جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

همایون صنعتی زاده



      همایون صنعتی زاده
فرشيد ابراهيمي

نویسنده و ناشر
1304-1388
کوره تجربه
نگاهی به کارنامه و خدمات همایون صنعتی زاده به ایران نوین

    «هرکاری که انجام می دهید، مشکلی را حل می کند و یک مشکل جدید به وجود می آورد.»
    این جمله مشهور را که به خوبی حکایت از روحیه شکست ناپذیر و بی باک گوینده آن دارد، چند سال پیش در یک گفت وگو عنوان کرده بود.همایون صنعتی زاده را می گویم. از انگشت شمار ابرمردان معاصر ایران که بی هیچ بزرگنمایی، پس از محمود حسابی، مرد شماره 2 آبادانی و سازندگی در ایران نوین به شمار می رود.
    به راستی او را چگونه باید تعریف کرد؟
   
    بنیانگذار انتشارات فرانکلین، چاپخانه 25 شهریور، ایجاد سازمان کتاب های جیبی، ایجاد و گردآوری دایره المعارف مصاحب، سامان دادن به چاپ کتاب های درسی، مبارزه با بی سوادی، تشکیل شرکت سهامی افست، ایجاد کاغذ سازی پارس، نخستین کشت مروارید در کیش، بنیانگذاری کارخانه رطب زهره، اداره پرورشگاه صنعتی کرمان، خزرشهر که به دست او شهرک خزرشهر شد، ساخت کارخانه گلاب زهرا، کتاب هایی که ترجمه کرد، شعرهایی که سرود و مقالاتی که نوشت...
    
    همایون صنعتی زاده در سال 1304 در تهران به دنیا آمد. پدرش، میرزا عبدالحسین صنعتی زاده، از اولین نویسندگان رمان ایرانی بود. میرزا عبدالحسین نویسنده «رستم در قرن بیستم» و کتاب «خاطرات یک زندگی» است و در کرمان پرورشگاهی داشت به همین نام، که هنوز هم فعال است. پدر میرزا عبدالحسین در کرمان معروف به میرزا علی اکبر «کر» بود؛ بانی و بنیانگذار پرورشگاه صنعتی زاده نیز او بود. میرزا عبدالحسین کار خیر و پررنج و زحمت پدر را ادامه داد... همه بچه های پرورشگاه نام خانوادگی او را بر خود داشتند. استاد علی اکبر صنعتی زاده نقاش و پیکره ساز معروف و از مفاخر هنری ایران یکی از همین بچه هاست.همایون صنعتی زاده خواهرزاده میرزا یحیی دولت آبادی نویسنده «حیات یحیی» نیز هست. دایی او در انقلاب مشروطه نقش تاثیرگذاری داشت. میرزا یحیی را همه هم نسلان همایون صنعتی می شناسند؛ نه فقط از روی تاریخ مشروطه و حوادث مشروطیت، که شاید بیشتر از شعری که از او در کتاب های دبستانی خوانده اند:
    شب تاریک رفت و آمد روز
    وه چه روزی چو بخت من فیروز
    باز شد دیدگان من از خواب
    به به از آفتاب عالمتاب
    و اما همایون صنعتی زاده نیز کودکی خود را در کرمان نزد پدربزرگ و مادربزرگش گذراند. سپس برای طی دوره دبیرستان کالج (البرز بعدی) به تهران آمد و نزد پدرش که به تجارت فرش و فیروزه مشغول بود، کار می کرد. در آن زمان که کسب و کار در ایران شکل مدرن به خود می گرفت، نمایشگاهی هم در چهارراه کالج، در طبقه دوم خانه پدری اش دایر کرده بود و در آن تابلو می فروخت. طبقه اول به موزه و نمایشگاه علی اکبر صنعتی زاده نقاش و مجسمه ساز معروف اختصاص داشت که از بچه های پرورشگاه صنعتی بود و نامش را هم از آن داشت، هر چند بعدها نام علی اکبر صنعتی زاده از نام پرورشگاهی که در آن بزرگ شده بود مشهورتر شد. بچه های پرورشگاه شناسنامه شان را به نام صنعتی می گرفتند. باری، همایون در آن زمان یک نمایشگاه نقاشی و عکس و پوستر در طبقه دوم خانه پدری دایر کرده بود و روشنفکران و خارجیان را برای دیدار از نمایشگاه دعوت می کرد.
    او در گفت وگویی با سیروس علی نژاد که سال گذشته منتشر شد، درباره این بخش از زندگی اش گفت: «دبیرستان را به پایان نبردم. شهریور 1320 شد. شهر شلوغ شد. مملکت وضعش خراب شد. بعد از مرگ پدربزرگ (1318)، پدر، مادربزرگ را آورده بود تهران. شهریور 20 که شد من و مادربزرگ را برگرداند کرمان چون اینجا امن تر بود. از همان وقت من مامور کارهای پرورشگاه بودم. خیلی هم وضع بد بود. هیچ چیز گیر نمی آمد. قحطی بود. مشکلات زیاد بود.»البته او بعدها دیپلمش را در اصفهان گرفت اما هیچ گاه نخواست به دانشگاه برود؛ تصمیمی که باعث اختلاف و قهر او با پدرش شد. به جای دانشگاه، راه بازار را برگزید و شاگرد تجارتخانه ای در بازار شد. سه سال پدر را ندید و پول جمع کرد و کم کم تجارتخانه خود را باز کرد و همان شد پایه فعالیت های فرهنگی، بازرگانی و خیریه ای سال های بعد.
    
    صنعتی زاده و صنعت نشر ایران
    پیش از هر چیز درباره نشر فرانکلین نباید فراموش کرد که مرکز موسسه انتشارات فرانکلین در امریکا در شهر نیویورک است و سرمایه آن کمک های خیریه ای است که کمپانی های بزرگ به موسسات عام المنفعه و خیریه و فرهنگی می کنند.
    در سال 1334 او نمایندگی انتشارات فرانکلین نیویورک را پس از دیدن کتاب های این موسسه و علاقه مند شدن به آن پذیرفت. از اینجا به ترجمه و انتشار آثار امریکایی و اروپایی روی آورد و پس از اندکی کارش گرفت و سازمانش تبدیل به مهم ترین سازمان نشر ایران شد. او خود در این باره چنین می گوید: «در طبقه دوم خانه پدرم در چهارراه کالج فعلی که در طبقه اول آن نمایشگاه آثار استاد علی اکبر صنعتی زاده را دایر کرده بودیم، هرازچندگاه نمایشگاهی از تابلوهای مختلف ایرانی و خارجی ترتیب می دادم که دوستداران هنر اعم از ایرانی و خارجی و اوتاشه های فرهنگی سفارتخانه های مختلف برای بازدید به آن نمایشگاه می آمدند. یک روز دو نفر امریکایی به نمایشگاه آمدند و ضمن بازدید از نمایشگاه خود را نماینده موسسه فرانکلین نیویورک معرفی کردند که شعبه هایی هم در کشورهای مصر و عراق و پاکستان و اندونزی و مالزی داشت و دنبال ناشری در ایران بودند که با آنها همکاری کند تا شعبه ای هم در تهران دایر کنند و از من خواستند در این مورد با آنها همکاری کنم. من که با کار چاپ و نشر بیگانه بودم تقاضای آنها را رد کردم. مدتی بعد چند کتاب به زبان انگلیسی و یک حواله دو هزار دلاری با نامه ای برایم آمد که این چند جلد کتاب را برای آزمایش به مترجمان ایرانی بدهم و چاپ و نشر آنها را به ناشران ایرانی واگذار کنم. من هم با بی میلی و فقط برای آزمایش یکی از کتاب ها را به کتابفروشی ابن سینا نزد آقای رمضانی که از قبل با او دوست بودم و با پدرم هم آشنایی داشت، بردم و چاپ آن را به او پیشنهاد کردم. این کتاب ها دوره کتاب های موریس پارکر بود با چاپ چند رنگ و درباره علوم مختلف که بعداً آقای علی محمد عامری آنها را ترجمه کرد. وقتی آقای رمضانی کتاب را دید، قبول کرد که آن را چاپ کند. من برای اینکه خاطرجمع شوم و او را امتحان کنم که آیا راست می گوید، به او گفتم پیش پرداخت هم می دهی و او قبول کرد 500 تومان هم قبلاً پرداخت کند. به همین ترتیب با آن دو امریکایی تماس گرفتم و مذاکره کردم و موافقت آنها را با چاپ بعضی از کتاب ها که در مورد ادبیات امریکا و اروپا و علوم و فنون مختلف بود گرفتم و موسسه فرانکلین تهران را زیر نظر موسسه مرکزی نیویورک دایر کردیم.»
    همایون صنعتی زاده در موسسه فرانکلین برای اولین بار در صنعت نشر ایران حق کپی رایت بین المللی را رعایت می کرد و برای چاپ ترجمه کتاب هایی که انجام می داد، با ناشر اصلی تماس می گرفت و با پرداخت مبلغ کمی به عنوان کپی رایت حق ترجمه آن کتاب را در ایران به دست می آورد و از طریق ارزان کردن کتاب، تیراژش را در ایران بالامی برد و از اینجا به انتشار کتاب های جیبی رسید.
    او در اوایل کار، همکارانش را از دوستان دوران تحصیل انتخاب کرده بود که به آنها اطمینان و اعتماد داشت. هرمز وحید که مدتی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران با هنر نقاشی آشنا شده بود برای ویرایش و صفحه آرایی و نظارت بر چاپ متن و روی جلد و صحافی و اجرای مراحل مختلف آن، علی نوری برای حسابداری، و ایرج پیرنظر برای روابط بین ناشران و موسسه.
    تمام دغدغه همایون در دوره اداره فرانکلین افزایش تیراژ کتاب بود. این امر او را به سوی افغانستان هم سوق داد.وقتی کار چاپ کتاب های دبستانی در ایران به فرانکلین واگذار شد، همایون عده ای از مترجمان و مولفان و کسانی را که مایل بودند در تالیف کتاب های درسی شرکت داشته باشند به هزینه موسسه به امریکا، فرانسه، انگلیس و آلمان فرستاد تا درباره چاپ و تالیف کتاب های درسی آن کشورها مطالعه کنند؛ دکتر محمود صناعی، احمد آرام، دکتر محمود بهزاد، رضا اقصی، دکتر مصطفی مقربی، ابوالقاسم قربانی، دکتر حافظ فرمانفرماییان، هوشنگ پیرنظر و دکتر مجتبایی برای تالیف و ویرایش و محمدزمان زمانی، پرویز کلانتری، هرمز وحید، لیلی ایمن، ثمین باغچه بان و شهناز سرلتی برای نقاشی، امور هنری، صفحه آرایی و آماده سازی و آقای نجف دریابندری، امیر صمیمی، علی اصغر مهاجر و خود همایون صنعتی زاده هم برای امور اداری و مدیریت به شعبه هاروارد در ژنو، به سوئیس سفر کردند. خطاطی کتاب های ابتدایی اغلب با مرحوم سیف الله یزدانی بود که در موسسه فرانکلین کار می کرد.
    به این ترتیب فرانکلین تبدیل به سازمانی شد که درآمد فراوانی داشت. چاپخانه افست، نخست در خیابان قوام السلطنه در مکانی کوچک پا گرفت اما با مدیریت صنعتی به سرعت رشد کرد و در خیابان گوته زمین بزرگ و ساختمان های متعددی را به اجاره گرفت و موسسه بزرگی شد که در خاورمیانه نظیر نداشت و شاید هنوز هم نظیر نداشته باشد. این چاپخانه هنوز هم کتاب های درسی ایران را چاپ می کند و بیشترین بار چاپ ایران بر عهده آن است. بی تردید هیچ سازمان نشری در ایران به اندازه انتشارات فرانکلین موفق نبوده است. ویراستاری کتاب نخست در همین سازمان شکل گرفت. مهم ترین کتاب های ادبی آن دوره مانند «از صبا تا نیما» در این سازمان آماده و منتشر شد. در مجموع 1500 عنوان از بهترین کتاب های ترجمه در همین سازمان به فارسی زبانان اهدا شد.
    شیوه کار همایون صنعتی زاده در انتشارات فرانکلین جالب بود. حق الترجمه کتاب را یکجا می خرید. همه امور مربوط به چاپ، از ویرایش تا تصحیح و غلط گیری را انجام می داد. اجرت طرح جلد و هزینه تبلیغات را می پرداخت و برای چاپ و نشر به دست ناشر می سپرد و در برابر تمام این کارها 15 درصد از بهای پشت جلد دریافت می کرد. در ابتدای کتاب هم عبارت «با همکاری موسسه انتشارات فرانکلین» ذکر می شد. یکی از اقدامات مهم همایون صنعتی زاده که کاری بزرگ در تاریخ چاپ و نشر و فرهنگ ایران است، پایه گذاری تالیف و چاپ دایره المعارف فارسی است که در سال های1336- 1335دو سه سالی پس از تاسیس موسسه فرانکلین و با کوشش و افکار بلند او صورت گرفت.
    از آنجا که صنعتی برای چاپخانه نیاز به کاغذ داشت و کاغذهای وارداتی پاسخگوی نیازهای کشور نبود، او به فکر تاسیس کارخانه کاغذسازی افتاد. او با استفاده از باگاس (تفاله نیشکر) بزرگ ترین کارخانه کاغذ سازی ایران، کاغذ سازی پارس در نیشکر هفت تپه را تاسیس کرد. به کمک سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی که طرف حساب صنعتی در قرارداد کتاب های درسی بود و نیز بانک توسعه صنعت و معدن، نخست چاپخانه افست و سپس کاغذ سازی پارس بنیاد شد. اما صنعتی زاده که بنیانگذار و مدیرعامل هر دو سازمان بود، در این سازمان ها دوام چندانی نکرد. در کاغذ سازی پارس با مقامات بانک توسعه صنعت و معدن که ظاهراً هوای شرکت انگلیسی «رید» را داشتند، برخورد پیدا کرد و در چاپخانه افست با مسائل دیگری که سبب جدا شدن از آن شد. در این زمان انتشارات فرانکلین را هم رها کرده بود.
    از اتفاقات مهم دیگر اینکه حین جنگ که کارخانه کاغذ سازی پارس از کار افتاده بود، پی او فرستادند که کارخانه را به راه بیندازد. بار دیگر مدیرعامل کارخانه کاغذ پارس شد اما این بار هم مدیریت او دوامی نداشت. چندی هم به راه اندازی چاپخانه آرشام در کرمان پرداخت. اما اینجا هم مدیریت او تحمل نشد.
    
    صنعتی زاده و نخستین مبارزه با بی سوادی
    داستان مبارزه با بی سوادی صنعتی زاده از این قرار است که در سال 1963 یا 1964 که یونسکو جشن سوادآموزی خود را در ایران برگزار می کرد، در جلسه ای همه اهل فن را از وزیر و وکیل تا کارشناسان رشته های گوناگون دعوت کرده بودند. برای قسمت کتاب و نشر هم از صنعتی زاده دعوت شده بود. ظاهراً در پایان جلسه از صنعتی زاده که تا آن زمان ساکت نشسته بودند، پرسیده بودند شما حرفی ندارید؟ او هم سوال هایی مطرح کرده بود مانند اینکه اصلاً سواد چیست؟ به کی می خواهید سواد یاد بدهید؟ به چه زبانی می خواهید بیاموزید؟ و بعد هم پیشنهاد کرده بود طرح را ابتدا در یک گوشه از کشور اجرا کنند، با مشکلات آن آشنا شوند، کار را یاد بگیرند و بعد سراسری کنند. با این حرف ها کار به گردن خود او افتاده بود. او هم برای آزمایش شهر قزوین را پیشنهاد کرده بود که نیمی ترک زبان و نیمی فارس زبان بودند. شده بود رئیس مبارزه با بی سوادی در قزوین. دولت کمک می کرد، نیروی هوایی هواپیما در اختیار می گذاشت، ارتش از کمک دریغ نداشت، یک رادیو اف ام راه انداخته بود. تمام روستاهای قزوین را از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب زیر پوشش قرار داده بود. 80 هزار نفر را سر کلاس نشانده بود. کمیته ملی مبارزه با بی سوادی را شکل داده بود که در آن روحانیون نقش بیشتری داشتند چون باسوادهای روستا بودند. این موجب نگرانی سازمان امنیت شده بود و ذهن شاه را خراب کرده بودند که این کار خطرناکی است. بنابراین راه این نیست که به جنگ بی سوادی بزرگسالان برویم، راه این است که شرایطی فراهم کنیم تا همه بچه ها به مدرسه بروند تا بعد از گذشت یکی دو نسل، دیگر بی سواد نداشته باشیم.
    صنعتی زاده در این باره می گوید: «حدود یک سال و نیم شب و روز مرا گرفت. تمام کلاس ها را تک تک سرکشی می کردم. منطقه را تقسیم کرده بودم. سرپرست گذاشته بودم. حدود هزار تا معلم تربیت کرده بودم. خیلی خرج این کارها شده بود. اما نتیجه صفر!»
    معیار او برای اعتراف مبالغه آمیز صفر دانستن کارش ویژه خود اوست: «اواخر کار، روزها می رفتم اداره پست، می پرسیدم تعداد نامه هایی که از پست قزوین بیرون می رود نسبت به یک سال پیش اضافه شده یا نه، نشده بود.»
    سرانجام بعد از اینکه برای شرکت در کنفرانسی به توکیو رفته بود، سازمان امنیت زیرآبش را زده بود. او خود می گوید: «وقتی برگشتم دیدم یک آقای سرتیپی را جای من گذاشته اند. من هم از خدا می خواستم. از شر این کار راحت شدم اما حقیقتش این است که هنوز هم رهایم نکرده است.» مبارزه با بی سوادی از کارهایی است که صنعتی زاده در آن از کارنامه خود راضی نیست. این مبارزه را به نبرد کسی تشبیه می کند که در خواب به سمت دشمن مشت و لگد می اندازد، اما مشت و لگدش کارگر نیست. اگرچه نام همایون صنعتی زاده همچنین به عنوان یکی از پیشگامان مبارزه با بی سوادی در ایران ثبت شده است.
    
    از رطب زهره تا گلاب زهرا
    رطب زهره از کارهای دیگر صنعتی زاده است، که نخست بانک اعتبارات دست اندرکارش بود اما ورشکسته شده بود. به صنعتی زاده مراجعه کرده بودند که فکری به حال آن بکند. به بم رفت و شرکت را دید و فکر تاسیس آن را پسندید. صنعتی زاده شرکت را خریده بود به این معنی که یک سوم بهایش را پرداخت کرده بود و دوسوم دیگر موکول به این بود که شرکت سودآور شود. شرکت سودآور شد اما رقابت اسرائیلی ها که در ایران آن روز نفوذ زیادی داشتند، سبب شد در دوره نخست وزیری آموزگار سعی کنند شرکت را از دست صنعتی زاده خارج کنند. در اثنای دعوا، کار به انقلاب کشید. پس از انقلاب همایون توانست از طریق دادگاه انقلاب شرکت را پس بگیرد و درآمدش را به پرورشگاه صنعتی بم اختصاص دهد که مخصوص دختران است. اکنون نیز هزینه های پرورشگاه بم از طریق این شرکت تامین می شود.
    یکی دو سال قبل از انقلاب، همایون به کرمان کوچ کرده بود و در ملک پدری اش در لاله زار کرمان مشغول کاشتن گل محمدی و دایر کردن دستگاه های گلاب گیری شده بود. از آن روز تا امروز کشت گل و کار گلاب گیری توسعه بسیار یافته است. نویسنده «نامداران ایرانی» در مورد جایگاه همایون صنعتی زاده در میان نامداران ایرانی می گوید: «همایون صنعتی زاده وقتی رفت به کشاورزان منطقه آموخت که گل بکارند و گفت گل تان را می خرم تا گلاب کنم و به دنیا بفرستم که خشخاش نکارید، کاری کرد که سازمان عریض و طویل ملل متحد در انجامش در افغانستان درمانده است.»
    اما در این مدت اتفاقات دیگری نیز افتاد. از جمله رفتن صنعتی زاده به جبهه جنگ و شرکت در شکست حصر آبادان.
    
    از ساخت خزرشهر تا کشت مروارید در کیش
    اگرچه به گمان بسیاری پالانچیان و دارودسته اش شهرک توریستی خزرشهر را در نزدیکی شهر فریدونکنار (استان مازندران) تشکیل دادند، اما نباید فراموش کرد در این ساخت سهم صنعتی زاده بسیار بیش از دیگران است.وقتی به کلی از دستگاه دولت و شاه و دربار کنار کشیده بود، و دنبال مروارید و خرما و کار و بار خودش بود، یک روز عبدالرضا انصاری رئیس دفتر اشرف پهلوی تلفن کرد که به دیدارش برود. معلوم شد او را به عنوان مدیرعامل شرکت خزرشهر برگزیده اند. چند ده هکتار زمین گرفته بودند. شرکتی درست کرده بودند. از بانک تجارت 15 میلیون تومان وام گرفته بودند که شهرسازی کنند. آقای پالانچیان هم که شریک عمده اشرف پهلوی بود، مشغول شهرسازی شده بود، اما یک شب که با طیاره از رامسر به سمت تهران حرکت کرده بود، در دریای خزر سقوط کرده و مرده بود.
    صنعتی زاده وقتی برای بررسی حساب و کتاب و سرکشی به شرکت خزرشهر رفت، از کارهای ساختمانی فقط چند تیر چراغ برق دید و از پول، فقط 1500 تومانی که در حساب باقی مانده بود. «نه خیابانی، نه خانه ای. مطلقاً برهوت.» با 15 نفر از کارکنان و مسوولان شرکت به سرکشی رفته بود. هنگام ناهار گفتند در رستورانی در بابلسر میز رزرو کرده اند. وقتی سر میز نشستند، کارمندان سابق خزرشهر یکی یکی ناهار سفارش دادند. تا به او برسد که خود را به عمد نفر آخر گذاشته بود، حدود 3500 تومان سفارش داده شده بود. نوبت که به او رسید، پرسید پول ناهار را چه کسی پرداخت می کند؟ گفته بودند بالاخره ناهار را که باید خورد. گفته بود بله اما چه ناهاری. شرکت که فقط 1500 تومان پول دارد. پول ناهار اینجا که خیلی بیشتر می شود. آنها را برده بود جایی که نان و لوبیا بخورند. 14 نفرشان درجا رفته بودند و استعفا داده و صنعتی زاده را از دست خود خلاص کرده بودند. «فقط یک ارمنی بود که گفت من نان و لوبیا را می خورم. گفتم بارک الله! من با ماشین تو برمی گردم تهران». بعد از رفتن آن 14 نفر و پاکسازی شرکت، فکر کرده بود که با خزرشهر چه بکند.
    او خود چنین تعریف می کند: «یک کارخانه خانه سازی در فنلاند بود که از دوره کاغذ سازی می شناختم. پیش آنها خیلی آبرو داشتم. (بعد از انقلاب دو نفر فرستادند که پاشو بیا فنلاند، اینجا برایت کار داریم. گفتم نمی آیم.) بهشان تلگراف زدم و پاشدم رفتم آنجا. گفتم یک محوطه مجانی در اختیار شما می گذارم، 10 تا خانه نمونه بسازید نصب کنید، ما مشتری می آوریم که زمین بفروشیم خانه های شما را هم می فروشیم. گفتند چشم، تو بگویی ما می کنیم. خانه ها را از طریق بندر نوشهر فرستادند و نصب شد. پول تبلیغات هم نداشتم. با یک شرکت تبلیغاتی قرار گذاشتم که تبلیغات بکند. گفتم من پول تبلیغات نمی دهم اما هرچه فروش کردم یک درصد مال شما. قبول کردند. آنها شروع کردند به تبلیغات، من شروع کردم به مشتری بردن، و پول گرفتن. خلاصه سر یک سال میلیون قرض شرکت را پرداختیم. بعد رفتم پیش آقای انصاری گفتم آقا شرکت دیگر قرض ندارد. بنده از خدمت شما مرخص. آنها هم از خدا خواستند.»
    ... یک بار عازم بندرعباس بود، طیاره در حوالی بندر لنگه نقص فنی پیدا کرد و در آن شهر فرود آمد. از بالابندر لنگه شهری عظیم به نظر می رسید. وقتی وارد شد، شهری دید با باغ های بزرگ، و خانه های قشنگ و خیابان های عالی، که پرنده در آن پر نمی زند؛ شهر ارواح.
    صنعتی زاده می گوید: «اگر بخواهم همه چیز را تعریف کنم این قصه از قصه سندباد بحری هم مفصل تر می شود. بندر لنگه تا سال 1921 مرکز صنعت مروارید بود. صنعت مروارید خلیج فارس در زمان خود از صنعت نفت مهم تر بود. 120 هزار نفر در این صنعت کار می کردند. اما این صنعت یک شبه از بین رفت. می دانید چرا؟ ژاپنی ها مروارید مصنوعی درست کردند. البته نه مصنوعی، اول باید بدانید که مروارید چیست؛ حیوانی است نرم تن به نام صدف، اگر ریگی وارد بدنش شود اذیتش می کند مثل ریگی که به چشم آدم برود. البته برای آن حیوان صد برابر بدتر است. ناچار از خود دفاع می کند. دفاعش این است که به دور این ریگ غشایی می تند و آن را ایزوله می کند. این می شود مروارید. حیوان را می کشند و مروارید را درمی آورند. رفتن ریگ در بدن صدف در طبیعت به طور تصادفی رخ می دهد. ژاپنی ها گفتند این چه کاری است که منتظر شویم برحسب اتفاق رخ دهد. ما می رویم این حیوان را می گیریم و دانه شن را می ریزیم در بدنش. این کار را کردند و مروارید تولیدی آنها به مروارید مصنوعی مشهور شد.»
    چنین شد که سر از جزیره کیش درآورد. قسمتی از جزیره را خرید و مشغول کشت مروارید شد اما چندی بعد کیش را برای کارهای دیگری در نظر گرفتند و کشت مروارید صنعتی متوقف شد.
    
    همایون صنعتی زاده اگرچه در دوره رژیم پهلوی، در انتقال بسیاری نهادهای وابسته به فرهنگ به ایران پیشرو بود، اما دو سه سال پیش از انقلاب، از آنجا که معتقد بود کار حکومت تمام است، خود را از مشاغل دولتی کنار کشیده بود و در لاله زار کرمان، در ملک پدری اش، به کشت گل مشغول شده بود. شعر می گفت و گل می کاشت و گلاب می گرفت. در زندگی او همواره بیش از هر چیز به دو کار مشغول بود؛ کشاورزی و پژوهش در تاریخ ایران باستان. او در سال های آخر به تحقیق در متن های مربوط به گاهشماری و نجوم و آیین های ایران باستان رو آورده بود.
    همایون صنعتی زاده در روز چهارشنبه، 4 شهریور 1388 پس از یک دوره بیماری در کرمان درگذشت. او هنگام مرگ 84 سال داشت.

 منابع در دفتر نشریه موجود است.
    
     
 روزنامه شرق ، شماره 1031 به تاریخ 17/5/89، صفحه 14 (ماندگاران)