شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
جای بچه ها در زندگی ما کجاست
از لابلای حرفها و روایتهای افراد، همیشه نتیجههایی به دست میآید که میشود ساعتها درباره آن فکر کرد و حرف زد. آنها، لابلای حرفهایشان، توصیفاتشان از زندگی و حتی روایتهای صادقانه از یک مکالمه روزمره، خودشان و دغدغههایشان را به ما نشان میدهند...
. فقط کافی است از آنها ساده نگذریم و دوباره به جملهها و روایتها فکر کنیم. گزارشی که میخوانید، یک گزارش میدانی است از زوجهای جوان و افرادی که در این روز و روزگار، بعضی?هایشان می خواهند و دوست دارند و بعضی?هایشان نمیخواهند و دوست ندارند فرزندی داشته باشند و از دلایلشان میگویند.
● زوج اول
مهدی و سارا
سطح تحصیلات فوقدیپلم و لیسانس
مرد برنامهنویس کامپیوتر و زن؛ ماما
میزان درآمد ۲ میلیون تومان در ماه
اولین زوجی که با آنها حرف میزنیم میگویند دیر ازدواج کردهاند و اصلا قصد بچهدار شدن نداشتهاند اما خیلی زود به این نتیجه رسیدهاند که باید دست به کار شوند و حالا نیکان یازده ماهه است. مهدی ۳۸ ساله است و سارا ۳۳ ساله. قبل از ازدواج هم یک سال نامزد بودهاند و میگویند با وجود این که دیر همدیگر را پیدا کردهاند اما خیلی زود به هم دلبستهاند و حالا هم ترجیح میدهند بگویند بیشتر دو تا دوست یا حتی دلداده هستند تا یک زن و شوهر معمولی. گپ ما با آنها در محیطی سه نفری بود و وقتی حرف میزدند از نگاه آنها به طرف مقابل و لبحندهایشان می شد فهمید با گذشت نزدیک به سه سال از آشنایی هنوز چقدر به هم کشش دارند. « خدا بخواد برای دومی هم اقدام میکنیم. میترسم دیر بشه. نیکان یه کم از آب و گل دربیاد میریم واسه یه دختر!» این را مهدی میگوید. سارا بلافاصله اضافه میکند که:«مهدی عاشق دختر است. فکر کنم نیکان که پسر شد کمی توی ذوقاش خورد. من که پسرم را میخورم. امیدوارم بعدی هم پسر باشد ببینم چی میگی!» معلوم است که دارند شوخی میکنند. چون سریع اضافه میکنند که:« اینها که همهاش حرف است. واقعا اینقدرها هم فرق ندارد. مهم این است که بچه سلامت باشد. میبینی بچهام چقدر شبیه ستارههای سینماس؟!» از وقتی نیکان دنیا آمده سرعت زندگیشان بالا رفته و گرفتارترند. میگویند شکر خدا مشکل مالی نداریم. «تازه با دنیا اومدن نیکان کار مهدی هم بهتر شد». آنها یک زوج پرانرژی و شادند که در این سن و سال نمیخواهند خود را از تک و تا بیاندازند. «نیکان دو ماهه بود که برش داشتیم رفتیم شمال. با دوستامون. مهمونیهامون همچنان ادامه داره. تا حالا که نگذاشتیم نیکی ما رو ضربه کنه و از زندگی بندازه.» وضع مالیشان عالی نیست ولی نگاهشان به آینده امیدوار و مثبت است. سارا می?گوید:«خوشحالم که دو تا مرد تو زندگیام دارم و این در سالهای بعد کمکم میکنه.» مهدی هم میگوید:«عاشق دوتاتونم!» چند دقیقه نشستن کنار آنها هر زوج جوانی را برای بچهدار شدن مجاب میکند. حتی اگر در پایان کار بهانه گرفتنهای آقا نیکان صحبت ما را نیمهکاره بگذارد.
● زوج دوم
علی و مریم
سطح تحصیلات فوقلیسانس
هر ۲ مهندس برق و کارمند یک شرکت مخابراتی
میزان درآمد ۳ تا ۴ میلیون تومان در ماه
همدیگر را در شرکت پیدا کردهاند. علی تعریف میکند مریم آنقدر مهربان و دوستداشتنی بود که هیچ چارهای نداشت، جز اینکه عاشقش شود. ۲ سال است ازدواج کردهاند و همین روزها، برای ادامه زندگی به استرالیا مهاجرت میکنند. قرار است علی برود و ۶ ماه دیگر هم مریم به او ملحق شود. مریم میگوید: «اگر در این ۲ سال بچهدار شده بودیم، آنقدر راحت نمیتوانستیم این دوری را تحمل کنیم. فکر کن، علی میرفت و من میماندم اینجا با یک بچه». مریم دختر مستقلی است، از نظر رتبهبندی کاری، با علی در یک رده است و همپای او به ماموریتهای کاری میرود و شب تا صبح در سایتهای مخابراتی میماند، اما وقتی درباره بچه حرف میزند، برق ترس در نگاهش است و اینکه نمیخواهد سالهای جوانیاش را برای موجودی بگذارد که یک روزی میگذارد میرود و در بهترین حالت شبیه خودش میشود. وقتی مریم حرف میزند، علی ساکت است اما حرفهای خانمش که تمام میشود، سری تکان میدهد و میگوید: «بچه که بیاید، همهچیز زندگیات باید بر محور او باشد، هیچ زمان دیگری هم برای خودت نداری و حداقل تا ۱۸ سالگی باید همین وضع را تحمل کنی، تازه این دوران خوشیاش است. بزرگ که میشود باید مراقبش باشی که معتاد نشود، دوست بد پیدا نکند و... من اصلا تحمل چنین مسولیتی را ندارم».
● زوج سوم
سارا و مهرداد
سطح تحصیلات دیپلم و لیسانس
زن منشی یک شرکت و مرد کارمند یک اداره دولتی
میزان درآمد یک و نیم تا ۲ میلیون تومان در ماه
۵ سال است ازدواج کردهاند و در خانهای اجارهای در چهارراه لشکر زندگی میکنند. نزدیک ۱۰ سال است همدیگر را میشناسند و سارا به شوخی میگوید: «دفعه اولی که مهرداد را دیدم، تازه سبیلهایش درآمده بود». سارا دلش میخواهد نویسنده شود و مهرداد هم عاشق بازیگری بوده، اما هیچکدام در این سالها نتوانستهاند به آرزوهایشان برسند و فقط میدانند تنها لطف زندگی این بوده که همدیگر را دارند. پدر و مادرهایشان مخالف ازدواج آنها بودند و مهرداد برای پول پیش خانه، ۲ سال تمام شب تا صبح در یک آژانس کار کرده و سارا هم کیک درست میکرده و به کافهها میفروخته. حالا اوضاع و احوال زندگیشان چندان بد نیست، هر دو صبحهای زود سرکار میروند و حوالی عصر میرسند خانه و با همدیگر فیلم میبینند و حرف میزنند. میگویند، کار دیگری از دستشان برنمیآید، باید خانه بخرند و همه تفریحات پول خرجکن را حذف کرده?اند تا پول جمع کنند. سارا میگوید: «اگر بچهدار شویم، نمیتوانیم پول جمع کنیم. من از یک جایی به بعد نمیتوانم بروم شرکت و درآمد من حذف میشود، اما خرج اضافهای روی دوشمان میآید». مهرداد میگوید: «آن موقعی که قرار شد با هم ازدواج کنیم، به اینکه بچهای داشته باشیم فکر میکردم، اما در این ۶ سال، هر روز که میگذرد، بیشتر به این نتیجه میرسم که نمیشود بچهدار شد».
● زوج چهارم
ملیکا و حامد
سطح تحصیلات لیسانس
خانهدار و فروشنده طلا
میزان درآمد ۴ میلیون تومان در ماه
جوانترین زوج این گروه، دختر و پسر ۲۵ سالهای هستند که پدرانشان دوستهای قدیمی هم بودند و ۲ سال است ازدواج کردهاند و به پشتوانه همان پدرها، خانهای ۹۰ متری در منطقه زعفرانیه دارند و حامد هم در مغازه طلافروشی پدرش کار میکند. سوال من، هر دو را به خنده میاندازد و حامد به شوخی میگوید: «ما خودمان بچه هستیم هنوز». اما ملیکا معتقد است بچه، اجازه نمیدهد آنها هرکاری بکنند و حامد هم اینطوری هرکاری را توضیح میدهد: «ما ۵پنجشنبه و جمعهها یا مهمانی میرویم یا مهمان داریم، تعطیلات را هم اصلا تهران نیستیم، فکر کن بچه بیاید؛ مهمانی کنسل میشود و سفر هم که بخواهیم برویم باید حواسمان باشد بچه مدرسه و اینها نداشته باشد». ملیکا هم میگوید: «حالا اینها هیچی، فکر کن من ۹ ماه چاق میشوم و عصبی هستم، بعد هم باید بچه بزرگ کنم و زندگیام را وقف او کنم». ملیکا و مهرداد هیچکدام به پیری فکر نکردهاند و وقتی از آنها درباره آن روزها و پشیمانی میپرسم، میگوید: «حالا کو تا آن روزها.»
● زوج پنجم
هانیه و سامان
سطح تحصیلات لیسانس و فوقلیسانس
زن ویراستار، مرد کارمند بانک
میزان درآمد ۳ تا ۴ میلیون تومان در ماه
هانیه و سامان، ۲ سال است ازدواج کردهاند. هانیه، مشتری شعبه بانکی بوده که سامان در آن کار میکرده و آرامآرام با هم آشنا میشوند و در همان شام اولی که باهم میخورند، تصمیم میگیرند به شکل سنتی رفت و آمد کنند و بعد از نامزدی ۶ ماهه، سر خانه و زندگیشان بروند. زمان ازدواج هانیه ۳۰ ساله بوده و سامان ۳۳ ساله. هر ۲ معتقدند در منطقیترین شرایط زندگی تصمیم به ازدواج گرفتند و آنقدر این منطق زیاد بوده که وقتی هانیه سرمیز همان شام اول، تعریف کرده بچه دوست ندارد، سامان تصمیم گرفته با او ازدواج کند. هانیه تعریف میکند جمله را وقتی گفته که تعریف کرده، یکی از همکارانش بچه ۳ سالهاش را به محل کار آورده و همه با دخترک دوست شدند و بازی کردند، به جز هانیه. او میگوید من دنیای بچهها را نمیشناسم، ترسناکترین آدمها برایش بچهها هستند و همیشه در مقابل آنها «قفل میشود» و نمیداند چه کار کند. سامان «قفل شدن» را اینطور توضیح میدهد: «هیچ جوری نمیشود با آنها کنار آمد. برادر من ۳ تا بچه دارد و خواهرم هم ۲ تا. زمانهایی که اینها همه باهم به خانه پدر و مادرم میآمدند، من میترسیدم. در هیچ حالتی راضی نبودند، اگر برای هر ۵ تا یک مدل خوراکی میخریدم، بالاخره سر یک چیزی دعوایشان میشد و هرکدام میخواست به آن یکی ثابت کند که خوراکی آن یکی بهتر است. من دوستشان داشتم، اما بلد نبودم و البته نیستم که ارتباطی برقرار کنم. حالا هم که بزرگتر شدهاند، یکیشان به سن بلوغ و نوجوانی رسیده و دیگر اوضاعم در معاشرت با او خیلی بدتر شد». هانیه برعکس سامان تکفرزند است، در ۵ سالی هم که باهم زندگی کردهاند، خیلی خوب و خوش بودند و تا الان هیچکدام پشیمان نشدهاند و فکر میکنند حتی در روزگار پیری و تنهایی هم پشیمان نخواهند شد.
● زوج ششم
محمد و سولماز
سطح تحصیلات لیسانس و دیپلم
شغل آزاد و معلم
میزان درآمد ۲ میلیون تومان در ماه
هر دو از خانوادههایی معمولی هستند. خودشان ترجیح میدهند بگویند ازدواجشان هم سنتی بوده. خواستگاری خانوادگی و همین داستانهای همیشگی. شاید به نظر عجیب برسد اما آنها تا ده سال بعد از ازدواج فرزندی نداشتند. خودشان میگویند اعتماد به نفساش را نداشتهاند و میترسیدهاند. اما شاید دلایلی دیگری داشته. «ممکن است همهاش هم از ترس ما نباشد. راستش برای بچهدار شدن مجبور شدیم به پزشک متخصص مراجعه کنیم و کمک بگیریم. اما بالاخره پدر و مادر شدیم.» این را سولماز میگوید. دختر آنها هشت ساله است و به مدرسه میرود. راضی هستند اما میگویند برای فرزند دوم هنوز مطمئن نیستند. محمد میگوید:«مونا تجربه خیلی خوبی بود. باید بچهدار باشید تا بفهمید پدر بودن چه طعمی دارد. او را با دنیا عوض نمیکنم. وقتی دختری نداشتم به همه حرفهایی که میزدند با شک نگاه میکرد. اما الان میتوانم برایتان بگویم هیچ مردی نمیتواند ادعا کند کامل شده، اگر تجربه پدر بودن را نداشته باشد.» به دنیا آمدن مونا زندگی آنها را کاملا تغییر داده. میگویند با وجود این که مشکلی نداشتهاند به یکجور سردی در زندگی رسیده بودند اما حالا...« راستش همه چیز عادی بود اما دیگر شور و شوق زیادی نداشتیم. شاید بگویم هدفی نداشتیم. همینطوری داشتیم زندگی میکردیم. بچه، زندگی آدم را سختتر هم بکند به آن جهت میدهد. حالا هر کاری میکنیم برای آینده موناست. این دنیا را برایمان خیلی گرمتر و بامعناتر کرده.» سولماز با گفتن این حرفها به دردسرهای شیرین بچهداری اشاره میکند. این که یک سال به خاطر بچه کارش را ول کرده و بعد هم بردن و آوردن مونا کلی از وقتش را میگرفته، اما هیچ شکایتی ندارد:«پدر و مادرم آنقدر مونا را دوست دارند که نگو. همین رضایت خاطری که در آنها میبینم برایم یک دنیاست. پدر محمد فوت کرده اما مادرش عاشق موناست و یک هفته او را نبیند مریض میشود. اصلا بخشی از کودکی دخترم پیش پدر و مادر بزرگاش گذشت. آنها خیلی کمک کردند اگرنه واقعا نمیدانستم چطور باید مونا را بزرگ میکردیم.» محمد میگوید بعد از به دنیا آمدن مونا سعی کرده زودتر به خانه بیاید. میگوید اوایل علاقه به دخترش روابط او را با سولماز کمی خراب کرده اما بعدا توانسته همه چیز را درست کند. حالا هر دو باور دارند که دخترشان جای آنها را در قلب دیگری نگرفته. محمد میگوید:« قبلا فوتبالی نبود که از دست بدهم. در خانه فیلم میدیدیم و سینما میرفتیم و بیشتر پارک میرفتیم. الان اینها خیلی کم شده اما اگر بگویم ناراحتم دروغ گفتهام. الان دیکته گفتن به مونا برایم از هر کاری لذتبخشتر است. باور نمیکنید اما دارم راست میگویم.»
● مشکل فقط اقتصاد نیست
حسن موسویچلک
رییس انجمن مددکاری ایران
وقتی نگاهها به سمت موضوعی است، احتمالا در اطراف ساختمانهای مدیریتی و دولتی هم آدمهایی هستند که به عنوان کارشناس به آن موضوع نگاه کنند و حرفهایی برای مدیران و آدمهای دیگر، براساس آمار رسیده، داشته باشند.
آمارها نشان میدهد روند جمعیت به سمت کاهش نرخ باروری و افزایش سن امید پیش میرود. این یعنی در سالهای آینده، ما جمعیت سالمندی را داریم که در جامعهای سالمند زندگی میکنند و برخلاف این روزها که در «پنجره جمعیتی» هستیم و بیشترین جمعیت فعال را داریم، در آن روزها با جمعیت سالخورده روبرو هستیم. این اتفاقی نیست که مدیران در جریان آن نباشند و من به عنوان کارشناس در مجلس شورای اسلامی این بحث را مطرح کردم و تا این روزها فرمایشات مقام معظم رهبری ومصوبههای شورای عالی فرهنگی در راستای حل این بحران بوده، اما هیچکدام از اینها، باعث افزایش باروری و جمعیت نشده است. دلیل این مشکل در وهله اول، مشکل اقتصادی است. مشکلی که یک شبه حل نمیشود و طرحهایی مثل سکه دادن به خانوادهها هم در عمل شوخی بزرگی است و یک سکه هیچوقت نمیتواند بار اقتصادی خانوادهای که صاحب فرزند شده است را حل کند، اما اگر دقیقتر به این موضوع نگاه کنیم، متوجه میشویم مشکلات اقتصادی تنها دلیل اصلی این اتفاق نیست و حتی در روستاها هم گذر از سنت به مدرنیته باعث شده خانوادهها علاقه چندانی به بچهداری نداشته باشند. در بخشی دیگر هم، نرسیدن به بلوغ اجتماعی و ترس از آینده، خانوادههای ایرانی را از بچهدار شدن منصرف میکند و تمام این عوامل دست به دست هم میدهند تا نرخ جمعیت بالا نرود و جامعه سالمند در انتظار ما باشد. وظیفه مدیران در این میانه این است که سیاستهای تشویقی را از یک شعار، خارج کنند و به شکل عملی به حل این بحران نگاه کنند و آستین بالا بزنند. سیاستهای اقتصادی باید تصحیح شود و نگرانی از عدم امنیت در آینده باید صحیح و اصولی با برنامههای اجتماعی، فرهنگی و... از بین برود.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست