پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
شکلگیری قشر خارجی در جوامع شهری معاصر:چشماندازی انسان شناختی از جامعه فرانسه
حاشیه شهرها و قضیه "انسجام " در فرانسه
در ماههای اکتبر و نوامبر 2005، حاشیه شهرهای سرتاسر فرانسه صحنه آشوبهای خشونتباری بود که به مدت سه هفته طول کشید. این نخستین بار بود که ناآرامیهایی به این وسعت در فرانسه به وقوع میپیوست، گرچه طی 25 سال گذشته حوادثی از این دست به تناوب روی داده بود. رویدادهای مشابه، نخستین بار در اوایل دهه 1980 به وقوع پیوست. سناریوها معمولاً تکراری هستند. این حوادث معمولاٌ پس از مرگ جوانی به دست پلیس شروع میشوند. مردم ساکن محل زندگی ِ مقتول، دست به آشوب میزنند: ظرف دو سه شب، و معمولاٌ شبها، نوجوانان و جوانان شورش میکنند و اتوموبیلها و اتوبوسها را به آتش میکشند...معمولاٌ کمتر پیش میآید که با نیروهای پلیس درگیر شوند.
در سال 2005، شورشها پس از مرگ دو نوجوان و مجروح شدن نفر سومی که تلاش میکرد از دست پلیس فرار کند، آغاز شد. برای نخستین بار، شورش به حاشیههای تمام شهرهای کشور (و حتی بلژیک) گسترش یافت، و تا سه هفته طول کشید. علاوه بر سوختن صدها اتومبیل و اتوبوس، ساختمانهای عمومی و انواع تاسیسات ، به ویژه اماکنی نظیر مدارس، ورزشگاهها که مخصوص جوانان بود، به آتش کشیده شد. در بسیاری مناطق میان شورشیان و نیروهای پلیس که به محل اعزام شده بودند، درگیری صورت گرفت. دولت وضعیت اضطراری اعلام کرد، و از قانونی که در زمان جنگ الجزایر وضع شده بود، بهره جست... و این نشانه واضحی از نحوه برخورد مقامات دولتی با شورش قشر جوان بود که مسائل و اعتراضات آنها را در قالب مسائل قومی مطرح میکردند.
به رغم آنکه قصد ندارم به تحلیل انواع تفاسیر و مطلبی که طی آن چند هفته و یا پس از آن در رسانهها منتشر شد، بپردازم، اما مایلم بر این نکته تاکید کنم که در مباحث عمومی تلاش بر آن بود که این پدیده را مسئلهای قومی معرفی کنند. نکته قابل توجه این مباحث، آگاهی مردم از تبعیض علیه نسلهای جدید مهاجران کشورهای مستعمره گذشته بود، و این در فرانسه تازگی داشت. اگرچه این نگرش تا حدود بسیاری، با گرایش به تلقی شورشها به عنوان مسئله بزهکاری و بدون درنظر گرفتن ابعاد سیاسی قضیه، و در پی آن با سرکوب فراگیر آن، که البته در رسانهها به آن توجهی نشد، تا حدود بسیاری خنثی شد. اما جالبترین جنبه این تفاسیر آن بود که به "مسئله حاشیهها" صرفاً از این زاویه نگاه میکردند که نسلهای جوان ِ دارای اصالت خارجی فاقد امتزج هستند. و به این ترتیب، آنچه که در حقیقت شورش جوانان ساکن حومههای فقیرنشین بود، در مطبوعات و نطقهای بسیاری از مفسران (سیاستمداران، روزنامهنگاران و روشنفکران) مسئله انسجام مهاجران ِ دارای اصالت عرب یا صحرای جنوب در جامعه فرانسه تلقی شد. گرایشهای زیر نشان میدهد چگونه گفتمان رسمی جدید مبارزه علیه تبعیض را در راس برنامههای دولت قرار میداد.
تشدید سرکوب "اعمال غیرقانونی" ، "تعرض" و "خشونتهای شهری" که در واقع سیاست اصلی در قبال حاشیهها، و در حقیقت خود بخشی از مشکل است: روابط میان جوانان و پلیس طی بیست سال گذشته خشونت فزایندهای یافته است، و دقیقاً به همین دلیل است که شورشها وقتی روی میدهند که جوانی مستقیم یا غیرمستقیم به دست پلیس کشته میشود. رابطه ]جوانان[ با پلیس نیز بخشی از "معضل تبعیض" است، زیرا عوامل پلیس بیشتر تمایل دارند افرادی را که معلوم است " اصالت خارجی" -عمدتاٌ عرب یا افریقایی دارند - (به صورت غیرقانونی) بیشتر تحت نظر قرار دهند.
قضیه انسجام در حقیقت ابزاری است که از آن طریق به معضلات، منشا خارجی میدهند و معترضین را "نیمه فرانسوی" معرفی میکنند: این دیدگاه آنها را غریبه و یا به عبارتی "خارجی " معرفی میکند.
در مقاله حاضر، به انسانشناسی جمعیت حاشیهنشین فرانسه میپردازم و مفاهیمی را جهت شناخت روند قومی شدن(ethnicisation) که از دهه 1970 در فرانسه مشاهده میشود، ارائه میکنم. منظور من از روند قومی شدن آن نیست که ترکیب جمعیتی حاشیه شهرها متشکل از گروههای مختلف " قومی" (یا گروههایی با اصالت گوناگون) است، بلکه میخواهم نشان دهم قومی شدن ِ طبقات فقیر حاصل روند مهاجرت تاریخی، و نیز سیاستها و دیدگاههایی است که در قبال این قشرهای اجتماعی اتخاذ شده است. برخوردهای سیاسی و رسانهای با شورشهای سال 2005 حاکی از همین گرایشهاست. انسانشناسی چگونه میتواند به شناخت بیشتر فضای حاشیه شهرها و تحلیل پدیدههایی که روی میدهند کمک، و از سوء تفاهم درباره برخوردهای "قومی" یا مذهبی پیشگیری کند.
برای آغاز بحث، سعی میکنم با ارائه دو مثال از کارهای اولیه درانسان شناسی ِ شهری فرانسه، فایده انسانشناسی را در شناخت برخی پدیدههای شهری نشان دهم. در حقیقت، توسعه انسانشناسی شهری در فرانسه در قیاس با انسانشناسی ایالات متحده و بریتانیا بسیار دیر و کند صورت گرفت.
مطالعه دسته ها
اثر اول کتاب ژان مونو(Jean Monod) با عنوان ابلهان : مطالعه قومشناختی دسته های جوانان (Les Barjots. Essai d`ethnologie des bandes de jeunes) است که نخستین بار در سال 1967 منتشر شد و نتیجه تحقیقات میدانی قومشناختی بود که طی 9 ماه در سالهای 1964 و 1965 صورت گرفته بود. این تحقیق در فرانسه بی سابقه بود و باید توجه داشت که پس از آن نیز چندان این کار دنبال نشد، گرچه بی درنگ به یکی از منابع کلاسیک مطالعات شهری در زمینه جامعهشناسی مبدل شد. حتی نویسنده این اثر نیز بلافاصله پس از مطالعه دسته های پاریس به موضوعات دیگری نظیر مطالعه جمعیت سرخپوستان جنگلهای آمازون روی آورد. کار مونو یکی از نخستین مطالعات از این دست در انسانشناسی فرانسه در دهه 1960 است و به رغم آنکه تصویر روشنی از نقش انسان شناسی در شناخت جوامع شهری نشان میداد، دنبال شد و آثار مشابهی در پی نداشت.
چگونه میتوان وجود چنین کتابی را توضیح داد، در شرایطی که در فضای انسانشناسی فرانسه چنین اثری غیرمعمول است؟ در حقیقت نشریه زنانه ال(Elle) بود که از کلود لوی استروس، انسانشناس معروف فرانسه که در آن زمان در اوج شهرتش بود، پرسید، آیا میتواند دانشجویی بیابد که با انجام مطالعه میدانی، درباره دسته " تدی بویز "( Blousons noirs) (که به خاطر پوشیدن کتهای چرم مشکی در فرانسه به "بلوز سیاه" معروف بودند) که چند سال پیشتر در فرانسه مطرح شده بودند، گزارشی ارائه کند. منشا این تقاضا چه بود؟
کلود لوی استروس هرگز به انسانشناسی " در داخل" اعتقاد نداشت. بلکه دقیقاً خلاف آن را نوشت: که قومشناسی در داخل کشور ممکن نیست زیرا قومشناسی صرفاً از طریق " نگاه از دور" میسر است یعنی قومشناس باید در جامعهای که آن را مورد مطالعه قرار میدهد، غریبه باشد وانسان شناسی زمانی اعتبار دارد که (در زبان لوی استروس) در مورد جوامع "سرد" و یا به عبارتی جوامع "غیرمدرن" انجام شود.
اگر نشریه اِل از کلود لوی استروس خواست از دانشجویان انسان شناسی بخواهد دست به تحقیق بزند، احتمالاٌ به این دلیل بود که دست اندرکاران نشریه تشخیص میدادند که تنها راه دریافت اطلاعات و شناخت این پدیده انجام مطالعه میدانی است. و بی تردید این موضوع به این معنی است که اهالی نشریه این پدیده را کمی عجیب تلقی میکردند: گویی تدی بویز ("بلوز سیاه" ها) بربرهای عصر جدید هستند، طایفه ناشناختهای با توحش خطرناک (و در واقع جوانان این گروه را خشن و غیرقابل درک میدانستند). از این دیدگاه، انسان شناسی باید با این "وحشیها" تماس برقرار میکرد تا درباره آداب و رسوم، و نحوه زندگی آنها مطالعه کند و یافتههایش را برای دیگران بازگو کند.
مونو در کتابش میگوید که فرضیهای که وی کارش را با آن آغاز کرد، عبارتی بود که لوی اشتراوس به کار برده و مضمون آن اینست که "در دنیای معاصر که ویژگی آن همانندسازی جوامع است، عرصههای جدیدی به تدریج پدید میآیند تا دوباره تفاوتها ایجاد شود." این مفهوم که چندان از مفهوم خرده فرهنگها که در ایالات متحده استفاده میشد، متفاوت نیست، این ایده جوانان را به عنوان خارجی قلمداد میکند. اما نه مونو محیط و موضوع کاریاش را چنین تلقی میکرد و نه مردان جوانی که وی درباره آنها به تحقیق پرداخت. بلکه برعکس، او در تحقیق خود به دقت توضیح میدهد که ناتوانی جامعه به عنوان یک کل در بررسی نیازها و آمال خاص جوانان موجب میشود شکلگیری دسته های خاص نوجوانان به کار مخفی مبدل شود.
با در نظر گرفتن سخنان نویسنده در آغاز کتاب که نام بخش نخست آن " سرانجام دسته ها " است به فایده تحقیق مونو پی میبریم. او در پی دسته بلوز سیاهها بود اما موفق به یافتن آن نشد. دوره بلوز سیاهها گذشته و از مد افتاده بود. اعضای دسته های جوان برای متمایز کردن خود از بلوز سیاهها که توسط مردم و پلیس بد تلفی میشدند ، به سبک جدیدی روی آوردند که به آنها آقامنش(snob) میگفتند. اما نکته اصلی اینجاست که مونو نشان میدهد دسته ها پدیدههای موهوم هستند : او با رفتن به خیابانها و ملاقات با اعضای دسته ها، بلافاصله متوجه شد که واقعیت زندگی این جوانان با چیزی که در روزنامهها درباره آنها مینویسند و یا با گزارشهای پلیس و یا حتی مطالعاتی که جامعهشناسان و جرمشناسان درباره آنها انجام میدهند، متفاوت است. چرا؟ به دلیل آنکه در مورد دسته ها تحقیقات میدانی صورت نمیگرفت و از این رو هر داستان موهوم و هر تخیلی را که درباره آنان ساخته و پرداخته میشد، واقعی تلقی میکردند.
چنان که در پیشگفتار میشل کوکورف بر کتاب مونو، ویرایش 2007 میبینیم مشکل درهم شکستن تفاسیر موهومی که از دسته ها ارائه شده در آنست که همه مردم آنها را باور کردهاند. به ویژه آنکه جوانان عضو این دسته های خیابانی ، نقش خود با این موهومات بازی میکنند: سعی میکنند از خود خصوصیاتی نشان دهند که با این داستانها هماهنگی داشته باشد، سعی میکنند موهومات را واقعی جلوه دهند، گویی میخواهند ماسک و لباس بپوشند و در یک نمایش بازی کنند. منظور من از نقش، نقشی نیست که در سناریو مینویسند: جوانها نقش تصویری را که جامعه به آنها بازتاب میکند، ایفا میکنند. به علاوه ایفای نقش از این دست ربطی به دوگانگی و تزویر در مقابل دنیای بزرگسالان ندارد. در حقیقت، این زبانی است که جوانان از آن برای برقراری ارتباط با اعضای خود و نیز با دنیای خارج از دستهشان استفاده میکنند. پس میتوان آن را نوعی ابزار ارتباطات معرفی کرد (التاب).
این شیوه تحلیل که در کار مونو دیده میشود نشان از تاثیر لوی اشتراوس دارد. این روش دقیقاً کاربرد رویکرد قومشناختی را ثابت میکند و در حقیقت تنها راه درک واقعیت در زیر نقاب ظاهر است. بالاخص در این مطالعه، هم به دلیل خصومت بالقوه دسته ها با محیطهای دانشگاهی، و هم به دلیل قدرت موهوماتی که درباره این دسته ها ساخته و پرداخته شده بود، پژوهشگر باید در میدان تحقیق نفوذ میکرد، در آن جذب میشد تا بتواند مناسبات خوبی با بازیگران آن برقرار کند و صرف نظر از موهومات و نقاب ظاهری بتواند به اندیشهها، رفتارها، موقعیت و روابط اجتماعیشان پی ببرد.
این نکات نشان میدهد که رسالت انسان شناس صرفاً آن نیست که درست یا نادرست بودن امری را در میان نمونههای عادی یک پدیده نشان دهد. وظیفه انسان شناس تحلیل این نکته است که چگونه بازیگران اجتماعی ]گروههای جوانان[ واقعیت خود را در قالبهای معینی، و در ساختارهای خیالی از دنیای "واقعی" که در آن زندگی میکنند، شکل میدهند.
انسان شناسی در مجتمعهای مسکونی فقیر: شکلگیری قشر "خارجیها "
اثر دومی که در اینجا به آن میپردازم کار ژرار التاب و مونیک سلیم در دهه 1970 در مجتمعهای مسکونی است. آنها نیز ده سال پس از مونو در انسان شناسی جمعیت شهری فرانسه پیشگام شدند. مونیک سلیم نخستین رساله دکترا در انسانشناسی را نوشت که محل تحقیق آن مجتمعهای مسکونی در حومه شمالی پاریس بود. ژرار التاب که از سال 1958 در آفریقا و ماداگاسکار کار کرده بود، به تحقیقات میدانی مشابهی در مجتمعهای مسکونی نانت دست زد. در آن زمان بسیاری از قومشناسان فرانسوی این تحقیقات میدانی را به دیده تحقیر نگاه میکردند و آنها را بیشتر کار جامعهشناختی میدانستند و نه قومشناختی. و در حقیقت این مطالعات ثابت کردند که مرتبط و مفید هستند زیرا رویکرد و روشهای خاص انسان شناسی به شناخت و تحلیلهای نوینی از فضای شهری منجر شد. به رغم آنکه بسیاری از جامعهشناسان شهری در دهه 1970 معتقد بودند که در آن مجتمعهای مسکونی، به دلیل ناشناخته بودن، روابط اجتماعی وجود ندارد، مطالعات مونیک سلیم و ژرار التاب نشان داد که ماهیت روابط اجتماعی این نواحی مسکونی در متهمسازی دوطرفه نهفته است. این دو قومشناس روندی را که تولید "خارجی" مینامیدند، نشان دادند. در این محلهها گروههایی حضور داشتند که خارجی بودند، و مسبب تنزل استانداردهای زندگی و محیط شناخته میشدند.
در محل تحقیق سلیم و التاب ، مجتمعهای مسکونی از یک دهه پیش ساخته شده بودند. ساکنان فعلی این مجتمعها که قبلاً در جنوب شهر زندگی میکردند، در گذشته انتقال به این مجتمعها را نوعی رشد تلقی میکردند. این آپارتمانها بزرگ، مدرن و راحت بودند و ساکنان آن میتوانستند به آنها افتخار کنند. صرفاً یک دهه بعد، در اواخر دهه 1970، آنچه که در گذشته مایه افتخار بود، حال به مایه خجالت تبدیل شده بود.
ساکنان این مجتمعهای مسکونی خود را اسرای دائمی میدانستند که نمیتوانستند از آن بگریزند. با رفتن طبقات متوسط از این مجتمعها به نواحی دیگر، زندگی در این مجتمعها روز به روز موقعیت اجتماعی پایینتر را نشان میداد. با آنکه دقیقاً ساکنان این مجتمعها در گذشته انتقال به آنها را نشانه رشد موقعیت خود تلقی میکردند، حال خلاف آن را احساس میکردند: ناتوانی آنان در گریز از این محل، بیشتر و بیشتر حاکی از موقعیت پایینشان بود.
چه اتفاقی روی داده بود؟ در دهه 1960، دولت تصمیم به پاکسازی زاغهها و حلبیآبادها گرفت. این مجتمعها، در ابتدا آپارتمانهای مدرن و شیکی بودند که برای طبقات فقیر نشانه رشد اجتماعی بود که دولت برایشان فراهم کرده بود. اما مجتمعهای مسکونی به سرعت به محل زندگی خانوادههای فقیر تبدیل شد و به این ترتیب، این مجتمعها خود نشانگر آن بودند که ساکنان آنها از اقشار پایین اجتماع هستند. نکته دوم و مهمتر آن است که ایده رشد اجتماعی از طریق سیاستهای دولتی ناپدید شد.
طی دهه 1970، وضعیت اقتصادی متحول شد. پدیده بیکاری ظهور میکرد. در حقیقت، ویژگی دهههای 1950 و 1960 رشد اقتصادی سریع بود و بازسازی دوران پس از جنگ به تقویت آن کمک کرد. رشد اقتصادی این دو دهه فرصتهایی برای طبقات پایین جامعه فراهم کرد. به علاوه این طبقات به نقش مدارس در رشد اجتماعی فرزندانشان اعتقاد داشتند. به موازات این شرایط، رشد صنعتی موجب وارد شدن نیروی انسانی، عمدتاً از کشورهای خارجی، به ویژه مستعمرات گذشته فرانسه در شمال افریقا بود. تقارن این حرکت موجب قومی شدن فقر شد. بخشی از طبقات کارگر به موقعیتهای بالا دست یافتند و یا معتقد بودند که میتوانند رشد کنند. مهاجران جای آنها را در مشاغل غیرحرفهای صنعت، اشغال کردند.
هنگامی که سلیم و التاب در اواسط دهه 1970 تحقیق میدانی را خود انجام دادند، این نتیجه مشاهدات آنها بود و کار آنها برداشت معقولی از آنچه که در میان طبقات عادی جامعه روی میداد، ارائه کرد. در مجتمعهای مسکونی، موقعیت اجتماعی " قشر خارجی ِ " ذهنی براساس موقعیت اصلی وی شکل میگرفت. ساکنان این مجتمعها به منظور اثبات شخصیت خود و فرار از موقعیت پایین محل، همه نواقص و نابسامانیها را به گردن " خارجیها" میانداختند، و از این رو، سعی میکردند از هر تماسی با آنها خودداری کنند و یا رابطه بالا به پایین و مسلطی را در قبال خارجیها اتخاذ کنند تا جایگاه بالاتر خود را نشان دهند. یکی از اتهاماتی که به خارجیان وارد میشود، نحوه تربیت فرزندانشان است. خارجیها متهماند که فرزندانشان را درست تربیت نمیکنند و سرانجام این کودکان بزهکار و " لوبارد" («ارازل» اصطلاحی که جانشین بلوز سیاه شده)، و عضو دسته ها میشوند. به این ترتیب، خارجی نماد موقعیت پایین در محیط اجتماعی است و قطب منفی حساب میشود. شکلگیری این قشر به تثبیت سطح پایین بودن مجتمعهای مسکونی منجر میشود و این خطر همه، به خصوص کودکان و نوجوانان را تهدید میکند که آلوده این پستی ِ موقعیت بشوند.
این تحقیقات و نتایج آنها در اواخر دهه 70 بسیار جلب توجه کردند. محققین از طریق مشاهده عملکرد روزانه حاشیهنشینهای فقیر، روندهایی را که در حال شکلگیری بود، مورد بررسی و تحلیل قرار دادند. اندکی پس از آن، در اوایل دهه 1980، زمان ظهور بیگانهستیزی و نژادپرستی در فرانسه فرا رسید، و شکلگیری حزب سیاسی بیگانهستیز "جبهه ملی"(Front national) نماد آن بود. این حزب به ویژه در میان طبقات کارگری که به سبب بحران اقتصادی و افزایش بیکاری ضربه پذیر شده بودند، سریعاٌ پایگاه به دست آورد. کار التاب و سلیم، در این زمان منبع با ارزشی برای درک آنچه که در حال وقوع بود، به شمار میآمد.
نتیجهگیری : ضرورت انسان شناسی
در حقیقت، شکلگیری نوع جدید نژادپرستی و بیگانهستیزی در دهه 1980 صرفاً نتیجه ظهور جبهه ملی نبود. و حاصل آن نیز، فقط استراتژی تمایزگذاری با " خارجیها" نبود که در طبقات عادی دیده میشد. ردّ و تاثیر نژادپرستی جدید در گفتمان نویی که دولت به کار گرفته بود، و در بازتاب آن در میان روشنفکران و روزنامهنگاران دیده میشد. گفتمان جدید مبتنی بود بر :
سیاست خصومت در مقابل مهاجران که از اواسط دهه 1970 به تدریج تشدید میشد و محصول آن سرکوبی شدیدتر و شدیدتر مهاجران غیرقانونی است.
به موازات سیاست فوق در دهه 1980، لفاظیهای دولتی و جهتگیری افکار عمومی، مفهوم " انسجام" را به عنوان یکی از مقولات گفتمان روزمره مطرح کرد. مفهوم " انسجام" به لحاظ نظری به مهاجران مربوط میشود. در حقیقت، هدف گفتمانها، فرزندان مهاجران و نسلهای دوم و سوم آنهاست. گفتمان جدید بر همگانی شدن ارزشهای جمهوری فرانسه تاکید میکند و از به رسمیت شناختن تفاوت موجود میان شهروندان فرانسه امتناع میکند. سیاستهای دولتی قویاً از پذیرش تشکیلات اقلیتها سرباز میزند. نظریه موجود در ورای این گفتمان " الگوی جمهوری انسجام" است، و با الگوی انسجام بریتانیا و ایالات متحده در تقابل قرار دارد. الگوی بریتانیایی و ایالات متحده بر شناخت اقلیتها و جوامع قومی مبتنی است. همانطور که میبینیم " الگوی جمهوری انسجام" مبتنی بر انکار چیزی است که خود تولید میکند: جزمیت وحدت را بر تک تک افراد جامعه تحمیل میکند اما بحرانهای اجتماعی را ناشی از مسائل انسجام نسلهای مهاجران، به ویژه مسلمانان میداند. و به این ترتیب نشان میدهد در این جامعه اقشاری وجود دارند که " کاملاً با جامعه فرانسه یکی نشدهاند" یعنی خارجیها. این گفتمان رسمی، روند شکلگیری قشر " خارجی" را در سطح محلات تقویت میکند.
اگر تمام پدیدههایی را که در این مقاله مطرح شد، مورد بررسی قرار دهیم، میبینیم همه به وضوح بیان شدهاند. سیاست و گفتمانهای دولتی، افکار عمومی که توسط سیاستمداران ، روشنفکران و روزنامهنگاران در نشریات منعکس میشود و روندهایی که روزمره در مجتمعهای مسکونی شهرها و حاشیه آنها شکل میگیرد، همه و همه در روند قومی شدن روابط اجتماعی و سلسله مراتب اجتماعی در دوره پس از استعمار از دهه 1980 سهیم بودهاند. در دهه 1990، دستههای حاشیه شهرها خود را "دسته های قومی" معرفی کردند و رقابت خود با یکدیگر و مهمتر از همه مناسباتشان با مقامات دولتی (با تاکیدشان بر "انسجام") و جامعه را از زاویه "قومیت" نگاه میکردند.
انسان شناسی با روشهای خاص خود در مطالعه و تحلیل روابط اجتماعی، ثابت کرد دست کم به سه دلیل میتواند در این خصوص مفید فایده باشد: 1. قابلیت انجام تحقیق میدانی در شناخت شیوههای تفکر و عمل در نواحی حاشیهای بسیار موثر است. 2. در تحلیل و فروشکستن داستانهایی که از واقعیت ساخته و پرداخته میشوند و مانع درک واقعیت هستند، بسیار مفید است. 3. چون "دیگری" همواره یکی از موضوعات اصلی رشته انسان شناسی بوده است، این رشته ابزار لازم برای تحلیل روندهای معاصر شکلگیری "دیگری بودن" و "قشر خارجی" در جوامع شهری را دارد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست