دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
معصومیت برباد رفته شاعر
پاکی را نتیجه بیگناهی و بیگناهی را نتیجه بیخبری از امکان انتخاب فرض کردهاند. از همین رو، فرنگیانی بیاطلاعی را موهبت دانستهاند. چنین مطایبه رندانهای در حکمت عامیانه مردم جنوب ایران هم به چشم میخورد: «نون جـُو، دوغ گـُو، گوش خـُو.»؛ یعنی آدمی که نان جو و دوغ گاو بخورد فارغ از نیاز توجه به قیلوقالهای تشویشآور، یحتمل بیهوده و بلکه دردسرساز اطراف خویش، گوشش در برابر سروصداها خواب خواهد بود.
تجربهکردن نتیجه حرفهایی که شخص سالها، یا شاید یک عمر، تجویز کرده از عوامل برهمزننده آرامش درونی است. صادق هدایت وقتی نظریههایی که تبلیغ کرده بود به اجرا درآمد قلم همیشه روانش از نوشتن باز ماند. در دهه آخر عمر جز یک نمایشنامه بلند و یک داستان کوتاه منتشر نکرد و گمان میرود آثار منتشرنشدهاش را سوزانده باشد. نتیجه اقدامات گانگسترهای حزب نازی را که دید، تقلا برای توجیه نظریههای برتری نژادی را بیهوده یافت و وقتی دید تهران کافه نادریِ دهه ۱۳۱۰ تا ۲۰ یکشبه چه شد، تازه تفاوت حق و امتیاز را، چه در مورد شخص خویش و چه در مقیاس اجتماعی، دریافت.
نیما یوشیج و جلال آلاحمد تحقق رؤیاهایشان را ندیده از دنیا رفتند. مهدی اخوان ثالث تا این حد نیکبخت نبود. وقتی تجویزهای او روی صحنه آمد، کم و کمتر شعر گفت.
دهه ۳۰ دوره نالیدن و دهه ۴۰ زمان غرّیدن بود. مطلع سرودههای حماسی اخوان معمولاً ناله و درد و آه و افسوس بر روزگار خوش بربادرفته و فرود آنها داد و هوار و نفسکش طلبیدن («ما فاتحان قلعههای فخر تاریخیم/ یادگار عصمت غمگین اعصاریم»)، اعتراض («ای گروهی برگ چرکینتار چرکینپود») و حتی نفرین بود («به عزای عاجلت ای بینجابت باغ»).
تسلطش به شعر قدمایی کمک میکرد فغانهای دردآلود را خوب به هم وصل کند. در گفتوگویی طولانی با سیروس طاهباز فقید، «دیدار و شناخت م.امید»، گفت، و در جاهای دیگر با افتخار نوشت، غزل و قصیدهسرایی را از ۱۸-۱۷ سالگی شروع کرد.
از زبان خودش روایت کردهاند وقتی قصیده آبداری را که تازه سروده بود (احتمالاً «منشور فرودین چو زمان رد کند همی/ اردیبهشت تکیه به مسند کند همی»، در ۲۱سالگی) مفتخرانه نزد بهار برد، ملکالشعرا از بستر بیماری صدا زد: «مهرداد، بابا جان بیا دوستانت برای دیدنت آمدهاند.» بعداً متوجه شد پسر بهار آن زمان در ایران نبود و شاعر نامدار با این حرف میخواسته به او بفهماند: خیلی مانده تا جرات کنی قصیده پیش من بیاوری؛ فعلاً بهتر است بروی توی حیاط با بچه من بازی کنی.
به ضرورت زمان، شکلهای جدید را هم تجربه کرد؛ اما پشت آن سطرهای کوتاه و بلند، پرهیب ساختار قدمایی پیدا بود. پرحجمترین کتابش «ارغنون» حاوی سرودههای سبک قدیم است و جا دارد کسی با کلمهشمار کامپیوتر حساب کند نسبت شعرهای قدماییاش به سرودههای نو چقدر است. «دیدی دلا که یار نیامد/ گـَرد آمد و سوار نیامد» بهترین دریغاگوییِ مرثیهای است که درباره محمد مصدق سروده شده؛ اما آنچه در شکل نو در سوگ فروغ فرخزاد ساخت در برابر سرودههای احمد شاملو و سیاوش کسرائی در این باره خیلی کم میآورد. یک جا موضوع مرثیه را «دریغا آن زنِ مردانهتر از هرچه مرداناند» توصیف میکند. متوفیـّه صریحاللهجه که به زنانگی خویش مفتخر بود در زمان حیاتش چنین حرفی را بیپاسخ نمیگذاشت.احمد شاملو، به طور مکتوب، اخوانثالث را «سرایندهای روایتگر» میدانست و تحقیرش نسبت به او را فقط بر زبان میآورد. اخوان هم گرچه لنترانیاش درباره مصداق تخلص شاملو را برای جمع رفقا میگذاشت، در یادداشتهای ادبیاش به «مننامه الف بامدادی» و وفور ضمیر اول شخص مفرد در شعرهای او متلک میپراند. در مقدمه «آخر شاهنامه» در پرانتزی طولانی چنین جملات غیرمنتظره جاهلمآبانهای دیده میشود: «... چون گذشته از اینکه ... به لیتغاتور [...] چندان وارد نیستیم» -لیتراتور کومپاره، در فرانسه به معنی ادبیات تطبیقی، کنایه به ترجمههای شاملو از آن زبان- «احترام همه قدما را هم بعلت فوت نابهنگامشان همیشه نگه میداریم.
چنانکه من الان چندین سال آزگار است که منتظر فاجعه ضایعه ناگهانی آقای احمدخان شامبیاتلو هستم تا بتوانم اولاً قصیدهای در مرثیه او کارسازی کنم، ثانیاً مقالهای در مناقبش مرتکب شوم. چون این دو کار هم برای سینه خودم خوب است و هم فیالواقع برای ثبت در تاریخ ادبیات. او هم کلی بصرفهش است، چون در اسرع وقت بدون خرج ایاب و ذهاب برای خودش یکپا قدما شده).» پرانتز پس از حدود ۱۰ سطر بسته، ادامه جمله قبلی.
آدمی چنان عبوس و جدی و سوگوار در شعر، در نثر شوخیهای موهن میکرد، مزههای خنک میپراند و حاشیههای نالازم میرفت. امان از دست این ادبا.
میگویند در سال ۳۲ مأموران فرمانداری نظامی ابیات هجوآمیز بیامضایی نزد نیمایوشیج بردند و او تشخیص داد باید کار اخوان باشد که به زندان افتاد و در محبس سرود: مرا نیمای [...] لو داد/ مرا لو پیشوای شعر نو داد.«در جامعه پررودربایستی ایران انگار روایتی مکتوب از ماجرا همراه با اصل شعر مورد مناقشه وجود ندارد. در موردی دیگر که باز به زندان افتاد میل نداشت زیر بار اصل اتهام که شاکی خصوصی داشت برود: سیاستدان نکو داند که زندان و سیاست چیست/ به ظاهر گرچه تهمت ز افترای دیگری دارم».
در دهه ۵۰ مجموعهای ۱۲۰ صفحهای از چهار داستان کوتاه با عنوان «مرد جنزده»، با طرحهای مرتضی ممیز، منتشر کرد که فراموش شده است.
به ضرورت زمان، شکلهای جدید را هم تجربه کرد؛ اما پشت آن سطرهای کوتاه و بلند، پرهیب ساختار قدمایی پیدا بود.
در همان زمان، ظاهراً وقتی از اغلاط چاپی شعرهایش سخت بیحوصله شد و رعایت اِعراب در جای صحیح را عملاً ناممکن دید، ترتیبی داد عین صفحات حروفچینی و تصحیحشده و اِعرابگذاریشده با حاشیههایی به خط خودش کلیشه و چاپ شود. احتمال دارد روزی در حراج عجیبترین کتابها چاپ دوم «بهترین امید: برگزیده عقیده و نثر و شعر» هم که در تاریخ نشر بینظیر است دیده شود.
در آن سالها شاید ۲۰-۱۰ هزار نفر برای نشریات ایران شعر نو میفرستادند و تقریباً تمام نشریات، حتی روزنامهها، ستون یا صفحهای برای راضی نگهداشتن این خیل عظیم راه انداخته بودند. بسیاری از ذوقورزها، و نیز اکثریت منتقدان و مفسران شعر نو، اخوان ثالث را بهعنوان یکی از اقطاب شعر نو قبول داشتند؛ اما کمتر کسی از آن میان کوشید پا جای پای او بگذارد، شاید چون سبک او به اندازه کافی نو تلقی نمیشد. زبان آلاحمد هم حتی در اوج محبوبیتش تقریباً مقلـّد نداشت، شاید چون زیادی تابلو بود یا بیش از حد زورگویانه بود، برخلاف سبک شاملو که در زمان حیاتش کممانده بود نمونه اصلی در سیل تقلیدها گم شود و سبک هدایت که انگار مال همه زمانهاست.
اخوان ثالث زبان گویای جمعی بزرگ بود. جامعه جوانان درسخوانده ایران از آن نوع سرایش به گرمی استقبال میکرد و شعرهای او را هم روی سر و چشم میگذاشت.
جایی که دانشجوی دانشکده فنی نابودکردن سیستم در اسرع وقت را مقدم بر ساختن پل و راه و کارخانه بداند جای تعجب نیست که شاعر برای سلیقه این نوع مصرفکننده تولید کند. مسکین چه کند حنظل اگر تلخ نگوید/ پرورده این باغ نه پرورده خویشم.دادن اختیار عواطف به دست آدمی در حد مهدی اخوانثالث شاید توجیهپذیر باشد، اختیار عقل هرگز. زمانی که امیرحسین آریانپور فقید، مترجم-مؤلف پرخوانندهترین کتاب جامعهشناسی ایران، در نوعی ماتریالیسمِ عرفونی میسرود:
سیر ما سازنده تاریخِ ماست
سیر تاریخی کجا از ما جداست
پس اگر با شوق و آگاهی رویم
راه تاریخیِ خود کوته کنیم
مهدی اخوانثالث هم در جمعهبازار شعر نو مدتی مکتبی عـَلـَم کرد با عنوان «مزدشت»، ترکیب نام مزدک و زردشت. خردهگیران گفتند با توجه به تقدم زمانیِ زردشت، بهتر است اسم آئینش را «زردک» بگذارد. شعر نو رسالتش در نفی وضع موجود را به انجام رساند و خوشبختانه نوپردازهای بعدی چسبیدن به مرثیه دائمی و به هر بهانهای غصهخوردن را ادامه ندادهاند.
جانشینان امروزی او شاید صاحب پوستین و خرقه نباشند، اما در عین غمآگاهی و غمخواری، بد دانستن تقیه و شجاعت در اعتراض، انسانهایی باسوادتر، شادابتر و آگاهتر به نظر میرسند که نه ادعای هدایت جامعه دارند و نه چنین ادعایی را از یک یا چند نفر در هر ساحتی، چه ادبیات یا غیر آن، میپذیرند.
در هر حال، هرکس میل داشته باشد به هر دلیل در خلوت خویش اشک حسرتی بیفشاند میتواند از سرودههای پردرد اخوان برای ترکاندن بغض در گلومانده استفاده کند؛ اما لزومی ندارد به تولید مشابه آنها بپردازد یا پیرو شاعرها شود.
گرچه زمانی به او لقب چاوُشیخوان شکست دادند، سرودههایش سراسر محنتآلود نیست. چنین نمونههایی یادآور رگبار بداههسراییِ مولوی در قالبی نو است:
ای تکیهگاه و پناهِ
زیباترین لحظههای
پرعصمت و پرشکوه
تنهایی و خلوت من!
ای شط شیرین پرشوکت من!
و الیآخر.
نویسنده : محمد قائد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست