چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

تحلیلی بر تخطی دولت نهم از اسناد بالادستی


تحلیلی بر تخطی دولت نهم از اسناد بالادستی

اقتصاد مبتنی بر دانش یا دانایی یا اقتصادی که موتور محرکه آن دانش است بحث جدیدی در مطالعات اقتصادی است این مفهوم مدرن در حالی تقریبا همزمان با سایر نقاط دنیا به عنوان یک برگ برنده در دولت جمهوری اسلامی ایران به کار گرفته می شد که از در همان روزها بسیاری از اقتصاددانان سنتی کشور ابهام موجود در این رویکرد نوین را بزرگترین نقطه ضعف آن قلمداد کرده و پیش بینی می کردند که تزریق بودجه و سرمایه گزاری بر این پدیده جدید منجر به شکست خواهد شد

ترکیب "اقتصاد دانایی محور" را نخستین بار سیدمحمد خاتمی و مشاورانش وارد واژگان ادبیات توسعه ایران کردند و از برنامه سوم توسعه به بعد بود که استفاده از "اقتصاد مبتنی بر اطلاعات" به طور جدی در توسعه کشور مورد استفاده قرار گرفت.

اقتصاد مبتنی بر دانش یا دانایی یا اقتصادی که موتور محرکه آن دانش است بحث جدیدی در مطالعات اقتصادی است؛ این مفهوم مدرن در حالی تقریبا همزمان با سایر نقاط دنیا به عنوان یک برگ برنده در دولت جمهوری اسلامی ایران به کار گرفته می شد که از در همان روزها بسیاری از اقتصاددانان سنتی کشور ابهام موجود در این رویکرد نوین را بزرگترین نقطه ضعف آن قلمداد کرده و پیش بینی می کردند که تزریق بودجه و سرمایه گزاری بر این پدیده جدید منجر به شکست خواهد شد.

البته از آکادمیسین های کلاسیک و اقتصاددانان کهنه کار انتظار دیگری هم نمی رفت، چرا که با گذشت بیش از بیست سال از انقلاب شکوهمند اسلامی، سیاستگذاران کشور همچنان در انتخاب یک رویکرد فرابخشی و یکسان در راه توسعه کشور عاجز مانده بودند و عملکرد سیستم دولتی به عنوان سکاندار اقتصاد کشور بستگی تام و تمام به سلایق حزبی و سیاسی آنان داشت.

گاه چپ های معتقد به عدالت گستری، گرایشات اسلامی شده خود را که ملغمه ای از اقتصاد سوسیالیستی-اسلامی بود دولت را به سمت دخالت در تمام امور اقتصادی و ایجاد سامانه های یارانه ای پیش می بردند و گاهی راست های سنتی، که همواره نقشی بزرگ در انقلاب برای خود قائل بودند و خواستگاه اصلی ایشان عمدتا بازار بود، در بخش های اقتصادی دولت ترکتازی می کردند و دست و پا شکسته مفاهیم اقتصاد بازار آزاد را وارد زندگی روزمره شهروندان می کردند.

اما دوره دوم اقتصادی کشور همراهان علی اکبر هاشمی رفسنجانی، تکنوکراسی را نیز به این ملغمه اضافه کردند و با الگوبرداری از همتایان غربی سیاست تعدیل پیش گرفتند و رویاهایی همچون ایجاد بزرگترین زنجیره فروشگاهی کشور، همچون "وال مارت" را در سر پرواندند.

اما فشار بی امان ناشی از تعدیل کابینه هاشمی را وادار به عقب نشینی کرد و سکان توسعه در کشور همچون دونده ای لنگ به خاتمی رسید، رئیس جمهوری که اهل فرهنگ بودنش اتفاقا یکی از پاشنه آشیل هایش بود و مخالفان معتقد بودند او توان اداره کشور را علی الخصوص در مباحث اقتصادی نخواهد داشت.

خاتمی، این روشنفکر سیاستمدار اما، همانطور که در شعارهایش گفته بود، سیاست را پله ای برای بهبود وضع اقتصادی کرد و برنامه هایی برای بلندمدت تدارک دید، او تحقق کامل دمکراسی و نهادینه کردن مفهوم جامعه مدنی را به عنوان پیش شرط بی چون و چرا توسعه با جدیت پی گرفت و از سوی دیگر به بازسازی روابط خارجی کشور پرداخت و به این ترتیب توانست کشور را در یک دوره بحرانی، همزمان با کاهش بی نظیر قیمت نفت، به سلامت به آینده سوق دهد.

او و تیم اقتصادی اش، البته در راه رسیدن به تمام اهداف خود موفق نبودند چرا که تنها ۸ سال فرصت رفت و آمد به کاخ ریاست جمهوری را داشتند و این برای برنامه های بلندپروازانه و زمانبرشان کافی نبود.

بی شک یکی از این برنامه ها اقتصاد دانایی محور بود که در سندهای فرادستی همچون سند چشم انداز بیست ساله و برنامه ۵ ساله توسعه به کرات بر آن تاکید شده بود.

این اسناد البته نجات بخش نبودند و همچون گذشته بر سرکار آمدن کشتی بانی با سیاستی دگر، اجرای آنها را در هاله ای از ابهام فرو برد.

محمود احمدی نژاد، که به تعبیر یکی از روزنامه نگارن خوشنام ایرانی، محصول "برخاستن راست از دنده چپ" بود، همه چیز را بیست و خورده ای سال به عقب برد و دوباره شعارها و برنامه هایی را مطرح کرد که در اوایل انقلاب و در دوران هیجان سیاسی کشور وعده داده می شد، خودکفایی، حمایت از تولید و بسیاری ترکیب شبیه به این.

دنی کوا" استاد کالج اقتصاد لندن ، اقتصاد مبتنی بر دانایی را "اقتصاد بدون وزن" می نامد زیرا بر خلاف گذشته که رشد اقتصادی را بر حسب تولید محصولات سنگین همچون فولاد و تجهیزات وماشین آلات سنگین صنعتی تعریف می کردند امروزه رشد اقتصادی بر حسب محصولات سبک الکترونیکی تعریف می شود و سهم دانش در ارزش افزوده به مراتب بیش از سهم سایر عوامل تولید است.

اقتصاد مبتنی بر دانش بحث جدیدی در مطالعات اقتصادی است.بر اساس برنامه چهارم توسعه که اولین برنامه ۵ ساله از چشم انداز بیست ساله کشور است باید با توجه به اقتصاد مبتنی بر دانایی محوری به رشد هشت درصدی دست یافت و این در حالی است که جنبش نرم افزاری و علمی نیز از دغدغه های مسوولان نظام است.

البته نباید فراموش کرد که کابینه دولت نهم، همواره به وفاداری به اسناد بالادستی و سیاست های کلی نظام تاکید دارد، اما آیا واقعا راه اقتصاد دانایی محور، از مسیری که احمدی نژاد و همفکرانش برای خود برگزیده اند می گذرد؟ به نظر می رسد این تاکید عامدانه یا سهوی ناشی از این طرز تفکر است که نظام های اقتصادی اساسا مبتنی بر دانش و دانایی بوده است.

در این تحلیل قصد داریم با بازتعریف مفهوم "اقتصاد مبتنی بر اطلاعات" مروری بر فعالیت دولت نهم در بحث توسعه داشته باشیم.

● مفهوم دانایی محوری

سال ۱۹۵۰ بود که اقتصاددانان جهانی متوجه ایجاد گرایش های جدیدی در اقتصاد کشورها شدند و دریافتند که در پروسه اقتصاد کلان کشورها روند توسعه جدیدی شکل گرفته است، آنها نام این پدیده جدید را "جوامع و اقتصادهای نوپا بعد از دوره صنعتی شدن"(post-industrial society and economy) گذشتند.

در آن زمان واژه اقتصاد نوپا یا جدید اغلب برای شرح نوعی از اقتصاد به کار برده می شد که در روند توسعه خود علاوه بر بخش های کشاورزی و صنعت، از مسیرهای جدیدتری نیز پیشرفت می کند. استفاده از واژه اقتصاد جدید به این دلیل بود که ویژگی های این اقتصاد جدید با تعاریف قبلی قابل فهم نبود. بنابراین واژه اقتصاد جدید بطور ساده جایگزین واژه اقتصاد قدیم شد.

مطالعات اولیه، این جوامع اقتصادی را اشتباها" به عنوان اقتصاد غیر صنعتی محسوب می کرد. یکی از اولین نویسندگانی که به درستی ویژگی های اصلی اقتصاد نوپا را درک کرد، ماکلاپ بود که اصطلاح صنعت مبتنی یر اطلاعات (knowledge-based industry) را برای تشریح آن بکار برد.

او دریافته بود که از سال ۱۹۵۹ مشاغلی که منتج به ایجاد اطلاعات می گردند از لحاظ تعداد، نسبت به سایر مشاغل فزونی یافته است.

پس از آن در سال ۱۹۷۳ محققانی مانند دانیل بل به اقتصادهای نوپا با عنوان "پسا-صنعتی" اشاره کردند و بعدتر در سال ۱۹۷۷، یک اقتصاددان دیگر به نام پورات، مقاله ای نه جلدی در باره اندازه گیری و برآورد محدوده و اندازه این اقتصاد ارائه داد و آن را به عنوان اقتصاد اطلاعات"“information economy" توصیف کرد. از آن زمان به بعد ایده او به طور گسترده ای به عنوان اولین کاربرد اصلی واژه “information economy" ارائه گردید.

به این ترتیب در سالهای آغاز دهه نود این تئوری تبدیل به راهبردهای اجرایی برخی کشورها شد و از همان سال ها بسیاری از اندیشمندان وکارشناسان مباحث توسعه، بر مدلی از توسعه انگشت گذاشتند که مدل خود را بر پایه اطلاعات بنا می کرد و از سوی دیگر در پیاده سازی و اجرای آن حاکمیت مردم به عنوان بازیگران واقعی به رسمیت شناخته می شد.

درطی زمان و با ترکیب شدن و تاثیر گرفتن از جریانات فکری و تحولات جهانی آن سال ها، توسعه پایدار به عنوان مدل نوینی از توسعه مورد بررسی و چالش قرار گرفت.

ورود به هزاره سوم با پیشرفت ها و فناوری های مختلف در تمامی ابعاد علمی و فنی همراه بود و مردم این دوره برای عصری که در آن زندگی می کردند عنوان "عصر اطلاعات" را برگزیدند.

در همان سالها بود که صنعت انفورماتیک انقلابی در زیرساخت های صنعتی ایجاد کرد و کارشناسان دریافتند که می توانند رابطه ای مستقیم میان این فناوری و توسعه در مباحث اقتصد کلان ایجاد کنند.

فناوری دیجیتال، امکان انتقال متن، صدا، تصویر، عکس ، فیلم و دیگر اطلاعات را امکان پذیر ساخت و اقتصاد اطلاعات خیلی سریع رشد کرد. با ظهور اینترنت، اقتصاد اطلاعات بطور کامل به وضعیتی که امروز شاهد آن هستیم تحقق یافت.

تنوع و گسترش ابزار و زیر ساخت های تکنولوژیکی از یک سو و توسعه فوق العاده دانش و اطلاعات بشر از سوی دیگر و همچنین تاثیر متقابل و فزاینده این دو شاخص عمده عصر اطلاعات که از آن به عنوان فناوری های ارتباطی و اطلاعاتی یاد می شود باعث شد تا سیر توسعه تکنیک و دانش سریع تر از قبل شود.

با این زمینه لازم بود که انسان به عنوان بازیگر اصلی این عرصه هویت و نقش تازه ای برای خود بیابد.

لذا با این هدف و با توجه به تجربیات گذشته از مدل های مختلف توسعه و همچنین با بررسی نقش و جایگاه انسان در هریک از آنها، به تعریف جدیدی از توسعه بر اساس محوریت انسان دست یافت و آن را توسعه دانایی محور نام نهاد.

انسان عصر اطلاعات برای پایه ریزی و ساخت جامعه اطلاعاتی نیاز به طراحی و استاندارد سازی اصول و چارچوب های توسعه با توجه به اولویت ها، ظرفیت ها و امکانات جدید داشت.

بنابراین مبحث توسعه در قرن بیست و یکم نیز به عنوان یک عنصر محوری در برنامه های عمومی جوامع مختلف مورد توجه قرار گرفت.

اما آنچه که توسعه دانایی محور را به عنوان یک الگوی جدید و جامعه دانایی محور را به عنوان منعطف ترین جامعه از سایر مدل ها و جوامع جدا می سازد توجه جدی این مدل به مبحث توسعه منابع انسانی به عنوان یک زیر ساخت اساسی است.

این مدل توسعه با دیدگاه فوق العاده پر اهمیتی که برای آموزش قایل است جایگاه ویژه ای را برای خلاقیت، فرهنگ، مشارکت، تعلیم و تربیت عمومی، آموزش های عالی، دسترسی عمومی به امکانات و دانش، تامین نیازهای اساسی و بنیادین انسان به عنوان اولویت و استاندارد در نظر گرفته است.

● سابقه جایگاه دانش در رشد اقتصادی

شاید مهمترین سوال در علم اقتصاد، همواره این بوده است که عامل اصلی در رشد اقتصادی چیست؟ آدام اسمیت حدود ۲۲۰ سال قبل، یعنی در سال ۱۷۷۶ کتاب خود را با عنوان تحقیق در باب ماهیت و علل ثروت ملل نوشت. او به نقش دانش در رشد اقتصادی واقف بود و از طبقه ای از متخصصان نام می برد که نه تنها آینده نگری دارند بلکه با تولید دانشی که به لحاظ اقتصادی مفید است به رشد اقتصادی کمک می کنند. انقلاب صنعتی، حدود ۲۰۰سال قبل در انگلستان، که علت تحولات و رشد و توسعه اقتصاد جهانی بوده است چیزی جز ظهور دانش در فناوری نبوده است. در آن زمان م جیمز وات بین منچستر و لندن رفت و آمد داشت که اختراع خود را به ثبت برساند تا اولین لوکوموتیو بخاری ساخته شد. اختراع دستگاه ریسندگی و ثبت آن نیز وضعیتی مشابه دارد.

صد سال بعد از اسمیت اقتصاددان آلمانی فردریک لیست بر اهمیت زیرساختها و نهادهایی تأکید می کند که موجب توسعه نیروهای تولیدی هستند و فردریک لیست منشأ این زیرساختها و نهادها را تولید دانش و توزیع مناسب دانش در اقتصاد می داند. هگل هم عامل توسعه و تحول نظام های اجتماعی و اقتصادی را تضاد بین نهادهای موجود با ادراکات رشد یافته می داند که خود از رشد دانش متأثر است. مارکس نیز حدود صد سال بعد از اسمیت موتور محرکه تغییر نظام اقتصادی را تضاد بین نیروهای تولیدی با روابط اجتماعی تولید می داند و تحول نیروهای تولیدی را برون زا فرض می کند زیرا رشد نیروهای تولیدی را حاصل رشد دانش و توسعه علوم می داند که برون زا است. لذا عامل اصلی در تحولات نظام های اقتصادی و تحول به سوی نظام برتر یعنی سوسیالیسم علمی را چیزی جز رشد دانش و توسعه علوم و کاربرد آن در صنعت یعنی پیشرفت تکنولوژی نمی داند.

اقتصاد دانان نئوکلاسیک در اوایل قرن بیستم نیز به تأثیر دانش در رشد اقتصادی توجه کرده اند زیرا در تابع تولید کار و سرمایه و مواد اولیه را عامل تولید فرض می کردند که بازده نزولی دارند یعنی به ازای افزایش هر یک از این عوامل تولید زمانی فرا می رسد که بازده نزولی آنها آغاز شود اما با رشد تکنولوژی و فرض ثبات عوامل تولید، منحنی تولید به سمت بالا نقل مکان کرده و تأثیر منفی بازده نزولی را جبران می کند. بنابراین اقتصاد دانان نئوکلاسیک رشد فناوری را تابعی از کاربرد دانش و علوم در ابزار تولید می دانستند لذا با رشد دانش و ظهور ان در فناوریها و با به کارگیری آن فناوریها، رشد اقتصادی حاصل می شد. البتهت ملاحظه می کنیم هم در تئوری اسمیت و هم در نظریات لیست و مارکس و نئوکلاسیکها، دانش عاملی برون زا در رشد اقتصادی به حساب می آمد.

در مراحل بعدی، شومپیتر اقتصاد دان اتریشی به جایگاه ویژه نوآوری و ابداعات در رشد اقتصادی توجهی ویژه داشت پیرامون شومپیتر مانند گالبریث و گودوین و هرشمن در این زمینه بیشتر کار کردند و تأکید زیادی بر سهم دانش در نوآوریها و ابداعات فنی و لذا در رشد اقتصادی داشتند.

امروزه اقتصاددانانی همچون رومر و گراس من صاحب تئوری های جدید رشد اقتصادی هستند که می خواهند عامل اصلی در رشد اقتصادی بلندمدت را بررسی کنند و دانش را یکی از مهمترین این عوامل می دانند پس ملاحظه می کنیم که در تمام این نظریات دانش که مایه فناوری است همواره موتور رشد اقتصادی محسوب شده است.

اقتصاددانان به دنبال اثبات یا رد فرضیه خود مبنی بر تاثیر عملی اقتصاد اطلاعات در بحث توسعه انجام دادند و درسالهای آغازین هزاره سوم بود که به صورت کاملا ملموس مشخص شد، بخش اقتصاد اطلاعات، میزان (gross national product) GNP یا سهم بخش ناخالص ملی ایالات متحده آمریکا را را از حدود ۴۶ درصد در سال ۱۹۶۷ به ۵۶ درصد در سال ۱۹۹۲ و ۶۳ درصد در سال ۱۹۹۷ افزایش داده است.

● تفاوت فناوری و دانش

در اقتصاد نئوکلاسیک، نواوری و ابداعات فنی، فرایندی است خطی از یک سلسله مراحل به شرح زیر: نقطه شروع همان تحقیقات علمی جدید است. در مرحله دوم این تحقیقات به تدریج در فناوریها و ابزارهای جدید ظهور و توسعه می یابد. در مرحله سوم این تحقیق و توسعه به تولید کالا و خدمات منتهی می شود. در محله چهارم، بازاریابی این کالاها قرار دارد. این فرایند در مرحله پنجم به پایان می رسد که شامل فروش کالاهای جدید، فروش فرایندهای تولید آن کالا و فروش خدمات مربوط به این فرایندها است.

در تئوری های جدید رشد به جای یک رابطه خطی برای ابداعات مدل ارتباط زنجیره ای ابداعات را داریم به شرح زیر:

اولا- ایجاد توانمندی های جدید تولیدی در یک بنگاه نوآوری محسوب می شود

ثانیا- تشخیص درست نیازهای بازار نیز یک نوآوری است

ثالثا- استفاده از پیشرفت فنی در ارتقای کیفیت تولیدات موجود نیز نوآوری محسوب می شود.

بنابراین پیشرفت فنی را می توان هم در بازارهای جدید به کار گرفت و هم در بازارهای موجود. از این رو ا بداعات فنی صرفا ناشی از R&D نیست بلکه حاصل ارتباطات بین بنگاه ها، مصرف کنندگان، آزمایشگاه ها و مراکز تحقیق و نهادهای علمی و دانشگاهی نیز هست.

همچنین حاصل ارتباطات متقابل و بازخورد بین علوم محض و پایه علوم مهندسی، توسعه کیفی کالاها و خدمات نظام مهندسی تولید و بازاریابی است.

نقش دانش در دیدگاه های جدید تفاوت هایی با نقش دانش در تئوری های نئوکلاسیکها دارد که به شرح زیر است:

۱) اساسا دانش را نمی توان در تئوری های رشد نئوکلاسیک به صورت عامل تولید در تابع تولید قرار داد که البته این امر ناشی از ضعف متدلوژی علم اقتصاد نیز هست. اما دلیل ساده این امر آن است که اصل اقتصادی کمیابی حاکم بر همه اجزای تابع تولید است در حالی که دانش و اطلاعات به وفور موجود است آنچه کمیاب است ظرفیت استفاده از دانش و اطلاعات به نحو صحیح در فرایند تولید و بهره وری است. این ضعف و کاستی مربوط به فقدان نهادهای مناسبی است که دستگاه تحلیلی اقتصاد نئوکلاسیک نمی تواند آنها را به خوبی تجزیه و تحلیل کند.

۲) مسئله دیگر آن است که دانش را نمی توان مانند سایر عوامل تولیدمبادله کرد. خرید و فروش دانش با مبادله سایر کالاها و سایر عوامل تولید تفاوت زیادی دارد زیرا اطلاعات مربوط به دانش بین خریدار و فروشنده به شدت نامتقارن است لذا بازار واقعی برای مبادله دانش و اطلاعات موجودنیست. از سوی دیگر برخی از انواع دانش و اطلاعات را می توان با هزینه کم تولید و در سطح گسترده ای توزیع نمود اما برخی از انواع دانش به سهولت قابل انتقال از یک سازمان به سازمان دیگر یا از یک فرد به فرد دیگر نیست مگر آنکه شبکه های ارتباطی ویژه ای ایجاد شود که آن هم محدود به خریداران و فروشندگان خاصی است و لذا بازار به معنای متعارف اقتصادی ایجاد نمی شود.

۳) تفاوت دیگر جایگاه دانش در رشد اقتصادی در تئوری های جدید و تئوری های قبلی در این است که افزایش سرمایه گذاری در دانش و توسعه ظرفیتها، بازده صعودی دارد نه بازده نزولی، زیرا پیشرفت فنی که ثمره به کارگیری دانش است از طریق آموزش وتعلیمات فنی وحرفه ای و ایجاد ساختارهای جدید مدیریتی و سازمان بندی های جدید در محیط کسب و کار موجب بازده صعودی می شود. بنابراین پیشرفت فنی و کاربرد دانش در تولید موجب به کارگیری روش های کاراتر در سازمان بندی نظام تولیدی در یک بنگاه اقتصادی می شود که خود منجر به تولید کالاهایی با کیفیت برتر و خدماتی با کیفیت بهتر می شود.

ملاحظه می شود که نظریات اقتصادنئوکلاسیک که مربوط به تولید مبادله و مصرف کالا است نمی تواند تولید مبادله مصرف دانش را به نحو رضایت بخشی توضیح دهد.

بنابراین از دیدگاه تاریخی دیدیم که دانش همواره عامل بسیار مهمی در نظریات مربوط به رشد اقتصادی بوده است. البته اقتصاددانان جدید کوشیده اند جایگاه دانش رابه طور مستقیم در مدلها و نظریات رشد اقتصادی روشن کنند یعنی در تئوری های جدید رشد اقتصادی، نقش دانش و فناوری را در بهره وری و رشد اقتصادی بررسی می کنند. از این دیدگاه سرمایه گذاری در تحقیقات و توسعه علوم، و در آموزش و تربیت نیروی انسانی و نیز در ساختارهای جدید مدیریت کارگاه ها و شرکتها، ابزارهای اصلی در تحقق رشد اقتصادی است. با این مقدمات اکنون می توانیم اقتصاد مبتنی بر دانایی را تعریف کنیم: اقتصاد دانایی محور اقتصادی است مبتنی بر تولید توزیع و کاربرد دانش و اطلاعات به منظور تحقق رشد اقتصادی و افزایش بهره وری. توسعه و رشد این اقتصادها مستلزم بهینه سازی همزمان مجموعه سیاست های صنعتی، سیاست های توسعه علوم پایه و سیاست های توسعه فناوری است که البته نیازمند نهادهای مناسبی است.

بنابراین تأکید اقتصاد دانایی محور فقط تولید و توزیع اطلاعات و دانش نیست بلکه نکته مهم به کارگیری آنها است، یعنی استفاده موثر و به کارگیری انواع مختلف دانش درتمام فعالیت های اقتصادی. بدیهی است به کارگیری دانش در تولیدات، سهم دانش را در تولیدات بالاتر می برد. به همین دلیل است که برخی از اقتصاددانان مانند "دنی کوا" استاد مدرسه اقتصاد لندن ترجیح می دهندکه اقتصاد مبتنی بر دانایی را اقتصاد بدون وزن بنامند زیرا بر خلاف گذشته که رشد اقتصادی را بر حسب تولید محصولات سنگین همچون فولاد و تجهیزات وماشین آلات سنگین صنتی و نظایر آن تعریف می کردند امروزه رشد اقتصادی بر حسب محصولات سبک الکترونیکی تعریف می شود و نیز به این نکته توجه می شود که سهم دانش در ارزش افزوده به مراتب بیش از سهم سایر عوامل تولید است. از این رو، می توان ادعا کرد که مهمترین عامل تعیین کننده در سطح زندگی در کشورهایی که در خط مقدم توسعه هستند سهم دانش در تولید کالاها و خدمات است.

اکنون این سوال پیش می آید که چه عواملی موجب شده که امروزه سهم دانش در تولیدات، علیرغم اینکه همواره در طول تاریخ، دانش نقش مهمی در اقتصاد ایفا می کرده است، این گونه متحول شده و در درجه اول از اهمیت قرار بگیرد؟ در پاسخ می توان دستکم به چهار عامل اشاره کرد:

۱) فناوری اطلاعات و ارتباطات

با انقلاب فناوری و اطلاعات، IT سهم بسیار زیادی در شکل گیری اقتصاد مبتنی بر دانایی داشته است. پیشرفت های سریع در حوزه ICT نه تنها موجب شده است که طیف وسیعی از کالاها و خدمات وارد بازار شود بلکه خانوارها، شرکتها و حتی دولت روش های سنتی مصرف، تولید و تجارت و حکمرانی را تغییر داده اند. مثلا در مورد خانوارها، خریدهای الکترونیکی و پول الکترونیکی موجب شده است که بانکداری الکترونیک ایجاد شود. شرکت های تولیدی و خدماتی به سمت تجارت الکترونیک رفته اند و روش های جدیدی در مبادله با مصرف کنندگان ایجاد کرده اند. همچنین تحول عظیمی در ارتباط بین بنگاه ها ایجاد شده است. دولت نیز به سمت ارائه خدمات الکترونیک ب مصرف کنندگان و بنگاه ها رفته است که مباحث مربوط به این موضوعات را در جلسات قبلی به تفصیل دیده ایم. حتی پارلمانها نیز به سمت الکترونیکی شدن رفته اند.

منابع:

۱) اقتصاد اطلاعات، پایگاه اطلاع رسانی همکاران سیستم - Roberto Verzola ، ترجمه :فرزاد آقابیگی

۲) عوامل موثر در افزایش سهم دانش در نظام تولید کالاها و خدمات -

خبرگزاری فارس - سخنرانی دکتر مسعود درخشان در سازمان مدیریت و برنامه ریزی

۳) وبلاگ مدیریت فناوری اطلاعات - فرنود حسنی و همکاران

نویسنده: سامان سیف الهی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید