چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

تأملی بر نظریۀ صورت­های معناشناسی : انگیزه / نما / موضوع



      تأملی بر نظریۀ صورت­های معناشناسی : انگیزه / نما / موضوع
حسن فاضل کاشانی

«معنا» چیست و «نشانه» کدام است؟ چه تفاوتی میان معنا و دلالت واژگان به واقعیتِ هستی است؟ آیا «واژه» همان «چیز» است؟ پرسش هایی از این دست نه فقط مشغله ذهنی در زبانشناسی امروز، بلکه در هماره تاریخ، بغرنج‌ترین مسئله نظریِ زبان، فلسفه، مذهب و علم و آنچه کاسیرر «فرهنگ» می‌نامد، بوده است. برداشت لحظه ای و مستقیم از دلالت یابی واژگان بر پدیده ها، ما را به جوهر سازندۀ معنا راهبر نیست چرا که در پس ارجاع واژه به واقعیت، چیزی فراتر موجود است که در بر گیرندۀ معنا است.


«معنا» چیست و «نشانه» کدام است؟ چه تفاوتی میان معنا و دلالت واژگان به واقعیتِ هستی است؟ آیا «واژه» همان «چیز» است؟ پرسش هایی از این دست نه فقط مشغله ذهنی در زبانشناسی امروز، بلکه در هماره تاریخ، بغرنج‌ترین مسئله نظریِ زبان، فلسفه، مذهب و علم و آنچه کاسیرر «فرهنگ» می‌نامد، بوده است.[1] برداشت لحظه ای و مستقیم از دلالت یابی واژگان بر پدیده ها، ما را به جوهر سازندۀ معنا راهبر نیست چرا که در پس ارجاع واژه به واقعیت، چیزی فراتر موجود است که در بر گیرندۀ معنا است. کارکرد زبانی نه تنها به عنوان ابزاری برای شناسایی و نمایش جهان واقعیتها و نه تنها به عنوان وسیلۀ رده بندی مختصات پدیده ها برای رد یابی و فهم جهان، بلکه سازنده و یابندۀ جهان واقعیتهاست. سه وجه ساختاری معنا، یعنی انگیزه[2]، نما[3] و موضوع[4] به توضیح این فرایند خواهند شتافت. در بستر این سه وجه است که برای هر فرد، زمان و فضا رنگ واقعی می یابند و نیز پدیده‌هایی چون چند معنایی، مجاز، استعاره و استعارۀ کنایی،‌ تشبیه، و … شکل می گیرند.

این سه وجه ساختاری بر پایۀ زبانی که در آن محصوریم، گونۀ درک آدمی از هستی اش را شکل داده و شیوۀ نگاه ما به دنیا را آرایش می دهند و سپس به نوبۀ خود به کار آفرینش و نوزایی جهان واقعیتها می آیند. مصداق ها بمثابه بخشی از صورت معناها، راهی بس دراز برای رسیدن به ژرفای واژگان در پیش دارند. در عمق ما با انگیزه ها مواجهیم؛ با آغاز، تکامل، تقاطع، انفصال، تناوب و تناهی انگیزه های واژگان در بستر وضعیتها و سپس تبلور یکی از صحنه‌های نمایش معنا، آن چنان که بر ما عرضه می‌شود.

1. نظریۀ صورتهای معناشناسی، معناشناسی حوزۀ ادراک[5] و معناشناسی گزاره ای
تلاش برای فهم و توجیه چیستی و ساختار معنای واژگان و ترکیبات دستوری در زبانهای بشری نه محدود به دوران اخیر است و نه تنها از آن اندیشمندان شرق یا غرب، اما حضور دانش  زبانشناسی و جستجوی نظریاتی که قادر به توضیح چگونگی تولید و چرایی ساختار سیال معنایِ «واژه‌ها و جملات» در «گفتار و متن» باشند، عمر چندان درازی ندارد. بویژه حوزۀ معنا شناسی به عنوان یکی از ارکان اصلی (و شاید اصلی‌ترین) دانش زبانشناسی طی چهار دهه اخیر با رنگ باختن تدریجی سایۀ ساختارگرایی بر این عرصه، شاهد بروز و رشد نظریات گوناگونی بوده است. در ردۀ تازه‌ترین نظریات دانش معناشناسی، تئوری صورت‌های معناشناسی کادیو-ویزتی[6] است که با رویکرد هومبولتی[7] به زبان، الگوگرایی[8] کانتی را نقد و سپس پدیدار شناسی هوسرلی و ره آورد گشتالتیست ها[9] را در تئوری صورت «زبانشناسی حوزۀ ادراک»[10] و «زبانشناسی گزاره ای»[11] به خدمت می‌گیرد تا بنوبه خود با گذر نقادانه از آنان و الهام از نظریۀ قلمرو وجدانِ[12] گورویچ ، سه مفهوم «انگیزه، نما، موضوع » را به عنوان سه لایه یا فاز معنا در نظریۀ صورت های معناشناسی خود جای دهد.

هر چند رویکرد نظریۀ صورتهای زبانشناسی حوزۀ ادراک، بدیع و راهگشای بسیاری از پژوهشهای مهم زبانشناسی بوده است، لیکن کادیو- ویزتی در نظریۀ صورتهای معناشناسی خویش (انگیزه، نما و موضوع)[13]، ضمن وام دار بودن و بهره وری از روش و سامانۀ نظری زبانشناسی حوزۀ ادراک و زبانشناسی گزاره ای، اساس کار خود را از نقد آنان آغاز می کنند. نقد کادیو- ویزتی به این دو رویکرد معناشناسی بر محورهای زیر شکل می‌گیرد:
        .۱ جدایی ساختار از محتوا در دستور زبان
       ۲  .بها دادن بیش از اندازه به جوهر ذاتی معنا
  .۳     افق دیدی محدود شده به صورتهای معناشناسی که در مرز گزاره ها می ماند.[14]
مبنای نقد آنان بر این نظریه استوار است که معنای هر واژه را سه لایۀ انگیزه، نما و موضوع شکل می‌دهند؛ انگیزه و پسینه ای (گاه نهفته و آمده از راه دور)، که در جا و زمانی ویژه و بنا به موقعیت، وضعیت و شرایط مشخصی که در آن ظاهر می‌شوند، به «چیزی » نشانه رفته، رخ می‌نمایند و مصداق می‌یابند.

چشم انداز بکارگیری مسائل حوزۀ ادراک[15] در برقراری پیوند میان دو مقولۀ زبان و دریافت حسی،[16] پیشرفت قابل ملاحظه مسائل پدیدارشناسی و گشتالتیست (سامان محوری) در زبانشناسی را موجب شده است، مسائلی که با توجه به آنها شفاف تر می‌توانیم به تشخیص ساختار حسی ازیکسو و ساختار معنا از دیگر سو و سرانجام هردو به عنوان ساختار «صورتها» برسیم. در این میان زبانشناسی حوزۀ ادراک و از جهاتی زبانشناسی گزاره ای به ویژه مورد آنتونی کولیولی[17] گام های مؤثری در جهت هموارسازی این مسیر برداشته اند به گونه ای که در قلب دستگاه نظری خویش با گذر نسبی از الگوگراییِ (شماتیسم) کانتی، نظریۀ صورتهای معناشناسی[18] را جای داده اند. این مهم با فرض فضایی از مجموعه مختصات و موضوعات معناشناسی و تلاش برای شرح تغییر شکلی که این فضا به خود می‌گیرد، انجام گرفته است. بدین ترتیب در جوهر کارکرد زبانها، لایه ای از معیارهای بنیادین که در تمامی واحد های واژگانی و دستور زبانی معتبر خواهد بود، استخراج شده است.

اما در بحث نظریۀ صورتهای معناشناسی کادیو - ویزتی افزون بر چشم انداز بالا، رویکرد دیگری که روح حاکم بر نظریه بوده، پیوندی است که با فهم هومبولتی از زبان چونان پدیده ای «خود شکل دهنده» برقرار می‌کند. در این درک، زبان نه فقط توان ساماندهی و بازنمود پدیده ها را دارد و متأثر از استنباط و دریافت حسی است بلکه خود نیز بواسطۀ کارکرد خود دگرگون شده و تغییر حالت می‌دهد. لذا زبان ابزار ساده ای برای بیان و دلالت گری یا بازنمایی مراجعی که موجودند، نیست، بلکه خود، سازنده و شکل دهنده مرجع هاست.[19] هومبولت در مخالفت با رودررو قرادادن صورت درونی زبان در برابر صورت بیرونی آن، زبان را یک فعالیت خود سازنده می‌داند. زبانشناسی نزد هومبولت صورت متعالیِ تصورات در میانۀ دریافت حسی و فهم است. از این رو زبان، هم تصویر وهم نشانه است.[20] می‌توان از دریافت هومبولتی نتیجه گرفت که زبان و شناخت، نه دو فراشد متمایز و یا حتی هم زمان، بلکه فراشدی یگانه اند. عقاید و کنش ها همواره در زمینۀ زبان شناخته می‌شوند و ما در جهان و زبان که هر دو پیش از ما وجود داشته اند، زاده می‌شویم . در شناخت ما از خویش و از جهان، زبان ما را در خود گرفته است و تنها در زبان است که اندیشه به وجود خویش آگاه است. این برداشت نه تنها به کاستن نقش فهم و دانشِ عمومی و کاربردی مربوط به زبان نمی انجامد، بلکه بخش جدا نشدنی تکوین و شکل گیری کارکرد زبانی و نشانه شناسی است. بنیانِ زبان گونۀ دریافت حسی به این معنی نیست که هرگونه تجربۀ جهان تنها زبانی است و در زبان شکل می‌گیرد، بی شک پاره ای از حقایقِ پیشازبانی و یا فرازبانی[21] وجود دارند، اما پایۀ دریافت این تجربه ها، زبانی است. زبان واقعیتی مستقل و قائم به ذات خویش است. بدین ترتیب اگر تمامی نحله های زبانشناسی مدرن به نحوی از انحاء مدیون رهیافت هومبولت می‌باشند، از آن روست که معنای «زبان قائم به ذات خویش » آن را نه موضوعی در کنار دیگر موضوعات بلکه نهایتا ٌ آن را «خانۀ هستی » می‌کند و اساسا ٌ نقش نخست بازی هستی شناسی[22] و معرفت شناسی[23] را از آن خود می‌کند و تنها به هنگام خطر، فلسفه را چون بدل کار خود به روی صحنه می‌فرستد. در چنین نگرشی هستی ما زبان گونه است و ما فقط در زبان زندگی می‌کنیم. ما هرگز نمی توانیم جایگاهی خارج از زبان یافته و از آنجا به زبان بنگریم و بیاندیشیم یا تلاش کنیم تا آن را تبیین کنیم. [24]

برای دریافت بهتر چنین فهمی در چارچوب معرفت شناسی و بویژه در رویکرد شناختی و فعالیت زبانی، نگاهی تشریحی و در عین حال نقادانه به مسائل پدیدار شناسی و گشتالتیست ضروری به نظر می‌رسد. این نکته از آن رو مفید خواهد بود که ما را در امر پژوهشهای معنا شناسی واژگان در بستر تاریخی و سیال خویش که از قلمرویی به قلمروی دیگر انتقال می‌یابند، کمک خواهد کرد. آن چیزی که ما معنای واژگان می‌نامیم عبارت است از «درون مایه» و «مضمونی» که در «مقطع» ویژه ای و بر پایه «انگیزۀ » تاریخی، شکل می‌گیرد. به سخن دیگر، کشف روند شکل گیری «نهاد ِ معنا»ی آن چه ساخته ِ تجربۀ خود از جهان است و این به معنای نامیدن چیزهاست. انعکاس بی پایان برداشتها از واقعیت و نه وجود خود واقعیت در زبان، ما را به سوی جهان نامحدود واقعیتهایی می‌برد که خود را در زبان می‌سازند. نامیدن، خلق واقعیت است. هر آنچه نامیده می‌شود به قلمرو شناخت آدمی راه یافته است و بدین رو هر «چیز» تنها زمانی به شناخت در می‌آید که نامیدنی می‌شود. چنانچه می‌توان آن را در غیابش به حضور فرا خواند. پس هر آنچه نامی دارد در دنیای معرفت انسان جایی دارد و بدین رو نامیدن به گونه ای «ایجاد» است در قلمرو حضور جهانی دریافتنی. با اینهمه نامیدن خود چیزی نیست جز استعاره، اما استعاره ای مرده که معنای نخستین را در ارجاع به جهان واقعیت، پنهان می‌سازد. پس هر «چیزی» که مدلول نامی است تنها در بر دارنده برشی است (مستقیم یا غیر مستقیم) از معنای مورد نظرِ نام که در زمینۀ معینی بدو اطلاق شده است. گوهر شناخت در زبان خانه دارد و دانایی از بام این خانه به وزش در می‌آید . کاسیرر در بحث خود پیرامون صورت های نمادین[25]، این موضوع را به روشنی شرح می‌دهد.[26]

در همین چارچوب، با مطالعۀ پدیدارشناسی، مسئله حساسیت برانگیز «مصداق»[27] و «ارجاع»[28] واژگان را می‌توان نسبتا ٌ آسانتر توضیح داد، چرا که مصداقها تنها یک لایه از معنا را در میان انبوه معانی عینی شونده در نظر ما می‌آورند. مطالعۀ پدیدارشناسانۀ زبان ما را بیش از هر چیز متوجه پژوهشهای زبانشناسی حوزۀ ادراک و زبانشناسی گزاره ای می‌کند. لذا نظریۀ صورتهای معناشناسی به ناچار کار خویش را با بررسی نقادانه معنا شناسی حوزۀ ادراک با توجه ویژۀ آن به دستور زبان چون مجموعه تصاویر[29] و معنا شناسی کولیولی یا همان زبانشناسی گزاره ای با در نظرگیری فرمهای شماتیک چون هستۀ معنا، آغاز می‌کند. این نقادی موارد زیر را در دستور کار خویش قرار می‌دهد:
- نقد نظریۀ الگوگرایی (شماتیک) در زبانشناسی با اهمیت عمده ای که به بعُد دستوری زبان (و در واقع ترکیب بندی) معنا می‌دهند.
- هموار ساختن نقد الگوگرایی با استفاده از پالایش نظریۀ صورتهای ِ گشتالتیست و به همراه بهره گیری از نظریۀ «اندیشیدۀ برآمده از دریافت حسی»[30] هوسرل و نظریۀ «حوزۀ موضوعات»[31] گورویچ و گذر از نوعی مدل دریافت ِ سنتی میان ادارک نخستین ( با مضمون احساسات عینی و ملموس ) و دریافت حسی ثانوی (با مضمون انتزاعی)،
- نقد برخورد منطقی- دستوری در مسئلۀ معناشناسی با پذیرش گونه ای از معنا شناسی متن و گفتار که قادر خواهد بود (به عنایت نظریۀ صورتها)، نظریه ای درون زا را عرضه کند که همزمان معناشناسی دستور زبان و واژگان را در خود جای می‌دهد،
- گذر از ساختارگرایی با پیوست به یک معناشناسی تعبیری[32] از گونۀ که فرانسوا رستیه[33] مطرح می‌کند.[34]

2. پریشانی الگوگرایی در معنا شناسی

همچنان که گفتیم معناشناسی حوزۀ ادراک،[35] به دستور زبان، چون مجموعۀ تصاویر، توجه ای ویژه دارد. معنا-شناسی کولیولی نیز، صورت ِ طرحهای کلی یا الگوگرا[36] را چون هستۀ معنا در نظر می‌گیرد. در تمامی صورتهای معنا، گرانیگاه «زبانشناسی حوزۀ ادراک» با ریشه های دریافت حسی و بطور عمومی تر به ماشین حسی پیوند خورده است. نتیجه طبیعی این پیوند آن است که عمل معنا شناسی، چون فعالیت ِ سازنده الگوگرایی زمانی / مکانی و یا انگاره-های دریافت حسی به نمایش در می‌آید. الگوی «زبانشناسی حوزۀ ادراک» نیز از مدل کانتی سرمشق می‌گیرد. در «نقد خرد ناب»، الگو گرایی (شماتیسم) نابِ  (پیشاتجربی)[37] تخیل، تصویر زمانی (یا مکانی) خویش از شهود را برای تحقق امر فهمیدن به کار می‌گیرند. به عبارتی الگو گرایی، فراگردی از سنتز زمانی/ مکانی است که از یک سو وساطت میان صورت زمان / مکان را به عهده دارد و از دیگر سو مقولاتی که در نتیجه ِ تشخیص و قضاوت ما دخیل اند را بیمه می‌کند. حال این موضوع در زبانشناسی حوزۀ ادراک با نمونه برداری از دریافت کانتی، بگونه ای است که دستور زبان، همچون مجموعه ای کم و بیش بسته از دسته بندیها و الگوهای یک زبان عرضه می‌شود و خواستگاهش نه چون کانت شرایط ضروری ِ امکان عمل تجربه، بلکه گشایش بسوی یک تجربۀ ویژۀ زبانی است (مثلا ٌ امکان یک گزاره قابل قبول در آن زبان). هایدگر[38] یکی از نو آوریهای نظام کانتی را بویژه در برابر فلسفه لایبنیس عبارت از آن جابجایی می‌داند که به امر «ضرورت » و امر «ممکن » تحمیل می‌شود: بحث در مورد «ضرورت»[39] یا «احتمال»[40] وقوع پدیده ها، ناشی از یک محتومیت منطقی نیست. اساسا ٌ بر پایه تجربه است که کاربندی آنان شکل می‌گیرد تا این تجربه بتواند به هر گونۀ دیگری از آب درآید. یعنی به میانجی آنان و یا بدون آنان این تجربه چنان که هست، نباشد. داوری ما در مباحثی چون ضرورت، احتمال، تأثیرات و آنچه پایه درستی قضاوت در مشروعیت بخشی به طبقه بندی ها است، همه نسبت به تجربه و آنچه در چارچوب خویش معرفی می‌کند، صورت می‌گیرد.

حال (انواع) زبانشناسی های حوزۀ ادراک نیز در همین چارچوب ِ نگاه کانتی، امتیاز عطا شده به امر تجربه را که بر ظهور یک عینیتِ حسی متمرکز است، سر لوحه کار خویش قرار می‌دهند. البته باید پذیرفت که گرایشات گوناگون بنا به ذائقه خود پیش رفته اند و یک همسانی در به عاریت گرفتن این نظریه دیده نمی شود لیکن یک همخوانی مشترک بعنوان الگوی موثر در تمامی حالات معنا، بطور عام وجود دارد.[41] یاد آوری شود که زبانشناسی های حوزۀ ادارک، از این تجربه، تنها بُعد ادارک حسی آن را به قیمت ناچیز شمردن موضوع دانش فیزیک (که بی شک بیشتر مورد نظر کانت بود)، پر و بال می‌دهند. آنان همچنین با دست کم گرفتن امرِ شهود نزد کانت و تکیه بر مقولۀ الگوگرایی، به جابجایی در نظام کانتی پرداختند. نتیجه آن که سرانجام از یکسو معناشناسی بر محور دستور زبان شکل می‌گیرد و از سوی دیگر این دستور زبان به حد گونه ای از الگو وارگی تنزل داده می‌شود.[42] کادیو -ویزتی در کتاب خویش (23-24:2001) با مطالعه معنای حروف اضافه در زبان فرانسه به خوبی نشان می‌دهند که الگوگرایی ِ میراث کانتی در دستور زبان به هیچ وجه قادر به توضیح تمامی ابعاد معنایی حروف اضافه نخواهند بود.[43] از این جاست که برای دستیابی به نظریه ای فراگیر ناچار به رها کردن نظریۀ الگوگرایی مبتنی بر سنجۀ ریخت شناسی حتی در مورد دستور زبان هستیم. [44] اما در عین حال غنی سازی ابعاد گوناگون معناشناسی، دستیابی به یک الگوگرایی جدید را می‌طلبد که دیگر تنها دستور زبانی نیست بلکه واژگان را نیز چنان که در بحث «انگیزه / نما/ موضوع » خواهیم دید در بر می‌گیرد.

در جستجوی راهی برای عبور از مرز محدودیتهای «الگوگرایی و شهود» کانتی در معناشناسی، نیازمند تئوریهای گشتالتیسم و پدیدار شناسی هستیم. بحث صورتها در فهم کارکرد زبانی بر پایه دریافت ِ حسی به معنای محدود شدن «دریافت حسی » تنها در چارچوب داده های بیرونی ِ حواس پنج گانه نیست، بلکه پویشی ساختاری چون فعالیت درون جوش ذهن در میانه نشانه ها است. به همین خاطر است که ناچارا ٌ سرکشی به ادبیات و آثار پدیدارشناسی برای فهم معنای نظریۀ صورتها و تعیّن مرزهایش در معناشناسی، اجتناب ناپذیر است. البته «زبانشناسی حوزۀ ادراک» (به ویژه Lakoff و Johnson)[45]، ره آورد نظریات ِ پدیدار شناسی دریافت حسی و عمل را با ساده سازی و تقلیل گرایی، زیر بنای کار زبانشناسی خویش قرار داده اند در حالی که با مراجعه به ادبیات پدیدار شناسی درمی‌یابیم که دریافت، معنایی بیشتر از یک فرایند حسی را در بر می‌گیرد. «دریافتن»، نه در مسیر «یک» نظام، بلکه با یک معنای نخستین دانستن در بستر بعُد عمومی شناخت، تشخیص داده می‌شود. «دریافتن»، یک فعل و انفعال نشانه شناسی است که بر اخذ بی-میانجی شکل و محتوا قوام می‌یابد و نمی توان آن را به شاخصۀ یک موتور حسی کاهش داد. «دریافتن » همواره دارای طرح نخستین یک معناست که تنها در یک روند، شکل گرفته و در یک موقعیت زمانی و مکانی مایه می‌گیرد و هویت خود را معین و یا نامتعین می‌کند.

3. پدیدار شناسی، دریافتهای حسی و نظریۀ صورتها

دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم مجموعه ای ساخته شده از صورتهای طبیعی است؛[46] صورتهایی که همواره در محیط زیست خویش و در آنچه انجام می‌دهیم بر ما عرضه می‌شوند. تلاش برای توسعه یک نظریۀ عینی (به صورت حداقلی و همخوان با محتوای فیزیکیِ) ِ صورتهای طبیعی، پدیده ای است که عمر چندان درازی در تاریخ مفهوم ِ صورت ندارد. این تلاش به نوعی درصدد عمومیت بخشیدن به مقوله ای بوده است که قادر باشد تا با اقتباس از عینیت ِ فیزیکیِ صورتها یک هستی شناسی کیفی ارائه دهد. تصوّر سازماندهی و برقراری پیوند بین زبان و دریافتهای حسی در چارچوب یک مجموعه نظری نیز، بحث جدیدی نیست و حداقل پس از دستور زبان نویسان بیزانسی، نظریه پردازانی نیز با توجه به هستی شناسی نخستین[47] و بر پایۀ مصداق ها، عمق عمل زبانی را در دنیای چیزهای ِ واقعی و از پیش موجود که به ادارک حسی درمی‌آیند، می‌دانند. اما نقطه نظر دیگری که بیش از پیش، طی سه دهۀ گذشته در این چارچوب مورد توجه قرار گرفته است، شطرنج بازی زبان و دریافت حسی را بگونه ای می‌چیند که زبان را گشایشی به سوی صحنه ای (حتی مجازی) می‌داند که قادر است خود را بدون نیاز دائمی به بستر دریافت حسی، بازسازی کند.

مفهوم نو عینیت ِ فیزیکی مبتنی بر مفهوم مکانیکِ گالیله ای / نیوتنی است که منجر به گسست تاریخی از سنت ارسطویی شد. این مسیر چند سده ای که از شکاف معرفت شناسی آغاز شد، نهایتا ٌ در مفهوم صورت، منجر به آن گشت که نظریه-پردازی از رویۀ عینی به سوی نظریه پردازی از منظر ذهنی هدایت شود. آنچه که در رویکرد روانشناسی (از نظریۀ گشتالت تا علوم شناختی)، در رویکرد پدیدار شناسیِ هوسرل و سرانجام در رویکرد معناشناسی و نشانه شناسی در زبان شناسی شاهد بوده ایم، نتایج نگرش جدید به پدیدارشناسی صورتها و فیزیک مواد بوده اند. در عین حال چند گانگی مفهوم صورت در امر فیزیک و پدیدارشناسی و نشانه شناسی، گره کوری در معرفت شناسی بویژه پس از کانت بوجود آورده است. چنین وضعیتی منجر به وابستگی مفهوم صورت به یک خواستگاه ذهنی نظیر دریافت حسی، زبان و معنا شده است.[48] به گونه ای که تمامی معناشناسی مدرن بر پایه این نگرش بنا شده است که صورت کیفی دنیای حاضر تنها یک صورت از زبان است.

گسترش کار گشتالتیست ها در چارچوب پدیدار شناسی دریافت حسی، گامی به جلو در تئوریزه کردن مفهوم صورت بود. گشتالتیست های مکتب برلین بر آن بودند تا نظریه ای جهانشمول از مقولۀ صورتها در تمامی حوزه های دانش بنا کنند. ویژگیهایی که آنان بر نظریۀ خویش برشمردند عبارت بودند از: پیوند متقابل تمامیت کل با یگانگی جزء در همه ابعاد، تغییر وضعیت دائم صورتها، زمان شکل گیری ساختار درون صورت، حضور یک بنیاد همیشگی، سازمان یابی به میانجی سیمای برخاسته از عمق و محتوا، ویژگی سیال و قابل جابجایی صورتها، وجود واحدها و نه یک تیپ قطعی و در نتیجه تکثیر امکان رقابتها با در نظرگیری پیوند «الگو / خواستگاه » همراه با پذیرش رابطه ای که بین توانایی و گذر زمان برقرار است.

 دریافت حسی نزد گشتالیستها بر خلاف «زبانشناسی حوزۀ ادراک » که دریافت را به ساختار حسی کاهش می‌دهد، یک ساختار عمومی و پویای ِ امر شناخت است که به عنوان اولین گام معنای شناختن، در تجربه های عینی روزمره دیده می‌شود. بدین ترتیب می‌توان گفت که دریافت حسی و تصور، قابل شناسایی و وابسته به روند یک «کارکرد» و بسا گشاده تر از مفهوم شیماتیسم کانتی است.
اما پرسش این جاست که «گشتالت تئوری»، به تنهایی، ما را تا کجا در شناخت دریافت حسی و اخذ یک نظریۀ فرم معناشناسی رهنمون می‌سازد. بر پایه تبیین هومبولتی از زبان، ما به چگونه دریافتی نیازمندیم تا فعالیت زبانی قادر به بازسازی خویش بوده و خویشتن را در برابر آینه خود دریابد؟ از نظر پی یر کادیو و ایو- ماری ویزتی (2001:63)، در اینجا ما به تبیینی نیازمندیم که « «دریافت حسی » را دریافتی نشانه شناسی، دریافتی از جوهر و کیفیت، دریافتی که به بازسازی خویش چون: پیوندبا...، مسیری بسوی ِ...، مدخلی برای...، می‌داند ».[49]  این دریافت حسی چیزی است چون معناییِ حاضر و آمیخته در تجلیّ، یا به عبارت دیگر، انگیزه ِ کنشی و حرکات معنا دار که از سوی ذهن کنش گر و یا دیگری یا خود چیزها تبلور می‌یابند. چنین دریافتی از مقولۀ دریافت حسی به ناچار ما را بسوی پدیدارشناسی و به ویژه «نظریۀ حوزۀ وجدان »[50] گورویچ خواهد برد. گورویچ در کتاب خود،[51] متاثر از اثر برجسته «پدیدارشناسِی دریافتِ حسی »[52] ِ مرلوپونتی، تئوری گشتالتیست ِ صورتها را به نظریۀ «اندیشیده برآمده از دریافتِ حسی »[53] هوسرلی نزدیک ساخته و آن را به موضوع وجدان پیوند می‌زند. برای دستیابی به نظریۀ صورتهای معناشناسی، رویکرد گورویچ از آن رو مطلوب بنظر می‌رسد که به روشنی سه خط گشتالت، اندیشیدۀ دریافت حسی هوسرل و روانشناسی اجتماعی آلفرد شولتس (Alfred Schutz) را ادغام می‌کند.[54]

با آن که دل مشغولی نخستین گشتالتیست ها مسئله صورت است، در پدیدار شناسی هوسرل بیش از هر چیز مسئله اصلی معناست . گورویچ با آگاهی خویش از مقولۀ موجود با اخذ تعبیر گشتالتیستها از اثرات دریافت حسی، که آن را بمثابه «روایتی خوب از عمل پدیدار شناسی » قلمداد می‌کند، به روشن ساختن و عمومی کردن گونه سازماندهی این نظریه که آن را «یکپارچگیِ صورت »[55] می‌نامد، می‌پردازد. او چنین گونه ای از سازماندهی را به «اندیشیدۀ دریافت حسی » هوسرل که خود ساختار ِمعنای ِ بنیادین پدیدارشناسی است، پیوند می‌زند. گورویچ بحث «ساختار موضوعی حوزۀ وجدان»[56] را با الهام از جلد دوم «پژوهشهای منطقی»[57] و «تجربه و قضاوت»[58] هوسرل به میان می‌کشد و در پرتو این مفهوم سنخ جدیدی از سازماندهی و التفات را طرح می‌کند. لایه ِ موضوعیت وجدان خودآگاه، گونۀ جدیدی از ساختار آگاهانه را بوجود می‌آورد که بعد ها خواهیم دید چگونه این ساختار آگاهانۀ ناشی از موجودیت موضوعی وجدان، انگیزه واژگان را در موقعیت و یا «جای/ گاه » های گوناگون تشخیص داده و بروز معنا را شدنی می‌کند.

در اینجا یاد این نکته ضروری بنظر می‌رسد که بر پایه نظریۀ صورتهای معناشناسی و بر خلاف تصّور زبان شناسانی چون لانگاکر، لوکف یا جانسون که بعضا ٌ در باره ربط معناشناسی به پدیدار شناسی می‌پندارند، معناشناسی چیزی است، هم جدای از تشریح (به گفتۀ هوسرل) » تجربۀ زندگی شده » (expérience vécue)[59] و هم چیز دیگر جدای از یک پروژۀ واقعی پدیدارشناسی (در تشریح معنای تجربه!) البته تنشی که پروژۀ پدیدارشناسی در امر معناشناسی به وجود آورده را نمی توان کتمان کرد، لیکن ادعا آن است که معناشناسی یک پیوند محدود ولی بنیادین با پدیدارشناسی بر قرار می‌کند. نباید فراموش کرد که در این همه، کوشش ما، دستیابی به نظریه ای در حوزۀ معناشناسی است. لذا باید با روشی تطبیقی به سراغ مقولات یاد شده برویم و آنچه را که نیازمندیم، آزادانه برداشت کنیم.

4. مفهوم سه لایۀ معنا : انگیزه / نما/ موضوع [60]

4.1. چند پیش فرض بر پدیده چند معنایی

به منظور روشنی بیشتر، بحث خود را با مطالعه مقولۀ چند معنایی پیش می‌گیریم. چند معنایی در زبان های مختلف (از جمله در زبان فارسی) مبتنی بر چند پیش فرض است:

الف. پدیده ای چون جابجایی معنا را نمی توان به حاشیه راند و یا آن را چون «بلاغت»، «کارکرد ثانوی» یا «کژفهمی» دانست. باید اذعان کرد که روند کارکرد اشتقاق، مجاز و بویژه استعاره همواره در قلب ِ معنای واژه ها جای دارند.
ب. تشریح معناشناسی نمی تواند بر پایه هم ریختی میان واژه ها و جهانی که جدای از فعالیت ِ زبانی فهمیده می‌شود، صورت گیرد. یک «وجود » یا «مصداق »، گشاده بسوی معنا ها و بازکننده درهای ِ روابط ممکن و متقابل با مصداق های دیگر است. در زبان روزمره همواره نام گذاریهای بسیاری در تبعیت از سنجه های متفاوت معناشناسی، تنها برای یک مصداق، وجود دارد که روشن کردن جایگاه و دسته بندی شان آسان نخواهد بود.
ج. سخن گفتن از «جهان»، جدای از زبان، در معناشناسی بی مفهوم است.[61] میان «من ِ سوژه» و «جهان بیرون» پیوندی برقرار است که از هر دو مقدم تر و نیز سازندۀ هر دو است و به گفتۀ برگسون (1940:118) ما در ناحیه ای بینابینی زندگی می‌کنیم در میانۀ چیزها و خویش، ناحیه ای که هم در بیرون از چیزهاست و هم در بیرون از ما. کافی است تا پیش از نگریستن به کدها، نظری بر تجربه داشته باشیم تا دریابیم که همواره یک بعُد التفاتی، آگاهانه و پویا در دل عمل حتی ساده ترین «نامیدن ها» وجود دارد. در مفاهیمی چون اسمِ معنا و اسمِ ذات، واژه ها در چارچوب هستی-شناسی مصداقی آنان معرفی می‌شوند، در نتیجه روشن است که برای نمونه معنای واژه ای چون «شکست» در همان راستای فعل «شکستن » برداشت شود اما کاربرد متفاوت اسم «شکست » (باختن در جنگ یا مسابقه، موفق نشدن، نرسیدن، کم شدن یا پایین آمدن مثلأ قیمت، ترَک و شکاف، خجالت و شرم) نشان می‌دهد که معانی بر پایه یک الگوی ویژۀ رده بندی شده و قابل تقسیم شکل نگرفته است. همین ملاحظه را در یک چشم انداز تاریخی می‌توان برای اسم «داور» مورد نظر قرار داد. این اسم در اصل داد + ور یا داد + بر بوده بمعنای «خدا» و یا «پادشاه» که به مرور زمان، تا معناهای امروزی اش تغییر یافته است.[62] و یا کاربرد معانی گوناگون «در» چه در حالت اسمی یا حرف اضافه یا پیشوندی و یا در ترکیبات فعلی از همین گونه است.

4.2. منطق وابستگی و منطق سازگاری

 در واقع ما می‌توانیم دو گونه منطق در پیگیری کشف معنای واژگان در پیش بگیریم؛ منطق تعلق یا وابستگی و منطق تطبیق یا سازگاری[63] (سازگاری معنای واژگان با مصادیق آنان). منطق وابستگی بدنبال هستی شناسی (مصادیق) بوسیله دسته بندی آنان است و هیچ التزامی در پاسخ گویی به چرایی و چگونگی تولید روندی که به ارجاع واژه ها و یا باز تولید مصادیق می‌انجامد، ندارد. منطق سازگاری بگونه ای در صدد کشف و ورود به جوهرِ نهان در پس واژگان است.[64] منطق سازگاری تبیین و تفاوت خود را با منطق استوار بر وابستگیِ طبقه بندی شده مصادیق به واژگان، بدین قرار برمی شمرد:[65]

الف. واژه ها نه بعنوان «قالب»ها، بلکه تنها یک سری ابزار، نمونه ها و امکان دسترسی و تولید هستند.
ب. واژگان بر پایه محور های توانمندی بی شماری که دارند می‌توانند در موقعیت های متفاوت ، معنای متفاوتی بروز دهند.
ج. ریشه شناسی[66] سنجه ای مهم در فهم دگرگونی و دلایل چند گانگی معنای واژگان است.[67]
د. در مسیر دستاورد های گشتالیست ها و پدیدارشناسی بهتر می‌توان به فهم معیارهایی که در ساختارهای معنایی دخیل اند، دست یافت. برای نمونه، واژۀ «دایره» را در نظر بگیریم. دایره بودن نه فقط یک داده ریخت شناسی بلکه بگونه ای دادن احساس و حساسیت به کیفیت دایره ای است. یک شکل هندسی، هر خط و منحنی که چیزی را احاطه کند، محدوده یا حوزه کاربرد چیزی (دایرۀ مسائل روزمره)، بخشی از یک اداره و سازمان (دایرۀ جنایی)، گروهی از مردم (دایرۀ موسیقی دانان)، اسباب و ساز موسیقی (دایره زدن)، مجموعه بحرهای مشابه شعر (دایرۀ بحرهای رجز، رمل و هزج)، همه از معانی گوناگون دایره است. ۵
ها. گزاره ها زمانی که در مقام توصیف به قلمرو دیگری منتقل می‌شوند، بلافاصله استحاله می‌گردند. این عبارت را در نظر بگیریم: «خودِ مش قاسم گرگ است و پسرانش هم بچه گرگ ». در این جا ما شاهد ارزش گذاری ساده یک تجربه در گذر فراخوان کلیشه ایِ عقلی، (پوشیده بر تنِ انگیزۀ واژۀ گرگ) هستیم و در نظر می‌گیریم که این کلیشه با توجه به دانش عمومی ما در حوزه جانورشناسی و از جمله خوی حیوانی مانند گرگ، منظور را در توصیف شخصیتی مثل مش قاسم و فرزندانش می‌رساند.

4.3. دسته بندی خصوصیات واژگان

 در گذر مطالعه چند گانکی ِ ابعاد معنا، می‌توان یک بافتار و منشأ واحد و اصلی که ردّ پای آن در تمامی کاربردها و ظرف هایِ متفاوت آشکارگیِ معنای واژه قابل مشاهده است، بیرون کشید. چیزی که نه لزوما ٌ مربوط به قالب واژه، بلکه بی شک شرط اساسی پذیرش معنا و جایگاه کاربرد واژه به میانجی سخنگویان یک زبان است. این بافتار یا منشأ یا پیشینه، نقش پشتیبان و انگیزۀ نوآوریهای بسیاری از واژه ها را که معمولا ٌ (ولی نه همیشه) ضبط شده در کاربرد جاری واژگان اند، به عهده دارند. بدین ترتیب برای هر اسم، مشخصاتی از ابعاد معناشناسی وجود دارد که آن را «انگیزه» می‌نامیم. بی تردید ردّ پای این انگیزه را می‌توان در وضعیتی که واژه برای «نخستین بار» به کار رفته است در پیوند معناشناسی با مصداقش و منطق وابستگی آن به این مصداق، پیدا کرد.[68]

اسم برای نامیدن چیزهاست و ویژگی آن تنها در امر رد یابی مصداقها نیست (که به اندازه خود چیزها نامعلوم و مشکوک اند)، بلکه در امکان برقراری پیوند میان ما و چیزهاست. به نامها، باید چون محل ورود و شیوۀ دسترسی به جهان نگریست. اینک برای نمونه به دسته بندی خصوصیات برخی از واژگان در حالت چند معنایی و کاربرد مجاز می‌نگریم که روشن کننده ابعاد اصلی و کمک کننده به تجزیه و تحلیل و شناخت معنا هستند:
الف. خصوصیت برخی واژه ها در بوجود آوردن امکان دسترسی به سامان صورتها از طریق دریافت حسی است: این حالت در گام نخست ِ تجزیه و تحلیل ما را به حس بینایی ارجاع داده و تصاویر یا چهره های مشابه را بهم ربط می‌دهد. برای نمونه به واژه های زیر در معانی گوناگون آن و مصادیقی که در وضعیت های متفاوت پیدا می‌کنند، توجه کنیم: سوزن، درخت، توپ، کلاه، دالان، دندان، تور، گلو، میز، دفتر، زنجیر، لب، مایع، پنجره. این واژگان با خود بار گشتالت دریافت حسی را به همراه دارند که اجازه می‌دهد تا به مرزهای گوناگون تجربه فرستاده شوند. در همین حالت ما می‌توانیم سه زیر مجموعه را بر پایۀ صورت، عمل و کیفیت احساس، تشخیص داده و از هم جدا نماییم.
         ۱. دسته ای که صورت آنها از استقلال بیشتری برخوردارند و اجازه می دهند که بطور مستقیم و آزادانه تری مصداقهای متنوعی پیدا کنند، چون واژه های سوزن، تور، گلو...(نگاه شود به معانی گوناگون آنان).
         ۲. دسته ای که صورت آنان بیشتر وابسته به نوع تجربۀ عملی در قلمرو فعالیت ویژۀ فاعل است: سرحد / حاشیه / کناره (لب)،  ورود / خروج (دهان)، پوشاندن / محافظت (کلاه)، دسترسی به امکان باز کردن و بستن / آغازیدن/ محل توجه و اتکاء (کلید)، در معرض دید یا در اختیار بودن (میز)، جدا ساختن/ ایستادگی و حفاظت / بلند شدن (دیوار)، تداوم / اتصال / محدودیت (زنجیر)
        ۳. سرانجام مواردی که صورت آنان بیشتر یک حالت دریافت شده است یعنی مفهومی که از واژه استنباط میشود احساس ما از حالتی است که واژه تصویر سازی می‌کند. نظیر : جوش(یدن)، چرب(بودن)، مایع، آب (آبکی)، ماه، بتون، سطح (سطحی). [69]
ب. معنی برخی واژه ها از طریق کنش متقابل عمل اجتماعی شکل می‌گیرد و ارجاع آنان، به پیوند عملی و اجتماعی ای که برقرار می‌کنند، باز می‌گردد. مانند معنی واژه هایِ مشتری، توریست، دنیا، دیار، عروسک، می، ساقی.
ج. مفهوم نهفته و خصوصیت برخی واژه ها در امکان دسترسی به چگونگی احساس یا ارزشیابی هاست: این حالت بگونه ای تداعی کننده تجربه هاست. واژه ها برخوردار از گونه ای سنجۀ کیفی برای ارزشیابیِ یک مجموعه یا قلمرو شهودی هستند. این دسته از واژه ها بیشتر دارای یک جایگاه معناشناسی در عینیت هستند تا جایگاه توصیفی: زحمت، حوصله، میل، زندان، تحمل، راحت، به هم ریختگی... این دسته از واژه ها درپیوند با فاعل زبانی است که حوزه معنایی خود را روشن می‌کنند.
دسته بندیهای بالا در چارچوب چند معنایی، قدری تحلیلی بنظر میرسد، اما با همه مشکلاتی که دارد ما را متوجه بافتاری می‌کنند که در هر واژه جاری است و عمدتا ٌ در تمامی کاربردها می‌توان ردپایی از آن را یافت. آنچه ما «انگیزه» می‌نامیم سرچشمه خود را خارج از زبان و در بستر یک هستی شناسی عینی می‌یابد و در واقع اسکلتِ ساختمانِ تجربۀ آدمی است. با این حال انگیزه به تنهایی نخواهد توانست اعتباری که واژه در پی کسب آنست، بدست آورد، حتی وقتی در همۀ کاربردها استفاده از انگیزه را بگونه ای شاهد باشیم. در حالت حداقلی، می‌توان گفت که یک تقسیم کاری بین «شکل و محتوا» یا «عمق و صورت» وجود دارد که موجب تغییری در نمایِ انگیزه به صورت جابجایی و یا غنی سازی می‌گردد. ما در اینجا شاهد روندی خواهیم بود که موجودیت آن از موضوعیتی که انگیزه در آن بکار رفته و نمایی که در آن جایگاه یافته است، ناشی می‌گردد. این روند همانا روند شکل گیری معنای واژه ها است و در این کارکرد است که خواهیم توانست موارد گوناگون ِ استفاده از یک واژه را توضیح دهیم. بدین ترتیب معنای یک واژه می‌تواند بر پایه سه عنصر انگیزه، نما و موضوع شرح داده شود. این سه در عین حال که قابل تفکیک و تشخیص از یکدیگرند به همان میزان در پروسۀ سازمان یابی معنا، در هم تنیده اند.

4.4. برش انگیزه در ساختار معنا

 در برخی واژه ها بار ساختار معنا بیشتر بر لایۀ انگیزه سنگینی می‌کند. بدین ترتیب که معنا تنها در جابجایی انگیزه و گذر آن از قلمرویی به قلمرو دیگر (با از دست دادن یا اضافه کردن بارِ خود)، متغیر می شود بدون آن که این انگیزه، مضمون و هویت خود را به کلی از دست دهد. برای نمونه، انگیزۀ واژۀ «پنجره» مفهومی از گشایش و یا هر گونه گشودگی را داراست. گشایش از درون (فضایی معمولا ٌ با محدوده معلوم) به سوی بیرون و فضایی باز یا به آنسوی. کاربرد پنجرۀ اتاق، پنجرۀ تهران، پنجرۀ ارتباطات، پنجرۀ رویاء، پنجرۀ فکر، پنجره ای به سوی زیبائی، پنجرۀ تازه به دنیا، پنجرۀ فرصت، پنجرۀ نشاط و شادی، و یا در حوزۀ کامپیوتر کاربرد پنجرۀ وبلاگ، پنجرۀ پوشه ها، پنجرۀ چت ... نشان می‌دهد که علیرغم تفاوت در گونه و جایگاه استفاده از این واژه، در تمامی موارد انگیزه به قوت خود باقی است. انگیزه واژۀ بازار، پسینه و بافتاری چون فضایی واقعی یا مجازی دارد که در آن داد و ستد بر اساس عرف و رفتاری معین صورت می‌گیرد به مانند بازارِ عطاران، جمعه بازار، رونق بازار کتاب، بازار شایعه و دروغ، بازار سیاست، بازار آزاد، بازار بورس، بازار جهانی، بازار داغ، بازار پیش فروش، بازار یابی، بازار شکستن، بازار کساد، بازار گرمی، بازار داشتن، بازاری بازی، بازار کار من، دیزی بازاری، بازار شیرین، تکان خوردن بازار، چشم بازار را درآوردن و... در هریک از این کاربردها، حضور انگیزۀ واژه (گاه بصورت رقیق) قابل ردیابی است. در واژۀ موج انگیزه در تمامی کاربردها حضور فعّال دارد و مستقیما ٌ در شکل گیری معنا دخالت می‌کند. این تبیین «جابجایی و حرکت توأم با افت و خیز ِ چیزی بر اثر نیروی وارده از بیرون که عمدتأ نقطه آغاز و پایانی بر آن متصّور است و میتواند آرام یا دارای شّدت باشد» بعنوان انگیزۀ واژۀ موج در تمامی کاربردها قابل مشاهده است. موجِ دریا، موج جمعیت او را با خود برد (جریان تند و ناگهانی)، واقعیت مانند یک موج برق از مغزش گذشت، موج انقلاب، موج انفجار، موج کوتاه (رادیو)، موج ساکن (فیزیک)، موج پارچه، موج برداشتن، موج دادن، موج داشتن، موج زدن، موجدار، موج شکن، موج سواری، موج گاه، موج گیری و موجی نومنه هایی از آنند.

4.5. برش نما در ساختار معنا

 در برخی واژه ها گاه به سختی می‌توان انگیزۀ آنان را از پس ِ نماها و در کاربردهای گوناگونشان، زیر یک مجموعه یا یک تبیین دقیق، رد یابی کرد. اینگونه واژگان در گذر زمان و در پروسه تحولات اجتماعی یا بستر ابعاد گوناگون دریافت حسی، انگیزۀ شناخته شدۀ خویش را در گردونه ای از زایش و دگرسانی قرار داده اند. این باززایی و دگرسانی که به توانایی ذاتی و پویش و گسترۀ مفهوم انگیزه مربوط می‌شود، معمولا ٌ به آفرینش انگیزه هایی دیگر می‌انجامد. برای نمونه واژۀ آدم را می‌توان مطالعه کرد.[70] به سختی می توان یک انگیزۀ عام برای این واژه در نظر گرفت و بیشتر باید آن را در بررسی زیر مجموعه ای از انگیزه های ویژه شناخت. به چند نمونه اشاره کنیم؛ سیب بابا آدم (نخستین بشر)، آدم با آدم خوش است (یک نفر، یک فرد)، آدمی را آدمیت لازم است، بنی آدم اعضای یکدیگرند (گونۀ انسان)، آدمی خورند اغلب مردمان ، آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست  آدمی از نو بباید ساخت و از نو عالمی( انسانیت)، در میان آدم بودن ، آدمیان را سخنی بس بود (مردم)، صبر کنید آدمَم را می‌فرستم دنبال شما (خدمتکار)، رفتارَش تازگیها به آدم می‌ماند، آدم بشو نیست (مؤدب و با تربیت)، آدم دارید تا کارتان را انجام دهد (فردی با نفوذ، پارتی)، او آدم فلانی است (دست افزار کسی بودن).

4.6. برش موضوع در ساختار معنا

در برخی واژه ها این بیشتر لایه موضوع است که در ساختار معنا نقش پر رنگتری دارد. بدین صورت که ساختار معنا بنا به موضوع و موقعیت کاربرد واژه و اوضاع و شرایطی که انگیزه در آن قرار می‌گیرد، سامان می‌یابد و انگیزه تنها چون چراغ راهنما، جهت دهنده مسیر موضوعیت یافتن چیزهاست. در اینجا به گونه ای، دست و پای واژگان در زبان بسته است و بنا بر موضوعیت کاربردشان و پذیرش آنان تحت شرایطی ویژه و متفاوت، معنا می‌یابند. چند مثال بیاوریم؛ آچار فرانسه می‌تواند یک ابزار یا فردی باشد که همه کار از دستش بر می‌آید. آچار فرانسه بنا به گونه کاربرد و در شرایطی که از آن استفاده می‌شود، مورد پیدا می‌کند. از اینرو در بازی گفتار می‌توان با بهره بری از مجاز با گذر از مصداق «ابزار » به «فاعلی فعال » گفت: علی آچار فرانسه است، یا در کاربردی دیگر اینبار با لحنی تحقیرآمیز گفت: او شده است فقط آچار فرانسه کارخانه شان. رخ نمایی واژۀ جاسیگاری هرچند مربوط می‌شود به ظرف ویژه ای، اما، لزوما می‌تواند ریخت مشخصی نداشته باشد. بنابراین ارجاع جاسیگاری افزون بر ظرفی بنام جاسیگاری می‌تواند به هر چیز دیگری باشد نظیر یک نعلبکی، یک دستمال کاغذی یا بطری نوشابه و یا هر چیزی که (حداقل) در زمان معینی کاربرد دیگری نداشته و می‌تواند محل حفظ و نگهداری خاکستر یا ضایعات دخانیات باشد. در یک موقیت خاص، واژۀ جاسیگاری در جمله «آن جاسیگاری را رد کن بیاد»، برای مخاطب می‌تواند مثلا ٌ یک استکان باشد. لایۀ موضوع یا اوضاع و احوالی که کاربرد واژه موضوعیت می‌یابد در شکل دهی بمعنای واژۀ صحنه نقش نخستین را دارد. به این کاربردها توجه کنیم: صحنۀ تئاتر(نمایش)، حوادث پشت صحنه (یک فیلم یا یک موضوع)، برگشتم و به صحنۀ پشت سرم نگاه کردم (منظره ای واقعی یا خیالی)، نوازندگان ارکستر بترتیب وارد صحنه شدند (مکان)، صحنۀ جنگ (کاربرد مجازی در بازسازی تصویر یک رویداد)، این فیلم صحنه دارد (منظره خلاف عفت عمومی). همانطور که مشاهده می‌شود دستور زبان نقشی اساسی برای فهم لایۀ موضوع دارد. چراکه، این در جمله یا اصطلاح است که موقعیت کاربرد واژه تعیین می‌شود.
- بسیاری از واژه ها نیز ساختار معنایی خود را با حضور هر سه برش یا لایۀ انگیزه / نما/ موضوع بطور همزمان در زبان ثبت کرده اند. واژگان زاویه، موازی، مخرج مشترک با آن که کاربرد ویژه و تبیین شده ای در ریاضی دارند ولی خارج از این حوزه چون واژه هایی نظیر باز، بسته، مرز، قلمرو در شرایط گوناگون، نما های متفاوتی بروز می‌دهند.

چنان که گفته شد انگیزه می‌تواند یک واحد معناشناسی قابل تبیین در مجموعه ای از مضمون های متنوع و در عین حال هم خوان باشد. اما، با این حال، توان آن فقط در یک واحد معناشناسی که قادر به رخ نمایی در کاربردهای متفاوت باشد، نیست. انگیزه می‌تواند همچنین در خود تراکمی از موضوعات را به ثبت برساند. موضوعاتی که پیش از این، در بازی با انگیزه بنمایش در آمده اند و همزمان با اسمِ چیزها حضور می‌یابند بدون آن که مصداق مشخصی داشته باشند. مانند واژۀ کبوتر که داری انگیزه ای بسیارغنی، رنگ گرفته از موضوعاتی نشاندار است: آزادگی، پاکی، زیبایی، نرمی، سبکبالی، نمادی مذهبی و مقدس و صلح و می بینیم که معنای آن آزادانه در واژه و در کنار دیگر انگیزه ها شکل می‌گیرد.

به مثالهایی در بارۀ واژۀ دیگری مانند مدرسه بپردازیم؛ ۱. خیابان از مدرسه پیداست (موقعیت جغرفیایی) ۲. او اهل مدرسه رفتن نبود ( نبود گرایشی در زندگی) ۳. جمعه مدرسه ندارم (فعالیت زمانبندی شده در روزها و هفته ها) ۴. مدرسه ممنوع کرده است ( نهاد آموزشی رسمی دارای صلاحیت) ۵. او متعلق به مدرسۀ اصفهان بود (گونه ای طرز تفکر) ۶. مدرسۀ ما در همه مسابقات برنده شد (یک اکیپ ورزشی) ۷. تحصیلات متوسطه را در مدرسۀ خوارزمی گذرانده بودم (تجربه زمان دار یک فرد). در مورد این واژه، ما با دو مشکل مواجهیم. نخست آن که آیا یک هسته مرکزی معنا در تمامی کاربردهای مدرسه وجود دارد؟ و دوم آن که آیا می‌توان برای واژۀ مدرسه یک معنای نخستین قائل بود. پاسخ ما به پرسش نخست به روشنی مثبت است، اما جواب پرسش دوم اندکی پیچیده است. در این مورد می‌توان گفت که در کاربردهای گوناگون واژۀ مدرسه، برخی انگیزه ها قابل شناسایی هستند و در تعهد به قوانین دستور زبان، نما می‌یابند. در مثال (۱) که معمولا به عنوان معنای پایه ای مدرسه فرض می‌شود، ما، در واقع، دورترین رد انگیزۀ واژه را می‌یابیم. در این مورد جنبه مکانی/ فضایی و جغرافیایی (محل عبور، خیابان، کوچه، ساختمان، دیوار، در ورودی...) نمای واژه را می‌سازند. اما در مثال (۲) نما، جنبه کارکردی انگیزه (برنامه، پروژه، دورنمای ِ انتقال دانایی) را تا مرز تأ ثیرات جانبی در بر می‌گیرد. در مثال (۳) نما حامل یک حضور بلافاصله است که بُعد روندی از امور جاری در این محل (یعنی تولید، انتقال یا کسب دانش و تربیت) را دارا است. در مثال (۴) نما تکیه ای است بر جنبه تولید و انتقاِل آن چه که در این محیط برای آدمی متصور است. یعنی آن چه که در حوزۀ یک ساختار روانشناسانه مشترک ما و در یک سامان هماهنگِ فهم عمومی[71] از آن سازمان یا محیط (مدرسه) انتظار داریم. نمای مثالهای (۵ و ۷) به انگیزه نزدیکترند در حالی که نمای (۶) در تأثیر از موضوعیتِ کاربرد (فعالیت های مختلف در این قلمرو)، با کمی دوری از انگیزه و در عین حال وابسته به ایده تجمع، تراکم و پروژه تربیتی، شکل می‌گیرد.

5. تلاشی برای تعریف سه وجه ساختار معنا: انگیزه، نما و موضوع

در کارزار شکل دهی به معنای واژگان، تقدم یا تأخری برای هر یک از لایه ها نمی توان قائل بود و هر سه، همزمان، اما با نقشهای متفاوت و البته با چگالی های متغیر، بدنۀ معنا را می‌سازند. به گفتۀ دیگر، ما در برابر سه شیوه یا سه وجه یگانه سازی و شرحِ معنا در دایرۀ تأویل قرار داریم. اگر در گرد این دایره سوار بر انگیزه بگردیم، خواهیم گفت که انگیزه ها در موضوعات، نما می‌یابند. نماها در موضوعات (محل تجلی انگیزه هایِ واژگان) و آشکارگی ابعاد گوناگون معنا وهمچنین شیوه های مختلف ثباتِ معنا هستند. آخرین ناحیه این دایره تأویلی، که مربوط به پیوند موضوع به انگیزه است، توجه ویژۀ ما را در تمامی مباحثی که به استعاره باز می‌گردد برمی انگیزد. در اینجا ما از یک «قرار داد بازسازی» معنا سخن نمی گوییم بلکه به امر عرضه در سه زمان یا سه وجه روندمند نظریۀ صورتهای معناشناسی اشاره داریم. اینک به هر یک از این سه برش بطور جداگانه نگاهی گذرا می‌اندازیم.

5.1. انگیزه

تبیین واژۀ انگیزه اسان نیست. معرفی آن در چارچوب یک الگوی گشتالتیست، نمی تواند به تنهایی پاسخگو و یا دربرگیرندۀ آنچه در پس این مفهوم نهفته است، باشد. زیرا استفاده مفهوم الگو در معنای پدیدار شناسی آن، خطر افتادن به دامن مسئله پدیده های لحظه ای و فوری را با خود به همراه دارد در حالی که درست برعکس ما بدنبال بیان مفهوم انگیزه در مسئله فردی سازی و هویت بخشیِ صورتها در گذر یک پروسه و در یک خط سیر هستیم. یعنی صورت باید در یک فعالیت بالنده و سازندۀ پیوند با ...، دسترسی به...، گشایش به سوی... و گونه ای تشویش بدست آوردن قلمروهای جدید و سازندگی فهمیده شود. حساسیت بر واژۀ صورت برای آن است که این صورت باید بصورتِ صورت پیوندها دریافت شود تا مفهومی که از این بافتار دنبال می‌کنیم تضمین نماید. تضمینی که باید سه جنس زیر را دارا باشد تا منظور ما را برساند؛ ۱. نگاه پدیدارشناسانه یعنی صورتی از دریافت حسی معناشناسی در پیوند با کاربردهایی که آنان را مجازی می‌نامیم و جنبه استعاره ای بودن آنان قوی است را شامل شود، ۲. پتانسیلی که به بازسازی زبانشناسانه بیانجامد، ۳. نظریۀ صورتها که مشخص کننده گونه و چگونگی سازماندهی و مختصات استعاره ای وابسته به آن خواهد بود را در بر بگیرد.

انگیزه ها معمولا عمق ها هستند. مواد نخستین یا تکیه گاه اند. حمل کننده تدارکات لازم برای عملیات نما سازی یا موضوعیت یابی اند که خود را به گونه ای ویژه، پایدار کرده و سپس با جای دادن خود در سازمان یابی واژه ها در زنجیرۀ نحوی، معنای خود و جمله را شکل می‌دهند. ولی باید توجه کرد واژه هایی نیز هستند که اساسا ٌ بدون انگیزه اند (نامهای ویژه یا تخصصی) یا دارای انگیزۀ عام، که خود وارد فراگردی از زایش انگیزه های دیگر شده اند (مانند واژۀ  آدم یا مرد).

نما، بر پایۀ نظریۀ صورتها، واسطه ای میان شکل و محتوا یا عمق و صورت است و مهیاکنندۀ انگیزه برای ورود به صحنه ای که برخی از توانایی های خویش را به نمایش گذارد. نما، بخشی کاهش یافته یا بُعدی از ابعاد انگیزه را در یک ترکیب نحوی یا جمله بر ملا می‌کند، لیکن پتانسیل انگیزه در واژه محفوظ می‌ماند. حتی اگر انگیزه به حوزه هایی وارد شود که از جنس خود نباشد مانند واژه صندوق که از صندوق آهنی تا صندوق پستی و در گستره ای دیگر قبر یا تابوت (یک چند در این بساط بازی کردیم     رفتیم به صندوق عدم یک یک باز (خیام)، نهفتند صندوق او را به خاک  ندارد جهان از چنین کار باک (فردوسی)) و یا با ورود به فضاهای دیگر، از صندوق بازنشستگی و صندوق بین المللی پول تا محلی برای دریافت یا پرداخت پول باجۀ صندوق بانک، یا حتی یک ماشین  در جملۀ «صندوق قراضه را بیار بریم» دامن می‌گسترد. کاربردهایی که به آن مجازی یا استعاره می‌گوییم، نقشی کلیدی در انتشار و یا نقطه عزیمتِ انگیزه برای فعالیت دریافت حسی که به آن وابسته است، دارد. در این جاست که به مشکلی که پیش از این اشاره رفت یعنی تبیین دقیق انگیزه، برمی‌خوریم. انگیزه فقط برآمده از فعالیت دریافت حسی ماست. می بینیم که در مورد صندوق که بافتار و پسینه-ای از نگهداری و محافظت دارد، ما، به انتشار دامنۀ استفاده از واژه تا نما گیری در حوزه های دیگر ناشی از همان دریافت حسی، می‌پردازیم.

بطور خلاصه می‌توان گفت که برای شرح مفهوم انگیزه در چارچوب نظریۀ صورت ها، ما نیازمندیم به الف. مبادله میان ابعاد معناشناسی که موجب ثبات در ساختار سازندۀ انگیزه می‌شود ب. گشایش و حساسیت در چارچوب موضوع و موقعیتی که انگیزه در آن شناور است، ج. سازماندهی فعّال که از امکان هویت یابیِ ناشی از کارکرد فرازبانی، فراتر است، د. مجوز داشتن از چنین سنخی از سازمان یابی برای رفتن به فراسوی تقسیمات سنتی نظیر واژک، واژه، جمله، متن.

5.2. نما

در بحث نما یا رخ نماییِ معنا، راه کوتاه تری در پیش داریم. اساس کار باز می‌گردد به معناشناسی در سطح واژگانی - دستوری. حوزه ای که به نظر می‌رسد «زبانشناسی حوزۀ ادراک » به اندازه کافی بروی آن کار کرده باشد. ما، به واسطۀ این لایه، تمامی فرایند ثبات دهنده و هویت بخشی واژگان را (که البته هنوز واژگان نشده اند) نشانه می رویم. فرایندی که از آن سخن می‌گوییم همان مرمت کاری میان شکل / محتوا (یا عمق / صورت ) و چشم انداز است. در این لایه است که تمامی عملیات دستور زبانی که در بستر موضوعیت برقرار است، مشاهده می‌شود. نما در دستگاه نظری ما، لحظه ای دورادور و (کم و بیش) شبیه برش «اندیشیده های برآمده از دریافت حسی»[72] هوسرلی است با این تفاوتِ بنیادین که دیگر با واحد های مستقلا هویت یافته روبرو نیستیم. بلکه با نمای واحدی سر و کار داریم که مشخصات «آنچه را که می‌جوید» می‌توان شناسایی کرد.

زمانی که نما ها در کار استخدام انگیزه ها برمی آیند، با خط ربطهای قابل انعطاف آنها بازی کرده و آنچه در سرخطهای نخستین آنها دیده می‌شوند یا بطور بالقوه در آنان وجود دارند، مورد استفاده قرار می‌دهند. نماها از یک نظریۀ استاندارد صورت ِ گشتالتیست ناشی می‌شوند. یعنی حاوی زمان مشخص، موجودیتی برای خود در درون و حضور گزاره، ساختار شکل و محتوا، و سرانجام یکپارچگی واحدی که در شناسایی عملی یکدیگر شکل می‌گیرند، هستند. در عین حال نماها دارای افق و چشم انداز کم و بیش غنی و مشخصی می باشند. افقی درونی که برخاسته از یکپارچگی فرم است و افقی بیرونی که مربوط به حوزۀ موضوعی می‌شود. درست است، زمانی که بطور خودبخودی سخن می‌گوییم، نماها تنها در پیوند با مقولاتی دریافت می‌شوند که خود اجازۀ دسترسی به آنها را به ما داده اند، اما، با این حال باید نماسازی را به مثابه فازی در پایداری معنا، دانست. برای نمونه به نمای واژۀ در به عنوان اسم، حرفِ اضافه یا پیشوند توجه کنیم.[73] انگیزه این واژه را می‌توان مجموعه ای از مفاهیم زیر دانست: محل یا عمل ورود (یا خروج)، تداخل، گذر، نفوذ، رسوخ به فضای دیگر، راه دسترسی، نشانه روی یک جهت، جدا سازی، تداوم. حال وقتی این واژه در صورت اسمی آن به کار می رود، (و انواع نماها در کاربرد ثبات دائم یافتهاند)، حضور انگیزه را به خوبی می‌توان احساس کرد: درِ خانه، درِ بطری، بختِ باز باید از آن در که یکی چون تو درآید، روی میمون تو دیدن درِ دولت بگشاید (سعدی)، از هر دری سخن گفتن (ورود به موضوعی جدید)، یکی به سر و یکی به درِشان زده شد (ماتحت)، به هفتم در از عالم تربیت ( بخش هفتم کتاب)، این آزاد مرد وکیل در این پادشاه بود (دربار)، نخستین در از من کند یادگار (مرحله)، کافر از بیم توقع برود تا در چین (مرز). اما نگاهی به تمامی کاربرد های «در» بصورت حرف اضافه و پیشوند و حتی در حالت فعلی آن دریدن، نشان می‌دهد که انگیزهِ جایگاه های دیگر این واژه در دستور زبان، تا چه اندازه به انگیزۀ در در کاربرد اسمی آن، نزدیک و منطبق است و بافت آن مضمونی از درون، ورود، داخل، گذر، نفوذ، جدا سازی و ... را دارا می‌باشد. می‌توان گمان برد که این ساختارهای دستوری متفاوت از یک ساختار ابتدایی منشاء گرفته باشند چرا که در هر یک از نماهای (پیشوندی و حرف اضافه ای) این واژه، چه در ظرف مکانی و یا زمانی، چه در بیان کیفیت یا حالت، این مفاهیم قابل ردگیری و استخراج هستند.

5.3. موضوع

 واژه ها و ساختارها به عنایت انگیزه ها و نماهای واژگانی و دستور زبانی، مدخلی هستند به سوی موضوعاتی (در حال زمینه سازی و شکل گیری) که ابعاد وجودی و امکان دسترسی به معنا را فراهم می‌آورند. تمامی موضوعات بر پایه، برخی، صورتهای نوآوری شده معناشناسی در تبانی کم وبیش زودگذر و ناپایدار سه جنبه شرح معنا، استوار خواهد شد.

یک موضوع یا بطور عامتر یک سازمان موضوعی، نشانه ای از اسباب هستی شناسی جهانی یا گستره ای در برابر فهم نیست و مفاهیم پدیدار شناسی یاد شده در تبیین موضع، به اندازۀ کافی در برگیرنده نیستند. لایۀ موضوعی معنا در واقع لحظه ای است که فعالیت زبانی در مواجهه با (واقعیت یا موقعیتی) بیرون از خود قرار می‌گیرد و عینیت یابی آن توسط خود زبان و برای زبان در خط سیری که ثباتی گذرا دارد، انجام می‌گیرد. موضوعیت پای مصداق ها را به میان می‌کشد اما با زیر پوشش خود گرفتن آن و یا لااقل با شرط گذاری برای هویت یابی آنان.

هیچ نمایی ثبات نمی پذیرد مگر در مسیر موضوعیتی که در آن قرار می‌گیرد چنان که هیچ موضوعی به آخر نمی رسد مگر در یک نما یا مجموعه ای از نماهای همزمان که در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند. برخلاف نماها و زمانی که برای پایداری آنان لازم است، پیوند بین زمانِ یک خط سیر (قطب کارکردِ تعبیری) و ساختار مسیر طی شده (قطب موضوع شکل گرفته)، اجباری یا درون زا نیست. برش موضوع، پیرو اصول دستور زبانی است، همان قدر که پیرو ضابطه های قابل فسخ است نظیر تمامی چیزهایی که تحت تأثیر امور زیبایی شناسی، بلاغت زبانی، حوزه سخنوری و گفتار یا عمل اجتماعی قرار می‌گیرد. موضوع، یک تأویل ثانوی نیست که پس از انگیزه و نما بیاید. بلکه همواره از پیش به مثابه شرایطی که به چانه زنی برای تجلی معنا می‌پردازد، حضور دارد. موضوع، شرایط و اوضاع و احوالی است که نما در آن جان می‌گیرد. آنچه پیش از این به عنوان منطق وابستگی و دسته بندی واژه ها، کاربردهای اسمی و مختصات درون زا و مصداق ها آمد، همگی در این سطح مطرح اند یعنی در چارچوب موضوعیت ویژه ای که واژگان نمای خود را برآمد بخشیده اند و این همان امر موضوعیت یا امر موجودیتی است که گورویچ از آن یاد می‌کند.

واژۀ حال را در نظر بگیریم. اصول دستوری یا جایگاه گفتار، به مثابه موضوعیت وارد عمل می‌شوند (تا بر بستر انگیزۀ سیال و بی ثبات آن)، نمایِ واژه را در صحنه ظاهرکند. فهم فوری و بلافصل ما از این واژه زمان حاضر و اکنون است اما می دانیم که این انگیزه، متحول شده و گسترۀ آن به بیان «وضعیت جسمی، حالات روحی، چگونگی و کیفیت، شور و نشاط، جریان امور و... » انجامیده است. در این جا قواعد دستور زبان چون موضوعیتی برای انگیزه ها حاضر می شود. مثلا هریک از افعال زیر جایگاه یا موضوعی هستند که جهت معنای حال را روشن کرده و واژه نمادار می شود: حال آمدن، حال آوردن، حال دادن، حال داشتن، حال کردن، حال (کسی) برگشتن، حال بهم خوردن، حال بودن، حال گرفتن و انبوهی دیگر از کاربردها در این افعال و در دیگر مشتقات دستوری این واژه.

با این حساب، دعوای همیشگی در داوری بین معنا (چون اولین و جوهر) و مصداق (چون ثانوی و چیزهای عینی در خود) بیرون از قلمرو زبانی، بیهوده است. زیرا بدون پادرمیانی موضوعیت معناشناسی و بدون یک دریافت پدیدارشناسی از مصداق که به همان میزان که ساختار است، ما را به ملاقات جهان می‌برد، وارد جرگه دعوای زرگری می‌شویم و از حق یکی در برابر دیگری دفاع می‌کنیم. اگر در پی یک پیش فهمی هستیشناسی زبانی هستیم، باید بپذیریم که پیوند بین واژهها و چیزها، پیوند میان دو عبارت از پیش ساخته نیست، یک پیوند خانوادگی و دو شیوه ثبت در مجرای یک بستر پدیدارشناسی است.

موقعیت کاربرد یا موضوع می‌تواند گاهی فضای متن و ساختار گرامری باشد. در ترکیب عاشق بد بخت یا  انقلابی خسته، هر واژه بطور جداگانه در بستر انگیزۀ خود رخ می‌نمایند و موضوع، نتیجه دهنده نما در هر زنجیرۀ دستوری است، اما در عین حال شاهد افق معنایی جدید در ترکیب هستیم و دو صفت بدبخت و خسته، واژگان عاشق و انقلابی را با آمیزش فضاهای موضوعی هریک در این زنجیره، به حوزۀ معنایی ویژه، ترغیب می‌کنند. گاهی یک ترکیب مانند (اسم 1) + (اسم 2) در زنجیرۀ دستوری، دادوستدی میان خود برقرار می کنند که امکان دریافت معنا در سامانه فهم مشترک آدمیان را فراهم می‌کند. وقتی می‌گوییم کلیدِ در و کلیدِ رازها یا پنجرۀ اتاق و پنجرۀ دل، در تمامی مثالها (اسم 2) نقش موضوع برای انگیزۀ (اسم1) را بازی می‌کند تا نمای هر یک از واژگان بطور جداگانه ولی در یک خط سیر، تجلی یابد. چنان که اگر بخواهیم از ترکیب کلیدِ پرده یا کلیدِ پله یا کلید شیر استفاده کنیم، در برابر یک ساختار غلط معناشناسی یا دچار گیجی می‌شویم چرا که انگیزۀ پرده یا پله یا  شیر خود به مثابه موضوع برای (اسم 1) عمل کرده و اجازۀ حضور (نمای)ِ انگیزۀ کلید را نمی دهند مگر آن که در وضعیت ویژه ای باشیم که مثلا اشاره به شکل کلیدی روی پرده یا پرده ای شبیه یک کلید یا پله ای که مثلا برای نیافتادن بچه، نرده ای قفل کردنی و دارای کلید برای آن نصب کرده باشند، داشته باشد. در مورد کلید شیر آیا می‌توان موقعیتی ویژه را تصور کرد که در آن بستر، کاربرد این ترکیب معنا داشته باشد و انگیزۀ شیر (مایع، خوردنی، ویتامین...) نقش موضوع کلید را به عهده گیرد؟ همینطور است عبارت * پنجرۀ کوه که به سختی قابل فهم است چرا که بین انگیزۀ  پنجره ( گشایش و یا هر گونه گشودگی درون فضایی معمولا با محدودۀ معلوم، به سوی بیرون و فضایی باز یا به آن سوی) و انگیزۀ کوه (انبوهی از چیزها، صلابت، قدرت، بزرگی، ایستادگی، سختی،...) گونه ای بحران و عدمِ تجانس احساس می‌شود تا جایی که انگیزۀ کوه نمی تواند زمینه ساز موضوع برای نمای ِ انگیزۀ پنجره گردد.
موضوعات جدید، موجب پیدایش انگیزه های جدید است که گاه بطور دائمی در زبان می‌مانند و می‌توانند در واژه ها و در زبان رشد و گسترش یابند. باید مجددا تاکید کرد که این سه فاز معنا، به طور دائم زندگی مشترکی را در گفتار یا متن ادامه می‌دهند. یک زنجیرۀ دستور (زبانی) می‌تواند هم زمان این فازها (انگیزه، نما، موضوع) را به روز کند. وقتی می‌گوییم: منظرۀ پس از نبرد، آدم آهنی، گل محمدی در دشت، استراحت جنگجو، نرمی گوشت، شب و لحظه...، در واقع همه فازها هم زمان در کار آفرینش معنا هستند چنان که این حکم در مورد کاربردهایی که مجازی می‌نامیم نیز صدق می‌کند مانند کاربردهایی چون قیافه گرفتن یا سر به هوا بودن که انگیزه های ِ باثبات را به حالت سیال با قرار دادن در موضوعیت ویژه (موقعیت گفتار یا اوضاع و احوال تثبیت شده) رها کرده است.

و به عنوان سخن پایانی

آن چه در پیش آمد بی شک مقدمه ای بیش بر تئوری صورتهای معناشناسی نمی تواند باشد و امید است تا در فرصت های بعدی بیشتر بدان پرداخته شود. با آن که این نظریه ادعای جهان شمولی و پاسخ گویی به تمامی امور پیچیدۀ معناشناسی در زبانهای بشری را ندارد لیکن جایگاه مناسبی برای نقد دیگر نظریات معناشناسی یافته است و با این حساب بهتر است آن را پیش هر چیز، پروژه ای برای تحقیق دانست.


________________________________________
[1] Cf. Cassirer E (1923), Philosophie des formes symboliques, vol.1, le langage, Paris, Minuit, p. 20
[2] برای واژۀ motif که در نظریۀ صورت های معناشناسی یکی از لایه های معنا معرفی می شود، معادل «انگیزه » را برگزیدیم. واژگان زمینه، متن، بافتار معادل های دیگری هستند که می توان برای بیان مفهومی که در دل واژه motif در نظریۀ صورت نهفته است، در نظر گرفت. با این حال واژۀ انگیزه از آن رو مناسبتر دیده می شود که با خود مضمون پویش و سبب را به همراه دارد و هدف ما را در رساندن برشی که در بنیاد معنای واژگان حضور دارد و بر آن پایه بنا به موضوعات گوناگون معنای واژگان نمایانده می شود، بهتر تامین می کند.
[3] Profil
[4] Thème
[5] «معناشناسی حوزۀ ادراک» معادلی است که برای linguistique cognitive برگزیده شده است. با آن که دقت این معادل نیز بحث برانگیز است اما به مراتب بر معادل «معناشناسی شناختی » ترجیح داده می شود. عنوان «معناشناسی شناختی» مورد قبول اکثر قریب به اتفاق مترجمان و نویسندگان بوده است لیکن بنظر میرسد استفاده دو واژۀ هم ریشه ترکیب غریبی می سازد که فهم را دشوار می کند.
[6] Visetti - Cadiot
[7] Humboldt
[8] Schématisme
[9] گشتالت به آلمانی (Gestalt) نام یک مکتب درروانشناسی و نام گروهی کوچک از روانشناسان آلمانی پیرو این مکتب در قرن بیستم است که نظریات مکس ورتایمر را مبنای کار خود درزمینۀ بررسی یادگیری قرار دادند. گشتالت در آلمانی به معنای «انگاره » (configuration) یا «سازمان» (organization) است. روانشناسان گشتالت معتقد بودند که گرچه تجربه‌های روان شناختی از عناصر حسی ناشی می‌شوند، اما باخود این عناصر تفاوت دارند. آنها معتقد بودند که یک ارگانیزم چیزی به تجربه می‌افزاید که در داده‌های حسی وجود ندارد و آنها آن چیز را سازمان (organization) نامیدند. طبق نظریۀ گشتالت ما دنیا را در کل‌های معنا‌دار تجربه می‌کنیم و کلا هرآنچه می‌بینیم محرک‌های ترکیب یافته در سازمان‌هایی است که برای ما معنی دارند. کل، چیزی فراتر از مجموع اجزای آن است. از نظر پیاژه نیز گشتالت ساختاری است که دریافتهای حسی بدان وابسته اند. وی معتقد است که نظریۀ صورت یا گشتالت در قلمرو پدیدارشناسی گسترش یافت اما از این حوزه تنها مفهوم بنیادین کنش متقابل سوژه و ابژه را به عاریت گرفت. (Cf. Piaget J, Le Structuralisme, Paris, P.U.F., 1968, p. 47)
[10] linguistique cognitive
[11] Consience   
[12] Théorie du champ de la conscience
[13] تاریخچه نظریۀ صورتهای معناشناسی (انگیزه motif- نما Profil – موضوع Thème ) به مباحث پی یر کادیو ( Pierre Cadiot ) و فرانسوا نمو ( François NEMO ) در میانه دهه 90 باز می گردد. این دو طی سلسله مقالاتی در حوزۀ کالبد شکافی معنا (که عرصه واژگانی و دستور زبان را در بر می گرفت) با طرح مباحثی پیرامون دو محور منطق تعلق یا وابستگی ( logiques d’appartenance) و منطق تطبیق یا سازگاری (logiques de conformité) و سپس نظریۀ مختصات درونی (Propriétés intrinsèques) و مختصات برونی ( Propriétés extrinsèques) ، زمینۀ گسترش نقد نظریات موجود معناشناسی را فراهم آوردند. این روند بتدریج با پیوند به عرصه مباحث معناشناسی اشاره ای (indexicale ) تنی چند از معنا شناسان حلقه مرکز مون روژ در پاریس، سرانجام توسط کادیو و ویزتی پس از انتشار مقالاتی چند با چاپ کتاب خود تحت عنوان «برای یک تئوری فرمهای معناشناسی (انگیزه– نما- موضوع ) » در سال 2001 طرح و شرح داده شد. شرح و بسط نظریۀ منطق تعلق- تطبیق و مختصات درونی- بیرونی را می توان در دو مقالۀ زیر یافت.
Cf. Cadiot P & Nemo F(1997), Propriétés extrinsèques en sémantique lexicale, Journal of French Language Studies n°7, p. 1-19
Cf. Cadiot P(1999), Principe de conformité et génération analogique en sémantique nominale, Verbum XXXI, p. 383-407
[14] Cf. Cadiot P & Visetti Y-M (2001), Pour une théorie des formes sémantiques – motifs, profils, thèmes, Paris, PUF, p. 2
[15] Cognitive
[16] Perception
[17] A. Culioli
[18] Théorie des Formes Sémantiques
[19] نک .احمدی، بابک (۱۳۷۰)، ساختار و تأویل متن، تهران، نشر مرکز، ص۴۶۱
[20] Cf. Traban J (1992), Humboldt ou le sens du langage, Liège, Mardaga, P. 8
[21] Métalinguistique
[22] Ontologie
[23] Epistémologie
[24] ویلیام فون هومبولت با طرح نظرات خود تأثیر عمیقی در جایگاه فلسفی زبان و فلسفه زبان بویژه نزد برجسته ترین فیلسوف های آلمانی بر جای گذارد. از میان آنان نیچه، کاسیرر و هایدگر بهرۀ بیشتری از بینش هومبولتی بردند. نگاه هایدگر به زبان در همین راستا است : «ما محصور زبان هستیم و زبان نمی تواند دلالتی به واقعیت خارج از خود داشته باشد. اگر واقعیت را داده ای خارج از زبان بدانیم، راهی برای شناخت نخواهیم داشت. واقعیت جز واژه ای درون زبان نیست و همچون هر واژه دیگر توانایی خروج از محدوده زبان را ندارد. آدمی درون زبان جای دارد و وابسته به آن است . هرگز نمی تواند به خارج گام نهاده و آن را از جایگاهی دیگر بنگرد. ما همواره گوهر زبان را از جایگاهی می بینیم که خود زبان به ماامکانش را می دهد » نک. احمدی، بابک (۱۳۸۱)، هایدگر و پرسش بنیادین، تهران،نشر مرکز، ص۳۹۳
[25] Formes symboliques
[26] Id. Cassirer E. (1923)
[27] Référence
[28] Désignation
[29] Cf. Langacker R(1987, 1991), Foundations of Cognitive Grammar, Stanford , Press University
[30] noème perceptif
[31] Champ thématique
[32] sémantique interprétative
[33] F. Rastier
[34] در واقع فرانسو رستیه در آثار خویش از جمله معناشناسی تعبیری(Cf. Rastier F (1987), sémantique interprétative, paris, puf) مسیر گذر از ساختار گرایی را بخوبی هموار می کند و با توجه به آن که بعضا ٌ مهیا کننده بسیاری از محصولات فکری «تئوری صورت های » کادیو – ویزتی است لیکن بنظر می رسد آنجایی که وی از حرکت باز می ایستد، نظریۀ صورتهای معناشناسی (انگیزه/  نما / موضوع) به حرکت در می آیند. بگفتۀ ویزتی، این نظریه، سبقتی از دست راست آرای رستیه است (16 ژوئن 2002- سمینار حلقه معناشناسی  (indexical - واقع در Aubeterre sur Dronne)
[35] linguistique cognitive
[36] Forme Schématique
[37] à priori
[38] Cf. Heidegger M (1962-1971), Qu’est-ce qu’une chose ?, paris, Gallimard, p.204-214
[39] Nécessaire
[40] Possible
[41] از نظر لانگاکر (1987 :17) اصلی ترین سؤال در یک تئوری زبانشناسی طبیعت معناست و اینکه چگونه آن را می توان به حساب آورد. معنا یک پدیدۀ شناختی(حوزۀ ادراک) است و باید بدین رویه آنچنان که شایسته است مورد بررسی قرار گیرد. معنا یک ساختار مفهومی است که از یک کارکرد شناختی حاصل می شود.
[42] Id. Cadiot & Visetti (2001), p.1
[43] دلیل ناکافی بودن مدل کانتی و عدم پاسخ گویی به دغدغۀ توضیح ساختار معنا هم این نکته است که رسالت مدل یاد شده عبارت از مشروعیت دادن به مجموعه قضاوتهای آدمی به یک تجربه مشخص و شکل گرفته است. تجربه ای در کاربرد دائم و برخاسته از عینیتی که به اقتضای محیط مضمون یافته و در یک ساختار واحد و سیستماتیک ارائه میشود. در واقع در دستگاه نظری کانت تئوری فرم وجود ندارد، چرا که از نظر وی ، صورت ها موضوع قابل تجربه نیستند بلکه، ارزشهای ِ موضوعات ِ عینی به حساب می آیند و با آنها چون «امور جهانشمول » در گذر روند قضاوت ِ زیبایی شناسی برخورد می شود.
[44] از نظر کولیولی حروف ربط نظیر اما، اگر، بنابراین ، پس، در نتیجه، ...صورت های مجازی ِ پایه هستند که آنان را صورت الگو مند می نامد . وی معتقد است که تجزیه و تحلیل حروف ربط به یک بازنمود قطعی (représentation formelle) منتهی می شود که ویژگیهای ثابت و قابل کنترلی دارند. این بازنمود قطعی همان صورت الگو مند (شماتیسم) است که از بازسازی صورت اولیه، صورت های دیگری تولید می کند.
             Cf. Culioli, A. (1990), Pour une linguistique de l'énonciation, vol 1, Paris, Ophrys , p.115-116
[45]Cf. Lakoff G, Johnson M(1980-1985) Les métaphores dans la vie quotidienne, paris, Minuit
[46] به گفته شیخ اجل: ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی / جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
[47] Ontologie première
[48] Cf. Petitot J(1997), Forme, Encyclopédie Universalise 5,p. 1
[49] Id. Cadiot & Visetti (2001), p. 63
[50] théorie du champ de la conscience
[51] Cf. Gurwitsch A(1957), Théorie du champ de la conscience, Paris, Desclée de Brouwer
[52] Phénoménologie de la perception
[53] ترجیحا ٌ برای مفهوم noème perceptif معادل «اندیشیدۀ برآمده از دریافت حسی » را برگزیدم . noème اسم مفعول فعل noèse یونانی به معنای عمل اندیشیدن است و از آنجایی که از نظر هوسرل یک پیوند متفابل میان وجدان و پدیده برقرار است و این هر دو لازم و ملزوم یکدیگراند، noèse به فاعل و «من » ی که می اندیشم باز می گردد و noème به موضوعی که مورد اندیشه واقع می شود. لیکن هوسرل به تقدم noèse باور دارد.
[54] Ibid. Cadiot & Visetti (2001), p.64
[55] Ibid. Gurwitsch A(1957), p.280
[56] La structure thématique du champ de la conscience
[57] Husserl E(1974), Recherches logique, vol2, paris, PUF
[58] Husserl E(1970), Expérience et jugement, paris,PUF
[59] به اختصار می توان این اصطلاح را شامل حال «سرگذشت خویش » دانست یعنی هر آن چه در زندگی تا کنونی خود شاهد بوده ایم: ادارک، تخیل، تعقل، حکم، آرزو و احساس کردن، خواستن و...و در یک کلام وجدان و حالات آن و هر آنچه به وجدان دریافت شده و می شود : Benoist J (1997), Phénoménologie, Sémantique, Ontologie – Husserl et la tradition logique autrichienne, Paris,
 PUF, p.246-247,
Beaufret J(1971), Introduction aux philosophies de l’existence : De Kierkegaard à Heidegger, coll. Médiations, n° 85, Paris, Éditions Denoël-Gonthier p. 183-184
[60] مطالعه سه طیف ِ معنا در نظریۀ صورت های معناشناسی، هم دامنۀ واژگانی و هم قلمرو دستوری را در بر می-گیرد. از آنجایی که در این مختصر نخواهیم توانست به همه ابعاد بحث بپردازیم، لذا در ادامه ضمن بررسی هر دو حالت تکیه ویژه ای به مطالعه واژگان خواهیم داشت.
[61] هانری برگسون بر این باور است که :»در یک کلام ما «چیزها » را نمی بینیم بلکه برچسبی که بر روی آنان زده شده است را می خوانیم و این گرایش هم که ناشی از احتیاج است، در زیر نفوذ زبان صورت می گیرد. زیرا واژه ها(به استثناء اسامی ویژه) به «گونه » اشاره دارند. «واژه » شناخته ترین و عادی ترین کارکرد «چیز» را ثبت کرده و خود را میان ما و چیز جا میدهد. واژه، صورت ِ چیز را از چشمان ما پنهان نگاه می دارد. تازه اگر این صورت، از پیش، پشت نیازی که خود، واژه را خلق کرده است، پنهان نشده باشد.»
  Cf. Bergson H(1940-1975) , Le rire, Essai sur la signification du comique, Paris, PUF,p.117
[62] نک. برهان قاطع (محمد حسن خلف تبریزی)، باهتمام محمد معین ( 1376-1362)، 5جلد، انتشارات امیر کبیر، ص831
[63] Logiques d’appartenance et logiques de conformité
[64] نگاه بیدل به معنا بس عمیق است و واژگان را حجاب معنا میداند:»...روزی میرزا[بیدل] را در مجلس تواب شکرالله خان با شیخ ناصر علی اتفاق افتاد که با هم صحبت کردند و این غزل [نشد آئینه کیفیت ما ظاهر آرائی /نهان ماندیم – چون معنی، بچندین لفظ پیدائی] در میان آمد. شیخ در مطلع آن سخن کرد و گفت :آنچه که فرمودید که: نهان ماندیم، چون معنی، به چندین لفظ پیدائی، خلاف دستور است، چه معنی تابع لفظ است، هر گاه لفظ پیدا گردد، معنی البته ظاهر می گردد. میرزا تبسم کرد و گفت: «معنائی که شما تابع لفظ دارید، آن نیز، لفظی بیش نیست. » (شفیعی کدکنی، شاعر آینه ها،آگه،ص ۲۲) و یا در نظر شیخ محمود شبستری الفاظ عاجز در بیان معانی اند: «هر آن معنی که شداز ذوق پیدا  کجا تعبیر یابد آن را، چو محسوس آمد این الفاظ مسموع  نخست از بهر محسوسند موضوع،   ندارد عالم معنی نهایت   کجا بیند مر او را لفظ غایت، معانی هرگز در حرف ناید  که بحر قلزم اندر ظرف ناید. » (گلشن راز) و اوج این همه در آثار مولانا دیده می شود.
[65] Cadiot P & Visetti Y-M (2001b), Motifs, profils, thèmes : une approche globale de la polysémie, Cahiers de lexicologie n79. P.5-46
[66] Étymologie
[67] برای نمونه واژۀ دیو را در نظر بگیریم. دیو به گروهی از پروردگاران آریایی اطلاق می شده ولی پس از ظهور زرتشت و معرفی اهورمزدا، پروردگاران عهد قدیم یا دیوان، گمراه کننده گان و شیاطین خوانده شدند ولی واژۀ دیو نزد همه اقوام هند و اروپایی، باستثنای ایرانیان، معنی اصلی خود را محفوظ داشته است: deva نزد هندوان هنوز هم به معنی خداست. Zeus نام پروردگار بزرگ یونانی و Deus پروردگار لاتینی و Dieu در فرانسوی از همین ریشه است. (برهان، حاشیه دکتر معین، ص ۹۱۷) از همین واژه ما واژۀ «دیوانه » (دیو + ان [جمع] + ء [نسبت]) را داریم (آن که دیو در وی یا روان اش رخنه کرده –> بی عقل، بی خرد، مجنون، نادان). یا واژۀ «دیوال » = «دیوار » (از: دیو + آر، علامت نسبت، بهار عجم، لغات نامه دهخدا، لوح فشرده) (جداری که در اطراف خانه بنا کنند بجهت محصور کردن و حفاظت آن، هر چیزی که فضایی را محصور کند ...) (برهان، حاشیه دکتر معین، ص ۹۱۸). حال کافی است به اشتقاق این واژگان در زبان فارسی بنگریم و برای نمونه «دیو» می تواند به شخصی بدکار اطلاق شود یا آن که دیوانه معنای عاشق یا علاقه مند بودن به کاری را برساند چنان که «دیوار» معنای مانع و حایل بودن یا جدا سازی، مقاومت یا انبوه چیز های چیده شده کنار و روی هم چون کاربردهای دیوار حاشا، دیواردفاعی، دیوار صوتی، دیوار گوشتی و... را برساند.
[68] به سختی بتوان روشن کرد که واژ گان برای نخستین بار کجا و چگونه و با چه ارجاعی و به میانجی چه کسانی بکار برده شده اند. تمامی اطلاعاتی که در این زمینه داریم در کهن ترین شکل خود تنها مربوط به پس از کشف نوشتار است و از این طریق است که می دانیم برای نمونه واژۀ «آدم» در تمدن سومری به خاک سرخ مصداق پیدا می کرده است. و این در زمان اسارت یهودیان در بابل است که بنا به اعتقادِ خلق انسان از خاک توسط خدا، این واژه بطور گسترده کاربرد خود را به گونه ای استعاره ای به اولین انسان می دهد. لیکن نمی دانیم پیش از این و در چه موقعیتی پیش از کشف خط، این واژه نیز که خود کاربرد استعاره ای برای خاک سرخ داشته است، به چه چیز مصداق پیدا می کرده است. هر اسم استعاره ای مرده است و نقطه آغازین آن معلوم نیست که به درستی کجاست؟ بحث کاسیرر در این باره به فرمهای سمبلیک می رسد .
[69] آوردن مثال برای هر کاربرد متاسفانه در این مختصر بحث را به دراز می برد و کافی است خود تأملی کرده و یا در ساده ترین شکل آن به لغتنامه دهخدا و یا فرهنگ سخن رجوع کنید.
[70] مصداق این واژه در سنت یهودی، مسیحی و اسلامی به خلق اولین انسان توسط خدا باز می گردد، سپس در تأویل اسطورۀ آفرینش، در ایران و توسط عرفا، ساحت معنایی این واژه در زبان فارسی از قرن سوم به بعد وارد عرصه جدیدی می گردد. ادبیات عرفانی که بمدت ده قرن بطور اساسی سازنده ادبیات فارسی است با تعبیر ویژۀ خود از سمبل ها و استعاره ها، اسطوره آدم را وارد زندگی روزمره می کند. نگاه شود به
Fazel Kashani. H , le sens du mot âdam, mémoire de DEA, Université pari 8

[71] کلیبر (Kleiber) معتقد است که هرچند واقعیت زبانی برای هر یک از ما فهم ویژۀ خود را دارد اما به میانجی یک ساختار روانشناسانه مشترک (structure physiologique et mentale) و یک ثبات و سامان هماهنگ در فهم ( stabilité intersubjective)، ما قادر به انتقال مفاهیم و معنا به یکدیگر هستیم.
Cf. Kleiber G (1999), Problèmes de sémantique, paris ,puf, p.21


[72] Noèmes perceptif
[73] خانلری معتقد است که واژۀ اندر در پارسی باستان antar - در اوستائی añtar و در فارسی میانه (پهلوی) اندر به معنی داخل و درون است و در هر سه زبان، هم پیشوند فعل و هم حرف اضافه است. در فارسی میانه صورت تخفیف داده شده در دیده نشده است. (ناتل خانلری، پرویز (1374)، تاریخ زبان فارسی، ج 3، تهران، نشر سیمرغ، ص380 و 41) حسن دوست نیز همین ریشهها را اشاره میکند و سنسکریت آن*entr مشتق از هند و اروپایی antara می داند. (حسن دوست،محمد (1383)،  فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی، تهران، نشر آثار، ص 132) دکتر معین ریشۀ در را از فارسی باستان duvar و اوستا dvar و پهلوی darn و هندی باستان duras.dvâr و ارمنی durn یاد می کند (پانویسی برهان قاطع، ص 828). دهخدا به نقل از ناظم الاطباء آن را به معنی در و درون مانند اندرآن یعنی در آن و اندر خانه یعنی درون خانه می گیرد (لوح فشرده). جالب است که بدانیم که به منظور به دام انداختن انگیزه این واژه، آن را به سه معنا در اوستا می یابیم 1. دریدن، تکه کردن، بریدن 2. نگهداشتن، پشتیبانی کردن، استوار کردن 3. نیایش کردن، ستایش کردن، بزرگداشت کردن (بهرامی احسان، 1369، فرهنگ واژه های اوستا، ج 2، تهران، نشر بلخ، ص694-696) و برهان در معنای درون می آورد «دعایی باشد که مغان در ستایش خدایتعالی و آذر خوانند و بر خوردنیها بدمند و بعد از آن بخورند» (برهان قاطع، ص844)
 

 

ویژه نامه «زبان و متن»
http://www.anthropology.ir/node/18342