چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا

سفرهای نوروزی و زیارت زادگاه



      سفرهای نوروزی و زیارت زادگاه
جبار رحمانی

یکی از موضوعاتی که هرساله در ایام تعطیلات نوروز اتفاق می افتد، حجم بالا و گسترده سفرهای نوروزی است. نورز به مثابه مهمترین و گسترده ترین ایام تعطیلی و همچنین بهترین زمان برای مسافرت، حجم بالایی از مسافرت را به همراه می آورد و عملا بخش اعظمی از سیستم های خدماتی کشور متکفل و مشغول به خدمات رسانی به این مسافران میشود. این مسافرت ها را می توان در سه دسته تقسیم بندی کرد: مسافرت به زاداگاه و شهر و دیار اجدادی، مسافرت به قصد زیارت، مسافرت به قصد ایران گردی . که گاه انواع دیگری نیز از ترکیب این سه دسته ایجاد می شود. اما به نظر می رسد که همه این گونه های مسافرت، به قصد خروج از شهر و ایجاد فضایی برای استراحت روحی و تفرج خانوادگی و گروهی است. به همین دلیل این مسافرت ها دلالت های خاص خود را دارد. نوع اول عموما برای گروه ها و خانواده هایی رخ می دهد که در شهر زادگاهی خود نبوده و با هدف پیشرفت و رشد کاری و زندگی، به شهرهای بزرگتر مهاجرت کرده اند. این گروه از مسافران، کسانی هستند که در بطن زندگی خود، مفهوم هجرت و پیشرفت را برای ارتقای زندگی شان انتخاب کرده اند. آنهایی که خانواده و اقوامشان در محل سکونت شان هست، معمولا تمایل دارند به نوع دوم و سوم مسافرت های بپردازند.

نکته اصلی آنست که باید دقت کرد دسته اول مسافران به زادگاه ها، یک تجربه فرهنگی واجتماعی خاصی است که بیش از آنکه آنها را بتوان ذیل مقوله گردشگری طبقه بندی کرد، می توان آنها را ذیل نوعی از مناسک زیارت تلقی کرد. برای فهم این رویکرد به مسافران زادگاهی، باید اجزا و انگیزه های این نوع سفرها و روند شکل گیری و تجربه آن را به دقت مورد بررسی قرار داد. همانطور که گفته شد مبنای زندگی این گروه از مسافران، مفهومی دنیوی از هجرت است، مفهومی که در بطن خودش متضمن پیشرفت در کار و مال و ثروت است. یعنی یک حرت مادی و دنیوی. لذا مبنای زندگی آنها بیش از هر چیز در منطقی مادی قابل فهم است. این در حالی است که هویت و الگوی فرهنگی و شخصیتی آنها در یک فضای محلی- سنتی شکل گرفته که همراه با روابط خویشاوندی و صمیمیت های مراحل اولیه زندگی است. به همین دلیل ساختارها و الگوهای و نظام های معنایی اولیه هویت این گروه از افراد در مکانی غیر از کلانشهری محل سکونت شان شکل گرفته است. البته عموما این گروه از افراد نسل جدیدشان این تعلق و پیوستگی به محیط قبلی را بسیار محدودتر دارند. چرخه زندگی در کلان شهر، بر طبق این الگوی مهاجرتی، حرکتی افقی در جهت توسعه و پیشرفت دنیوی است. چرخه کاری و زندگی روزمره این کلان شهرها و فشارهای ذهنی ناشی از آنها، مزید براین درک افقی از زندگی است، ضمن اینکه همچنان ریشه ها و آبشخورهای هویتی آنها از دل زادگاه تامین و تغذیه می شود.

در جایی مانند تهران، محیط زندگی برای این مهاجران همانند قفسی است که زندگی در آن بسیار سخت است. به همین دلیل همیشه این تکه کلام را می شنویم که آواز دهل شنیدن از دور خوش است. تهران چهره ای افسون گرانه دارد، و به شدت اغوا گراست. تصور اقوام در شهرستان ها، بیانگر آنست که تصویر رمانتیک آنها از تهران، به مثابه فضایی سرشار از امکانات، خوبی ها، رفاه، ثروت و ...، بیانگر درکی نمایشی و تصنعی از تهران و زندگی در تهران است که مهاجران ان را به نمایش در می آورند و همشهری های شهرستانی شان  آن را به زبان می آورند. در نتیجه تهران برای مهاجرانش در بهترین حال عرصه ای است برای پیشرفت مادی، جایی که مهاجران در آن ریشه ندارند، اما باید در آن بمانند.

در این شرایط علی رغم فضاهای صمیمانه ای که ممکن است در کلان شهری مانند تهران برای مهاجرانش پدید آید و فرصتی مقطعی برای تجدید حیات روحی کنشگران مهاجر باشد، اما حیات روحی و هویت آنها مستلزم فضایی برای بازتولید و تجدید نمادین است. فضایی برای اینکه بتوانند از آبشخوری که بدان تعلق دارند، روحشان را سیراب کنند. هویت یک امر اجتماعی است، لذا متسلزم مشارکت عینی در اجتماعی است که بدان تعلق داریم یا خود را بدان متعلق می دانیم. مهاجرت به تهران، مهاجرتی همه جانبه نبوده و نیست، بلکه یک بعد عرضی برهویت های قبلی است. بعدی که عناصر اولیه و سطوح دیگری از هویت پیش از آن و پس از آن وجود دارند. به همین دلیل گروه های قومی و زبانی و اشکال متنوعی از هویت های اجتماعی در تهران وجود دارند که ریشه در پیشینه قومی و زادگاهی ساکنان این شهر دارد. این هویت های اجتماعی که ریشه در قومیت، محل یا شهر خاص دارد، بیانگر رشته ای از پیوندهای معنایی و فرهنگی مهاجران با محیطی بیرون از تهران است. محیطی که بواسطه مشارکت مناسکی در جمع آن، این ریشه های هویتی قابلیت بازتولید شدن و تجدید شدن پیدا میکنند. به همین دلیل در دو موقعیت کلیدی این مهاجران ترجیح می دهند که در اجتماعات اولیه منشا هویتی شان حضور یابند: ایام محرم و ایام نوروز. دو آیین کلیدی که همه تلاش میکنند به سرزمین موعود خودشان بروند. جایی که با همه انتقاداتی که بدان دارند، اما همچنان دوستش دارند و قبلشان به یادآن می تپد.

در یک چنین نگاهی به محل تولد و شهرستان اباء و اجدادی وهمچنین منطق بنیادین زندگی در تهران (مهاجرتی برای پیشرفت) است که میتوان مسافرت های مناسکی به شهرستان اجدادی را فهمید. جایی که افراد وخانواده ها تلاش می کنند در این موقعیت مهاجر بودگی تهران، نقطه پایداری برای ریشه زدن در مکان و فضای اجتماعی خاصی که منشا هویتی فرد باشند، پیدا کنند، این جای مورد نظر، همان خانه پدری و اقوام شهرستانی است.

مهاجرت به تهران حرکتی روبه جلو و افقی برای پیشرفت دنیوی است، در حالیکه مسافرت نوروزی، حرکنی به منشا و اصل و ریشه است، نوعی تجدید حیات روحی است. نوعی زیارت منبع معنایی شبه قدسی. اما این بازگشت به معنای تمایلی جدی برای بازگشت همه جوره به زادگاه اصلی نیست. زیرا این مهاجران دیگر آدمهایی نیستند که بتوانند همیشه در همان سرزمین بمانند، همانطور که زائر مشهد و مکه هم نمی توانند برای همیشه آنجا بماند. منطق زیارت در همین کوتاه مدت بودن و خاص بودن آن نهفته است، در غیر اینصورت خودش یک مهاجرتی دیگر است. زیارت متضمن حرکتی مقطعی است، در زمان و مکانی خاص، در نتیجه مواجهه این تهرانی های اصالتا مهاجر با زادگاهشان، بیش از آنکه بیانگر تمایلی واقعی به بازگشت باشد، بیانگر نوعی تصویر پردازی نمادین از سرزمین اجدادی در قالب نوستالژی صمیمت، خوبی، دوستی، و مهربانی است. به همین دلیل مسافرت به زادگاه در ایام نوروز ، نوعی سفر معنوی است، که ضرورتا باید کوتاه مدت باشد، تا معنادار شود و موثر باشد. این زیارت اتفاقا بیانگر مناسک گذاری هم هست، اینکه امر زیارتی، امری مقطعی است، امری کوتاه مدت، خاص و محصور به زمان و مکان خاص مانند تعطیلات نوروز. در نتیجه این خاص شدگی زادگاه به فرآیندی کمک میکند که در جهت تثبیت موقعیت جدید مهاجرت و سکونت در تهران است. این فرآیند زندگی این مهاجران را به دو قسمت معنادار تقسیم می کند: عرصه کار و زندگی و مادیات در تهران، و عرصه صمیمیت و اصالت و ریشه های هویتی در زادگاه. این به معنای بی هویتی در تهران نیست، بلکه این به معنای آنست که هویت مهاجران در تهران بخشی از تجدید حیات روحی خودش را در این مناسک مسافرت زادگاهی در مناسبت های خاص دنبال میکند. اما این مسافرتهای نوستالژیک برای  نسل دوم و سوم مهاجران در تهران، فرآیندی از تبدیل منشا و ریشه قومی و فرهنگی به یک امر خاطره و نمادین در اذهان والدین است.برای این نسل جدید متولد تهران، مسافرت به خانه اجدادی، تجدید خاطرات و ریشه های هویتی دوران کودکی و نوجوانی نیست، صرفا یک منبع نمادین عرضی در مجموعه منابع نمادین هویت آنهاست. در حالیکه پدران و مادرانشان، با مسافرت به خانه اجدادی، صرفا نوستالژی نبود، بلکه یادآوری اولین و مهمترین مراحل جامعه پذیری و شکل گیری هویت شان است.