یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مه 68 را فراموش نکن(1)
بخش اول
مه 68 مجازی سازی تصویر مستند
یک بار دیگر به عکس مشهور ژیل کارون نگاه می کنم:
نه! مه 68 را چرا باید فراموش کرد؟ یا دست کم ما چرا باید فراموش کنیم؟
می توان آن را مثل داستانی سرگرم کننده دوباره و دوباره بازخوانی کرد. اگر برای آنها آن جنبش زیر قلوه سنگها پنهان شده است، برای ما امّا مطمئناً چیزهای زیادی برای بازخوانی دارد ولو همچون یک همانندسازی مجازی .
***
رهبر جنبش، انقلاب یا شورش مه 68 (که آغازش نه ماه مه که ماه مارس بود)، مثل همه رهبران و سخنگویان جوان دیروز که امروز به آستان سالخوردگی رسیده و میانسالی را پشت سر می گذارند، از همگان با فعل امر می خواهد آن رخداد را فراموش کنند. وقتی شما دیگر انقلابی و شورشی نیستید، غالباً و قاعدتاً به طور منطقی همگان را به راه اعتدال و اصلاح فرا می خوانید. این نکته عام تر از ارزیابی خود رخدادها، درست و نادرستی، کژی و کاستی، و حقانیت و عدم حقانیت آنهاست.دانیل کوهن بندیت یکی از آن رهبران جوان شورشی است که امروز اما دیگر جوان نیست و نماینده پارلمان اروپاست که از ما می خواهد بگذاریم ماه مه زیر قلوه سنگ ها پنهان، یا مرده و مدفون بماند:
«ماه مه را فراموش کن!» آیا به این خاطر که امروز اروپا و آمریکا، نیاز به نافرمانی مدنی ندارد و هر چه بخواهد از طریق پارلمانتاریسم به کف می آورد؟یا بخاطر آنکه امروز آنان کمتر از دهه پنجاه و شصت درگیر رفتارهای خشونت بار حکومت های مستقر و سلطه طلبی دموکراسی لیبرال و ماجراهایی چون الجزایر هستند که مایه سرشکستگی روشنفکری اروپایی بود؟و یا شاید اکنون راست ها و نوکان های امروز کمتر از دوگل مقتدر و جنگ طلب و پدرسالار و مستبدند؟
به نظرم هیچکدام، و در همه این موارد تجربه غرب نومید کننده تر از دیروز است و نقد مستمر روشنفکران آن نظیر بودریار و لوک ناستی و فوکو و آگامبن و ژیژک، لیوتار، دلوز و تقریباً همه متفکران درجه یک غیردولتی (حتی گیدنز، مشاور بلر هم از این نقد مبرّی نیست!) آن را ثابت می کند که قدرت و نفوذ دولت الکترونیک و جسیم امروزی غرب، ده برابر دهه شصت و اعتراضات دموکراتیک علیه روش های سلطه و جنگ طلبانه در دنیا روزافزون است و دموکراسی باز هم مجازی تر شده است.
شاید جهان برخلاف انقلابهای قرن نوزده/بیستمی، فاقد آلترناتیو جایگزین و رهبری توانا به نقد جامع و گشایش افق نویی برای آرمان آینده متفاوت است و این است که سرخوردگی متعارف پیران از تحولات و عصیان ها و انقلاب، بدیل جوان سر و خواهان تغییر و آرمان اقناع کننده تازه ای نمی یابد؟ و برای همین «ماه مه را فراموش کن» به تنها طنین نقد موافق و مخالف آن حادثه و انقلابها در غرب بدل گشته است؟ سرخوردگی از ایدئولوژی های انقلابی، هم مزید بر علت است و توهّم آن که وضع موجود، وضع آخر الزمانی است با تبلیغات به خورد همگان مه رود.
اما باور نکنید. انسان همچنان موجودی ذاتاً تغییرطلب است، همچنان پیشرفت های امروز، آرمان های دیروز را کهنه می کند و همچنان مسیرهایی برای توسعه حقوق فردی و اجتماعی و پیشرفت درجه آزادی انسان برای تجربه نو، وجود خواهد داشت و نه دیکتاتوری های جهان سومی و اوهام ثبات های شاهانه و مطلق اندیش و نه ساختارهای سرمایه داری متأخر ودموکراسی مجازی و یکجانبه گرایی، ابدی خواهند بود و مسلماً جهان در پی تجربه تازه ای است.
تنها نکته ای که می توان گفت آن است که به هزار و یک دلیل (به نظرم به حق) انسان های متمدن به آوانگاردیسم انتزاعی و آرمان های پرادّعا که به خود هاله ای از قداست، مطلقیّت، و برتری و جاودانگی می زنند و چون دستگاه ایدئولوژیک دانای کل، همه مسیرهای آینده را ترسیم می کنند، بی اعتماد شده اند. می دانند هیچ انسانی نسخه معجزه آسای خوشبختی آسان طبق فرمول را در اختیار ندارد و ادعاها اگر کلاشانه و شعبده آمیز و فریب آلود و آگاهانه در پی مطامع قدرت و تحمیق نباشد، چیزی جز آرمانهایی جاهلی و جز از سر نادانی نیست.
می توان گفت در غیاب این آرمان خواهی کل نگر و پرمدّعای بشری که خود را با هزار رنگ و لعاب چیزی دیگر وانمود می کند، می باشد که حالتی پرتعلیق رخ داده است. زیرا انسان ها، آوانگاردیسم آبستره، متناسب با آن روحیه آرمانی را به حق وانهاده اند و نمی خواهند خود را جانشین پیامبران معرفی کنند در حالی که آخرین پیامبر هزار و چهارصد و بیست و نه سال قمری پیش ظهور کرده و برای پیروان او اگر لیاقت داشته باشند، وحی آسمانی اش کافی برای عمل است و آنان هم که در عمل نشان می دهند شایستگی و وفاداری به آرمان آسمانی را ندارند و ظاهراً مدعی آن هستند در عرصه و میدان نمایش زندگی، خود را برهنه به تماشا می نهند و ادعاهای پوچ خود را به اثبات می رسانند و اگر باز هم با توسل به جعل، دست ساخته پراغتشاش خود را آسمانی و مقدس جلوه دهند، مایه مضحکه خواهند شد و برای انسان معتقد به خدا آرمان تازه ای وجود ندارد و راهی وجود ندارد جز اجرای پیام های مقدس که برای همیشه چون آرمان جاودانه پیش او هستند.
پس باقی می ماند آنچه محصول و زاده تفکر بشر است. نیچه و مارکس ، هوشمندترین متفکران و فیلسوفان قدرت سیاسی، کوشیدند آن همه نبوغ شان را چون یک پیامبر وعده دهنده بکار گیرند. نتیجه آن اندیشه های درخشان ایدئولوژیک نازیسم و استالینیسم شد! سپس مارکسیست های منتقد مارکس، مکتب فرانکفورت و چپ نو، در مقابل کمونیسم توتالیتر و مارکسیسم دگم قد برافراشتند و با نقد دستگاه ایدئولوژیک مارکسی سعی کردند از سرشت مطلق گرایش که در زیر نقاب نسبیت پنهان بود بکاهند، اما بالاخره تنها با نفی آوانگاردیسم آبستره و یک روحیه ضد آوانگارد بود که قادر شدند در فضای پسامدرن و غیرقطعی تفکر، به نقد جامعه مصرف و همانندسازی مجازی جامعه مدرن دست یازند یعنی با رهایی از مارکسیسم. و با پذیرش آنکه نفی عقل بورژوایی و مدرن، آنها را به عقل ستیزی راهنمایی کرده است.
حوادث ماه مه 68 درست در ملتقای آخرین مدافع توسعه گرایی آمرانه عقل مدرن و این عقل ستیزی و آخرین میراث آوانگاردیسم انتزاعی سربلند کرد.اما چرا نباید آن را فراموش کرد؟زیرا آوانگاردیسم ضد آوانگارد، خود نوعی آوانگاردیسم انضمامی است. هر کار پست مردن درست آنجا که با آوانگاردیسم آبستره می ستیزد، ماهیتی آوانگارد دارد و جهان به پایان نرسیده و خواست تغییر پابرجاست و الزاماً این خواست مسالمت جو، در چهارچوب پذیرش نظم موجود غرب نیست که به آلترناتیو نو و بهتری دست می یابد تا این همه نیروی مقتدر حکومت و ماشین دولتی مداخله گر در جامعه نمایش امروز را نقد کند.
من خود آرزوی امحاء دولت را می پروردم. حکومتی که حاکم بر جان و مال و زندگی و حتی گزینش خصوصی مردم شده است و هر فرد نه صرفاً در جهان سوم (که اتفاقاً از نظر نظارت الکترونیک و دیجیتالی پیشرفته جوامع عقب مانده ای هستند و با وسایل استبداد سنتی حکومت می شوند) بلکه در غرب از لحظه درآمدن از خانه (و حالا با ماهواره های نسل جدید حتی در اتاق هایشان) تا بازگشتن به خانه 200 بار تحت نظارت دوربین های حکومت قرار می گیرند. و ما را به یاد فارنهایت 451 تروفو (ساخت1968) می اندازند یعنی استالینیسم پیشرفته تغییر چهره داده ی زیر پوشش لیبرالیسم درآمده ای که مایه نقد متفکران همان جهان پیشرفته است.پس بدیهی است این شرایط به معنای ضرورت فراموشی مه 1968 نیست بلکه ضرورت به یاد داشتن آن است.
اما اگر این حرف به معنای تأئید و دفاع از سیستم های عقب مانده جهان سومی و دیکتاتوری های جوامع توسعه نیافته یا در حال توسعه گرفته شود، واقعاً برداشتی ارتجاعی و احمقانه خواهد بود.پس برای مردم غیر اروپایی و غیرآمریکایی و غیرژاپنی هم ضرورت دارد که مه 68 را فراموش نکنند. به دو لحاظ، هم ضرورت توسعه نافرمانی مدنی علیه دیکتاتوری داخلی و پیگیری خواست آزادی علیرغم ابزار نخ نمای پیوند دادن درخواستهای مدنی و حقوق فردی و اجتماعی آزادی به دشمن!!! و هم گریز از تجربه نهیلیستی می 1968 یعنی شورش سیاسی بدون هدف سیاسی و هجو نظام بسته به صورت هجوآمیز! و در نتیجه برخلاف تجربه می 68 گزینش راههای معقول و نه شورش کور!
از آن دست که با مطالبه و چپ روی کودکی می آمیزد. به عکس ژیل کارون برخواهیم گشت. به هر حال امروز از صدام دفن شده در نمایش و فریب خوردگی آمریکایی تا همه رهبران زنده دیکتاتور جهان سومی از شیوخ عرب یا رؤسای جمهوری مادام العمر آفریقایی و آسیایی و به ویژه منطقه شوم نفتی و حکومت های احمقانه جنوب و غرب و شرق و شمالمان که ما محاصره شده در ارتجاع نفس می کشیم و مبارک ها و اسدها و قذافی ها و امثالهم، از یک سو تا دست راستی ها و سلطه جویان خونریزی مثل بوش و سارکوزی و برلسکونی و بلر و براون که مایه استهزاء مردم خود هستند و ... همه و همه مخالفان قسم خورده می 68 به شمار می آیند.
با این همه جدا از رهبران پیر و محافظه کار که همیشه نسل بعد را به عقلانیّت و دوری از انقلاب ها پند می دهند و جدا از روشنفکرانی که همان زمان مخالف می 68 بودند (آدورنو، مالرو، آرون و...) ، همه کسانی که با خرد انتقادی به دنیای معاصر می نگرند، هم ضمن فراموش نکردن می 68 می توانند منتقد آن و دست کم شناسنده غیر رومانتیک آن باشند این نوشته چنین قصدی دارد.
***
ریشه های مه 68
مه 1968 محصول اعتراض به گلیسم و کمونیسم توتالیتر اعتراض به سرمایه داری متأخر و توسعه گرایی آمرانه و نیز سلطه جویی ابر قدرت دوم آن دوران یعنی شوروی بود که تا جنگ جهانی دوم سیمایی انقلابی و محبوب بین چپ ها داشت و پس از آن با روشن شدن گرایشات سوسیال امپریالیستی تزارهای سرخ کرملین، مارکسیستهای پیشرو و جوان را دچار تردید و اعتراض کرده بود و مهمتر از آن نسل جدید روشنفکر دانشجویی را سرخورده نموده بود و حتی مائوئیسم و کاستروئیسم با همه جذابیت شان دیگر مطلق به شمار نمی آمدند در نتیجه خواست یک آزادی بی مهار بی هیچ برنامه ی تغییر روشن، نه تنها برنامه براندازی بلکه حتی برنامه اصلاح طلبی مضبوط، جذابیت یافته بود.
چیزی که به سرعت می توانست چون تب بهاری و عشق رگبار جوانسری به تعطیلات تابستانی برود.با این همه این آوانگاردیسم مخرب که هر نوع خواست قدغنی را قدغن می شمرد، خلق الساعه به دنیا نیامده بود و محصول آوانگاردیسم اروپایی بود.
ما به اشتباه آوانگاردیسم را به هیأت یک جنبش صرفاً هنری می شناسیم. این امر متعلق به دهه نخست قرن بیستم و جنگ جهانی دوم است که اندک اندک آوانگاردیسم کاملاً دامن از سیاست برچید. امّا در تجربه مدرنیته و دولت/ ملت جدید، آوانگاردیسم در غرب (اروپا و آمریکا) همچون یک امر سیاسی،یک جبهه پیشرو جمهوری خواه سوسیالیست و نافی بورژوازی پیروز در پی انقلابهای قرن هیجدهمی انقلاب 1789- انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب استقلال آمریکا 1775 و به سرعت پس از آن ظاهر شد. آوانگاردیسم محدودیت های انقلاب دموکراتیک و تفسیر بورژوازی محافظه کار را برنمی تابید و شیوه شورشی در پیش گرفت.اما این شورش از روز نخست خود را متکی به سوسیالیسم تخیلی و به سرعت متکّی به اندیشه های انقلابی آنارشیت های بزرگی نظیر پرودون و بعد مارکس نمود.
در حقیقت انقلاب 1848 و 1875 یعنی کمون پاریس، جنبش پیرولتاریایی و ایده دیکتاتوری پرولتاریا، همچون آرمان بزرگ آوانگارد رخ نمودند.
همه لحن نوشته های مارکس، متکّی به همان برداشت آوانگارد و یکسر مخرب جهان کهنه است. تازگی و زیبایی و نیروی عظیم تغییر طلبی که بر مبنای تفکری سیستماتیک و ژرف ترین نقد سرمایه داری از سلول آن (کالا) تا همه نظامات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی از مناسبات تولید تا دموکراسی پارلمانی و اخلاقیات بورژوایی و فرهنگ و هنر مدرن را در بر می گرفت به وسیله نیچه و مارکس، به صورت یک پیام آوانگارد و پیامبری جدید رخ نمود. دریغا که عهد پیامبران جدید سپری شده بود و آیات زمینی محکوم بود به سرعت در بوته آزمایش، سرشت نومید کننده و سربژکتیوش را عملاً به نمایش بگذارد و انقلاب «مه 68» آخرین شورش آوانگارد در شرائط بی اعتقادی بارز به هر راه نجات انقلابی و آوانگاردیسم آبستره سنتی مارکسی و آنارشیستی بود! آوانگاردیسمی محض، هیچ انگارانه و بدون افق و خواست تغییر که دیگر از سلف خود و آرمان های دور و دراز آوانگاردیسم اولیه مأیوس بود. یعنی از آن چه زمانی مارکس «گروندریسه» «هیجدهم برومر، لوئی بناپارت» کمون پاریس و «مانیفیست» و «سرمایه» و... شبح سرخ و ویرانگر آن را بر سر اروپا گسترده بود و در پایان گروندریسه (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) می نوشت:
«(بعداً نشان خواهیم داد که [چرا] افراطی ترین شکل از خودبیگانگی- که در آن [رابطه ی] کار یعنی فعالیت مولد، با شرائط [عینی] و فرآورده [فعالیت خویش] در چهارچوب رابطه ی سرمایه و کارمزدی ظاهر می شود- یک مرحله گذار الزامی است. [چگونه شرائط] انحلال همه ی [چهارچوب ها] و مقدمات محدود را پیشاپیش، [هر چند] به صورتی وارونه و پا در هوا در خود دارد، ضمن آنکه همه مقدمات لازم برای [توسعه تاریخی] تولید و در نتیجه ی مجموعه ی شرائط مادی توسعه ی تام و جهانشمول نیروهای تولیدی وجود ذات آدمی را فراهم می کند)
با این شور و خرد پنهان برای ترسیم ضرورت انقلاب آیا انقلاب مه 1968 چیزی جز چهره ی کمیک انقلاب 1848 نبود که خود از نظر مارکس مضحکه ای از انقلاب 1789 بود که پیرو گفته هگل ویژگی تراژیک داشت و رویداد مجدد آن در تاریخ این بار به صورت کمدی تحقق می یافت؟
نقد مارکس کاملاً دارای روحیه پیگیر آوانگارد است و واقعاً اطلاعیه ها، بیانیه ها و سخنرانی های می 1968 چه از سوی دانشجویان و چه مهمترین متفکران چپ دوران که از آن حمایت کردند نظیر ژان پل سارتر و فوکو، چیزی بیشتر از یک مضحکه لحن انقلابی نیست. امروز آن رهبران مثل کوهن پندیت که به پارلمانتاریسم رو کردند و حتی متفکران بزرگی مثل سارتر (در پایان حیاتش) و بودریار در تجدید نظر عاقلانه نسبت به شور مارکسیستی دوران جوانی و استادیاری اش، از آوانگاردیسم انقلابی شان تبرّی می جویند و آن را مدفون، بی اهمیّت و حداکثر دارای تأثیرهایی اصلاح گرانه بر نظام بورژوایی موجود می نامند و مفتخرند که دچار دگماتیزم و احساساتی گری براندازانه ی مارکسیسم سنتی نبوده اند. اما اندکی حوصله در مطالعه متون آوانگارد مارکس در دفاع از انقلاب، با همه شور سوبژکتیو و آرمانگرایانه یک ایدئولوژی انقلابی نهفته در آنها، باید اعتراف کرد از هر نظر از چنان جدیّتی برخوردار است که واقعاً متون حضرات را چیزی کمیک بدل می سازد.
***
شکوه چکامه مارکسی و مضحکه ژیل کارون
عکس زیبای ژیل کارون بیش از هر سند آن سخن هگلی را که هزاران بار تکرار شده و مورد علاقه مارکس بود اثبات می کند: «همه رویدادها و شخصیت های بزرگ تاریخ جهان به اصطلاح دوبار به صحنه می آیند. وی فراموش کرده است اضافه کند که بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت نمایش خنده دار. کوسیدید به جای دانتون، لوئی بلان به جای روبسپیر، مونتانی سال های 1848 تا 1851 به جای مونتانی 1793 و 1795 و...))
و باید اضافه کنم دانیل کوهن بندیت به صورت دست چندم به جای همه جانشینان مضحک مارکس! و نیز دانیل سال 2008 به جای دانیل 1968.
آن شور آوانگارد یکسر تغییر طلب مارکس در هیجدهم بروم کجا و آن اطلاعیه های ستاد انقلاب در دانشگاه نانتز که هدفی نمی شناخت و یکی به میخ و یکی به بغل می زد و در عرض چند ماه به تعطیلات تابستانی رفت و بالاخره از پارلمان اروپا سر برآورد کجا!
من مسلماً امروز طرفدار خشونت و تظاهرات انقلابی و داعیه های آبستره ی آرمانی و وعده و وعیدهای پوچ کل نگر نیستم.اما ضمناً هیچ مایل نیستم میراث اشتباهات را مثل کوهن بندیت توجیه کنیم و شجاعت طرح علل واقعی رویدادهای قهرمانی و جایگاهشان را نداشته باشیم. برای اثبات تفاوت زمین تا آسمان لحن جدّی و تراتژیک و شکوهمند مارکس با شکل کاریکاتوری یک انقلاب بهتر است قطعه ای از هیجدهم برومر را با هم بخوانیم. قطعه ای که به روشنی سرشت آوانگاردش را به نمایش می گذارد.
«انقلاب اجتماعی قرن نوزدهم چکامه ی خود را از گذشته نمی تواند بگیرد، این چکامه را فقط از آینده می توان گرفت. این انقلاب تا همه خرافات گذشته را نروبد و نابود نکند، قادر نیست به کار خویش بپردازد. انقلاب های پیشین به یادآوری خاطره های تاریخی جهان از آن رو نیاز داشتند که محتوای واقعی خویش را بر خود بپوشانند. انقلاب قرن نوزدهمی به این گونه یادآوری ها نیازی ندارد و باید بگذارد که مردگان سرگرم دفن مرده های خویش باشند، تا خود به محتوای خویش بپردازد.
در گذشته مضمون به پای عبارت نمی رسید. اکنون عبارت است که گنجایش مضمون را ندارد. انقلاب فوریه حمله نامنتظر بود که جامعه کهن را غافلگیر کرد. مردم این ضرب شست را همچون رویداد تاریخی گشاینده دورانی جدیدی تلقی کردند.
تا 2 دسامبر که انقلاب با تردستی ای در خور یک حقّه باز ربوده شد نتیجه آن که آن چیزی که به نظر می رسد واژگون گردیده سلطنت نیست. امتیازهای لیبرالی است که بر اثر قرنها مبارزه ذره ذره از نظام سلطنتی گرفته شده بود و اکنون یکسره از دست می رود به جای آن که جامعه محتوای تازه ای پیدا کند، دولت را می بینیم که به کهن ترین قالب خویش برگشته و به سلطه ی بی شرمانه شمشیر و برسم تبدیل شده است.» هیجدهم برومر.این است آن سیمای جدی یک انقلاب با هدف سیاسی در برابر این هجو انقلاب.
***
باز به عکس ژیل کارون، عکس مشهوری از مه 1968 نگاه می کنم. تصمیم خود را گرفته ام. درباره این عکس خواهم نوشت. کاش عکسی از انقلاب 1848 هم وجود داشت.
دقیقاً روز تولدم 14 اردیبهشت سردبیر جوان یک ماهنامه اینترنتی از من می خواهد که درباره ماه مه 68 بنویسم شاید این همزمانی از آن روست که من در ماه می به دنیا آمده ام! و شاید برای آن که دوران دانشجویی ام (1351 به بعد) در همسایگی حوادث آن رویداد گذشت. بلکه به سبب آن که خود دانشجویی سیاسی و اهل فعالیت انقلابی بودم، ممکن است به سبب سابقه بگیر و ببند و رادیکالیسم چپ ام و نیز شاید به خاطر نقد امروزی ام که البته مرا نیز زمره کسانی قرار داده که معتقدم : («مه 68» را فراموش نکن!) ضد این تیتر را دانیل کوهن بندیت، یکی از رهبران شورش از مارس تا ماه مه 68 روی خاطراتش گذاشته که همین «می» امسال منتشرش کرده است و آدم را یاد فوکو را فراموش کن بودریار می اندازد، فوکو و بودریار از جمله حامیان آن شورش بودند، مثل لکان و بلانشو و آلن تورن و از همه مهمتر و در رأس شان ژان پل سارتر که بعدها او هم دچار ایده ی «فراموش کن» شد با این تأکید که «زندگی آن چه را می خواستم به من داد و در ضمن به من فهماند که آن چیز اهمیتی ندارد» و بالاخره خود بودریا با آخرین سطرهای کتاب کریس هرروکس و اران ژوتیک که بدرد آشنایی دانشجویان سال اول با بودریار می خورد ( پایان به مثابه هجو) را با این عبارت ها به پایان برد:
«بودریار را فراموش کن» فراموش کن زیرا این است دنیای بودریار- دنیای شبیه سازی شده، وقیح، فریبنده، وجدآور، دنیایی بی امید زیرا امید متضمن آینده است...
من به این ایده «فراموش کن» چون روحیه ای نگاه می کنم که تمام قرن بیستم را فرا گرفت و سرچشمه آن در پراتیک می 1968 است. همان قدر پایان به مثابه هجو، همان قدر یک دنیای وقیح، وجدآور، ضداخلاق، بی امید و شبیه سازی شده.در حقیقت می 1968 که همواره با شور و یک منظر انقلابی و شورش بزرگ از آن حرف زده شده، یک «ساتیر» تمام و کمال به حساب می آید که مطلقاً نکته جدی در آن نیست. و سراپا هجو است، نه آن گونه که دوستدارانش می گویند: هجو نظم منجمد، بلکه هجو خود که جزئی از وجود و زمان/ فضایی هجوآلود بود.
یک عکس: نماد/ مجاز/ سند
عکس ژیل کارون در یکی از روزهای پنج هفته ی شورش مارس تا مه از جلوی سوربن برداشته شده، پس متعلق به زمانی است که ستاد شورش از دانشگاه تازه تأسیس نانتز، به سوربن انتقال یافته بود.
چیزی که در عکس به نحو چشمگیری، شبیه یک صحنه تمام و کمال نمایش کمدی دلآرته و هجوی عیان خودنمایی می کند، سوژه عکس است. تصویر دختر دانشجویی با همان پولیور کلفت و شلواری که از دانشجویی سیاسی و چپ آن سالهای اروپا در ذهن داریم. با آستین هایی که تا آرنج بالا زده شده است. در دست راست قلوه سنگ مکعبی شکل بزرگی دارد. خودش به جلو خم شده تا برای پلیس ضد شورش شکلک درآورد و در نتیجه دستهایش حتی از باسن اش عقب تر رفته و تو گویی آن را می خواهد نهان سازد. به نظر می رسد دختر دانشجو، از فرانسوی های دورگه باشد، مثلا از یک پدر الجزیره ای! و چه خوب که اندکی شبیه سیاه پوست هاست و کنتراست و نوری که بر قسمت راست پیشانی اوست و تمام قسمت زیربینی و گردنش را در تاریکی برده با موهای سیاهش به ابهام نژادش می افزایش از قسمت راست و پائین صورتش که در عکس سیاه افتاده تنها بر زبان او نور تابیده است. زبانی که چون کودکان برای دهن کجی گستاخانه ای به «ماشین سرکوب» و نماد اجتماعی و فردی اش پلیس ضد شورش بیرون آورده شده است!
نکته محشر عکس آن است که گویی همه صحنه برای نمایش هجو دختر، خالی شده، گویی یک باران اردیبهشت یک تندبار بی مهار باریده و همه سنگفرش قدیمی خیابان را که احتمالاً از انقلاب کبیر فرانسه و 1789 تا 1968 دست نخورده حفظ شده خیس کرده و شسته است. عکس از عرض دو قسمت شده است، در نیمه بالایی از 4/3 به سمت چپ پسران و دختران دانشجو در پیاده را روبروی مغازه هایی که درهاشان بسته و بالای آن ها ردیف آپارتمان هایی با بالکن های قدیمی دیده می شود و بر لبه پیاده رو درختان با آگهی هایی انقلابی که فقط شبیه شورت قسمتی از تنه شان را پوشانده و بقیه تا شاخه های پائینی لخت در عکس دیده می شوند.آنها شبیه خود شورشیان گویی علیه «اخلاق مرتجعانه» تا حدّ ممکن برهنه ظاهر شده اند. با شعار آزادی جنسی! دو ماشین دانشجویی یکی سفید، سمت راست و آن یکی سیاه سمت چپ حاشیه خیابان دیده می شود و نکته حالت دانشجویان فرانسوی است. دست در جیب و بدون هیچ حال و هوای انقلابی ایستاده اند و گویی آماده گرفتن عکس شده اند و به طور مساوی به دوربین و با خونسردی به دختر می نگرند که نمایش اش را شروع کرده است و کمی هم منتظرند.کاغذهایی روی آجر فرش خیابان دیده می شود که می توان حدس زد اعلامیه های پاره شده اند اما روی هم رفته خیابان تمیز است انعکاس درختان و مغازه ها و خانه ها و آدمها به صورت بسیار محو جلالی به آجرفرش (یا سنگفرش خیس) داده است. این عکس را فراموش نکن.
پایان بخش اول – ادامه دارد
www.adambarfiha.com
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست