چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

زیباترین هدیه


زیباترین هدیه

مرد نزدیک گل‌فروشی توقف کرد تا دسته‌گلی سفارش بدهد. هنگامی که از ماشین پیاده شد نگاهش به دختری افتاد که در کنار پیاده‌رو ایستاده بود و گریه می‌کرد.
مرد جلو رفت و پرسید چه شده، …

مرد نزدیک گل‌فروشی توقف کرد تا دسته‌گلی سفارش بدهد. هنگامی که از ماشین پیاده شد نگاهش به دختری افتاد که در کنار پیاده‌رو ایستاده بود و گریه می‌کرد.

مرد جلو رفت و پرسید چه شده، چرا گریه می‌کنی؟ دختر جواب داد: می‌خواهم برای مادرم گل بخرم اما پول کافی ندارم.

- مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا من برایت گل می‌خرم.

- مرد برای دخترک یک شاخه گل رز خرید و برای مادرش یک سبد گل سفارش داد و از گل‌فروش خواست تا آن را به آدرسی که داده بود، ارسال کند.

مرد به دخترک پیشنهاد داد او را به مقصد برساند دخترک قبول کرد تا مرد او را نزد مادرش ببرد.

وقتی مرد جلوی گورستان توقف کرد دخترک را دید که به سوی قبری رفت که هنوز سنگ نداشت.

مرد به مغازه گل‌فروشی بازگشت سبد گل را گرفت و به سوی خانه مادرش به راه افتاد.