شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

مرگ, پدر و دیگر هیچ


مرگ, پدر و دیگر هیچ

در ابتدا قرار بود برداشتی آزاد از داستان «راستی آخرین بار كه پدرت را دیدی» نوشته «بلیك مارسن» باشد كه این اثر به زندگی نویسنده و كارگردان نزدیك بوده است, این را از ویدیویی دیدیم و شنیدم كه در ابتدای نمایش روشن شد و بازگو كرد

بروشور نمایش، نسخه یك پزشك متخصص جراحی و مغز و اعصاب است. آن را كه می بینی و كاراكترهایی كه در هنگام ورود شما روی صحنه منتظر هستند، به این می اندیشی كه قرار است نمایشی با ویژگی های منحصر به فرد ببینی، پرسش نهایی كه پس از این نمایش ذهن مرا مشغول كرد این است كه چرا حرفی را كه می شود در زمانی دست كم نصف این زمان زد این قدر كش داد و اصرار داشت با عناصر تازه تماشاگر را دعوت به شنیدن كند.

در ابتدا قرار بود برداشتی آزاد از داستان «راستی آخرین بار كه پدرت را دیدی» نوشته «بلیك مارسن» باشد كه این اثر به زندگی نویسنده و كارگردان نزدیك بوده است، این را از ویدیویی دیدیم و شنیدم كه در ابتدای نمایش روشن شد و بازگو كرد.

نمایش «تقدیم به پدر و پسرم با عشق و رنج» كاری بود از «عبدالرضا شامری» آبادان.

نمایش درباره یك رابطه سه گوشه بود. میان یك مرد و دوزن. این رابطه عاطفی به گونه ای بود كه زندگی پیرمرد را درگیر منازعات و چالش های فراوانی كرده بود. او با همسرش معصومه و فرزندانش سلمان و پروانه زندگی می كرد و در سرش «لیلا» رخنه كرده بود. این نمایش به دیالوگ های پدر و پسر، زن و مرد وسایر افراد خانواده و گاه لیلا ختم شد كه ما دانستیم پدر مرده و دیگر كسی دوستش ندارد.

این قدر كه گاه می خواستند او زودتر از میان خانواده برود. مسأله اول دستگاهی بود كه در قلب پدر گذاشته بودند و این عمل او را به مرگ نزدیك تر كرده بود. اگرچه به او اطمینان داده بودند از عمرش كم نمی شود و دیگری نامه ای بود كه هیچ گاه مضمونش آشكار نشد. این جای نمایش، دوباره ویدیو روشن می شود، همان تصویر با قاطعیت به تماشاگر می گوید كه این پایان نمایش است اما من نمی خواهم پایانش باشد چون من پایان دیگری برای آن در نظر گرفته ام. حال ما پایان اول را بررسی می كنیم: «پیرنگ» ساده و نپرداختن به آن هم به لحاظ نوشتاری وهم نمایشی، میزانسن محدود و دكوری كه تعریف و توجیهی برای محدود بودن و پله ای بودن آن در سراسر نمایش وجود ندارد، نقش های دراماتیزه نشده بویژه در «لیلا». در بخش اول، نمایش به صورت یك نمایشنامه خوانی ساده به پایان می رسد، اما بخش دوم، دیالوگ های قبل اما با شیوه ای دیگر و در همان فضای محدود، مرگ پدر و قصه رفتار عاطفی او با «لیلا» و «معصومه» تكرار می شود به اضافه مونولوگ های سلمان، پروانه و گاه خود پدر و خاطراتی كه پدر نقل می كند، در این بخش هم میزانس تغییری نكرده است و دكور همان محدودیت ها را دارد. معصومه با لیلا به گفت وگو می نشیند لیلا از «ابراهیم» (پدر) می گوید و معصومه هم از روزگاری كه برای ابراهیم گذرانده. در بخش دوم هم درواقع اتفاق قابل توجهی نمی افتد كه كارگردان آن را در ویدیو به تماشاگر نوید می دهد، رمزی وجود ندارد كه گشوده شود یا اتفاقی كه موجب شكستن نگاه همراه انتظار مخاطب درباره نمایش باشد، اتفاقی تازه و نو. دوباره ویدیو روشن می شود. كارگردان حرف هایی می زند كه ربطی به متن اجرا شده ندارد. او درباره زندگی حرف می زند و زندگی دوباره در حالی كه متن این نمایش درگیر رابطه ابراهیم، معصومه و لیلاست به اضافه دغدغه ای كه سلمان و پروانه درباره این رابطه دارند. یعنی درواقع كانون اتفاقات نمایش و بیماری ابراهیم و گاه مالیخولیای او درباره لیلا و معصومه اصلاً توسط حرف های كارگردان در ویدیو نادیده گرفته شده و دست آخر پایان بندی این گونه می شود كه زن و مردی تولد كودكشان را جشن می گیرند، پدر و مادری كه شاید یكی از این افرادند؛ سلمان یا پروانه. این برادر و خواهری كه پس از مرگ پدر و مادرشان به زیستن ادامه داده اند و لیلا را به حال خود گذاشته اند. لیلایی كه دیگر روی پیكر تصادف كرده «ابراهیم» (پدر) با معصومه درگیر نمی شد و «معصومه ای» كه چند ماه پس از مرگ ابراهیم دق می كند. درواقع بخش اعظمی از روایت اصلی و خطی این نمایش توسط حرف های زده شده در این ویدیو نادیده گرفته می شود. این نمایش اگرچه تلاش داشته در نوع بیان به شكلی تازه دست پیدا كند، اما غافل از ارتباط ارگانیك عناصر درون متنی و نشانه ای خود شده است، وحدتی كه نمایش را برای تماشاگر قابل قبول می كند.

سادگی موضوع مورد نظر در این نمایش و همخوان بودن آن با زندگی كارگردانی آن می توانست از نقاط درخور توجه این اثر به حساب آید كه آن نیز متأسفانه به دلیل اجرایی ضعیف نادیده ماند. این نمایش می توانست جسارت بیشتری در دستكاری و تغییر متن داشته باشد. اندیشه ای كه این جسارت را به خرج می دهد كه یك ویدیو روایتگر بخش اعظمی از جاهای خالی نمایش اش باشد. باید به این نكته هم می رسید كه به واقع می شد متن را از تك كانونی بودن دور كرد. به این معنا كه روایت خطی و زمانمند این نمایش را به گونه ای تغییر می داد و در دكور هم بازنگری هایی می كرد. اگرچه ممكن است متغیرهای دیگری غیر از خود تئاتر مثل بودجه یا هر دلیلی دیگری در این امر دخیل باشد. درواقع شاید نقطه قوت این نمایش هم، اساساً همان «راوی» باشد، شاید این گونه بشود این نمایش را اثری خلاقانه نامید. مسأله دیگری كه البته ذكر آن در این جا ممكن است ضرورتی نداشته باشد اما در كل این اثر و آثاری از این دست به چشم می خورد این است كه همه از یك موضوع همیشه غمگین اند، آن هم این مسأله است كه بودجه بخشی از خلاقیت آن ها را در شهرستان ها می گیرد كه البته اگر آسیب شناسانه به این قضیه بنگریم نمی تواند بی تأثیری هم باشد.

نكته پایانی این كه تقدیم به پدر و پسرم، رنج نامه ای به نگارش درآمده است كه زاده توهم نیست، اگرچه در اجرا كمبودهایی دارد، اما چیزی از حس اولیه آن كه همانا غربت یك انسان از نبود انسان دیگری است كم نمی كند. این نمایش بخش و برشی از واقعیت در زیست جهان ما را مطرح می كند كه اگر به آن بی توجه باشیم زندگی را خوب نفهمیده ایم. اتفاقی كه برای معصومه می افتد بسیار متفاوت است با لیلا، اگرچه لیلا می گوید اكنون برای او و معصومه یك چیز مشترك مانده و آن خیال «ابراهیم» است اما معصومه است كه زندگی را تاب نمی آورد و پس از سه چهار ماه سكته می كند و می میرد و لیلا می ماند.

این نمایش گرچه از اتفاقی بزرگ خبر نمی دهد، اما در پوسته خود دردی را نهفته دارد كه باید آن را درك كرد و به آن گریست. در این بین نباید از بازی معصومه به آسانی گذشت. دقت معصومه در بیان احساسات زنانه قابل تأمل بود.

مهدی طاهری