پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

سفربه خير آقای اکو!



        سفربه خير آقای اکو!
غلامرضا امامی
تصویر: اکو و امامی
مردگان امسال زنده ترينِ زندگانند

    برخي ها براي آن زاده مي شوند كه بمانند. مي آيند و مي مانند. در آسمان ابديت جاودانه اند و برخي ها همچون مردگانند زنده اند اما مرده اند.

امبرتو اكو   .. انسان شناس ..نشانه شناس  ..  فیلسوف و اد یبی ماندنی است .نامي است كه ماند. شرف روشنفكري شولايي است بر تن او تا ابديت. شولايي ماندني تا گواهي باشد براي اهل قلم و ادب.

يك بار به من گفت من همان «كُزيمو»ي داستان بارون درخت نشين ايتالو كالوينو هستم. بر فراز درخت زندگي نشسته ام و زندگي را مي نگرم. اصلاً روشنفكر و نويسنده بايد چنين باشد. در بازي هاي سياسي دخالت نكند، اما به سرنوشت مردم و جهانش بي اعتنا نباشد. روزگارش را شهادت دهد و اگر ضروري و نيازي بود شهيد شود. به من گفت اين سخنان را در جنبش دانشجويان شورشي در سال 1968 گفتم و گفتم من نمي توانم در احزاب سياسي نام نويسي كنم اما گواهي راستين هستم بر جنبش آزاديخواهي شما جوانان پر شور و شوق. برخي از آن جوانان مرا هو كردند اما چند سال بعد آنها كاركنان و كارمندان «برلوسكوني» نخست وزير وقت ايتاليا شدند و به خدمت او درآمدند و من همچنان بر بالاي درخت زندگي انسان و جهان را مي نگرم.

    نخستين بار امبرتو اكو را نزديك به بيست سال پيش در نمايشگاه جهاني كتاب بولونيا ديدم، آمده بود كه نمايشگاه را افتتاح كند. نمايشگاه كتاب بولونيا شهري كه استاد دانشگاهش بود. دانشگاه بولونيا كهن ترين دانشگاه اروپا. وقتي كه از او رخصت طلبيدم كه كتاب «سه قصه» او را به فارسي برگردانم لبخندي زد و گفت شما كه عضو كپي رايت جهاني نيستيد اين كار را بكن چه نيازي به اجازه. گفتم اما از نظر اخلاقي مي خواهم كه اين نخستين كتابي باشد كه از شما به رخصت تان و از زبان ايتاليايي با پرداخت حق كپي رايت به فارسي نشر يابد. پذيرفت و به ناشر توصيه كرد كه كتاب واگذار شود. لبخندي بر لبانش نقش بست و گفت مگر كتاب هاي ديگر من به فارسي درآمده؟ گفتم بله و بسياري از جمله «به نام گل سرخ». گله كرد كه چرا ناشر حتي نسخه اي را براي او نفرستاده. كتاب را برايش پست كردم. چهره مهربان امبرتو اكو در نگاه اول با لبخندي پوشيده شد. در چشمان پرشورش مهرباني و طنز موج مي زد. چه خوب شرق و ايران را مي شناخت. صحبت مان گل انداخت. از ابن خلدون و ابن سينا و مولوي سخن ها گفت. گفتم آقاي اكو در ميهن ما بسيار جوانان شما را دوست دارند. فرصتي كرديد بياييد و ميهمان ما باشيد. پذيرفت، در آن سال ها دعوتي انجام گرفت و بنا شد كه وي همراه همسرش به ايران بيايند. اما كساني دست به كار شدند... و سفر انجام نگرفت.

    بار ديگر ماه پيش بود كه مجله چلچراغ به بهانه زادروزش در 5 ژانويه ويژه نامه اي به وي اختصاص داد. با روي جلدي مزين به تصوير او و يادداشتي از من با عنوان «آقاي اكو زادروزت مبارك هر روزت مبارك».

    اين مجله را همراه نامه اي و چاپ دوم كتاب «سه قصه» برايش فرستادم. هفته بعدش به ميلان تلفن زدم. صدايي گفت آقاي اكو ناخوش است. مجله و كتاب و نامه ات را ديده و آرزو كرده كه حالي خوش بيابد و به ايران سفر كند، اما شمع وجودش در نيمه شب شنبه خاموش شد. چه مي گويم. شمع دلش و انديشه اش جاودان ماند. شمعي كه سه نور پراكند و مي پراكند. فيلسوفي يگانه، استاد فلسفه، نشانه شناسي و قرون وسطاي دانشگاه بولونيا كه بيش از 30 دانشگاه جهان به وي دكتراي افتخاري پيشكش كردند. شمع ديگر و چهره ديگر اكو رمان نويس و اديبي است كه با چند اثر ماندني بر غناي ادبي جهان افزود. سومين شمع و روشن ترين شمع روشنگري او بود بر حوادث ميهنش و جهان پيرامونش. هر هفته در مجله «اسپرسو» و روزنامه «لارپوبليكا» نوشته اي مي نوشت و از آگاهي و آزادي مردمان دفاع مي كرد. اين يادداشت ها و مصاحبه ها را در كتابي با نام «فاشيسم ادبي» گرد آوردم كه بناست به همت نشر كتاب پنجره درآيد. مي خواستم اين كتاب با يادداشتي از او در ديباچه كتاب درآيد. مي خواستم عيد امسال به بولونيا بروم و از نزديك گپ و گفت و گويي با او داشته باشم... اما جمعه   شب   چراغ زندگي اش خاموش شد.. بي گمان چراغ انديشه هايش، تلاش و كوشش براي محرومان، بي پناهان، بي صدايان، ستمديدگان و مهاجران در همه دل ها روشن و فروزان خواهد ماند. جهان ما به راه او و پيام او وفادار خواهد ماند. مردي كه انسان را دوست داشت و براي رهايي انسان به جد و جهد و به جان كوشيد.

    ٱقاي اكو! سفر به خير، آخرين سفر به خير...