سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

رئاليسم انتقادي: آشنايي مقدّماتي



      رئاليسم انتقادي: آشنايي مقدّماتي
روی باسکار، برگردان علیرضا محمدی

مقدّمه:     روي باسکار (Roy Bhaskar) در سال 1944 در منطقه تدينگتون(1) در حومه‌ي جنوب غربي لندن به دنيا آمد. پدرش يک پزشک هندي تبار بود و مادرش زني انگليسي بود که در مديريت صنعتي مشغول به کار بود. او پس از پايان تحصيلات مقدّماتي در مدرسه‌ي سنت پاول(2)، دوره‌اي ترکيبي از «فلسفه، سياست و اقتصاد» با عنوان دوره‌ي (PPE) را در کالج باليول دانشگاه آکسفورد (3) آغاز کرد و در سال 1988 با رتبه‌ي ممتاز آن را به پايان رساند. او در سال 1975 پس از مدتي همکاري با فيلسوف مشهور انگليسي، رُم هَره (4) در باب فلسفه‌ي علوم طبيعي، اثري شاخص و کلاسيک را با نام «نظريه‌ي رئاليستي علم(5)» منتشر کرد که در واقع مانيفست مکتب «رئاليسم انتقادي» محسوب مي‌شود.

     نکته‌ي مهم درباره‌ي فلسفه‌ي باسکار و به ويژه فلسفه‌ي علم او آن است که باسکار حوزه‌ي معرفت‌شناسي(6) را به صورت مجزّا و البته در ارتباط با هستي‌شناسي(7) واکاوي مي‌کند و اشتباه محرز بسياري از فلاسفه‌ي علم را تحويل و تقليل هستي‌شناسي به معرفت شناسي مي‌داند. از نظر او هستي‌شناسي مستقل از معرفت‌شناسي است و تفوّق انسان محوري فلسفي يعني همان تسلّط سوبژکتيويته بر نحله‌هاي رايج در فلسفه‌ي غرب است که به اعتزال‌ هستي‌شناسي و برجسته شدن ايده‌آليسم انجاميده است. رئاليسم انتقادي به طوري عمده دو مکتب مشخص پوزيتيويسم و جزم‌هاي آن و ديگر نوکانتي‌گرايي و آموزه‌ي محوري آن يعني تقّدم معرفت‌شناسي بر هستي‌شناسي را به چالش مي‌کشد. مقاله‌ زير از کتاب رئاليسم انتقادي(8)

نوشته‌ي روي باسکار و همکارانش ترجمه شده است.

 

روي باسکار و رئاليسم انتقادي:

     رئاليسم انتقادي رويکردي فلسفي است که توسط روي باسکار ارايه شده و بسط يافته است و فلسفه‌ي علم (رئاليسم استعلايي(9)) را با فلسفه‌ي علوم اجتماعي (طبيعت‌گرايي انتقادي(10)) ترکيب مي‌کند تا به وجه مشترکي بين جهان‌هاي اجتماعي و طبيعي دست يابد. اين دو اصطلاح يعني رئاليسم استعلايي و طبيعت‌گرايي انتقادي توسط ساير نويسندگان و مؤلفّان ترکيب شد تا ترکيبي به نام رئاليسم را شکل دهد.

     از نظر باسکار، تا کنون جامعه از دو منظر طبيعت‌گرايي(11) و پادطبيعت‌گرايي(12) مورد بررسي قرار گرفته است. در طبيعت‌گرايي که ريشه در عليّت هيومي(13) دارد روش‌هاي مورد استفاده در علوم طبيعي براي علوم اجتماعي نيز تجويز مي‌شودو  تقليل شناخت جهان اجتماعي به شناخت رفتار و رفتارگرايي صورت مي‌گيرد. اما در پاد طبيعت‌گرايي تمايز نوعي و ماهوي بين موضوعات دو علم به تمايز در روش منتج مي‌شود. از نظر پادطبيعت‌گرايان علوم اجتماعي در رابطه با توضيح و معنا و مفهوم است، در حالي که علوم طبيعي با تبيين علمي امور سر و کار دارد. اين افراد که در گروه هرمنوتيک باوران جاي مي‌گيرند فهم جهان اجتماعي را بيش از آنکه با تبيين علّي، معادل بدانند آن را وامدار فهم تفسيري و هرمنوتيکي مي‌دانند. بنابراين علم جهانِ اذهان و باورها و تاريخ و فرهنگ در مقابل طبيعت قرار مي‌گيرد. از نظر اين دسته، هرمنوتيک باوران و تجربه‌گرايان هيومي به اين نتيجه مي‌رسند که تحقيقات اجتماعي از لحاظ موضوع و روش اساساً از علوم طبيعي متمايز هستند.

     نوشته‌هاي باسکار را مي‌توان به چهار بخش اصلي تقسيم کرد:

     بخش اوّل فلسفه‌ي علم رئاليست استعلايي او که در کتاب بسيار مهم RTS
(Realist Theory of Science) متجّلي و بيان مي‌شود.

     بخش دوّم، فلسفه‌ي علوم اجتماعي طبيعت‌گرايي انتقادي او که به صورت سيستماتيک در کتاب PON (Possibility of Naturalism) بسط داده شده است.

     بخش سوم تئوري نقد تبييني (Explanetory Critiques) است که در تعدادي از مقالات دهه‌ي 1980 بيان و نوشته شد.

     بخش چهارم درباره‌ي دورن مايه‌ي ديالکتيک است که در اوايل دهه‌ي 1980 منتشر کرده است. از نظر باسکار درون مايه‌هاي اصلي هر بخش از کتب فوق در بخش‌ها و کتب بعدي حفظ شده است و آنها را پيش فرض مي‌گيرد و به بسط و توسعه‌ي آنها در بخش‌هاي بعدي مي‌پردازد. در ادامه به بررسي رئاليسم استعلايي نزد باسکار پرداخته مي‌شود.

 

رئاليسم استعلايي:

     رئاليسم استعلايي در متن و بطن فعاليّت انتقادي عليه مفهوم پوزيتيويستي علم شکل گرفت که در اوايل قرن بيستم جريان مسّلط بود. اين جريان براساس تجربه‌گرايي هيومي(14) و نگاه ارنست ماخ(15) شکل گرفت که قوانين طبيعت را چيزي جز باز توليد تقليدي واقعيّات در تفکّر نمي‌دانست. نگاه حلقه‌ي وين(16) در دهه‌ي 1920 و 1930 ترکيبي از تجربه‌گرايي معرفت‌شناسانه و تقليل‌گرايي ماخ و پيرسون(17) و دوئم (18) به همراه ابداعات منطقي فرگه(19)، راسل(20)، و وتيگنشاين(21) مي‌باشد. نگاه پوزيتيويستي علم براساس تئوري مونيستيک(22) به توسعه‌ي علم و تئوري قياس‌گرايانه‌ي ساختار علمي قرار دارد.

     حمله به نگاه پوزيتيويستي از مجاري مختلف صورت گرفت. اول از طرف پوپر(23) و

هواداران فکري او مانند لاکاتوش(24) که ابطال‌پذيري(25) و نه تحقيق‌پذيري(26) را معيار علمي بودن مي‌انگاشتند. دوم کوهن(27) و ساير مورخيّن و جامعه‌شناسان علم که توجّه بسيار زيادي به فرايندهاي اجتماعي علم نشان مي‌دهند و آن را دامنه‌ي گذراي شناخت (تاريخي- اجتماعي- جغرافيايي) مي‌دانند. دسته‌ي سوم وتيگنشتايني‌ها مانند هنسون(29)، تولمين(30) و سلارز(31) که به غيراتميک بودن(32) يا تئوري بار(33) بودن و کاراکتر بي‌ثبات واقعيّات در علم باور داشتند. مشکل همه‌ي اين گرايش‌‌ها، حمايت کردن از مفهوم هستي يا دامنه‌ي ناگذراي علم(34) است که در مواجهه با نسبيّتِ شناخت‌ِ ما حاصل مي‌شود. در اين مورد کوهن و فايرابند بيان مي‌کنند که ممکن است هيچ معناي مشترکي بين يک تئوري و جانشينان آن موجود نباشد. اين مسأله به قياس‌ناپذيري(35) تئوري‌هاي علمي مي‌انجامد و شکاکيّت درباره‌ي وجود يک جهان مستقّل از ذهن را تقويت مي‌کند. اما اگر به تئوري‌ها به منزله‌ي رقبايي بنگريم که جهان را توصيف مي‌کنند، آنهايي برگزيده مي‌شوند که مي‌توانند پديدارهاي مهم را در چارچوب توصيفاتش بيان کند و نسبت به رفبا از قدرت تبيين و پيش‌بيني بهتري برخوردار باشد. (cf, RTS, 248) در اين شيوه رئاليسم انتقادي بين رئاليسم هستي‌شناسانه، نسبي‌گرايي معرفت‌شناسانه و عقلانيّت آشتي برقرار کند. از نظر باسکار نه ضرورت(36) و نه کليّت(37) موجب حمايت از قوانين به عنوان قانون نمي‌شود (چيزي که پوزيتيويست‌ها مدعي بودند) و قانوني که پوزيتيويست‌ها آن را قانون مي‌دانستند داراي خصوصيات زير بود:

     الف) از جهت هستي‌شناسي غيرقابل تحويل به معرفت‌شناسي بود.

     ب) دامنه‌هاي واقعي(38)، عملي(39) و تجربي(40) را مورد شناسايي قرار نمي‌دهد.

     ج) به لايه لايه بودن واقعيّت باوري ندارند(41). حال آنکه در رئاليسم استعلايي باسکار، سه نوع رويکرد به پيدايش حوادث در پرتوي واقعيّت وجود دارد:

     الف) ناگذرايي(42): از نظر باسکار سنّت فلسفي غرب به صورت اشتباه و انسان محورانه پرسش از "چه چيزي است" را به پرسش از "چه چيزي مي‌دانيم" تحويل و تبديل کرد. نام اين کار مغالطه‌ي معرفت‌شناسانه نام دارد. (cf. RTS, p.36) در اين مغلطه، جهان به صورت تجربي فرض مي‌شود که تحت اختيار و در تحت کنترل آزمايش‌اهي مرسوم ما قرار دارد. از نظر باسکار، علم يک محصول اجتماعي است ولي مکانيسم‌هايي که آن را شناسايي مي‌کند به صورت پيشيني و مستقل از کشف آنان عمل مي‌کند. ناگذرايي وجودي، ابعاد گذرا و ناگذراي وجود مي‌بايست تشخيص داده شوند. دامنه‌ي واقعيّت، مجزّا و بزرگتر از دامنه‌ي تجربي است.

 

ب) فراعملي بودن(45):

     قوانين طبيعت مستقل از سيستم‌هايي که در آن‌ها جريان دارند عمل مي‌کنند و دامنه‌ي واقعي از دامنه‌ي علمي و تجربي بيشتر است. نقص و نارسايي در درک کردن اين مسايل در مغالطه‌ي فعليّت‌گرايي، واقعيّت را هموژنيزه و نابود مي‌کند. سيستم‌هاي باز(47) در همه جا حضور دارند و ضرورت آزمايش‌گري و روندهاي مشابه نيز درک شده‌اند و بنابراين قوانين مي‌بايست به صورت فراعملي بودن و به منزله‌ي امري کلّي مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد.

     ج) در طبيعت لايه‌مندي(48) وجود دارد و آن را در علم و علوم بازتاب مي‌دهد(49). لايه‌مندي واقعيّت نزد باسکار و چگونگي ظهور حوادث و مبنا و منشأ آنها را در مکتب رئاليسم انتقادي مي‌توان به صورت زير نشان داد:

 

 

 

 

 

 

 

 


 

      1- Teddington

      2- Stpaul's School

      3- Balliol College, Oxford

      4- Rom Harre

      5- Realist Theory of Science

      6- Epistemology

      7- Ontology

      8- Critical Realism

      9- Transcendental Realism

      10- Critical Naturalism

      11- Naturalism

      12- Anti- Naturalism

      13- Humean Causality

      14- Humean Empiricism

      15- Ernest Mach

      16- Vienna Circle

      17- Pierson

      18- Duhem

      19- Frege

      20- Russell

      21- Wigenestein

      22- Monistic

      23- Popper

      24- Lakatos

      25- Falsifiability

      26- Verifiability

      27- Kohen

      28- Transitive domain

      29- Hanson

      30- Tulmin

      31- Cellares

      32- non- atomic

      33- Theory- Laden

      34- Intransitive

      35- Incommon Surability

      36- Necessity

      37- Universality

      38- Actual

      39- Practical

      40- Empirical

     41- رئاليسم انتقادي بيان مي‌کند که تئوري شناخت يا معرفت‌شناسي، از تئوري هستي يا هستي شناسي متفاوت است. واقعيّتي وجود دارد که از درک و فهم انساني مستقّل است. رئاليست‌هاي انتقادي باور دارند که حوادث غيرقابل مشاهده‌اي وجود دارند که حوادث قابل مشاهده را باعث مي‌شوند؛ براي مثال براي فهم جهان اجتماعي افراد ساختارهايي را بايد بفهمند که چنين حوادث غيرقابل مشاهده‌اي را توليد مي‌کنند. اين در يک آزمايشگاه مساله‌ي مهمي است، زيرا به دانشمند اجازه مي‌دهد تا بين حادثه و آنچه باعث ايجاد آن مي‌شود تمايز قايل مي‌شود. مطابق با اين تئوري، در يک آزمايش شرايطي را به وجود مي‌آوريم تا حادثه‌اي قابل مشاهده گردد ولي اين حادثه‌ي مشاهده شده بوسيله‌ي قوانين و مکانيسم‌هايي ايجاد شده است که غيرقابل مشاهده است. (مترجم)

      42- Intransitive

      43- Epistemological fallacy

      44- Existential Intransitivity

      45- Transfactuality

      46- Actualism

      47- Open systems

      48- Stratification

     49- تئوري رئاليسم انتقادي براي علوم اجتماعي همچون علوم تجربي مي‌تواند به کار گرفته شود. اما کاربست اين تئوري در علوم اجتماعي متفاوت از علوم طبيعي است. فرهنگ و جامعه توسط فعاليّت‌هاي انساني توليد شده است. بنابراين جامعه به طور مستمّر بر اثر فعاليّت و طبيعت ديناميک اعمال انساني در حال تغيير است. همچنين يک رابطه‌ي مؤثّر دوطرفه بين انسان و جامعه وجود دارد که همديگر را شکل مي‌دهند که در آن بر روي فعاليّت‌هاي انساني تأثير مي‌گذارد. برخلاف قوانين طبيعت، قواعد فرهنگ و جامعه، کلّي نيستند و بلکه فقط در زمان و مکان خاصي قابل کاربرد هستند. بنابراين تئوري رئاليسم انتقادي داراي قدرت پيش‌بيني نيست و اين تئوري تنها براي امور تبييني به کار مي‌رود. تئوري انتقادي به فهم عميقي از هر موقعيّت اجتماعي نيازمند است، که به آنسوي امور قابل مشاهده مي‌رود و از مکانيسم‌هاي

پشت سر حوادث سخن مي‌گويد.

     50- اين نوشته ترجمه‌اي است از کتاب :

Critical realism, Essential Readings, Edited by Margaret Archer. Roy Bhaskar. Androw Collior. Tony Lawson and Alen Novrie, Routledge, 1998.