها چاپ شده، چون تا پیش از رسیدن به این دیالوگ، رازها برملا شده و تماشاگر حالا از آن جنایت آگاه است و دوم، هنگام تعویض صحنه‌ها، نور گردان و صدای دور آژیر آمبولانس یا پلیس، اشاره گُل‌درشتی به وضعیت اهالی خانه است.

آن جمله آخر را به خاطر همان قضیه ولی‌دم اضافه کردم، برای اینکه نمی‌توانست شکل دیگری داشته باشد. در واقع می‌خواستم یک فلاشر در ذهن تماشاگر زده بشود که تیتر روزنامه را هم ببیند و یادش بیاید چنین خبری را هر روز در روزنامه‌ها می‌خواند و در عین حال، اشاره‌یی کرده باشم به همان ماجرای ولی دم. در مورد تعویض صحنه، این ایده‌ طراح نور ما بود که خیلی از آن استقبال کردم، در واقع نور از پشت صحنه به صحنه می‌تابد و تماشاگر حس می‌کند نور قرمز و آبی از بیرون خانه است و فقط انعکاسش در خانه می‌افتد. هم نوعی فاصله‌گذاری در کارم بود، هم می‌شد از زاویه دیگری به کار نگاه کرد. این را دوست داشتم که تماشاگر در هر بار تعویض صحنه، انگار از خانه خارج و دوباره وارد می‌شود.

در طراحی صدا از تکنیک جالبی استفاده کرده‌اید که دیالوگ‌ها همزمان به صورت پژواک شنیده می‌شوند و فضای ترسناک و وهم‌برانگیز ارواح را تداعی می‌کنند. این تکنیک چطور اجرا می‌شود؟

بله، خودم هم بابت این تکنیک شگفت‌زده هستم. می‌دانم که دیگران هم شاید از آن در کارهایشان استفاده کرده باشند و ما اولین گروه نیستیم اما «مارتین شمعون‌پور» (طراح صدا و موسیقی) آنقدر در این زمینه استاد است که وقتی روز اول این ایده را در صحنه اجرا کردند، بسیار برای ما لذت‌بخش بود. هیچ صدایی از قبل ضبط نشده و این اتفاق هر شب و به صورت زنده شکل می‌گیرد. به نظرم طراحی صدا، تکنیک تازه‌یی است که به تئاتر ما وارد شده و یکسری افراد مثل آقای دارش، شمعون‌پور و بامداد افشار به شکل حرفه‌یی آن را اجرا می‌کنند. واقعا این تکنیک خیلی جذاب بود و با فضای کار ما تناسب داشت.

اجرای این شب‌های «عروسک‌های سکوت»، چقدر به انتظاری که از اجرای آن داشتید، نزدیک است؟

من از این اجراها راضی‌ام، ولی فکر می‌کنم بهتر است آدم هیچ‌وقت راضی نباشد. الان به نظرم می‌رسد که می‌توانستیم خیلی کارهای بیشتر و بهتری بکنیم اما این ذات هنر زنده و به‌خصوص تئاتر است. ما هر روز کارمان را تغییر می‌دهیم و تجربه می‌کنیم. گرچه شاید هرگز به ایده‌آلی که مد نظر داریم، نرسیم و این ویژگی خوبی است، چون می‌خواهیم مدام بهتر و بهتر باشیم.