چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
کتاب هایی برای نخریدن
پلههای مترو که بالا میرود به سوی دیگر نگاه میکنم. جمعیت زیادی در پلهبرقی سمت مخالف به سمت مترو پایین میروند. دختران و پسران جوان، مادرها و پدرها با بچههایی که شبیه خرگوش و شیر و پلنگ و موش شدهاند، میانسالی که در آن ازدحام نفسنفس میزند و... اینها بازدیدکنندگانی هستند که نمایشگاه کتاب تهران را دیدهاند و در حال بازگشت هستند. به دستهایشان نگاه میکنم. دست خیلیها کتابی نیست. بعضیهایشان یک یا دو پاکت و کیسه کوچک دستشان است. بیشتر این پاکتها هم پاکت تبلیغاتی محصولات خوراکی و اینترنت و ناشران کمکآموزشی است که از کنار غرفهشان که رد میشوی بروشور و کاتالوگشان را با خودکاری اشانتیون هدیه میدهند. به یاد سال گذشته میافتم و آن سالهایی که طی این ۲۶ دوره به نمایشگاه کتاب آمدهام. از وقتی که در حاشیه اتوبان چمران بود تا الان که در شبستان مصلای امامخمینی(ره) ثابت شده است. همیشه از روز چهارم، پنجم برگزاری دیگر کسی نبود که برای تفریح صرف به نمایشگاه بیاید. این وقتی بود که همه کتابهای موردنیازشان را تهیه میکردند. اما انگار امسال خبری از این روند نیست، هرچند که قبل از نمایشگاه هم میدانستیم که قیمت کتاب تحتتاثیر قیمت کاغذ به طور بیسابقهای بالا رفته است و توان مخاطبی که زیر بار هزینههای جاری زندگی کم آورده برای خرید کتاب پایین آمده است. اما با دیدن بخشی از بازدیدکنندگان نمایشگاه که ساعت چهار دارند به مقصدهای خودشان برمیگردند نمیشود حکم کلی داد. حتما کسانی که کتاب خریدهاند، یا ماشین دارند یا از ایستگاه دیگر نمایشگاه میروند. به داخل مصلی که میرسم نگاه به تابلوهای راهنما میاندازم. شبستان مصلی که محل استقرار ناشران داخلی است و مقصد ما برای تهیه گزارش، روبهروی ما قرار گرفته است. در دو طرف جمعی روی چمنها نشستهاند و خستگی در میکنند. جلو بعضیهایشان میشود چند کتاب یا پلاستیک را ببینی. بعضیها دارند کتابهایی که خریدهاند را ورق میزنند. بعضی دیگر با هم حرف میزنند و چیزی میخورند. یکی، دو نفر هم دراز کشیدهاند و از هوای اردیبهشت معتدل استفاده میکنند. باز به دست کسانی که از کنارم رد میشوند نگاه میکنم. تعداد کتابهایی که دست خیلیهاست از دو کتاب بیشتر نمیشود. پاکتهای تبلیغاتی یک محصول خوراکی در دست خیلیهاست. با خودم فکر میکنم و در این وضعیت گرانی و بالا رفتن قیمت چاپ حتی روی پلاستیک، این شرکت چقدر هزینه این پاکتها را کرده است؟ مگر چقدر فروش دارند؟ چشمم که به دو طرف خیابان منتهی به شبستان و فضای باز بالای پشتبام آن میافتد، غرفههای اغذیه و سیبزمینی سرخ کرده و ذرت مکزیکی و البته بستنی و سایر خوراکیها را میبینم. سرشان حسابی شلوغ است. صدای بلندگو که تبلیغ کتاب خاص و برنامههای غرفهها را میکند، یعنی که به شبستان نزدیک شدهام. برخلاف تصوری که داشتم با اینکه این روز وسط هفته است و ساعت کاری ادارات هنوز تمام نشده بازدیدکنندگان نمایشگاه کم نیستند. این یعنی این رویداد فرهنگی با وجود بالا بودن قیمت کتاب مخاطب کم ندارد. این یعنی میشود دلگرم بود که سرانه مطالعه پایین نیامده است. به سمت شبستان که میروم گروهی پسربچه دبستانی را میبینم که با لباسهای یکشکل از سمت سالن کودک و نوجوان میآیند که زیر سه چادر بزرگ در سمت چپ قرار دارند. بعضیهایشان شیطنت میکنند و یکی، دو نفرشان که عقبتر هستند دستشان کتاب است و دارند کتابها را همانطور که راه میروند ورق میزنند. به کنار یکی از آنها میروم. کتابی درباره شیمی و آزمایشهای آن را در دستش دارد. میپرسم: «علوم وحشتناک است؟!» نگاهم میکند و جلد کتاب را نشانم میدهد. یکی از جلدهای همان مجموعه است. میگویم: «شیمی دوست داری؟» به نظر خجالتی میآید. سرش را تکان میدهد. میگویم: «جلد پنجمش هم خوبه دیدی؟» میگوید: «مجموعهاش رو پارسال خریدم. امسال دو تا جلد تازهاش آمده بود. اما فقط توانستم یکی از آنها را بخرم.» میپرسم: «نداشتند؟!» میگوید: «نه. پولم زیاد نبود. حالا با پدرم فردا میآیم که بخرم.» میپرسم: «از پول توجیبیهات کتاب میخری؟» میگوید: «هر سال یک بخشی از پول توجیبیهامو برای کتاب میدهم اما هر وقت قرار است بیاییم نمایشگاه از پدرم هم پول میگیرم.» میپرسم: «عیبی نداره بپرسم امسال چقدر پول آوردی؟» میگوید: «نه. امسال ۵۰هزارتومان داشتم که چند تا کتاب کمکآموزشی خریدم و جز این چند کتاب، بیشتر نتوانستم بخرم.» دوستانش دارند میروند و عقب افتاده است. میگویم: «برو به دوستانت برسی.» میرود و من نوجوانی را میبینم که با دوهزارتومان مجموعه حیوانات و پنج جلد تاریخ تمدن برای کودکان و نوجوانان محمود حکیمی و چهارجلدی «به من بگو چرا» را خرید. اما از آن روز تا امروز و آن نمایشگاه تا این نمایشگاه، ۲۴ سال گذشته است و میلیونها کتاب تازه و دهها ناشر و نویسنده جدید آمده است.
کتاب کالای لوکس
در ورودی شبستان میایستم و به ردیف بهم پیوسته و درهمتنیده غرفهها نگاه میکنم. ناشران مثل هر سال غرفههای خود را به سبک و سلیقه خودشان چیدهاند. غرفهها بهترتیب حروف الفبا کنار هم قرار گرفتهاند. این جایی که ایستادهام دقیقا نقطه پایان ردیف الفبایی است. ناشرانی که اسمشان با حرف «ی» آغاز میشود. شبستان هم مثل بیرون پر از رفتوآمد است. جلو بعضی غرفهها جمعیت زیادی ایستاده است و سر بعضی دیگر خلوت است. به فهرست دستم نگاه میکنم. یکسری از کتابهایی است که باید از ناشران خودشان خریده شود. این روزها به همه مشکلات چاپ و نشر باید توزیع نامناسب را هم افزود - هرچند که خارج از بحث ماست و قرار نیست در این گزارش بیانیه بدهیم- از کنار غرفهها که رد میشوم، چهرههای آشنای بعضی ناشران قدیمی را میبینم. به سمت یکی از آنها که از سالها قبل میشناسم میروم و سلام میکنم، این ناشر هر ساله بیشتر از ۲۰عنوان کتاب جدید به نمایشگاه میآورد. به ردیف کتابها نگاه میکنم. بیشتر از پنج عنوان، کتاب جدید به چشمم نمیخورد. میپرسم چرا تعداد کتابها پایین است؟ آهی میکشد و میگوید: «همین پنچ، شش عنوان هم با سختی به نمایشگاه رسیده است، دیگر خودتان که در جریان هستید پیچ و خم ممیزی را که رد کنی، میرسی سر خوان کاغذ. ما فروردین امسال مجوز ۱۰ کتاب تازه را گرفتیم. اما کاغذ پیدا نمیشد. کاغذ هم که پیدا شد حساب کردیم دیدیم قیمت کتابها خیلی بالا میرود و پشت جلد اگر همان قیمت را بزنیم به صرفه نیست و کسی هم نمیخرد. قیمت را پایین هم بیاوریم ضرر میکنیم. همین چند قلم تازه را نگاه کن؛ در این پنج، شش روز بیشتر از صدنسخه نفروختیم؛» معنی حرفش را کاملا میتوانستم بفهمم. صدنسخه در روز پنجم نمایشگاه، یعنی رکود. به قیمت کتابها نگاه میکنم کتاب ۲۰۰ صفحهای تا شش ماه پیش حدود چهار تا شش هزار تومان قیمت میخورد. حالا یک رمان ۲۰۰ صفحهای ۱۸هزار تومان قیمت خورده است. به فهرست کتابهایم نگاه میکنم. کتابی درباره جنگ جهانی دوم است. یکی از ناشرانی است که کتابهای تاریخی را با فونت ریز در قطع پالتویی منتشر میکند. کتابی که میخواهم بخرم، ۵۰هزارتومان قیمت دارد. یک تکجلد ۵۰۰ صفحهای. نگاهم به کتاب دوجلدی خاطرات عبدا... مستوفی میافتد که چهار، پنج سالی است میخواهم بخرم؛ اما قیمت ۳۰هزار تومانیاش همیشه جلویم را میگرفت. دوباره آن کتاب را قیمت میکنم. قیمتش همان قیمت قبلی است. این ناشر هم مثل خیلی از ناشران، قیمت کتابهای چاپ قدیم را با همان قیمت آورده است. ترجیح میدهم کتاب مستوفی را با قیمت ۲۸هزار تومان بخرم. پول کتاب را که میدهم به یاد خبری میافتم که یکی از خبرگزاریها به نقل از یکی از معاونان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مخابره کرده بود. محمدجعفر محمدزاده معاون مطبوعاتی و اطلاعرسانی وزیر ارشاد هم در پاسخ به این سوال که چه کتابهایی خریده است، با گلایه از بالابودن قیمت کتاب گفته:«پنج کتاب با موضوع ادبیات فارسی خریدم مثل قابوسنامه، اساسالاقتباس، صور خیال در شعر فارسی و مجموعه دو جلدی دانشنامه ارتباطات.» با خود فکر میکنم وقتی معاون وزارت ارشاد نمیتواند بیشتر از این کتاب بخرد، خریداری مثل من یا آن دختر جوان دانشجوی شهرستانی که در خارج از شبستان دیدم، میتواند بخرد؟ دختر جوان از اهواز آمده بود. مقابلش تعدادی کیف و چند پاکت کتاب بود و روی پلکان بیرون شبستان نشسته بود. دانشجوی بیوشیمی بود. گفت: «۱۸ ساعت توی ماشین بودیم و شب هم باید برگردیم که از کلاسها عقب نمانیم. چون باید تا نیمه خرداد ترم را تمام کنیم.» میپرسم: «کتاب خریدی؟» میگوید: «بهسختی.» بیآنکه بگویم خبرنگارم، درددلش باز میشود. به سختی توانسته صدهزارتومان پسانداز کند، اما با این مبلغ فقط توانسته چهارجلد کتاب تخصصی رشتهاش را بخرد. دختری که آنسوتر از ما نشسته و از زنجان آمده، میگوید: «باز چهارتا کتاب خریدی. من دانشجوی پزشکی هستم فقط یک کتاب اطلس آناتومی ۵۰هزارتومان شده است.» میپرسم: «به بخش کتابهای خارجی هم سر زدید؟» دانشجوی پزشکی خنده تلخی میزند و میگوید: «خانم مثل اینکه ایران زندگی نمیکنی؟! من یک کتاب میخواستم یکمیلیونتومان تمام میشد. آخر مگه یک دانشجوی شهرستانی با این همه هزینههای ریز و درشت یکمیلیونتومان دارد که پول یک کتاب بدهد؟!» میخواهم چیزی بگویم که آن دختر اهوازی میگوید: «این همه درس بخوان برو دانشگاه آخرش چی؟ با این وضع کتاب مگر میشود درس خواند؟ منابع درسی توی دانشگاه قدیمی هستند تازه اگر بتوانی امانت بگیری. بیشتر سایتهای علمی بسته شدهاند! چطور میشود درس خواند؟» آن یکی دیگر هم حرفش را تایید میکند. به روزگار نهچندان دور ۱۸، ۱۷ سال برمیگردم. کل پولی که برای نمایشگاه پسانداز میکردم به زحمت ۲۰هزارتومان میشد. با وجود قیمت بالای کتابهای تاریخی و منابع درسیام باز هم همیشه دو دستم پر از کتاب بود، اما حالا به دختر دانشجویی فکر میکنم که حاصل ۳۶ ساعت تلفشدن وقتش چهار جلد کتاب است.
کتابهایی که خریده نمیشود
به شبستان برمیگردم تا چرخ دیگری بزنم. هرکسی را نگاه میکنی، یا دارد راه میرود یا کتابها را ورق میزند. داخل یکی از انتشارات قدیمی و بزرگ، چند کتاب پیدا میکنم که چاپ قدیم است و قیمتشان خوب است. دارم ورق میزنم که میشنوم مسوول غرفه با چند نفر صحبت میکند، میگوید: «امسال خیلی وضع خراب است. هیچکس خرید نمیکند. ما تخفیف خوب گذاشتیم و چاپهای قبلی را آوردیم اما روزی ۲۰۰ نسخه هم نمیفروشیم. حق هم دارند همهچیز گران است.» میگوید: «توی این همه سالی که نمایشگاه آمدم پنجشنبه، جمعه روزهای شلوغ بودند؛ اما امسال در این دو روزهم خبری نبود.» از شبستان میخواهم خارج شوم از فهرست بلندبالایی که در دستم بود تنها توانستم چهار کتاب بخرم، آن هم نزدیک به ۷۰هزارتومان هزینه کردهام. به غرفهها نگاه میکنم به میلیونها کتابی که زیر این سقف فیروزهای جمع شدهاند برای خریده نشدن، به دست بازدیدکنندگان نگاه میکنم؛ به کیسههایی که خوراکی در آنها به چشم میخورد و غرفههای خوراکی که سرشان شلوغ است. این نمایشگاه بیستوششم کتاب تهران است؛ «چشمه جوشان دانایی!»
فرزانه ابراهیمزاده
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
روز معلم ایران معلمان بابک زنجانی مجلس شورای اسلامی مجلس خلیج فارس دولت دولت سیزدهم حجاب شورای نگهبان لایحه بودجه 1403
سلامت شهرداری تهران تهران هواشناسی سیل پلیس آموزش و پرورش قوه قضاییه بارش باران دستگیری شورای شهر تهران سازمان هواشناسی
قیمت دلار خودرو قیمت خودرو بانک مرکزی ایران خودرو کارگران سایپا چین دلار قیمت طلا بازار خودرو مالیات
مسعود اسکویی سریال تلویزیون فضای مجازی دفاع مقدس سعید آقاخانی سینمای ایران سینما موسیقی تئاتر کتاب نون خ
اسرائیل رژیم صهیونیستی آمریکا غزه فلسطین جنگ غزه حماس نوار غزه روسیه عربستان نتانیاهو اوکراین
فوتبال پرسپولیس رئال مادرید استقلال بایرن مونیخ سپاهان تراکتور لیگ قهرمانان اروپا باشگاه استقلال تیم ملی فوتسال ایران فوتسال بازی
اینستاگرام اپل ویروس تبلیغات گوگل ناسا آیفون همراه اول ماه
بارندگی دیابت کاهش وزن ویتامین قهوه مسمومیت خواب کبد چرب چاقی