چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

تمرین عرفان مشق شعر


تمرین عرفان مشق شعر

کار شاعر زدودن زنگار از کلمات مرده و افسرده است و حشر معانی می کند

کار شاعر زدودن زنگار از کلمات مرده و افسرده است و حشر معانی می‌کند. کلمات در تنور دل شاعر پخته می‌شوند و با گرمایی که از درون شاعر می‌گیرند خود را در بنایی به نام شعر جای می‌دهند.

از این نگاه می‌توان به دور از همه تعاریفی که برای شعر می‌شود، میان مدعا و حقیقت آنچه به عنوان شعر عرضه می‌شود، تمییزی به سزا قایل شد و شعر سره را از ناسره بر مبنای گرمایی که در روح و روان آدمی در زمهریر سرد دنیا می‌تابانند، تشخیص داد.

این گفتار البته می‌تواند مورد اعتراض منتقدان و تئوری‌سازان این عرصه واقع شود. اما می‌توان لااقل یک برهان در اثبات این مدعا اقامه کرد و آن پذیرش عموم است. به راستی چگونه است که اشعار ورجاوند طوس حکیم ابوالقاسم فردوسی و لسان‌الغیب جناب حافظ یا مولانای بزرگ و مصلح‌الدین سعدی شیراز در طول تاریخ ماندگار می‌ماند و جهانگیر می‌شود و فی‌المثل آنچه از آن به سروده‌های هزاران نفر دیگر در تاریخ ادبیات یاد می‌شود، جز به تعداد انگشت شمار از حافظه‌ها و دل‌ها پاک می‌شود. از این رهگذر نباید در این روزگار که دل‌ها را غبار مدرنیته زنگاری کرده، توقع آنچنان از شاعران داشت که گرمابخش خانه دل‌ها باشند و همچنان که روزگار اسطوره‌ها سر آمده، دوران شعر و شاعرانی آنچنانی نیز به حافظه تاریخ سپرده شده است.

معنای این سخن به هیچ وجه نمی‌تواند زحمات شاعران این روزگار را که آخرین بازمانده‌های مرجان‌های اقیانوس زبانند، کمرنگ نماید، بلکه به این معناست که از همان ابتدا برای خود روشن نماییم، نباید از شاعران امروز توقع آنچنانی داشته باشیم و البته باید سپاسگزار این آخرین یادآوران این هنر عهد عتیق شعر باشیم که اگر نه خورشیدی عالم‌تابند. اندک گرمایی را که از جانب آسمان بر دل‌های آنها تابیده می‌شوند میان همنوعان خود تقسیم می‌نمایند و به مشارکت می‌گذارند.

سیدصابر موسوی از جمله این شاعران است که با نخستین مجموعه‌اش مهربانانه و بی‌ادعا سعی در انجام این مهم نموده است. نگاهی کلی به مجموعه این شاعر جوان که آن را «بغض دیرسال من» نامیده نشان از آن دارد که شاعر با ما در این معنا همراه است و نخستین گام‌ها را اگرچه لرزان در این‌باره برداشته است و سعی دارد به یک خودآگاهی درباره خود و جایگاه انسان امروز برسد.

انسانی که در روزگار تجلی اسمی از اسمای الهی است و از این رهگذر در اولین غزل خود در معرفی خود شاعرانه به‌عنوان انسانی وامانده در مصیبت‌های دنائت دنیا، در نیایشی در مقام نیاز این‌گونه معرفی می‌کند:

بشنو مراـ خلیفه از ملک خسته را ـ

آن کس که داد می‌زند این «المفر» منم

بهره‌گیری از مفاهیمی که اساس شعر عرفانی ما را تشکیل می‌دهند و بیان آنها در قالب کلماتی که رنگ و بوی امروزی می‌دهند بخشی از تلاش شاعر برای هم‌آوایی و همراهی با گذشته عرفانی و تاریخی این مرز و بوم است؛ تلاشی که به نظر می‌رسد از سویی با عدم شناخت شاعر و درک ظرافت‌هایی متون عرفانی از یک سوی و استفاده از قالب‌هایی که شاعر تسلط کمتری در به کارگیری آنها دارد، با توفیق کاملی همراه نبوده است؛ چنان که ذیل آیه «و مکروا و مکرالله والله خیرالماکرین» می‌آورد:

سجده کن شان رفیعم را انسانم من

آی ابلیس اساتید تو شاگرد منند

تو چه بودی چه، نه تقدیر خدا بر این بود

این که آدم‌ها، دیری است که دور از وطنند

پاک‌بازیچه دستان خداوند شدی

پیش خلقی که پر از کینه زخمی کهنند

این عدم توفیق در اشعار دیگر شاعر با مشکلات زبانی نیز همراه می‌شوند و شاعر از اصل ایجاز که بنا بر همه تعاریف شعر از ارکان اصلی آن محسوب می‌شود، فاصله می‌گیرد و شاعر با انتخاب وزن‌های بلند به جای آن که قدرت شاعرانگی خود را نمایان سازد به همان میزان از آن فاصله می‌گیرد:

دیگر چه می‌خواهید از جانم؟ ای بغض‌های خشک بی‌درمان

دست از سرم یک ناله بردارید شاید ببارد یک نفس باران

یک عمر جان کندیدم و حاصل هیچ، هر روز و شب جز دور باطل هیچ

تقدیر الا ماسعی را برد مانده است تنها لیس للانسان

به راستی نمی‌توان همین مفهوم را در یک وزن کوتاه‌تر به گونه‌ای جای داد تا شاعر مجبور نشود به جای «جان کندن» کلمه «کندیدن» را تنها برای خالی نماندن عریضه از خود اختراع کند.

ضعف‌های زبانی که بیشتر نتیجه خودمانی‌تر جلوه دادن شعر و نزدیک‌تر نمودن فضای شعر به زبان محاوره است از جمله ایراداتی است که می‌توان به این مجموعه وارد دانست، نمونه را از این دست:

بی‌تو در این اتاق دنیای ساکتم

هم خسته‌تر شده هم سوت و کورتر

فقدان ارتباط عمودی در ابیات بویژه آنجا که شاعر می‌خواهد ذیل یک مقدمه، موخره‌ای را نتیجه بگیرد مشکل دیگری است که در این مجموعه به وضوح خود را نشان می‌دهد، چنان که می‌خوانیم:

حالا مبین که جان به لب از ماست آسمان

یک روز ما سوا همه از ما گرفت جان

آتش مرا گرفت که امروز آتش است

دریا تو را گریست که دریاست بیکران

وقتی نسیم بی‌رمق از آه من گریخت

طوفان شد و شبیه تو آواره در جهان

باید از شاعر این ابیات پرسید که به راستی این «ما سوا» که از همه جان گرفته است و این آسمانی که امروز از ما جانش به لب آمده به تشبیهاتی که ذیل این موخره آورده چه ارتباط ارگانیکی و منطقی و محتوایی دارد و بدتر از آن ابیات بیت سوم را چگونه ارتباط معنایی با ابیات آغازین می‌تواند باشد.

جدای از این اشکالات باید به جرات شاعر در بهره‌گیری از مفاهیم عرفانی و اسطوره‌ای، آفرین گفت و منتظر طلوع و ظهور شاعری ماند تا با برطرف کردن این‌گونه ایرادات ساختاری عرصه نویی را در این وادی آغاز نماید.

عباس یکرنگی



همچنین مشاهده کنید