یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

مقالات قدیمی: سرخ و سیاه از استاندال٬ ترجمه عبدالله توکل (۱۳۳۵)



      مقالات قدیمی: سرخ و سیاه از استاندال٬ ترجمه عبدالله توکل (۱۳۳۵)

بر تارک رئالیسم فرانسه سه ستارة فروزان فنا ناپذیر میدرخشد: بالزاک و استاندال و فلوبر.
اگر خوانندة ایرانی فلوبر را بطور دست و پا شکسته و بالزاک را مختصراً و تنها از خلال چند کتاب میشناسد ،مطلقاً از سومین آنها، از رئالیست بزرگی که بعضی از منتقدان بر سبیل مبالغه کتابی از او را با تمام آثار بالزاک برابر دانسته اند، اطلاعی ندارد.

خوشبختانه این نقیصة بزرگ و این جای خالی را با ترجمه و انتشار یکی از بهترین آثار، و حتی بقولی بهترین اثر او، «سرخ و سیاه» برطرف شده و پر گشته است.

انتشار این گونه آثار نه تنها ما را به پربهاترین نوشته های گنجینة ادبیات جهانی آشنا میسازد، بلکه در ما آن توانائی را بوجود میآورد که بتوانیم یک اثر عالی و هنری را از نوشته ای مبتذل و پیش پا افتاده تمیز دهیم و در عین حال وظیفه و مسئولیت اساسی ادبیات و هنر را دریابیم.

***

ورود استاندال (که نام حقیقیش هانری بیل H. Beyle است، 1842-1783) بعرصة ادبیات با رمان شروع نشد، بلکه با یک سلسله مقالات و تحقیقات و بیوگرافیهائی نظیر «هایدن و موزار و متاستاز» و «تاریخ نقاشی در ایتالیا» و «زندگی روسینی» و «عشق» و «راسین و شکسپیر» آغاز گردید. در بحبوحة نهضت رمانتیسم این آثار بمنزلة جوانه های رئالیسم تجلی میکرد و کتاب آخری، صرفنظر از عناصر ایده آلیستی اش، بمثابة بیانیة مکتب رئالیسم بود.

اما نبوغ ادبی استاندال بی شک در رمانهای او، یعنی «سرخ و سیاه» و «صومعة پارم» و «لوسین لوون»، ظاهر گردید.

هریک از این آثار اختصاص بتشریح و توضیح عصر و دورة خاصی دارد: استاندال رمان «سرخ و سیاه» خود را «تاریخچة قرن نوزدهم» نام داده بود، و ما توضیح خواهیم داد که این کتاب در واقع تاریخچة دورة «رستوراسیون» است[1].در کتاب «لوسین لوون» فرانسة بعد از انقلاب 1830 و دوران مونارشی ژوئیه و در «صومعة پارم» مطلق العنانی دولتهای کوچک ایتالیا مورد بحث قرار میگیرد.

در تمام این آثار ،بگفتة ژرژ لوکاچ، «استاندال به جزئیات پراکنده توجهی ندارد و جهد میکند که همه چیز را بصورت یکنوع «کلیت» توصیف نماید و همواره هم خود را باین امر مصروف میدارد که جنبه های اساسی یک عصر و دوره را در بیوگرافی و شرح حال چند تن انباشته سازد.....استاندال همواره یکنوع آدم و یک تیپ انسان را توصیف میکند و انسانهائی که نمونة این تیپ هستند علیرغم خصوصیات فردی خود و اختلافاتی که از لحاظ موقعیت طبقاتی میانشان وجود دارد، همه در باطن بهم نزدیکند. سرنوشت این پرسوناژها پستی و بیمایگی و ابتذال تهوع آور تمامی یک عصر و دوره را بیان و منعکس میکند.»

موضوع رمان سرخ و سیاه سرگذشت دهقان زاده ایست بنام «ژولین سورل» که زبان لاتین را نزد کشیش محل یاد گرفته و جوانی است بسیار مستعد و جاه طلب و بعنوان معلم سرخانه بمنزل یکی از نجیب زادگان فرانش کنته بنام « مسیودورنال» شهردار راه پیدا میکند و مورد علاقة زن شهردار قرار میگیرد. وقتی قضیة عشق آنها بوسیلة کسانی که با شهردار اختلاف دارند برملا میشود، ژولین از آنجا می گریزد و بدیر پناه می برد. مدیر این دیر او را برای تصدی منشیگری « مارکی دولامول» ، یکی از اشراف درباری، به پاریس میفرستد. ژولین از این راه به مجامع اشرافی راه مییابد. دختر مارکی، ماتیلد خیال پرست، باو علاقمند می شود و ژولین بهمراه وعدة ازدواج صاحب نام و درجه ای می گردد.

اما مادام رنال همچنان عاشق ژولین است. نامه ای بمارکی می نویسد و ژولین را بصورت توطئه گری معرفی مینماید. ژولین بقصد انتقام بسوی وریر رهسپار می شود و در کلیسا مادام رنال را با طپانچه مجروح میسازد و پس از آنکه دستگیر می شود او را محکوم باعدام می کنند.ماتیلد دولامول او را بدست خویش بخاک میسپارد. مادام دورنال « سه روز پس از ژولین، همچنانکه فرزندان خود را در آغوش گرفته و بر روی آنان بوسه میداد» میمیرد.

داستان اصلی کتاب ساخته و پرداختة خود استاندال نیست بلکه یکی از همین درامهای عشقی و جنائی است که در آنروزها اتفاق افتاده و صفحات روزنامه ها را پر کرده بود و استاندال استخوان بندی قهرمانان خود را از قهرمانان همین حادثه گرفته است. وقتی از فلوبر دربارة مادام بواری سؤال میشد می گفت: « مادام بواری خود من هستم. . . » استاندال همیشه این نظر را رد میکرد که ژولین سورل خود اوست، اما در عین حال منکر نمیشد که در ساختمان این مخلوق خویش، از خود بسیار مایه گذاشته است. دربارة انتخاب قهرمان خود ضمن نامة تشکری که ببالزاک فرستاده بود چنین نوشت: « من پرسناژی را که خوب میشناسم انتخاب میکنم و کلیة عادات و اخلاقی را که این پرسوناژ در هنر هر روز بشکار سعادت رفتن کسب میکند باو وامیگذارم، سپس هوش و روح بیشتری باو می بخشم...»

اغلب پرسوناژهای استاندال بر اثر مطالعة دقیق در اجتماع خلق شده اند. بهرحال قهرمانان «سرخ و سیاه» چه خود استاندال باشد و چه نباشد اهمیتی ندارد. اگر در دورة انتشار این کتاب (1830) شناخت چنین امری مورد نظر و علاقة خوانندگان بود امروز که قریب یکصد و هشت سال از تاریخ انتشار آن میگذرد، این موضوع اهمیت خود را بکلی از دست داده است. ما این کتاب را بصورت اثری که فرانسه را نه در قرن نوزدهم بلکه دردوران رستوراسیون مجسم می کند و عادات و اخلاقیات و مسائل مطروحة این دوره را بما میشناساند و در عین حال از لحاظ تحلیل های روانی سرشار و دارای رئالیسم برجسته است، مطالعه می کنیم.

مدتها منتقدان و خوانندگان دربارة عنوان « سرخ و سیاه» اندیشه می کردند و بسیاری عقیده داشتند که سرخ لکه خون و اثر جنایتی است که ردای سیاه کشیشی ژولین را آلوده میسازد و برخی نیز بر این عقیده بودند که سرخ شغل نظامیگری است که مدتها فکر ژولین را بخود مشغول داشته بود. اما استاندال خود در یادداشتهایش راجع به کتاب «لوسین لوون» مینویسد که تصمیم داشته آن را « سرخ و سفید» بنامد تا یاد آور « سرخ و سیاه» باشد و ضمناً سرخ مبین لوسین جمهوریخواه و سفید مشخص شاستلر (شاه پرست جوان» باشد. باینترتیب دیده میشود که استاندال از گذاشتن این نام بر کتاب خویش نظری وسیعتر و در عین حال سیاسی داشته است و باید کلمة سرخ را مظهر کلیة تمایلات انقلابی ژولین و سیاه را نشانة سرخوردگی و پناه بردن او به ردای کشیشی دانست.

استاندال با این رمان مجموعه ای از عادات و اخلاق زمان و نموداری بدیع از وضع سیاسی عصر خویش و در عین حال یک داستان تحلیل روحی بوجود آورده است.

وی بعنوان سر لوحة کتاب خویش  این جملة دانتون را برگزیده: « حقیقت، حقیقت تلخ!» و فی الواقع هم با تلخی پرده از روی ریاکاریهای رژیم « مشروع»  Legitimiste ، رژیمی که چیزی جز فضاحت و فریب نداشته است، برمیدارد. استاندال « نسل جوانان با استعدادی را که طوفانهای دوران قهرمانی افکار و احساسات آنانرا دگرگون ساخته بود و در دنیای پست و مبتذل عصر تجدید سلطنت جائی برای خود نمی یافتند، بعنوان قهرمانان اصلی برگزیده است[2].....»

داستان، سرگذشت غم انگیز یک دهقان زادة قهرمان است که راه مبارزة فردی را با جامعة دوران رستوراسیون، نیمه بورژوازی و نیمه درباری، جامعه ای که با او دشمن است، در پیش گرفته است. سرنوشت او، نتیجة اجتناب ناپذیر این مبارزه است. ژولین روستازادة با ذکاوت و جاه طلبی است که میخواهد بندهای طبقاتی خود را بگسلد و خود را بحدود عالی جامعه برساند. با هوش و ذکاوتی که دارد زود تشخیص میدهد که ریا و تزویر صفت رایج عصر است، او هم بهمین سلاح مجهز میشود: به قدرت و پول روی می آورد و جامعه ای را که بر این اساس مستقر شده می شناسد. استاندال این امر را بصراحت در کتاب « لوسین لوون» از زبان قهرمانش میگوید: « وزیر نمیتواند دست به ترکیب بورس بزند، اما بورس میتواند وزیری را عوض کند».

ژولین نیز در پی قدرت و پول است. ناپلئون برای او مظهر قدرت و ثروت است و به پیروی از اوست که میخواهد سپاهی شود. اما به واقعیت دیگری برمی خورد: « وقتی ناپلئون سر زبانها افتاد بیم حمله بفرانسه می رفت، در چنین وقتی نظامی بودن لازم بود...اما امروز به کشیشهائی برمی خوریم که سالی صد هزار فرانک درآمد دارند، یعنی سه برابر ژنرالهای ناپلئون...» آنوقت نتیجه میگیرد: « پس باید کشیش شد...»

این جوان پر انرژی چنان بتمایلات جاه طلبانة خود پابند است که کلیة پیشنهادهائی را که منافی با آن میداند و یا منافع ناچیزی را باو عرضه میدارد رد میکند. در مقابل اصرار دوستش « فوکه» که او را بشرکت در تجارت چوب میخواند و منافع متوسطی را نوید میدهد، تسلیم نمیشود. او بقدرت خود اعتماد دارد و بالاتر از دیگران قرار گرفته است.

ابتذال و کثافت این زندگی او را میخورد. یک تنه قدم بمیدان میگذارد، حتی از همان اسلحه ای که بآن مسلح است بیزار است. دیر متوجه میشود که اجتماع او را، که بر ضد آن قیام کرده، خرد میکند و درهم میشکند. چنین شکستی حاصل مبارزة انفرادی اوست. اما ژولین از انرژی برخوردار است و این تنها صفت ممیز اوست. مهم نیست که این انرژی بر ضد اخلاق و بر ضد عرف و قوانین موجود، حتی تا پای جنایت، اعمال میشود.

«اعمال میشود»، همین مهم است. او بسته بموقعیت بوسائل مختلف دست میزند، اما اراده و تمایلش تغییر نمیکند. تمایل طبقاتی در دل او عقده ایست، هر جا که فرصت کند آنرا ظاهر و آشکار میسازد. او که باسلحة روز، به ریا و تزویر مسلح است، در همه جا و در جمع اشرافی مارکی سعی دارد احساسات خود را پنهان داشته بکمک هوش و ذکاوت خویش جائی باز کند اما تنها موفق میشود که در دل ماتیلددولامول، این دخترک سلطنت طلب رمانتیک که در عین حال از طبقة خود نفرت دارد – زیرا این طبقه فاقد آن ایمان پرشور و صمیمانه ای است که قلب او را مشتعل ساخته است – راهی بیابد. ژولین سورل بالذاته خبیث نیست، حسابگر است و معمولاً بعد از هر عمل و حتی قبل از آن، اعمال خود را می سنجد؛ آنجا که دچار ضعف و فتور شده است خود را سرزنش میکند. درست است که بریا و تزویر متوسل میشود، اما در اجتماعی که او زندگی میکند و هدفش رسیدن به قلل آن و حتی تشرف بر آنست، چاره ای جز این نیست. آبه دوفریلر از آن جهت بمعاونت اسقف رسیده که میداند اسقف ماهی دوست دارد و او قبلاً خارهای ماهی را میگیرد و بعد جلوی اسقف میگذارد. خود او بمحض اینکه مورد محبت اسقف قرار میگیرد و حضرت اسقف آثار تاسیت را که باو هدیه داده، با جملات و امضاء خود مزین میسازد، مورد علاقه و احترام همان کسانی قرار میگیرد که تا دیروز چشم دیدن او را نداشتند و مهم اینست که محبت و احترام همة آنها دروغ و ریاست و نسبت بکسی که توانسته است در سایة استعداد و ذکاوت و هوش برتر از آنان قرار گیرد کینه و نفرت دارند.

اما ژولین هرگز اصالتاً و عمیقاً شریر نیست، بهیچ اقدام شریرانه تمکین نمیکند و ابراز علاقه نمی نماید، بدنش از تصور آن بیعدالتی که مسیو والنو در حق زندانیان ابراز میدارد میلرزد: « با وجود همة آن ریا و تزویری که چه بسا بکار بسته بود، احساس کرد که اشک درشتی بر گونه اش روان است.»

آنگاه در دل خود، دلی که « هنوز گرفتار قیود شغل و معاش نشده بود»، اندیشه کرد: « زندانی را از ترنم بازداشتن! خدای من! تو این ظلم را تحمل میکنی؟»

اما استاندال این مظاهر انسانیت و شرافت در ژولین را « اظهار ضعف» نام میگذارد، خود ژولین هم چنین فکر میکند زیرا میخواهد در شمار «توطئه گران دستکش زرد» در آید.

اما این تشعشع احساسات شریف در قلب ژولین بیش از هر چیز مبین آنست که این دهقان زاده ریا و تزویر را بعنوان وسیله و تنها برای آنکه جای خود را در اجتماع باز کند برمیگزیند. ترجیح میدهد که در ارتش ناپلئون و از میان خطرات و مهلکه بدولت و ثروت برسد تا از طریق بیعدالتی و تزویر. اما این نقابی که بچهره زده است او را خفه می کند و علاوه بر این، اجتماع « بزرگان» او را میان خود راه نمیدهد و داغ « دهقان زاده بودن» همچنان بر پیشانی او بر جای میماند. هنگامیکه این موجود خواب زده ( چون واقعاً عده ای از منتقدان حالت ژولین را از هنگام خواندن نامة مادام دورنال تا حرکت به وریر و مجروح ساختن او را یکنوع خواب زدگی میدانند) هنگامی که در حضور قضات از خواب برمی خیزد، درهم شکسته پرده از چهره برمیدارد و نفرت خود را از چنین نظام غیرعادلانه ای ابراز می کند: « آقایان قضات! من افتخار وابستگی بطبقة شما را ندارم، شما در وجود من دهقانی را می بینید که در برابر قلت بضاعتش قیام کرده است.»

او در حکم اعدام خود انتقام جامعه ای را می بیند که از جسارت او و اقدام او بورود در این جامعه خشمگین و غضبناک است: « اما من کسانی را می بینم که بدون اینکه نسبت به ترحمی که جوانی من شایستة آنست بیندیشند، در پی آنند تا با مجازات من آن دسته جوانانی را که از طبقات پست برخاسته و سعادت آنرا داشته اند که تحصیلاتی عالی کسب کنند و جسارت آنرا یافته اند که خود را داخل آن جائی کنند که غرور ثروتمندان جامعه اش نام داده، برای همیشه سرخورده و مأیوس سازند...گناه من فقط همین است. آقایان، و اگر با چنین خشونت رأی به محکومیتم میدهید از اینروست که شما نیز هم طبقة من نیستید.»

آری جامعه، جوانی را که در خود جسارت آنرا یافته است که یکه و تنها به پشتگرمی ذکاوت و هوش خود بآستانش قدم گذارد، چنین درهم شکسته و خرد میکند.

بعد از اینکه مسأله باین وضوح در مقابل چشمان ژولین قرار گرفته دیگر از ذکاوت و هوشیاری او بدور است که استیناف بدهد و استاندال ناچار مرگ ژولین را یکنوع خودکشی قلمداد میکند زیرا « کلیة قهرمانان استاندال بوسیلة گریز از زندگی، حیثیت اخلاقی و فکری خود را از لکه های دامنگیر زمان خود محفوظ میدارند.[3]»

در مقایسه ای که ژرژ لوکاچ بین بالزاک و استاندال نموده است با اشاره بفلاح و نجات ژولین از گنداب اجتماع فاسد چنین میگوید: « برخلاف قهرمانان بالزاک که فساد اجتماع تا مغز استخوانشان نفوذ میکند، قهرمانان استاندال هر یک بنحوی از انحاء فرصت پیدا میکنند که لکه های دامن خود را بشویند. از آنجا که وی یک رئالیست بزرگ است قهرمانان خود را آزاد میگذارد که در قمار فساد و زد و بندهای سودجویانه شرکت کنند و تا گلو در گنداب فساد اجتماع فرو روند، منتهی در پایان بآنان کمک میکند که خود را از این گنداب بیرون بکشند، هرچند که این کناره گیری از فساد به کناره گیری از زندگی منجر گردد. این امر یکی از جنیه های کاملا رمانتیک جهان بینی استاندال است.»

در این کتاب هر فصل و هر صفحه ما را از یک گوشة زندگی و وضع آن زمان مطلع میسازد: وضع شهرستانها، قدرت روحانیان که مایلند بدانند هر کس چه میکند، در هر خانه حتی چه روزنامه ای خوانده میشود این روش انکیزیسیون، جاسوس بازی، ثروتهائی که سرمنشاء آنها جیرة زندانیان و بودجة مسکین خانه هاست، چگونه پیش پای کسی که صاحب قدرت است همه سر خم میکنند و چگونه درستی و هوش و ذکاوت ایجاد حقد و حسد میکند و چطور همة کسانی که تا دیروز محسود بوده اند بمحض در دست گرفتن قدرت مورد تکریم و ستایش قرار میگیرند و برای احراز یک مقام دشمنی ها تا چه پایه میرسد.

ما در این کتاب به آن تنگ نظری اشراف شهرستانها برمی خوریم که حتی حاضر نیستند دهقان زاده ای را در سلک گارد احترام پادشاه ببینند، حال آنکه چندی قبل صرفاً برای تظاهر و تفاخر بر سر او مزایده ای در گرفته بود و هر کس سعی میکرد این لاتین دان جوان را بمعلمی فرزندش بگمارد.

بدرستی هر صفحه و هر فصل این کتاب معجون تازه ای است که رویهم آنرا بصورت دائره المعارف اخلاقیات و روحیات مختلف آنزمان در آورده است. گاهی کتاب با همه گیرائی و جذابیت داستان خسته کننده بنظر میرسد، و این معلول خشکی قلم استاندال است که از خصوصیات شیوة اوست. استاندال انشائی خشک و جدی داشت. بالزاک بارها او را به مطالعة آثار رمانتیک هائی مانند شاتوبریان و دومستر تشویق میکرد، ولی استاندال که از سبک « لطیف و احساساتی» رمانتیک ها بیزار بود به « نصایح» بالزاک اعتنا نداشت، همینستکه سبک او با رنگ آمیزیهای رمانتیک بالزاک تفاوت دارد.

شیوة توصیفی استاندال کوتاه و رسا است. بالزاک در این باره می گوید: « آقای بیل به چند کلمه اکتفا می کند و پرسوناژهای خود را ضمن کار و عمل و محاوره مجسم می نماید. وی خواننده را با ذکر توصیف های گوناگون فرسوده نمی سازد بلکه با شتاب بسوی اوج دراماتیک داستان می تازد و با یک کلمه، یا یک عبارت کوتاه آنرا وصف می کند.»

با اینکه برداشت این مقاله چنان نیست که بترجمة کتاب پرداخته شود، با اینهمه باید گفت که مترجم در کار مطابقت متن اصلی با ترجمة فارسی دقت و حتی وسواس بسیار بکار برده و خوشبختانه موفق هم شده است. از اینرو بجرأت می توان گفت که ترجمة فارسی « سرخ و سیاه» یکی از ترجمه های اصیل است. منتهی ندیده نمی توان گرفت که همین دقت و وسواس بیش از حد مترجم، گاهی عبارات فارسی را بصورت غیرفصیح و نازیبائی در آورده است. مثلاً، در صفحة 81 (جلد اول) چنین می خوانیم: « مادام دورنال...بطبقة دوم قصر رفت، و برای آنکه بدبختی دیگری بر بدبختیهای او افزوده شود احساس کرد که در آستانة ضعف و اغماء است.» یا اینکه در صفحة 189 (جلد دوم) چنین جملاتی بچشممان می خورد: « مشکل بود که بتوان بیشتر از این برای آنان دلفریب و دلربا باشد.»...« ماتیلد را در سالن مشاهده کرد که به برادر خویش و مسیو دوکروازنوا اصرار و الحاح می کند که نروند شب را در سورن، در خانة مادام لامارشال دو فراک بسر برند.» از این گذشته، مترجم در انتخاب بعضی کلمات و ترکیبات اندک کج سلیقگی نشان داده است، مانند: « سبق راندن»، « لطف قبول یافتن» و « ارباب طبع لطیف». با اینهمه کوشش و همت آقای توکل در ترجمة این اثر برجسته، بدون مجامله و تعارف، شایستة تحسین فراوان است.

ا.ع.دریا

پاورقی:

1-  «رستوراسیون» Restauration  بدوره ای از تاریخ فرانسه اطلاق می شود که در طی آن بوربون ها مجدداً بسلطنت رسیدند. این دوره با انقلابات سال 1830 و برقراری حکومت جمهوری بپایان رسید.

[2]ژرژ لوکاچ: «بالزاک و استاندال»

[3]لوکاچ: بالزاک و استاندال

 

ورود به صفحه مقالات قدیمی:
http://anthropology.ir/old_articles

 

اطلاعات مقاله:

 انتقاد کتاب٬ ضمیمه کتاب آنتیگن٬ کتاب پنجم٬ سال ۱۳۳۵ .  صفحه ۱۶ تا ۲۳

مجموعه: ابراهیم میرهاشم زاده

آماده سازی برای انتشار: شهراد رزاق پور

 



همچنین مشاهده کنید