سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

روشنفكری برتر از زمانه


روشنفكری برتر از زمانه

اولین بار در سال های ۱۳۵۰ كه دانشجو بودم, او را شناختم با مقالات و كتاب هایش به ویژه «یاس فلسفی» و نقد هایی كه گوشه و كنار می نوشت, عطش آگاهی نسل من را خوابانده بود و با ترجمه هایش از سارتر و برشت و خصوصاً كامو كه سخت او را دوست می داشت, شیوه نگریستن روشنفكرانه را به من و هزاران تن دیگر آموخت

اولین بار در سال های ۱۳۵۰ كه دانشجو بودم، او را شناختم. با مقالات و كتاب هایش به ویژه «یاس فلسفی» و نقد هایی كه گوشه و كنار می نوشت، عطش آگاهی نسل من را خوابانده بود و با ترجمه هایش از سارتر و برشت و خصوصاً كامو كه سخت او را دوست می داشت، شیوه نگریستن روشنفكرانه را به من و هزاران تن دیگر آموخت. با انتشار «نگاه» هم نشان داد كه چگونه می شود یك روشنفكر مستقل بود، با زمانه درگیر بود و به جای شعار دادن، نقد كرد و با زیركی تمام از سانسور عبور كرد و «گیر» نیفتاد. در جریان تاسیس كانون نویسندگان با جلال همكاری می كرد. اما به «غربزدگی» او نقد های اساسی داشت. دلبسته سوسیالیسم معتدل و اخلاقی بود و به معنویت ارج می نهاد. بیش از همه، دوستدار «خلیل ملكی» بود و راه و رسم «جامعه سوسیالیست ها» را می پسندید. اما هیچ گاه عضو هیچ حزب و دسته سیاسی نبود. شأن روشنفكری را بالاتر و برتر از این می دانست كه سر در آستان «حزب» بنهد. لااقل در جامعه ما كه كار سیاسی و حزبی، جدی نیست. یك بار در سال های حوالی ۱۳۶۵ «كیهان هوایی» نوشته بود كه موسسان كانون نویسندگان چنین و چنان بودند و به هواداری از احزاب چپ مانند حزب توده عمل كرده اند. به مصطفی رحیمی هم تعریضی كرده بود. مقاله ای نوشت در مجله دنیای سخن و گفت هر كس سند و مدركی پیدا كرد كه نشان دهد من (دكتر رحیمی) موسس یا عضو حزبی بوده، این خانه ۱۳۰ متری ام مال او!

پس از پیروزی انقلاب، مثل بقیه اهل فكر و نظر، از جنبش مردم علیه رژیم سلطنتی و استبدادی شاه حمایت كرد. با اینكه اهل «سخنرانی» نبود، در موقعیت های گوناگون در محافل و مجامع حاضر شده و با مخاطبان خود حرف می زد. مهم ترین كارش در آن سال ها، نامه ای بود كه دهم دی ماه ۱۳۵۷ یعنی ۴۲ روز قبل از پیروزی انقلاب منتشر كرد و با هوشیاری تمام پیش بینی هایی نمود و با قلمی نجیب و صمیمی نگرانی های روشنفكران را توضیح داد. آن نامه چنان مشفقانه بود كه هیچ تعرضی را از جانب مخاطب آن یا نیروهای انقلابی برنیانگیخت، اما شگفتا كه مورد انتقاد گروه های چپ قرار گرفت كه چرا چنین محافظه كارانه و مشفقانه سخن گفته است و چرا زبان انقلاب را نمی فهمد! این یكی را راست می گفتند.

اواسط سال ۱۳۶۷ به بركت دوستی و همكاری با مرتضی كلانتریان، نخستین بار او را از نزدیك دیدم. آن روز ها من مسئولیت اداری پرمشغله ای داشتم و كلانتریان یكی از مدیران مجموعه ای بود كه با من كار می كرد. در آن مجموعه، ناصر وثوقی هم مدتی در كنار ما بود. در حاشیه آن مشغله خیلی زود، یكدیگر را پیدا كردیم و به عوالم مشترك هم راه یافتیم: عالم هنر و ادبیات كه متن زندگی ما بود در آن حواشی، تا اینكه یك روز كلانتریان درآمد كه فكر می كنی می شود رحیمی را بیاوریم اینجا، به عنوان مشاور حقوقی؟ گفتم، به این عنوان نه، اما برای كار مجله حقوقی دفتر خدمات- كه سردبیرش بودم- می توانم. و با كمك و حمایت بی دریغ دكتر افتخار این كار عملی شد. این فرصت هم برای دكتر رحیمی مغتنم بود، زیرا كنج دنجی یافته بود و به مجله حقوقی دفتر خدمات كمك می كرد و هم برای من كه بیشتر می دیدمش و گپ می زدیم. اعتقاد راسخ به درستی و راستی و انسانیت و اخلاق، روح سرگشته و در عین حال مستوی، جان نجیب و ذهن تیز همراه با نگاه سالم و معتدل به قضایا، از او یك انسان رشك انگیز ساخته بود و تصویر كاملی از «روشنفكر معیار و معیار روشنفكری » به دست می داد. از آن روزگار، خاطرات فراوانی دادم.

یك روز لطف الله میثمی آمده بود دفتر، برای كاری. به او گفتم دكتر مصطفی رحیمی هم اینجا است. به دیدن اش مشتاق شد و با شوق رفتیم. دكتر رحیمی گفت: «شما چشم خود را از دست دادید. این خیلی غم انگیز است. لابد برای اینكه دیگران درست تر و بهتر ببینند. حالا فكر می كنید می بینند؟» میثمی تواضع كرد و گفت: «آن چشم ها طرز نگاه كردن را با خواندن آثار شما مثل «یاس فلسفی» و «نگاه» آموخته بود. در زندان كه بودم، مدتی كتاب های شما را می خواندم و روی من تاثیر گذاشت. تا اینكه آن كتاب ها ممنوع شد.» بعد میثمی پرسید: «راستی این روز ها چه می كنید؟ و اوضاع را چگونه می بینید؟» رحیمی فوری جواب داد: «فعلاً كه جنگ است و در جنگ فرصت فكر كردن نیست، چه رسد نگاه كردن. اصلاً جنگ ضدتفكر است. آنچه ذهن مرا خیلی به خود مشغول كرده مسئله «قدرت» است و ساختار آن. و فكر می كنم چگونه می شود این سم مهلك و فساد آور را طوری توزیع كرد كه به داروی شفابخش مبدل شود.» سال بعد «تراژدی قدرت و شاهنامه» را منتشر كرد. (۱۳۶۹- نیلوفر) نقد قدرت ازجانب ماركیسست های مرتد مثل تیبورمند لهستانی و میلوان جیلاس ایتالیایی و آنتونیو گرامشی ایتالیایی.

جواد مجابی دنیای سخن را در می آورد. یك بار آمد به دیدن رحیمی. آمده بود هم به تجدید دیدار و هم مقاله می خواست برای دنیای سخن كه سردبیرش بود. گفت: «چرا كار جدیدی چاپ نمی كنید؟ مدتی است مطلبی از شما نخواندیم و...» دكتر رحیمی گفت: «كار كه البته می كنیم. قلم هم می زنیم. اما عده ای هستند كه نمی خواهند من حضور داشته باشم. شایع كردند كه من رفته ام به پاریس. حتی گفتند كه من مرده ام! اینها همان توده ای ها و چپ های هواداران استالینیسم اند كه هرگاه كاری چاپ می كنم، این شایعات را منتشر می كنند. یكی دو كار هم چاپ كردم، استقبالی نشد. مثل اینكه مردم از من خسته شدند و حوصله خواندن آثار تئوری را ندارند.» مجابی سعی كرد دلجویی كند و گفت: «این طور نیست. شما خوانندگان خودتان را دارید. خوانندگان مجله هم سراغ شما را می گیرند.» من می دانستم رحیمی چه می گوید: «تعهد كامو» را درآورده بود و با اینكه ناشر سعی كرده بود خیلی ارزان دربیاورد، اما چنان كه باید، فروش نرفته بود. یك كار دیگر هم چاپ كرده بود كه می گفت از ناشرش خجالت می كشم چون ورشكست شد! و آن «آزادی، سوسیالیسم، پرولتاریا» بود از «آندره گرز». یك اثر بسیار مهم و عمیق. یك نقد جانانه از ماركسیسم و سوسیالیسم افراطی، همراه با مباحثی در جایگاه اخلاق و معنویت در سوسیالیسم. این كتاب هیچ گاه به درستی فهمیده نشد.آن سال ها هنوز اتحاد جماهیر شوروی رهبر پرولتاریای جهانی بود و هنوز شعار می داد. چپ های افراطی وطنی همراه با اعوان و انصار حزب توده هم كما بیش فعال بودند.بعد كه مجابی رفت، به دكتر رحیمی گفتم احساس شما را درك می كنیم وقتی می گوئید خوانندگان از آثار من خسته شدند. من كتاب آزادی، سوسیالیسم، پرولتاریا را خواندم. این كتاب سخت و مهم است. سعی كردم او را دلگرم كنم. بعد گفتم تا به حال ندیده بودم چنین دلگیر باشید. گفت تنها پاداش كار نویسنده همین است كه اثرش درك شود. گفتم خودتان چندی قبل به یكی از دوستان (میثمی) گفتید فعلاً جنگ است و در جنگ فرصت تفكر نیست. گفت نمی دانستم چنین سخن حكیمانه ای از من صادر شده و خندید. سپاسگزاری كرد و شاد شد و چشم هایش نجیب بود. از اینكه سپاس چنین آدم نجیبی را برانگیخته بودم، شرمنده بودم.

یك بار گفتم هیچ وقت با روحانیت رابطه ای داشته اید؟

هیچ وقت شده كه با یك روحانی گفت وگو كنید. گفت نه ولی جدم روحانی بوده و از علمای نائین زادگاهم به شمار می رفته است. گفتم این كافی نیست! مایل هستید چنین گفت وگویی داشته باشید. گفت تا چه كسی طرف گفت وگو باشد. گفتم مثلاً یكی از شاگردان آقای خوئی؛ یك روحانی معتدل از نوع شهید مطهری. پذیرفت و رفتیم به دیدار آن روحانی بزرگوار كه دكتر رحیمی را از آثارش می شناخت.

در آن مجلس بیشتر بحث حول تاریخ معاصر ایران بود و هر دو با نگاه انتقادی از تاریخ معاصر سخن می گفتند. آن روحانی فاضل می گفت ما دچار فقر فرهنگی هستیم. خرافه ها از فرهنگ برون نرفته. حتی بعضی روشنفكران هنوز گرفتار خرافه ماركسیسم هستند و از نظر فرهنگی، هنوز در دوران كودكی خود به سر می بریم. خیلی زود تحریك می شویم. زود عكس العمل نشان می دهیم و زود قهر می كنیم و خیلی زود یادمان می رود. دكتر رحیمی می گفت علت آن است كه هنوز تفكر چپ افراطی اند. این چپ گرایی مفرط كه مدتی در روحانیت هم نفوذ كرده بود و با روشنفكران مسابقه انقلابی گری برقرار شده بود جوهر روحانیت، معنویت و انسانیت است. حساب ها را باید جدا كرد... از اینكه می دیدم این دو چهره در برابر هم سخن می گویند، خوشحال بودم. جوهر روشنفكری، آگاهی و نقد همراه با صداقت و انسانیت است. این را به خوبی در آن گفت وگو می دیدم.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.