جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نویسندگی در افغانستان



      نویسندگی در افغانستان
گاردین برگردان زهرا خلجی

این یکی از صفحات کتاب ریاضی دبستان من متعلق به دوره جنگ داخلی افغانستان (1992-2001) است. در پایین صفحه راهنمای معلم متذکر می شود که آموزگار باید «از دانش آموزان نام، کاربرد و تعداد اشکال بالا را بپرسد.» کلمه تعداد تنها عبارت مرتبط به ریاضیات است و آن را نیز در آخر بقیه موارد آورده‌اند. نام و کاربرد تجهیرات نظامی از اهمیت بیشتری برخوردار است. در کلاس درس زبان، در حالیکه الله با حرف «الف» شروع می شد، بقیه حروف الفباء دری یا پشتو مختص عبارات مرتبط با جنگ بودند، مثلا «ت» در توپک (تفنگ)، «ش» در شمشیر، «ج» در جهاد، «م» در مجاهد و «ط» در طالب. همه کتاب‌ها به ترویج جنگ، خشونت و اسلحه می‌پرداختند. مسائل ریاضی به این صورت مطرح می شدند که «یک گروه از مجاهدین در خط مرز جنگی مستقر اند. سه نفر از آنها در حال انجام وظیفه در ایست های بازرسی هستند. هر کدام از آنها یک جعبه حاوی شصت گلوله دارد. در جنگ علیه کافران، اولین مجاهد 24 گلوله، دومین نفر 40 گلوله و سومین نفر نیز 16 گلوله شلیک می کند. تعداد همه گلوله های شلیک شده و باقی مانده را بنویسید.» در بعضی از موارد چنین پرسش هایی را به این صورت ادامه می دادند که «اگر در کل 19 نفر از کفار با یک شلیک توسط مجاهدین شجاع کشته می شدند، چند گلوله به هدف نخورده است؟»

در اردوگاه پناهندگان در پاکستان به کودکان افغان اینگونه درس می دادند. کودکانی که در افغانستان مانده بودند، تنها درس‌های مذهبی یاد می‌گرفتند. تمام کلاس‌های علمی، فوق برنامه و هنری از برنامه درسی حذف شده بودند. ادبیات و شعر، گرچه کاملا از خاطر‌ها پاک نشده بود. هر روز صبح تمام دانش آموزان به صف می‌شدند تا یک شعر میهن‌پرستانه و یا یک ترانه مذهبی بخوانند. من یکی از ترانه هایی که یک بار یکی از دانش آموزان اجرا کرد و از بلندگو پخش شد را به یاد دارم. در حالیکه صدایش در مدرسه طنین انداخته بود، همه به خاطر استعداد و ذوق خوبش او را تحسین می کردند؛

 

«آه، برادر مجاهد من، من یک مسلمانم،

که مجروح در گوشه‌ای از زندان کفار افتاده ام»

                                                                    ***

اگرچه افغانستان به «گورستان امپراطوری‌ها»، موش آزمایشگاهی رژیم های مختلف، مأمن گروهک های تروریستی و تریاک معروف شده است، سرزمین شعر، قصه گویی، حکایات، افسانه های محلی و ضرب المثل ها نیز هست. این کشور زادگاه رومی، سرزمین مادری ابوسینا، سرزمین گل پاچا الفت، سرزمین شیدایی رابعه بلخی، سرزمین حکمرانی محمود غزنوی و کشور احمد شاه ابدالی، موسس افغانستان است که او نیز خود شاعر بوده است.

تا اوایل قرن نوزدهم میلادی بسیاری از حاکمان پیشین علاقه فراوانی به شعر داشتند. پدر زن شاه امان الله، محمود طرزی به عنوان «پدر روزنامه نگاری افغانستان» شناخته شده است. در اکتبر 1911 طرزی «سراج الخبار» اولین روزنامه در افغانستان را تاسیس کرد که هر دو هفته یک بار تا ژانویه 1919 منتشر می شد. طرزی و شاه امان الله از زمره متفکران مدرن بودند که با افراطی‌گری های مذهبی مخالف بودند و در جهت اصلاحات و کم کردن تاثیرات مذهبیون افراطی کار می‌کردند، در نهایت هم در 1929 با یک کودتا برانداخته شدند. طرزی به ترکیه فرار کرد و تا سال 1933 آنجا زندگی کرد. با این وجود شعر هنوز هم در افغانستان زنده است و مانند گل های همیشه سبز زیبا کشور را سرزنده نگه می‌دارد. جشنواره گل نارنج، یک جشنواره شعر است که اکنون بیش از 60 سال است که در جلال آباد برگزار می‌شود. جشنواره گل انار نیز در قندهار برپا می‌شود. این سنت‌های سالانه فرصتی را برای نویسندگان و شاعران فراهم می آورد تا کارهایشان را در مقابل هزاران نفر در سرتاسر افغانستان بخوانند. نوشته هایشان عشق، صلح، وحدت، جوانی، فساد، بی سوادی، تلفات جنگ، دولت ناکارآمد، نابودی و از بین بردن ریشه‌های نفرت، نفاق و عدم اتحاد را منعکس می‌کند.

به استثناء چند تن از نویسندگان بنام، شالوده ادبیات افغانستان به روی «ادبیات شفاهی» بنا شده است. من در خانواده‌ای بزرگ شدم که برای انتقال دادن مفاهیم مرتبا حکایات، ضرب المثل ها و داستان‌ها را نقل می‌کردند. اکنون شعرهای برادر من که به عنوان یک شاعر پشتو فعالیت می‌کند به چاپ رسیده است و خواهر کوچکترم نیز نویسنده‌ای به زبان دری است. من هم داستان‌های کوتاهم را به انگلیسی می‌نویسم. به نظر من این انگیزه را ما از مادر خود به ارث برده‌ایم. او بی سواد بود و به غیر از قرآن یا یک سری از ادعیه توانایی خواندن و نوشتن نداشت، اما از قدرت فوق العاده ای در قصه گویی بهره می‌برد. یکی از معروف ترین جمله های او «این اتفاق مرا به یاد این داستان می اندازد ...» به حساب می آمد. در سال 2010 هنگامی که من بیست سالم بود، سرطان او را از ما جدا کرد. در تمام این سال‌ها من هیچ وقت به یاد نمی آورم که او زمانی داستان یا ضرب المثلی را دوبار تکرار کرده باشد مگر اینکه میخواست به روی نکته‌‌ای تاکید کند یا نتیجه ای تازه در شرایطی متفاوت از آنها بگیرد. او نیز با این حکایات بزرگ شده بود. مادربزرگمان برای ما از زنانی گفته بود که تاپا یا لاندی‌ها (رباعی) را میخواندند تا خشم، درد و علاقه هایشان را بیان کنند. عاشقان جوانی که نارا ها را روایت می‌کردند تا از معشوقه خود تعریف کنند و یا مادریزگ هایی که ناکال یا قصه می گفتند تا بچه‌ها را بخوابانند و روحانیونی که با مناجات ایمان خود را ابراز می کردند.

این فرهنگ بسیاری از روستاهای دورافتاده است. چنین داستان هایی نسل به نسب دهان به دهان انتقال پیدا کرده اند. خوشبختانه یک سری از نویسندگان و انتشارات ها مانند عملیات بخشش افغانستان، انتشارات دانمارکی افغانستان و کتابفروشی آکسوس اکنون به این ادبیات شفاهی جان تازه‌ای در قالب صفحات بخشیده‌اند.

***

ما در افغانستان برای خوشی، علاقه یا پول نمی نویسیم، بلکه برای نشان دادن درد بی حد و اندازه درونمان دست به قلم می شویم. شاید نوشتن واقعی نیز همین است. باید حتما چیزی ما را آزار بدهد تا آن را بیان کنیم. حداقل ما این طور فکر می کنیم. رابعه بلخی، احتمالا یکی از اولین شاعران زن، دل خود را به یک برده باخته بود. برادر او حارث با این عشق هم نظر نبود. در زمانی که او در تلاش بود تا محبت بیش از حد خود به بکتاش را ابراز کند، شروع به نوشتن کرد. گفته می‌شود که او در حمامی که در آن زندانی بود، آخرین شعرش را با خون خودش نوشته است. یکی از دوستان من نویسنده و فعال اجتماعی است، او بهترین کارهای خود را زمانی تولید می کند که شاهد بی عدالتی، تبعیض یا تبهکاری بوده است. به نظر می‌رسد که این موضوع بین نویسندگان معاصر افغانستان یک انگیزه مشترک است؛ نوشته های اخیر معمولا لبریز از درد، عذاب و رنج مردم افغانستان است. سفر نویسندگی من نیز به همین شکل شروع شد. اولین داستان من جریان یک ازدواج اجباری را به تصویر کشیده بود. هدف من از نوشتن شناساندن رسوم فرهنگی است که بر اساس خرافات، هنجارها و سنت ها بنا شده اند. وقتی من کار های خودم را دوباره می‌خوانم، به نظرم ملودراماتیک می آیند و بیشتر از اینکه شبیه نوشته های قرن 21 باشند، شبیه تراژدی های یونانی هستند. دست خودم نیست. گویی صدایی درونی مرا می‌خواند و مرا به نوشتن وا می‌دارد. نوشته هایم از رویداد های واقعی اطرافم الهام می گیرند. من دیالوگ شخصیت ها را می‌شنوم هنگامی که آنها با فروشنده چانه می زنند و یا به دولت ناسزا می گویند و تلاش می کنند تا جلوی کار نادرستی را بگیرند. شب هایی هست که نمی توانم به راحتی بخوابم مگر اینکه اول افکارم را به روی کاغذ بیاورم. وقتی که یک داستان را تمام می‌کنم بعضی از صفحه ها خشک شده اند.

در کشوری که مردم در بحبوحه جنگ و درگیری‌های اجتماعی به دنیا می آیند و از دنیا می روند، چه گونه می توانند درباره چیزی به غیر از درد و رنج بنویسند؟

شاید دهه‌های اخیر جنگ، پا گرفتن و از پا در آمدن رژیم‌ها، تیر اندازی‌ها و نبود صلح و آرامش، خلاقیت ما را کور کرده باشد. یکی از دوستان من به نظرش پخش شدن صدای زنگ موبایل شلیک بلند AK-47 از یک فرد ناشناس در هنگام اقامه نماز جمعه و یا شلیک کردن به یک ساختمان شیشه‌ای با موشک انداز صرفا برای اینکه ریختن شیشه‌ها را تماشا کند، خنده دار می آید. عموی یکی از دوستان من که فرد مسنی است، هنوز هم در زیر زمین خانه خود غذا و گونی های برنج اضافه نگه می دارد، از ترس اینکه جنگی برای چند روز در بگیرد و هیچ کس نتواند خانه اش را ترک کند. ذهن‌های ما از ناآرامی‌های جنگ پریشان خاطر شده است. افغان هایی که در نواحی دور افتاده زندگی می‌کنند هنوز هم دیوارهای خانه‌هایشان را از ترس حمله موشکی با ضخامت زیاد می‌سازند. در کشوری که مردم در بحبوحه جنگ و درگیری‌های اجتماعی به دنیا می آیند و از دنیا می روند، چه گونه می توانند درباره چیزی به غیر از درد و رنج بنویسند؟

***

از شروع قرن نوزدهم بالغ بر بیست پرچم مختلف بر فراز افغانستان توسط حاکمان، امپراطوری ها، پادشاهان، امیران و رئیس جمهورهای مختلف به اهتزاز در آمده است. می‌توانیم این را در یابیم که بیش از بیست ایدئولوژی اجتماعی و سیاسی در اینجا اعمال شده است. هر حاکمی قوانین و محدودیت‌های خودش را برای زندگی مردم وضع می‌کرد که این قوانین شامل آزادی بیان و نگارش نیز می‌شد. دلیل علاقه فراوان حاکمان به شعر این بود که شاعران مزد می‌گرفتند تا آن ها را تملق بگویند و از سرزمین های تحت حکمرانی، قلعه ها و سپاهیانشان تمجید کنند. هر کسی که ضد حاکمین دست به قلم می برد، به دار آویخته می‌شد، به قتل می رسید و یا تبعید می شد.

‌‌اگرچه نویسندگان همیشه به دنبال راهی برای رساندن حرف خود به گوش دیگران بودند، خود سانسوری ریشه‌های دیرینه‌ای در تاریخ افغانستان دارد. در حکایت‌هایی که مادربزرگانمان برایمان می گفتند، شیر شخصیت «شاه ظالم»، روباه نقش زیردست چاپلوس، گرگ نقش وزیر دانا، گوسفند، بز و گاو نیز نقش اهالی آن داستان را ایفا می‌کردند. این کار در قرن بیست و یکم میسر نیست. بنابراین نویسندگان خودشان را پشت نقاب اسم مستعار مخفی می‌کنند. این ضرب المثل به ذهنم می آید که «تا زمانی که سری هست، می توان کلاه های زیادی به سر کنی». داستان مردی است که دزدی در ازای کلاهش او را تهدید به مرگ می‌کند. او اول کمی مردد بود ولی در نهایت کلاهش را به دزد داد و زیر لب گفت :«اگر سر من زنده باشد، کلاه های زیادی نیز وجود خواهد داشت.»

 

خبرنگاران مرتبا مجازات می شوند، رمان نویسان نمی توانند آزادانه بنویسند و به روزنامه ها اخطار می دهند.

ضرب المثلی در افغانستان است که «هر چیزی در افغانستان ممکن است.» روزنامه نگاران مرتبا مجازات می شوند، رمان نویسان نمی توانند آزادانه بنویسند و به روزنامه ها اخطار می دهند. اگرچه دوران افراطی‌گری‌های مذهبی و کمونیستی دیگر گذشته است، هنوز هم معمولا با هنرمندان بد رفتاری می‌شود و آن ها را شکنجه می‌کنند. طبق آمار مرکز روزنامه‌نگاران افغانستان از سال 1994 تا کنون 47 نفر از روزنامه نگاران، نویسندگان و کارمندان رسانه را کشته و یا به قتل رسانده، 13 نفر را دزدیده و 15 نفر را نیز زندانی کرده‌اند. اکثر آن ها افغان بوده اند و تعداد کمی از آنها روزنامه نگاران خارجی بوده‌اند. اتحاد کنونی حکومت افغانستان هم شامل افراد روشن فکر و هم کسانی می شود که تفکرات تعصبی دارند. این هم احتمالا یکی دیگر از خصوصیات جوامع پساجنگ و نواحی جنگ‌خیز کنونی است که سران جنگ قادر هستند در آنجا یک صلح موقت را ایجاد کنند. نوشتن و گزارش دادن بر خلاف یک شخص سیاسی، چه آن فرد در قید حیات باشد یا نه، ممکن است زندگی شما را به خطر بیندازد. چنین ترس هایی باعث می‌شود که قابلیت های نویسندگان داخل کشور محدود شود.

نیاز بالا برای نوشتن درباره افغانستان در سال های اخیر باعث شده است که نویسندگان افغان در تبعید از نو رشد کنند و «تحلیلگران افغانستان» خارجی اظهار نظر کنند که در حقیقت درک بسیار پایینی از واقعیت کشور و فرهنگ آن دارند. به علاوه نکته بسیار جالب این است که چگونه رژیم های اخیر خودشان و مردمانشان را دچار خودسانسوری کرده‌اند. کمونیست ها تمام کتاب های اسلامی را ممنوع کرده بودند و اندیشمندانی را که تهدیدی برای دولت به حساب می‌آمدند محاکمه می کردند، به دنبال آنها طالبان مرتبا کتاب های «غیر اسلامی» را در مکان های عمومی در سراسر کشور به آتش کشیدند. دولت کنونی نیز به نظر می رسد که از دستاورد های بعضی از هنرمندان چشم پوشی کند و یا حتی سعی کند آن ها را سانسور کند. اخیرا، فعال اجتماعی و نویسنده ای به نام مسعود فرزان از طرف حکومت درباره فعالیت هایش در شبکه اجتماعی فیس بوک اخطار دریافت کرده بود که مقاصدش با دولت ناسازگار است و در جهت براندازی دولت کنونی است. مسعود در جواب گفته است :«اگر دولت آن قدر ضعیف است که با فعالیت من در شبکه اجتماعی سرانگون می شود، همان بهتر که این اتفاق بیوفتد.»

***

اگرچه پشتو و دری زبان عشق، شعر، ادبیات و ضرب المثل هستند، در عین حال زبان جنگ، مجرمان، جنگ آوران و متجاوزان حقوق بشر نیز به حساب می‌آیند. افغان ها دائما قربانی زبان و کلمات خودشان می‌شوند. برای مثال صدها نفر از پشتو زبان ها وقتی نتوانستند «قوروت» (یک نوع کشک) را تلفظ کنند، کشته شدند. از آنها می‌خواستند این کلمه را تلفظ کنند تا تمایزشان با دیگر قومیت ها آشکار شود، هنگامی که آنها این کلمه را «کوروت» تلفط می کردند، با فرو کردن میخ به سرشان آن ها را می‌کشتند. من یاد گرفتم که این دو کلمه را چه گونه درست تلفظ کنم. بسیاری از پدر و مادر ها نیز همین نکته را به کودکانشان یاد می دادند.

زبان در این قسمت از جهان نمادی از قدرت است.

امروزه دو کلمه‌ی جدید دیگر هستند که کشور یعنی مجلس، وزارت خانه، دادگاه و موسسات آکادمیک را به دو نیمه تقسیم کرده اند: پوهانتون و دانشگاه. هر دوی آنها به معنای «دانشگاه» هستند، اما کلمه دوم ریشه ایرانی بیشتر دارد. نمایندگان مجلس بر سر این کلمات دعوا کرده اند، دانشجویان یکدیگر را چاقو زده اند، دوستان با یکدیگر دشمن شدند و همسایگان به غریبه ها تبدیل شدند و همین استفاده از زبان های مختلف بذر دشمنی را در دل همکلاسی ها و دوستان نیز کاشته است. در این قسمت از جهان زبان نمادی از قدرت است. وقتی به دوستانم می گویم که برادرم یک شاعر است و کارهایش به پشتو چاپ شده است، بعضی ها از من می پرسند :«چرا او به دری نمی نویسد؟» من نیز در جواب می گویم :«خواهرم به دری می نویسد.» برای اینکه بیشتر آنها را توجیه کنم نیز می گویم :«خودم هم به انگلیسی می‌نویسم. امیدوارم که یک روز یکی از خواهر و برادر هایم هم یک نویسنده ازبک بشوند.»

من از نوشتن به زبان انگلیسی احساس آرامش می‌کنم. دیگر ذهنم مشغول این نمی شود که لغاتی که استفاده می‌کنم با زبان ملی دیگر افغانستان در تعارض باشد و دوستان نزدیکم را عصبانی نخواهم کرد. من هنگامی که شروع به خواندن کردم به سمت نویسندگی کشیده شدم. من اولین کتاب خودم به زبان انگلیسی به نام «برای یک روز دیگر» نوشته میچ البوم را زمانی خواندم که با یک خانواده آمریکایی در هایلندز ریچ، کلرادو زندگی میکردم. من ساعت ها در کتابخانه داگلاس کانتی وقت گذراندم. چونکه در کشور خودم به هیچ کتابخاته استانداردی دسترسی نداشتم، تا جاییکه می توانستم می‌خواندم. به همین دلیل به همان اندازه‌ای که خانواده میزبانم از من مهمان داری کردند، کتابخانه نیز میزبان خوبی برای من بود.

  •  

در افغانستان به راحتی به نویسندگان برچسب «نژادپرست» یا کافر می زنند. بری سلام، امال پاسارلی، موسی ظفر، مجید قرار، مسعود فرزان، لینا روزبه، شایسته سعادت لامه، ویس برکزای و فهیم توخی چند تن از نویسندگان و فعالان اجتماعی معروف و معاصر افغانستان هستند. بسته به نوشته ها و موقعیتشان به آنها ننگ تعصبات زبانی و قومی و قبیله ای، فاشیست، ناسیونالیست، زنوفوب، زنوفیل، آتئیست یا افغان های از خود بیزار می زنند.

ممکن است باورش سخت باشد اما هنوز نویسنده های خوبی وجود دارند که به شدت از رژیم های پیشین حاکم بر کشور مانند طالبان، کمونیست‌ها و مداخلان خارجی از کشور های همسایه پشتیبانی می کنند. اما درست مانند بقیه مردم کشور نویسندگان نیز چند دستگی دارند. آنها به اندازه سران دولتی، سیاسی هستند.

حتی اگر شما به عنوان یک فرد طرفدار هیچ گروهی نباشید، نژاد، قبیله، زبان و همتایان شما باعث می شوند که شما دچار تعصب شوید.

ما به سمت این سوال هدایت می‌شویم که آیا یک نویسنده باید بی طرف باشد یا خیر. شاید حق با مادرم بود که می گفت :«عیب آدم بین شانه هایش است.» شما نمی‌توانید آن را ببینید. نویسنده ها هم حتما ایرادات خودشان را نمی‌بینند. شاید هم نوشتن در افغانستان ذاتاً جانب دارانه است. اگر شما به عنوان یک فرد بی طرف هستید، نژاد، قوم، زبان و همتایانتان باعث می شود که دچار تعصب شوید. برای مثال، اگر یکی از نویسندگانی که بالا از آنها نام بردم معمولا به یکی از دو زبان ملی افغانستان به غیر از زبان مادری خودش بنویسد بقیه به او ننگ احترام نگذاشتن به آن زبان را می زنند.

فعال اجتماعی بودن و نویسندگی رابطه تنگاتنگی با هم در افغانستان دارند. نویسنده های افغان معمولا نوشته های خود را تکه تکه در سطح اینترنت پخش می کنند. تنها تعداد کمی از نویسندگان برای خودشان کتاب دارند. علت این مشکل هم می‌تواند کمبود خواننده و فرصت انتشار کتاب باشد. هنگامی که من و برادرم می‌خواستیم انتشارات های مختلف را برای نشر مجموعه اشعارش بررسی کنیم، با چند کتاب فروشی برخورد کردیم که تنها زمانی حاضر به فروش کتاب‌ها می شدند که نویسندگان بدون دریافت هیچ سودی کتاب‌ها را در اختیار آنها بگذارند. در کشور جنگ زده‌ای مانند افغانستان میزان تقاضای کتاب محدود است و مردم ترجیح می‌دهند به جای آن نوشته های کوتاه (چه بسا مغرضانه و تبعیض آمیز) فیس بوک و توییتر را بخوانند.

من هم مانند بسیاری از دوستان نویسنده افغانم، مسیر طولانی (جنگ، فقر و بیسوادی) را تا نویسندگی طی کرده‌ام.

من هم مانند بسیاری از دوستان نویسنده افغانم، مسیر طولانی (جنگ، فقر و بیسوادی) را تا نویسندگی طی کرده‌ام. ما قدر آن را می دانیم و تمام تلاشمان را می کنیم تا فرصت هایمان را از دست ندهیم. فرهنگ بیان دیدگاه های فردی در حال رشد است. تعداد نویسندگان زن و مرد در حال افزایش است. جامعه فعال نویسندگان در بین زنان وجود دارد از جمله پروژه نویسندگی زنان افغان. متاسفانه گروه های دیگری از نویسندگان و فعالان اجتماعی نیز در حال رشد هستند. وقتی که کتاب هایشان را می‌خوانم به یاد کتاب های مدرسه دوران جنگ داخلی می افتم. کار های آنها حتی شاید خطرناک‌تر و مخرب‌تر نیز باشد. نویسندگان جوانی که احساسات متعصبانه و مسموم را به ذهن گروه های قومی خودشان تزریق می‌کنند، ساکنان این کشور را بر علیه هم می‌شورانند. آنها از خلاقیتشان در نشر نوشته های تبعیض آمیز، فیلم های نژادپرستانه و صفحه های اینترنتی بر علیه قومیت های دیگر استفاده می کنند. حداقل کتاب های زمان جنگ داخلی خواستار یک اتحاد بر علیه نیرویی بیگانه بودند. این نویسندگان و فعالان اجتماعی کشور را تکه تکه خواهند کرد.

شاید این نویسندگان محصول همان آموزش و کتاب های دوران جنگ داخلی هستند؟

و یا شاید آنها در حال تولید نسل دیگری با ایدئولوژی ها چند برابر مخرب تر از خودشان هستند؟