یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

نقدی بر مستند ملفگند ساخته محمود رحمانی: کودکی از دست رفته



      نقدی بر مستند ملفگند ساخته محمود رحمانی: کودکی از دست رفته
صدیقه محمودی

به همراه گفت و گو با محمد غدیرزاده روایتگر این فیلم مستند
ملفگند مستندی ساده، بی پیرایه و تجربهای تازه در فیلم سازی ایران است. شاید تعریف خاصی برای سبک ساخت این مستند در نظر گرفته نشده اما سادگی و بی آلایشیاش بیش از همه موارد به چشم می آید. ملفگند روایت  دردناک ، ملموس و  واقعی از جنگ و صدای توپ و بمباران هوایی در دوران کودکی محمد غدیرزاده است. روایتی که در آن نه تصویری از جنگ وجود دارد و نه بازسازی در آن صورت گرفته است، تنها مخاطب را در برخورد با یک کاراکتر از آغاز تا پایان در اتاقی کوچک همراه می سازد. در همان فضای کوچک مهمان بودن فیلمساز و دوربیناش کاملا قابل حس است چرا که دوربین از نشان دادن کاملِ همان فضا هم پرهیز می کند، و تمرکزش در تمام مدت فیلم روی محمد است. محمد که از یک کلمه کلیدی به نام "ملفگند"  قصه اش را آغاز می کند در ابتدا نقابی برچهره دارد که ممکن است مخاطب را به خطا بیندازد! اما آرام آرام و با پرسش هایی از سوی فیلمساز پرده از چهره محمد کنار می رود و ما می بینیم که غدیرزاده 40 ساله هنوز همان کودکی است که جنگ، تنها خاطرات بازمانده از آن زمان او هستند.  کودکی ای که در جنگ گاه میان جاده اهواز و شوشتر و گاه در کوچه پس کوچه های پر از ترس و دلهره  اهواز سپری شد. تجربه تلخ کودکی که نمی دانست جنگ چیست وآوردن نام توپ برای او بازی با توپ گرد فوتبال  را تداعی می کرد. هر چند به گفته محمد، او تعریفی از جنگ در کودکی اش نداشت اما چه زیبا جنگ و لحظات سخت و دردناک زندگی اش در آن  دوران را برای فیلمساز توصیف می کند.
غدیرزاده همانند نویسنده ای که در حال بازگویی داستانش است سناریوی زیبای زندگی اش را در قاب تصویر دوربین رحمانی بی وقفه و بیآنکه لحظهای نفسی تازه کند میگوید.
مهمترین نکتهای که در مستند ملف گند خودنمایی میکند تک پلان طولانی فیلم است بی آنکه در این پلان، کارگردانی یا تدوین خاصی صورت گرفته باشد. البته مقصود از کارگردانی و تدوین آن چیزی است که در سطح و با چشم دیده شود وگرنه خود کات نکردن، کارگردانی است. یا خود عطفهایی که در فیلم به وجود میآید و باز هم فیلمساز با ترفندی ساده مانع از قطع فیلم می گردد، به طور مثال همان صحنه ای که یکی از همکاران محمد ناگهانی وارد اتاق میشود و رحمانی به خاطر اینکه دوربین در محیط اداره دیده نشود تا مبادا دردسری برای محمد به وجود بیاید، باز هم کات نمی کند و دوربین را در همان وضعیت ضبط به زیر میز میبرد، تا اینجا همه چیز با صدا روایت می شود و این پاهای (بی قرار) محمد هستندکه از زیر میز دیده می شوند و این خود تصویری بدیع به وجود آورده است. با این همه، هر چند باید محمود رحمانی را برای خلق اثری خلاق و در عین حال جذاب تحسین کرد اما گویا این غدیرزاده است که فیلم را هدایت می کند. درواقع غدیرزاده با روایت  قویاش چنان فضا را در قبضه خود دارد که لانگ تیک  بودن این مستند نه تنها مخاطب را خسته نمی کند بلکه در مدت زمان 53 دقیقه لحظاتی را به وجود می آورد گه گاه در عین تعجب مخاطب را برخلاف روند تلخ به اوج خنده و لحظات مفرح سوق می دهد  و در عین حال مخاطب با  زندگی شخصی بسیار معمولی و سالم (از نظر جسمی) که در جنگ زیسته آشنا می شود؛ هر چند در طی  داستان هر بار مخاطب منتظر است تا  از زبان محمد فاجعه ای درباره خانوادهاش را بشنود. در طول فیلم مخاطب در ذهنش برای تک تک افرادی که تنها نامشان را شنیده تصویری را خلق می کند و داستان محمد را در ذهن برای خود به صورت تصویری می بیند. شاید بسیاری از ما فیلمهای زیادی از جنگ دیده باشیم که در آنها صحنههای متفاوتی از توپ ، تانک و بمباران هوایی وجود دارد اما هیچ کدام آنها این چنین غیرمستقیم به جنگ نپرداخته و نتوانسته به طور عمیق زندگی مردم در جنگ را به تصویر بکشد. در حقیقت مخاطب با همذاتپنداری با غدیرزاده، فیلمی را  در عمق ذهنش به وجود میآورد. فیلمی که در حال بازسازی در ذهن است.
 هر چند فیلم مستند از واقعیت پرده بر می دارد و سعی در نشان دادن محیط پیرامونش به صورت حقیقی دارد، اما در ساخت فیلم مستند همانند فیلم داستانی یکی از ارکان اصلی و مهم، استفاده خوب از تدوین ، صداگذاری و موسیقی است. ملف گند به خاطر تک پلان بودن از تدوین استفاده نکرده و تنها در پایان فیلم، رحمانی موسیقی محزون و دردناکی را برای آن انتخاب کرده است. در کل فیلم، غدیرزاده در حال تعریف ماجرای زندگی اش با تولید صداهایی مربوط به توپ و بمبهای هوایی، توانست موسیقی فیلم را هم به وجود بیاورد و این صداها توانست به فیلم فضایی واقعی تر بدهد.
کارگردان مستند ملف گند، در نشان دادن تصویر واقعى یک شخص، ترس و دلهره و فاجعه جنگ را به نمایش گذاشت. رحمانی در طول فیلم اجازه نمیدهد غدیرزاده فقط از ترس بگوید بلکه در قسمتی از فیلم، با پرسیدن سوالی، باعث میشود غدیرزاده تمام خاطرات دوران کودکیاش از جنگ را جلوی چشم خود ببیند و گریه کند و اینجاست که مخاطب بیشتر غدیرزاده را درک می کند. شاید جنگ در لفظ و کلام برای بسیاری از ما ساده باشد، اما ملفگند توانست سادگی لفظ این کلمه را در بیان سخت کند. در آنجا که غدیرزاده می گوید" من دیگه توان را ندارم اگه جنگ شد مثه پدرم، بچهام  را از این شهر به شهر دیگر بکشم" و در آخر صدای محزون قرهنی و داستان کوتاهی که غدیرزاده همچنان درباره ملفهای گندی که برایش اتفاق میافتد، می گوید و تیتراژ پایانی فیلم" تقدیم به محمد غدیرزاده و همه کسانی که جنگ کودکیشان را از آنها گرفت".
یکی از نکات مهمی که در پایان این نوشته لازم است ذکر شود این است که این فیلم تاریخ شفاهی جنگ را مطرح کرد و با آغاز آن میتوان امیدوار بود جنگ از بُعد انسانیتر و مردمیتر بررسی شود. در واقع با ورود به بخشی از جنگ که کمتر به آن پرداخته شده و با شناخت آدمهایی چون غدیرزاده بهتر میتوان واقعیت جنگ در جامعه را بررسی کرد. هر چند درباره ایده و نوع ساخت فیلم مستند ملفگند تفاسیر زیادی صورت گرفته اما این فیلم نیز همانند دیگر فیلم ها نظرات موافق و مخالف زیادی دارد که از جنبه های مختلف به آن پرداختهاند. برای هر چه بهتر آشنا شدن مخاطب با روند شکلگیری این فیلم، با محمد غدیرزاده نیز گفت و گویی صورت گرفت که به شرح زیر است.
آشنایی محمود رحمانی با داستان زندگی شما چگونه بود؟
-    چند روز قبل از اینکه این فیلم تصویر برداری شود در جمعی نشسته بودیم که آقای رحمانی نیز حضور داشتند. در این جمع هر کس سعی میکرد خاطرهای از دوران زندگیاش که خندهدار و جذاب است را تعریف کند. هر زمان که در جمع دوستان یا آشنایان از خاطرهگویی صحبت میشد من خاطره نان خریدن با پدرم در جنگ  را تعریف میکنم. از آنجایی که یکی از عادتهای من هنگام صحبت، توضیح فیزیکی خاطره و در واقع بازی کردن آنچه که می گویم است، این گونه تعریف خاطره برای دوستان جذابیت دارد. وقتی در حال توصیف زمان جنگ و داستان خرید نان با پدرم بودم، در حالی که داشتم با در آوردن صداها و حرکات فیزیکی آن زمان را برای دوستان مجسم میکردم محمود رحمانی گفت این سینماست، تو داری هر چه که به سرت آمده را تعریف میکنی و در توصیفهایی که میکنی من دارم زندگی آن زمان تو را میبینم و سینما یعنی اینکه بتوانی وقایع را ببینی، هر چند در آن زمان نباشی. فردای آن روز محمود رحمانی به اتاق من آمد و از من پرسید آنچه را که روز قبل تعریف کردی میتوانی دوباره  تعریف کنی. من گفتم بله صد بار دیگه هم میتوانم تعریفش کنم چون در کورانش بودم و من آن فجایع را لمس کردم. محمود به من گفت من نیاز دارم که تو 5 خاطره را برام تعریف کنی چون من نمی خوام کات بدهم فقط خاطراتت را بگو و هیچ کار دیگهای نکن. من گفتم 10 تا خاطره دارم و محمود گفت نه 5 خاطره خوب کافی است. من هم در جواب گفتم که خاطرات من از زمانهای مختلف جنگ است، یک خاطره ام مال اوایل جنگ، یکی دیگه اش مال چند ماه بعد.
یعنی از قبل چیدمان داشتید؟
-    نه من هنوز نمیدانستم چی میخواهم بگویم. محمود گفت فقط خاطراتت را بگو، هر کدام به ذهنت رسید و راحت باش. من هم گفتم، من در ذهنم برای خودم خاطرات را میچینم و به ترتیب رویداد وقایع، خاطرات را تعریف میکنم. قبل از اینکه شروع کنیم از محمود قول گرفتم که تصویرم را نگیرد و فقط صدای من را ضبط بکند چون من با دوربین آشنایی ندارم. محمود رحمانی شروع کرد و بعد از گذشت 2 دقیقه خواست که از دوربین استفاده کند که در فیلم میبینید ما با هم وارد بحث شدیم ولی خوب این زیرکی رحمانی بود که من را در عمل انجام شده  قرار داد و من قبول کردم که تصویر را هم بگیرد. یکی از عادتهای شخصیام این است که وقتی وارد تعریف کردن خاطره میشوم دیگر به اینکه در محیط اطرافم چه اتفاقی میافتد توجه نمی کنم  و من شروع به تعریف کردم تا به آخر رسیدم.
چطور شد در اوایل فیلم راضی شدید محمود رحمانی وارد فضای خصوصی زندگیتان شود و از شما تصویر بگیرد؟
-    من محمود رحمانی را دوست دارم. وقتی فیلم نفت سفید او را دیدم  و شنیدم که او بدون تحصیلات آکادمیک توانست چنین فیلمی را بسازد و بعد از آن مدار صفر درجه را دیدم، پی بردم که  فیلمهای او حاصل  تلاش و زحمت اوست. به خاطر اینکه همیشه میخواهد در سینما از واقعیت پرده بردارد تا به دل حقیقت برسد، راضی شدم و موافقت کردم، چون میدانستم رحمانی میتواند از این خاطرات یک فیلم مستند بسازد.
-     خیلیها که ملفگند را دیدند با آن ارتباط برقرار کردند و این مستند توانست به عمق وجود آدمها وارد شود.  
در اواسط فیلم با آقای رحمانی درگیر شدید این درگیریها از قبل تعیین شده بود یا در زمان تعریف کردن شکل گرفت؟
-    اگر آن لیوان در دست من به دیوار خورده نمیشد و شکسته نمی شد خیلی ها به طبیعی بودن این فیلم بیشتر پی میبردند. کسانی که محمد غدیرزاده را میشناسند و میدانند در حالتهای عصبانیت چه میکند. با دیدن این فیلم میفهمند که این خود محمد غدیرزاده است . اگر کسی بگوید ملفگند را غدیرزاده  بازی کرده است، من با هزاران ادله ثابت میکنم که من در این کار بازی نکردم چون بزرگترین بازیگران عالم سینما هم نمیتوانند 53 دقیقه، یک تِک به بازی ادامه دهند. در ضمن بازیگر حسش را از متن و کارگردان میگیرد و آن در پشت صحنه اتفاق میافتد. مگر می شود 53 دقیقه یک سری خاطره که یک آدم سالها با آن زندگی کرده را بازی کند. هنرمندی که بخواهد خودش را ارائه کند نیاز به بازی کردن ندارد. دوران کودکی من در جنگ با ترس و دلهره سپری شد و من فجایع جنگ را با تمام وجودم حس کردم، مگر میشود کسی بتواند این همه خاطره را که لمس نکرده!اینگونه تعریف کند،آن هم کاملا عینی و مستند.
یعنی بازیگر بودنتان در اینکه بخواهید این فضا را به وجود بیاورید تاثیری نداشت؟
-    من اگر میخواستم براساس اصول بازیگری تئاتر کار کنم باید دقیقه 10 می ایستادم و استراحت می کردم، ولی من آن را براساس اصول اخلاقیام و آنچه که در ذهنم میگذشت تعریف و توصیف کردم. به خاطر همین 53 دقیقه دوام آوردم. هیچ اصل بازیگری در دنیا وجود ندارد که بر اساس آن، کسی بتواند 53 دقیقه ریتم، ضرب آهنگ و تداوم حس داشته باشد و بدون اینکه فیلمنامهای وجود داشته باشد قصه اصلی را به پیش ببرد و تصویر سازی هم بکند.
یکی از نکاتی که در فیلم وجود دارد این است که فیلم نقطه شروع، اوج و فرود دارد. تمامی این مراحل به صورت کاملا اتفاقی چگونه شکل گرفت؟
-     مراحلی که شما میگویید خود به خود شکل گرفت. آنچه که در لحظه صورت گرفت ثبت شد. شاید اگر یکبار دیگر محمود رحمانی از من بخواهد که این خاطرات را برایش تعریف کنم به این شکل نشود و همین خاطرات را با ترتیب دیگر و جور  دیگری برایش تعریف کنم، چون براساس حس و حال من و لحظهای است که من در آن قرار گرفتم. بعد از صحبت با محمود، حدود شش ساعت در محل کارم نشستم، در حالی که همه رفته بودند، چون تمام خاطرات شوم زندگیام را شخم زدم. واقعاَ چیزی گلویم را چنگ زد که چرا آن صحنههای فجیع دوران کودکی من برای یک عده جالب است. سوال محمود رحمانی باعث شد من صحبتهایم را به پایان برسانم، شاید اگر او این سوال را نمی پرسید من همچنان به صحبتهایم ادامه میدادم و فیلم طولانیتر میشد و اگر دقت کنید بعد از آن لحظه، تعریفها ریتم درستی ندارد، از این شاخه به آن شاخه میپرد، چون من تعادل روحی و روانی ندارم، اصلا نمیدانم چی دارم میگویم، از روز ابری میگویم، آژیر میکشم. بعد از شکستن لیوان، همه چیز ریتم تند و ضربآهنگ سریع میگیرد، حتی تمپوی خودم هم بالا میرود و همه چیز سریعتر میشود، حتی تعاریف و ... به نظر من محمود رحمانی در لحظه توانست آنها را به وجود بیاورد، چون اگر آن سوال را نمیپرسید نمیتوانست چنین عکس العملی را از من بگیرد.
آقای رحمانی در صحبتهایش به این موضوع اشاره کرد که ملفگند را محمد غدیرزاده کارگردانی کرده. تا چه اندازه صحبت ایشان را قبول دارید؟
-    یک کمی جسارت میخواهد، خیلیها سینما را با کات میشناسند و شاید واقعیت همین باشد. وقتی بهش میگویند اولین پلان بلند سینمای ایران، به خاطر اینکه چند تا چیز باید در نظر گرفته شود. اولین شاخصه این بود که رحمانی گفت نمیخواهم کات بدهم و اینکه میدانی که چه پروسه سختی را پیش رو داری. من هم گفتم بذار به حال خودم باشم، بقیهاش با من. درست من با جابجاییام زاویه دوربین را تغییر میدادم، با نشستن یکدفعهای، که بعضی اوقات دوربین از آن جا میماند، سعی میکردم کار خودم را بکنم و من کار نداشتم که دوربین هست. اصلا قرار نبود دوربین باشد، بنابراین من کاری به زاویه دوربین نداشتم من روند خودم را طی می کردم، آن موقع اگر من عصبانی میشدم و میرفتم، محمود رحمانی چکار میکرد؟ شاید من از اداره بیرون می رفتم و 20 دقیقه بعد میآمدم، شاید بلند میشدم، کمد پشت سرم را باز میکردم و آنچه که در نهانخانه داشتم را نشان میدادم و فیلم به مسیر دیگری میرفت. کسی که میآید خاطرات آدمی مثل من را دوباره زنده میکند هر لحظه باید منتظر یک اتفاق باشد. رحمانی دوربینش را در اختیار من قرار داد اما وقتی او دوربین را روی میز کنار پارچ آب سرد قرار میدهد با آن پس زمینه نارنجی و سبز، او حتما قبل از اینکه دوربین را بگذارد به پارچ آب سرد نگاه کرده که باید سرد شدن این آدم در این لحظه را نشان بدهد و میآید پیش من تا من را آرام بکند آنجا همه چیز در یک پاگرد قرار میگیرد، تماشاچی باید یک نفس راحت بکشد و برای موج بعدی آماده شود. و این کارگردانی است که او در فیلم کرده است، اما این کارگردانیها در لحظه شکل گرفته و این قدرت خلاقه اوست. او از فضا به نحو احسن کمک گرفت هر چند این فضا کوچک بود ولی او توانست با هوش خود در این فضا نیز نکات ریز را تشخیص بدهد. چه کسی فکر می کرد که آن کبریت روشن نشود و دود کند، یعنی رحمانی خواست کبریت دود کند. به نظرم کارهای دلی همیشه خوب پیش میرود. آن روز، تعریف این خاطرات آنقدر بر من تاثیر گذاشت که خیس عرق شدم و اینها به  وجود آوردنی نیست.
این خاطرات مو به مو واقعیت زندگی من در کودکی بود، اما این فیلم حرفهای گزنده بسیار دارد، به خصوص در زمان حاضر که امنیت در جامعه حاکم و خیلیها قدر این امنیت و آسایش را نمیدانند. شاید خیلیها ندانند وقتی هواپیما به فاصله 12 متری زمین می رسد (آن موقع ساختمان های بلند در اهواز کم بود) تعریفش چیه. آنها ندیدند و حس نکردند که وقتی 50 تا هواپیما همزمان در بالای سرت در حرکتند یعنی چه. 50 تا صدای مهیب همراه با غرش ضدهواییها و اینکه نمیدانی آیا این موشکی که می آید تو را هدف میگیرد یا جای دیگر را. خیلیها این صحنهها را ندیدند و لمس نکردند. حرف کل فیلم و چیزی که من بر آن تاکید داشتم این است که جنگ برای من تعریفی ندارد و جنگ در کل دنیا برای من جز حادثهای ناگوار چیز دیگری نیست، چون واژه جنگ خاطراتی را در من زنده میکند که دردآور است، چون لمسش کردم. من خیلی از خاطرات دردناکی را که داشتم تعریف نکردم، یکی از خاطرات من در جنگ در شهر شوشتر زمانی بود که هواپیماها تمام خانههای اطراف ما را به رگبار بسته و با راکت ویران کردند. من به دلیل اینکه این خاطرات آزارم میدهد نخواستم با بازگویی آن بقیه را هم آزار بدهم اما جنگ واژه تلخی است.