پنجشنبه, ۱۷ خرداد, ۱۴۰۳ / 6 June, 2024
مجله ویستا

شرایط محیطی تولید هنر



      شرایط محیطی تولید هنر
محمود آگنج

در یادداشت زیر که به حوزه جامعه شناسی هنر مربوط می شود سعی کرده ام که با مقایسه آرای اندیشمندانی همچون "جان دیویی" فیلسوف امریکایی، "ریچارد آندرسون" و همچنین "آرتور دانتو" کمی وارد مقوله شرایط محیطی تولید هنر شوم. غالب این اندیشمندان بین هنر و فرهنگ رابطه متقابل و پیچیده ای را ترسیم کرده اند به گونه ای که به هیچ روی نمی شود نقش سیاست و تاثیری را که بر روی فرهنگ و هنر می گذارد نادیده گرفت و از آن ذکری به میان نیاورد. در انتها نیز از "پیر بوردیو " جامعه شناس فرانسوی و کتابش "تمایز نقد فرهنگی قوه ذوق" ذکری به میان آورده ام.

هنر در شرایط تاریخی متفاوت شکل های متنوعی را به خود دیده است. به عنوان نمونه ژاپنی ها باغ را همچون یک شکل هنری زنده می دانند که نمادی از رابطه فرد با طبیعت است. فرهنگ ها نیز مانند مردم سفر می کنند از شهر "سیدنی" گرفته تا " ادینبورو" و " سان فرانسیسکو" باغهای ذن حضور دارند. موسیقی ملل نیز بی نهایت محبوبیت دارد . در جهان مدرن هیچ فرهنگی هر چقدر هم " بدوی " و دور از دسترس باشد جدا افتاده باقی نمی ماند. ولی آیا هنر می تواند موانع میان فرهنگ ها را در هم بشکند؟ "جان دیویی " در کتاب "هنر همچون تجربه " نوشت: هنر بهترین دریچه ممکنی است که بر فرهنگ دیگر گشوده می شود . او با پا فشاری بر اینکه " هنر زبانی جهانی است " از ما می خواهد تا بکوشیم به تجربه درونی از فرهنگ دیگری دست یابیم. باور دیویی به این که کیفیت زیباشناختی نزد یونانیان، چینیان و امریکاییان یکسان است این را می رساند که او تجربه ما را از هنر با سر راست و غیر کلامی دانستن آن رمز آلود می سازد. این رنگ و بویی از جستجوی مدرنیستی برای کیفیت صوری و جهانی زیبایی را در خود دارد. دیویی عقیده داشت که "زبان هنر را باید فرا گرفت"؛ از نظر او هنر نمود حیات اجتماع است. این تعریفی بسیار مناسب است هر چند باید این نکته را اضافه کنیم که پیش از آنکه به عرصه "درونی" دریافت و تحسین هنر اجتماعی دیگر پا بگذاریم، لازم است واقعیت های "بیرونی " آن را بشناسیم. در ادامه به مواردی از چگونگی تاثیر زمینه های فرهنگی و تعامل آنها بر دریافت ما از تنوع سرشار فرهنگی جلوه های هنری می پردازم. اغلب به سختی می توان فهمید چه چیز در فرهنگ دیگر ارزشمند است. نقاب و کنده کاری افریقایی مثل بت های سرخ پوستان و رقص های سنتی هندی جزیی از مراسم مذهبی هستند. به هنگام نظاره آبرنگ به ظاهر ساده خیزران چینی و جستجوی شکل و معنای آن ممکن است از اجرای ماهرانه استاد کار چینی که خیزران را "از خیزران اعماق وجودش می کشد" غافل شویم. غالب هنرهای بومی برخاسته از تاریخی پیچیده هستند؛ به رغم اختلاف میان فرهنگها روابط فرهنگی به درازنای تاریخ می رسد. هنر یونان باستان متاثر از ابولهول های مصری، زرگری سکاها، الاهگان عشق سوری و طراحی سکه فینیقی بود. روابط میان فرهنگی در درون تمدن اسلامی به ما یاد آور می شود که تکثرگرایی قومی و نگرش چندفرهنگی ویژگی مختص عصر ما نیست. چینی ها مطابق ذوق حکمرانان مسلمان قرن نهم ظروف سرامیک صادر می کردند. "قرطبه" در اسپانیای قرن سیزدهم مرکز تجاری چندملیتی بود؛ هنرمندان مسلمان سفالینه هایی با نقش صلیب برای خریداران مسیحی در شمال تولید می کردند. مجسمه های "میکل آنژ" و "دوناتلو" سفارش داده شدند تا زینت بخش فضاهای عمومی کلیساها و مقابر باشند. بسیاری از گردشگرانی که از کلیسای جامع "شارتر" دیدن می کنند کوچکترین شناخت یا ملاحظه ای نسبت به آن نظام اعتقادی قرون وسطایی که منجر به وحدت زیباشناختی آن شده است، ندارند. حال این سوال مطرح می شود که آیا فرهنگ های متنوع سراسر کره خاکی در مفهومی خاص از هنر شریک هستند؟ "ریچارد اندرسون" انسان شناس متخصص در هنر در کتاب "خواهران کالیوپه" که به بررسی هنر در یازده فرهنگ جهانی می پردازد، عنوان می کند که در تمامی فرهنگ ها چیزی هم سنخ با هنر می توان یافت. او پیشنهاد می کند هنر را "مفهومی پر اهمیت از نظر فرهنگی که با مهارت در رسانه ای تاثیرگذار و احساس برانگیز رمزگذاری شده است" تعریف کنیم. به نظر می رسد این تعریف روایتی مشخص تر از این اندیشه جان دیویی که هنر "نمود حیات اجتماع است" ارائه می دهد. با این حال حتی بعد از مطالعه دقیق و همه جانبه هم تشخیص این که چه چیزی "مفهومی پر اهمیت از نظر فرهنگی" دارد همواره کار چندان ساده ای نیست. گفته های دیویی درباره هنر یادآور نظریه هنر "آرتور دانتو" هستند که عقیده داشت عالم هنر پیش زمینه تئوریکی را فراهم می کند که به اتکای آن هنرمند چیزی را که به نمایش می گذارد هنر می نامد. این نظریه در تصورات ذهنی هنرمند نیست بلکه در زمینه اجتماعی و فرهنگی جای دارد. به عبارت دقیق تر مطابق این نظریه "هر شیئ مصنوعی که فرد یا افرادی از جانب نهاد اجتماعی مشخص آن (عالم هنر) را دارای منزلتی بدانند که تحسین پذیر باشد" هنر است. دیویی بر این باور بود که ما با ورود به حال و هوای جامعه مورد نظرمان باید زبان هنر را فرا گیریم ... و دانتو مدعی است که آنچه هنرمندان به عنوان هنر پدید می آورند بستگی دارد به آنچه فرهنگ به عنوان هنر نظریه پردازی می کند. مسئله اصلی این است که آیا اگر افراد چیزهایی در قالب رسانه ای احساس برانگیز را معنا دار بدانند، این به مفهوم آن است که آنها به "نظریه ای" در عالم هنرشان معتقدند . اجازه بدهید سه نکته را با هم مرور کنیم: اول اینکه رهنمود دیویی مبنی بر کسب تجربه مستقیم از هنر دیگر فرهنگ ها به رغم جذابیت، بیش از حد ساده انگارانه است. ارتباط با هنر فرهنگ دیگر می تواند به فرد در درک آن فرهنگ کمک کند؛ به سبب آن که هنر بیان ژرف رفتارها و نگرش هاست. اما از طریق تجربه ای به اصطلاح بی واسطه ما شناخت چندان زیادی از هنر یا فرهنگ به خودی خود به دست نمی آوریم. آنچه که دیویی "واقعیات بیرونی" می خواند تجربه ما را بهبود می بخشد. دوم اینکه بر یک فرهنگ یا هنر آن فرهنگ "یک" دیدگاه خاص مسلط نیست. هر چند هنر این قابلیت را دارد که ارزش های فرهنگی را بیان کند اما هیچ فرهنگی یکپارچه و یا جدای از دنیا نیست. به ظاهر ناب ترین موارد ارزش های فرهنگی غالبا محصول شبکه پیچیده ای از تعاملات هستند. رقص در جاوه یا در افریقا از تغییر و تحولات تاریخی در گروه های بومی و نیز از استعمارگران سرکوب گر تاثیر پذیرفته است. هنر همیشه از ارتباطات فرهنگی تاثیر پذیرفته است. سوم اینکه هنر زمان ها و مکان های دیگر همواره با ضابطه های معاصر ما که هنر را در گالری ها به نمایش در می آوریم و از آن انتظار بیان "نبوغ" و نیات فردی را داریم جور در نمی آ ید. اشیای هنری می توانند جنبه مصرفی یا معنوی یا هر دو را داشته باشند؛ می توانند تنها در زمینه ای از مراسم و مناسک ارزش داشته باشند و به همین ترتیب هنر می تواند حاصل یک کار جمعی باشد. می تواند یک باغ یا مراسم چای – گلدان – نقاب اجدادی – آرامگاه و یا یک سکه باشد. تعریف اندرسون که می گوید: "مفهومی ... که با مهارت در رسانه ای تاثیرگذار و احساس برانگیز رمزگذاری شده است" ظاهرا همه این تنوعات را در بر می گیرد. در اینجا می خواهم نکته ای را توضیح دهم: یکسان بودن ماهیت زیبایی در نزد تمامی ملل به باور دیویی که در ابتدا به آن اشاره شد برای خود من شخصا زیاد قابل پذیرش نیست. البته ویژگی اشیاء موجب می شود که به آنها برچسب زیبا یا زشت بزنیم، و این دقیقا همان چیزی است که کانت با گفتن اینکه اشیای زیبا هدفمند هستند در نظر داشت به ما بیاموزد. ما بر شی خاصی بر چسب زیبا می زنیم چون باعث هماهنگی درونی قوای ذهنی ما شده است، چیزی را زیبا می دانیم که لذتی را برایمان موجب می شود رها از مقصود و هدف آن شی خاص و این نکته ای است که نمی تواند در نزد تمامی ملل یکسان باشد، چون هر ملتی با توجه به فرهنگ و بقیه چیزهایی که شخصیت آن ملت را شکل می دهد هدف و مقصود خاصی را در اشیا و محیط پیرامونش می بیند؛ پس چطور می تواند ماهیت زیبایی نزد تمامی ملل یکسان باشد ... و البته که هنر نمود حیات محیط پیرامونش است، ولی این پیش زمینه تئوریک ریشه در کدامین مسایل اجتماعی و فرهنگی جامعه دارد. بدینسان آیا هنر می تواند زبان ثابتی برای فراگیری داشته باشد؟ فکر می کنم اینها مسایلی هستند که باید بیشتر درباره شان تامل کنیم. همگی ما این را می دانیم که تنها هنرمندان کمی هستند که توانسته اند بر خلاف روح زمانه خود به آفرینش هنری دست بزنند، استادانی نظیر "پیکاسو" یا "ماتیس" و این بر قدردانی ما از آنها بسیار افزوده است. حال که به اینجا رسیده ایم بی مناسبت نیست از "تئودور آدورنو" نظریه پرداز بزرگ و برجسته مکتب فرانکفورت نیز یادی کنیم. آدورنو نیز همچون دیویی عقیده داشت هنر حقیقت جامعه را بازگو می کند؛ او با مهارت آثار هنری را به آرمانهای سیاسی جامعه شناختی مربوط می کند، تا بدین ترتیب حقایق ته نشین شده جهان اجتماعی را بیابد. در حقیقت، نظر به اینکه گرایشهای سیاسی یک عصر همواره قابل کاهش پذیری به فقط دو گرایش متضاد هستند، یک اثر هنری لزوما در نهایت یا به عنوان پیشرو و یا به عنوان ارتجاعی طبقه بندی می شود که در بحث شرایط محیطی تولید هنر این نیز قابل تامل و تفکر است. قابل تامل است که چرا "جوزف کنراد" نویسنده لهستانی مجبور شد پنجاه سال، در انگلستان در تبعید زندگی کند ... چرا "یوهوسلاو مارتینو" موسیقیدان چک مجبور شد سی و شش سال در فرانسه، سوئیس و امریکا زندگی کند ... چرا "نابوکف" نویسنده شهیر روس بیشتر عمرش را خارج از وطن گذرانید و به صراحت خود را یک شهروند امریکایی می نامید و بسیاری دیگر که ذکرشان به درازا می کشد. این نگاه گذرا از یک جهت مشکل دیگر هنرمندان و شرایط محیطی شان را که قرار است هنر در آن تولید شود را افشا می کند. هنرمند به ضمیر نیمه هشیار، حافظه، زبان و خلاقیت خود رجوع می کند ولی ناچار می شود تمام نیرویش را و تمام ترفندهای هنری اش را بسیج کند تا مضار اوضاع و احوال جامعه خود را به محاسن آن تبدیل کند و در این میان هنرمندی که از عهده این کار بر نیاید کنار گذاشته می شود. جان دیویی عقیده داشت هنر نمود حیات اجتماع است ولی آیا می توان آن را به تمام جوامع مصداق داد؟ بی مناسبت نیست صحبت هایم را با نقل سخنانی از "پیر بوردیو" به پایان برسانم. بوردیو جامعه شناس فرانسوی به بررسی ارتباط ذوق با طبقه اجتماعی – اقتصادی و تحصیلی پرداخت. هدف او این بود که با جستجو در ساختار طبقات اجتماعی به شناخت مبانی نظام طبقه بندی ای برسد که ... اشیایی را برای حظ زیباشناختی در نظر می گیرد. و بدین طریق به پرسش های قدیمی "کانت" در "نقد قوه حکم" پاسخی علمی بدهد. هر چند تعمیم نتایج بررسی های او به خاطر اینکه ارزشیابی طبقاتی از یک ملت (فرانسوی) تا ملت دیگر متفاوت است، کاری بس دشوار و پیچیده هست. با این حال بوردیو پیوند مشخصی را که میان طبقه و سلیقه در هنر هست آشکار ساخت و آنها را در کتاب "تمایز: نقد فرهنگی قوه ذوق" منتشر ساخت. به عنوان مثال او عنوان داشت افراد طبقه مرفه و متخصص و تحصیل کرده بیشتر از افراد طبقه پایین موسیقی کلاسیک را می پسندند. همین الگو در بررسی سلیقه افراد نسبت به تئاتر پیشرو و یا فیلم های هنری نیز تکرار شد. بوردیو چنین جمع بندی می کند: " ذوق طبقه بندی می شود و طبقه بندی می کند طبقه بندی کننده را". در هر حال تفاوتها وجود دارند و تاریخ طولانی تعاملات فرهنگی همچنان بر هنر تاثیر می گذارد. ناگفته نماند که در این میان رسانه ها و ارتباطات جدید در پی استقرار "دهکده ای جهانی" همچنان در تلاش هستند.