یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا

محمود عنایت: یادی از سردبیر نگین



      محمود عنایت: یادی از سردبیر نگین
فرّخ اميرفريار

روزنامه نگار و نویسنده
1311-1391
محمود عنایت روزنامه‌نگار برجسته دی‌ماه در کالیفرنیا امریکا درگذشت. متولّد سال 1311 و در رشتة دندانپزشکی از دانشگاه تهران دکترا گرفته بود ولی هیچ گاه به کار طبابت نپرداخت. کار مطبوعاتی را از سال 1329 در روزنامة شاهد، ارگان حزب زحمتکشان آغاز کرد و سپس به نیروی سوم پیوست. مدّتی سردبیر مجلة فردوسی و مجلة ایران‌آباد بود. همچین تهیه‌کنندة برنامة رادیویی پرشنونده‌ای به نام «پنج و سه دقیقه» بود که بعداً به «همه روز، همین ساعت، همین جا» تغییر نام داد. تا آن‌جا که در خاطرم مانده، دست کم سناریو یکی از قسمت‌های سریال «سرکار استوار» را هم او نوشت. عنایت از لحاظ منش و شخصیّت فردی معتدل و معقول بود. از خانواده‌ای مذهبی بود و چند سال مانده به انقلاب به حج هم رفت. در مطالبی هم که درباره مسائل سیاسی به ویژه مسئله اعراب و اسرائیل در نگین چاپ می‌شد جانبداری از اعراب معمولاً مشهود بود. عنایت در سال 1360 برای معالجه به خارج رفت و پس از چندی در امریکا ماندگار شد.

     مهم‌ترین کار مطبوعاتی عنایت انتشار مجلة نگین بود که وی در سال 1344 آن را آغاز کرد و تا اردیبهشت سال 1359 منتشر شد. نگین ماهنامه‌ای فرهنگی بود که عمدتاً حاوی مطالبی در زمینة ادبیات، هنر و علوم اجتماعی بود و در قطع رحلی منتشر می‌شد. از ویژگی‌های آن نظم در انتشار بود که درست در نخستین روز ماه منتشر می‌شد. نخستین صفحة هر شماره اختصاص به سر مقاله‌های عنایت با عنوان «راپرت» داشت که معمولاً به مسائل روز می‌پرداخت، با نگاهی انتقادی و آمیخته به طنز. گزینه‌ای از راپرت‌ها به انتخاب علی موسوی گرمارودی در سال 1352 با همین عنوان توسط انتشارات اشرفی منتشر شد و در سال 1355 تجدید چاپ شد.

     نگین از نشریه‌های معتبر ادبی و فرهنگی دهه‌های 40 و 50 بود و در عین نوگرایی از برخی تندی‌های معمول نشریه‌های نوگرایانه به دور بود و این به خاطر شخصیّت عنایت بود که به آن اشاره شد. وی حتی در زمان اوج‌گیری انقلاب همچنان منش معتدل خود را حفظ کرد.

     عنایت روزنامه‌نگاری ممتاز و صاحب سبک در نویسندگی بود. نثر او تکیه بر ادب کهن فارسی داشت و ترکیب متعادلی از واژگان و عبارت‌های متن‌های کهن و صناعات ادبی و طنز بود. در میان گذشتگان تأثیر سعدی را می‌شد به‌وضوح در نوشته‌هایش دید. نوشته‌هایش با لطف و طراوت بود. در عین حال نباید فراموش کرد که ویژگی مهم ژورنالیسم پرداختن به مسائل روز است و ادبیات ژرونالیستی عمدتاً ارزش روز دارند. ژورنالیست چندان در بند ماندگاری نوشته اش نیست و می‌خواهد خواننده داشته باشد، آن‌هم خواننده‌ای که در لحظه نوشته‌اش را بخواند و برای بعد نگذارد. اما با وجود این حتی امروز هم که برخی راپرت‌های او را می‌خوانیم خواندنشان خالی از لذّت نیست.

     گفتیم عنایت تحصیل دندانپزشکی کرده، ولی هیچ‌گاه طبابت نکرده بود. در ادبیات جهان نویسندگان بزرگی بوده‌اند که آن‌ها هم تحصیل پزشکی کرده بودند از جمله چخوف. عنایت به تأثیر مثبت تحصیل پزشکی در پیشة روزنامه‌نگاری‌اش اشاره کرده بود.

     پس از توقف انتشار نگین، عنایت به کار ترجمه پرداخت و چند کتاب در زمینه‌های تاریخی و اجتماعی ترجمه کرد از جمله صدای مردم، انسان در عصر توحش و از انقلاب مذهبی کرامول تا انقلاب سرخ لنین. گویا در مهاجرت انتشار مجلة نگین را از سر گرفته بود. در پایان این یادداشت یکی از راپرت‌های او را می‌آوریم.

*

از جمله مراسمی که در ماه گذشته برگزار شد جشن بیست و پنجمین سال انتشار مجلة گرانقدر و ارجمند سخن بود. نیمی از شروع مراسم می‌گذشت که من وارد تالار پذیرایی شدم. اجلة نوابغ و ائمة شعر و ادبیات و دانش امروز جمع بودند: صادق چوبک و حبیب یغمائی و پژمان بختیاری و دکتر ذبیح‌الله صفا (که صاحب مجلس بود) و محمد زهری و مظاهر مصفا و پروین گنابادی و مهدی اخوان ثالث، و عدة کثیر دیگری که در این‌جا نامشان به یادم نیست. و هکذا از خواتین هنرمند و هنرپرور... .

     در مدخل تالار به جای آدم‌های حیّ و حاضر، عکس‌ها و نقش‌هایی از عالم اموات به آدم خوشامد می‌گفتند. تنها عکس صادق هدایت به خاطرم هست، و در زوایای ذهنم به جز او تصویر دیگری به یاد نمی‌آورم. شاید دقت نکرده‌ام، و شاید دیده‌ام و از یاد برده‌ام. دیدار نقش هدایت بی‌اختیار جملة معروف او را برایم تداعی کرد: «در زندگی دردهایی هست که مثل خوره روح آدم را می‌خورد» و این جمله جانشین تعارفی بود که در آستانة مدخل هر محفل به پیشباز آدم می‌آید: «خیلی خوش آمدید، از دیدار شما خوشوقتیم...»

     به نظر می‌آمد که محیطی مرموز و عارفانه است. وقتی وارد شدم کسی پشت تریبون صحبت می‌کرد. صف مقدم مدعوین ساکت و خاموش بود، و صف مؤخر چنان سرگرم بحث و گفت‌و‌گو و زمزمه و نجوا و اختلاط، که صدای سخنران با وجود میکروفن به گوش نمی‌رسید. پرسیدم کیست که حرف می‌زند؟ کسی جوابی نداد و در عوض، مخاطبان هم گردن کشیدند تا چهرة سخنران را ببینند. ظاهراً این تلاش هم فایده نداشت و چهرة گوینده هم مثل صدای او ناآشنا بود. کسی گفت: دکتر محمود صناعی... نفهمیدم این جواب حرف من بود یا دنبالة حرف‌ها و نجواها و مفاوضات خودشان، اما موقعی که حرف‌های ناطق تمام شد همگی از صدر و ذیل مجلس به‌شدت کف زدند، حتی آن‌هایی که قیافة او را ندیده بودند و به اسم و رسم و سخنان او توجهی نداشتند. یک تصدیق بلاتصور... و خلاف سخن سعدی آشکار شد که «بیدل از بی‌نشان چه گوید باز».

     بعد صدایی دیگر شنیده شد و معلوم شد سخنران دیگری پشت تریبون رفته است. رسول پرویزی بود، اول فکر کردم خطابه می‌گوید بعد معلوم شد مقاله می‌خواند و به هر حال از قیل و قال مستمعین از حرف‌های او هم چیزی دستگیرم نشد با این‌حال وقتی از منبر پایین آمد و عرق‌ریزان با من روبه‌رو شد به تعارف و تعظیم سری تکان دادم. گفت: «چطور بود؟ خوب گفتم؟» دروغ مصلحت‌آمیز برای این وقت‌هاست. با اشاره به یکی دو جمله از گفته‌های او که مسموع و مفهوم شده بود گفتم: «خوب بود، ولی طولانی بود» و همچنان‌که عرق از چهره‌اش پاک می‌کرد چند جمله‌ای به لطف و خوشی رد و بدل کردیم و سپس... نوبت «سخن» به دکتر خانلری رسید.

     یک سکوت مؤدبانه فضای مجلس را مُسَخَّر کرد. صاحب سخن با همان لحن محکم و مطنطن خاص خویش بعد از تعارفات و تقدیم احترامات معمول و متعارف رشتة کلام را به سپاس و ستایش از کسانی کشاند که از قدیم و ندیم با مجلة سخن همکاری داشته‌اند و گفت:

     «جای آن است که در این مقام از همکاری و همگامی کسانی چون مرحوم صادق هدایت، مرحوم دکتر شهید نورائی، مرحوم دکتر جرجانی، مرحوم فاطمه سیاح، مرحوم سعید نفیسی، مرحوم دکتر سیدفخرالدین شادمان، مرحوم ایرج پزشک‌نیا... و آقای دکتر محمد معین تشکر کنم.»

     یکباره حس کردم که در خانة ارواح به سر می‌برم. عاقبت منزل ما وادی خاموشان است. اگر غریبی از همه‌جا بی‌خبر در مجلس حضور داشت تصور می‌کرد مجلس ختمی است، یا ذکر مصیبتی است و یا دست آخر این‌که حرف از مجله‌ای است متعلق به ارواح که احضار ارواح و تسخیر جن و انس می‌کند. و نفهمیدم چرا دکتر خانلری از زندگان حیّ و حاضر یادی نکرد که سوای آن نامداران فقید در این یک ربع قرن، بی‌سودای جاه و مال، و با احساس و ادراک و نیتی خالصانه و منزّه از مقاصد مادی به بلوغ و شکفتگی و توفیق معنوی مجله‌ای چون سخن کوشیده‌اند. حتماً نباید «مرحوم» شد تا از رنج و زحمت و خدمت آدم تجلیل کنند.

*

سخن از بیست و پنج سال انتشار مداوم مجلة سخن شد، و به خاطرم خلید که در ارزیابی چنین مجلاتی خواه ناخواه طرح و بررسی مسائلی چون تیراژ و مقولات کمّیِ دیگر در کنار قضایای کیفی اجتناب‌ناپذیر است. این سؤال پیش می‌آید که بعد از گذشت یک ربع قرن با افزایش تعداد با‌سوادان و توسعه و گسترش وسایل آموزشی و بیداری و رشد فکری و معنوی مردم، و توجه و اقبال آنان به مسائل جدی و اساسی، و بسیاری دیگر از تحولات و تطورات مربوط به بلوغ علمی جامعه، که معمولاً آن را به صورت ارقام و اعداد در گزارش‌های اداری و رسمی می‌بینیم قاعدتاً مجله‌ای نظیر سخن در حال حاضر باید لااقل تیراژی در حد یک مجلة هفتگی داشته باشد. این صورت معقول و منطقی معادله است، و چون واقعیت امر چنین نیست لاجرم یکی از دو طرف معادله باید غلط باشد یعنی یا مجلاتی نظیر سخن در این مدت جوابگوی نیازهای علمی و روشنگر ماجراهای فکری و معنوی جامعه نبوده و عقب‌تر از مردم زمانه حرکت می‌کرده‌اند، و یا آن رشد و توسعه و گسترش و ارتقاء فرهنگی فقط از لحاظ «کمّیّت» درست بوده است. ظاهراً فرض دوم صحیح است و اوضاع ثوابت و سیارات دلالت دارند بر این‌که در این‌جا هم کمّیّت را با کیفیت، و سواد کلاسیک را با «شعور اجتماعی» اشتباه کرده‌ایم ــ نه عزیزم، افزایش کمّیّت دلیل تحول کیفیت نیست و متمنی است این تئوری بی‌بدیل را از قول حقیر در حاشیة کتب علمی و فلسفی یادداشت کنید، که یکی از مواردی که ناقض اصل تبدیل کمّیّت به کیفیت است، همین است. درست است که آب وقتی حرارتش به صددرجه رسید به جوش می‌آید و کمّیّتی تبدیل به کیفیت می‌شود، اما در بین مردمی که به مطالب سخیف و بی‌مایه اقبال دارند و به علل و موجباتی خاص در شش در سکس و جنس و مقولات مبتذل و پیش پا افتاده‌اند و هیچ تکیه‌گاه فکری جز خور و خواب و خشم و شهوت ندارند، گذشت بیست و پنج سال یا سی سال یا صد سال از عمر یک مجلة وزین و آموزنده چیزی را تغییر نمی‌دهد. آینه‌داری در محلت کوران بعد از یک قرن و دو قرن فقط آینه را تیره‌تر و کدرتر و بی‌جلاتر می‌کند و تا قیام قیامت حُقة مِهر بدان مُهر و نشان است که بود.

     (نگین، ش 38، تیر 1347)

   

 

این مطلب در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و مجله حهان کتاب منتشر می شود.

 

 

در ویکیپدیا
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF_%D8%B9%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%AA