شنبه, ۲۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 8 February, 2025
مهم ترین فیلم های سال ۲۰۱۰
![مهم ترین فیلم های سال ۲۰۱۰](/web/imgs/16/143/qm38l1.jpeg)
«شبکه اجتماعی» دیوید فینچر دارد بهاتفاق آرا، عنوان بهترین فیلم سال را بهدست میآورد. خیلی از منتقدها، همان اول کار، فوقالعاده تحویلش گرفتند و بعد از بازخوردهای اولیه، همین طور مقام و منزلت فیلم بالاتر میرود. من فکر می کنم «شبکه اجتماعی» بهخوبی جهتگیری آینده جوامع ما را بهتصویر کشیده است؛ جهتگیری جوری که درباره خودمان فکر می کنیم: بهعنوان عضوی از یک گروه جمعیت شناختی، بهعنوان عضوی از یک پایگاه دادهها، بهعنوان شمایلهایی دریک شبکه اجتماعی. در جواب بهاعتراضاتی که خوانندگان در سالهای اخیر کردهاند، بهسنت بسیار قدیمی و محبوب ۱۰ فیلم بر اساس اولویت بازگشتهام و بهترتیب از یک تا ۱۰ فهرست را تهیه کردهام اما ۱۰ فیلم بعد بهترتیب حروف الفبا هستند. ترتیببندی آثار هنری بر اساس موضوعشان، بهنظر من هیجانانگیزتر و بهتر است. این هم بهترین فیلمهای بلند داستانی سال:
● شبکه اجتماعی
فیلمی است درباره اینکه چطور مردم بهجای آنکه بهعنوان انسان با هم در ارتباط باشند، از طریق فعالیتهای جمعی و گروههای جمعیت شناختی در ارتباطند. جذابیت فیلم برای من چگونگی شکلگیری یک شبکه اجتماعی نیست، بلکه زندگی آدمهایی است که در اجتماع این شبکه هستند. مارک زوکربرگ که بهخاطر فیسبوک میلیاردها دلار عایدش شده و قصد دارد بیشتر آن را ببخشد، از روی خشونت یا قدرتطلبی عمل نکرده است. انگیزه او علاقه شدید و وسواسگونهاش بهیک سیستم انتزاعی بود. او می توانست مثل بابی فیشر یک استاد شطرنج باشد، اما فهمید که با کار روی سیستمهای کامپیوتری رضایت قلبی پیدا میکند. تنش اصلی در فیلم بین زوکربرگ و دوقلوهای وینکلواس است و تا جایی که میدانم ممکن است آنها هم در ابداع فیسبوک سهیم باشند اما در هر حال آنها نمونههای سنتی انسانهایی هستند که انگیزه اعمالشان غرور و انحصارطلبی است. اگر هم زوکربرگ ایده آنها را گرفته و اجرایی کرده باشد، بهاین دلیل بوده که آن را بهشکل یک بینش منطقی میدیده، نه فقط یک حق ثبت اختراع. بعضی از فیلمها تغییرات بنیادین طبیعت انسان را پیش چشم ما میگذارند و این فیلم یکی از آنهاست. کارگردانی دیوید فینچر، فیلم نامه آرون سارکین و بازیهای جسی آیزنبرگ، جاستین تیمبرلیک و دیگران بهشکلی هماهنگ نه فقط یک قصه، بلکه یک جهانبینی را خلق کرده است. جهانبینیای که نشان میدهد چگونه زاکربرگ که در روابط شخصیاش مستاصل و درمانده است، بهطور غریزی خودش را وارد یک دنیای مجازی میکند و کاری میکند که ۵۰۰ میلیون نفر دیگر هم همین کار را کنند. «شبکه اجتماعی» نمایانگر روندی است که بعضیها معتقدند (و بعضی دیگر از آن میترسند) که منجر بهشکل گرفتن یک نظام فکری جدید شده است.
● سخنرانی پادشاه
از یک زاویه، این فیلم اولین مرحله سفری است که بهدنیای «شبکه اجتماعی» ختم میشود. پرنس آلبرت (کالین فرث) بهعنوان جورج ششم، میخواهد امپراتوری انگلستان را وارد جنگ جهانی دوم کند. او در یکی از صحنههای ابتدایی فیلم، وقتی در حال افتتاح «بازیهای امپراتوری بریتانیا» است، پشت یک بلندگو قرار میگیرد و بهخاطر لکنت زبان فلجکنندهاش تحقیر میشود. فیلم داستان این است که چگونه همسرش، الیزابت (هلنا بونهم کارتر)، او را با یک متخصص گفتاردرمانی نخراشیده استرالیایی (جفری راش) آشنا میکند و چگونه روشهای نامتعارف او باعث میشود که در نهایت، شاه پشت میکروفن بیبیسی قرار بگیرد و با اقتدار بهدنیا اعلام کند که امپراتوری انگلستان وارد جنگ شده است. تمام ارزشها و شخصیتها در «سخنرانی پادشاه» سنتی هستند (و بهقول درمانگر فیلم، ارزشهای شاهانه خیلی سنتی هستند). خود روش فیلمسازی تام هوپر هم قدیمی است: از جمعوجور کردن و هدایت بازیگرها گرفته تا طراحی لباسها، صحنهها و ساختار سهپردهای. اما «شبکه اجتماعی» برعکس، صمیمانه کاراکترهایش را جلوی چشم ما قرار میدهد. از مردی که از فاصلهای دور صدایش از رادیو میآید تا مرد دیگری که صدها میلیون نفر را با یک نرمافزار بهدبال خود میکشد، هر دو فیلم نشان میدهند که چگونه تکنولوژی ذات بشر را تغییر میدهد. یکی از تفاوتهای بین این دو این است که اتفاقاتی که در «سخنرانی پادشاه» روی میدهد، بسیار تاثیرگذار است و تکانمان میدهد. ما بههویت کاراکترها پی میبریم. در حالی که احتمالا بعضیها بهدنبال تشابهاتفاقات این فیلم با «شبکه اجتماعی» میگردند، فکر میکنم تعداد کمی هم هستند که از طریق تشابهکاراکترها، بهشباهت دو فیلم پی میبرند. مارک زوکربرگ بهعنوان یک ابرقهرمان، همان قدر مخلوق تکنولوژی است که آیرونمن.
● قوی سیاه
حالا دیگر از تکنولوژی میگذریم و حتی واقعیت را هم پشتسر میگذاریم و وارد دنیایی میشویم که سینما همیشه با آن جور بوده است: فانتزی. ارزش فیلمهای فانتزی رویاگونه از همان ابتدای سینما کشف شد. این مدیوم بهکارگردانها اجازه میدهد تا جنبههای روانشناسی کاراکترهایشان را بیرون بکشند.
در «قوی سیاه» ناتالی پورتمن و ونسان کسل بازیهای قدرتمندی ارائه دادهاند و در آن کهنالگوهای مشخصی بهنمایش درمیآید: زن/ مرد، جوان/ پیر، سلطهگر/ سلطهپذیر، کامل/ ناقص، بچه/ والدین، خیر/ شر و واقعیت/ افسانه. دریاچه قوی چایکوفسکی قالبی برای پسزمینه داستانی فیلم فراهم کرده که تا حدودی آشنا بهنظر می رسد. ولی کمکم متوجه میشویم یک جریان عمیق روانشناسی دارد او را از واقعیت دور می کند و شیدایی و آشفتگی رسیدن بهاوج افتخار در باله، وارد زندگی شخصیاش هم میشود. این فیلم بیشتر از هر چیز دیگری بهقدرت و حضور بازیگرها وابسته است. بهسختی میشود بالرینی که پورتمن بهتصویر کشیده را با بازیگر دیگری تصور کرد.
● من عشق هستم
در این فیلم و «جولیا» (۲۰۰۸)، تیلدا سوئینتن بازیهای استادانهای انجام داده که بهخاطر پخش نامناسب، خیلی کم دیده شده است. آیا این هم یک بازی اسکاری است که کسی آن را نمیبیند؟ در اینجا سوئینتن بهراحتی بر یک مانع تکنیکی مشکل پیروز شده (او یک بازیگر انگلیسی است که ایتالیایی حرف میزند، آن هم با لهجهای که تا جایی که من فهمیدم روسی است). او نقش اما را بازی میکند. یک زن روسی که با ازدواجش وارد یک خانواده بزرگ، ثروتمند و محافظهکار میلانی میشود با او نامهربانانه برخورد نمیشود، حداقل بهشکل واضح، اما او بهآنجا تعلق ندارد. او بانوی صاحبخانه، مادر، همسر و برگ برنده خانواده است، ولی عضوش نیست. شوهر و پسرش دارند قدرت را در خانواده بهدست میگیرند و زندگی او در معرض تغییرات شدید قرار گرفته.
● استخوان زمستان
یک فیلم دیگر بر پایه بازی قدرتمند بازیگر نقش اول زن. جنیفر لارنس در این فیلم نقش ری را بازی میکند. دختری ۱۷ساله که در مناطق روستایی دوردست اوزارکس، خانهداری میکند و از برادر و خواهر کوچکترش مراقبت میکند. مادرش که از نظر روانی مشکل دارد، کل روز بیکار گوشه خانه مینشیند. پدرش هم که بهخاطر تولید متاآمفتامین بهزندان افتاده بود، ناپدید شده است. اما او سعی می کند با وجود نامهربانی و خشونت همسایهها بچهها را بزرگ کند. وقتی خانواده در معرض خطر بیخانمانشدن و آوارگی قرار میگیرد، او مجبور میشود پدرش را که بهقید وثیقه آزاد شده و فرار کرده، پیدا کند. او ادیسهوار جستوجویش را شروع میکند. این سفر با یافتن پدر ری تمام خواهد شد؛ چه مرده، چه زنده. اگر پدر پیدا نشود، خانواده از هم پاشیده خواهد شد. ری بهسختی طبیعت را درمینوردد؛ مناظر طبیعیای که فقط کمی کمتر از «جاده» کورمک مککارتی ویران شده است. دبرا گرانیک، کارگردان و یکی از نویسندگان فیلم، خطر کاریکاتور شدن آدمهایی که در جنگلهای دورافتاده زندگی میکنند را میپذیرد و با گرفتن بازیهای دقیق و فراموشنشدنی از بازیگران، از نقشهای اصلی تا نقشهای مکمل کوچک، از این خطر بهسلامت میگذرد. ری یکی از بزرگترین زنان فیلمهای معاصر است.
● تلقین
فیلمی بر اساس معماری خواب و رویا. قهرمان فیلم (لئوناردو دیکاپریو) از یک معمار جوان (الن پیج) میخواهد تا یکسری فضاهای فانتزی طراحی کند تا او در سرقتهایش از آنها استفاده کند؛ سرقت از ذهن افرادی که شرکتهایشان رقیب هم هستند. فیلم تماما درباره پویش است. مبارزه برای یافتن راهی که در لفافههایی از واقعیت/ رویا، واقعیت در رویا و رویاهای بدون واقعیت پیچیده شده است. این یک شعبدهبازی نفسگیر از نویسنده و کارگردان فیلم، کریستوفر نولان است که ۱۰ سال را صرف نوشتن فیلمنامه پرپیچوخم «تلقین» کرده است. «آیا خواب معماری دارد؟» خب، بهخاطر این فیلم هم که شده، میشود گفت حداقل یک نوع معماری دارد: فیلمی که از نظر بصری نبوغآمیز است. مدتی است که متوجه شدهام هر خوابی که میبینم و با آن بیدار میشوم، ناشی از یک دگرگونی و ناپایداری در من است و در آن میخواهم بهجایی برگردم. آن هم از راهی که درست یادم نمیآید و از بین خیابانها و ساختمانهای مختلف میگذرد. گاهی اوقات مقصدم را میدانم (از کشتی پیاده میشوم و سوار قطار میشوم اما بهپرواز نمیرسم و بارم را نبستهام). گاهی در یک هتل بزرگ هستم. گاهی از پردیس دانشگاه ایلی نویز میگذرم که خیلی تغییر کرده. در همه این موارد، سعی میکنم یک مسیر انتزاعی را دنبال کنم (دور بزنم، میانبر بزنم و برگردم بالا) که میتوانم نقشهاش را برایتان بکشم. «تلقین» باعث شد بهاین بیندیشم که ذهن من، دستکم مسیرهای مشخصی خلق میکند و فقط بههمین دلیل، «تلقین» را مثل همه فیلمها تلقی میکنم: خوابی که از آن بیدار خواهیم شد.
● رازی در چشمانشان
این فیلم که محصول سال ۲۰۰۹ آرژانتین است، اسکار بهترین فیلم خارجیزبان را دریافت کرد اما در سال ۲۰۱۰ در آمریکا اکران شد، پس قطعا میتواند در این رقابت شرکت کند. فیلم مابین سالهای ۱۹۷۴ و ۲۰۰۰ در بوینوسآیرس میگذرد و در آن یک خانم قاضی با مردی که یک بازجوی بازنشسته جنایی است، بعد از ۲۶ سال ملاقات میکند. این دو در سال ۱۹۷۴ در تحقیق درباره یک پرونده تجاوز منجر بهقتل با هم همکاری کردهاند و مرد هنوز هم عقیده دارد که در آن پرونده آدمهای اشتباهی محکوم بهقتل شدهاند. نهایتا کل قضیه بهرژیم دستراستی آن زمان آرژانتین وصل میشود که دشمنان حکومت را «پاکسازی» میکرد. اگرچه بار جنایی داستان پروپیمان است اما نویسنده و کارگردان فیلم خوآن خوزه کامپانلا، بیشتر بهکشش عاطفی و رمانتیک بین دو کاراکتر اصلیاش توجه کرده است. نه، این یک داستان عاشقانه سبکمغزانه نیست. این دو سن و سالی ازشان گذشته، بالغ هستند و تجربهو قدرت تشخیص دارند. سولداد ویلامیل و ریکاردو دارین چنان حضور و قدرتی در اثر دارند که همزمان با چنبره زدن رازهای قدیمی در سطوح درونی فیلم، رابطه احساسی بین آنها هم معنادار و منطقی جلوه میکند.
● آمریکایی
جورج کلونی نقش مرد مرموزی را بازی می کند که شغلش ساختن اسلحههای ویژه برای آدمکشهای ویژه است. او سفارشها را میسازد، تحویل میدهد و ناپدید میشود. حالا کسی از او میخواهد که برود و دیگر برنگردد. این پیرنگ یک تریلر استاندارد است اما این یکی خیلی از تریلرهای جریان اصلی فاصله دارد. توضیحات خیلی کمی در فیلم داده شده است. یک مینیمالیسم قوی در اثر جریان دارد. بیشتر بهمیزان همدلی ما بستگی دارد. تعداد کمی از همکاران من این فیلم آنتون کوربین را تحویل گرفتهاند. بیشتر آنها تعریف و تمجید کمی نثار فیلم کردهاند. پیغامهایی از طرف خوانندگانم دریافت کردهام که خواستهاند من پول بلیتشان را پس بدهم و از طرف دیگر پیغامهایی هم بوده که با من موافق بودهاند و این فیلم را فیلم بزرگی میدانند. «آمریکایی» من را بهیاد «سامورایی» ژانپیر ملویل میاندازد که ستارهاش یک مرد خوشتیپ دیگر (آلن دلون) است در نقش یک آدمکش حرفهای مرموز. فیلم نگاهی دور از احساسات تعصبآمیز دارد، از معماهایش درست حفاظت میکند و در نهایت مثل یک مکانیسم ساعتوار، با یک تیک، تمام میشود.
● نویسنده پشت پرده
در بهترین فیلم رومن پولانسکی این سالها، مردی بدون گذشته، دوروبر مردی میپلکد که گذشته بیش از حد زیادی دارد. یک نویسنده پشت پرده (اوان مکگرگور) برای نوشتن یک کتاب خودزندگینامهای درباره نخستوزیر سابق انگلستان، بهنام آدام لنگ، استخدام میشود. شخصیتی که آنقدر بهتونی بلر شبیه است و از او الهام گرفته شده که کم مانده روی لباسش اتیکت بلر بزنند. نویسنده برای اقامت بهیک خانه روستایی ایزوله برده میشود، درست مثل آن خانههایی که در کتابهای جنایی آگاتاکریستی هست و همه در آن مظنون هستند. همسر لنگ، روت (اولیویا ویلیامز)، باهوش و تلخمزاج است و در کمبریج با او آشنا شده. دستیار لنگ، آملیا (کیم کاترال)، باهوش و منحرف است و با او رابطه دارد. نویسنده متوجه میشود بیشتر اطلاعاتی که برای نوشتن کتاب بهاو داده شده دروغ است و احتمالا زندگیاش در خطر است. این فیلم اثر مردی است که میداند چطور یک تریلر را کارگردانی کند. روان، آرام و مطمئن؛ تا فیلم بر اساس تعلیق استوار شود، نه شوک و اکشن. بازیگران فیلم کاراکترهایی را تجسم بخشیدهاند که هر کدام اسرار توطئهآمیزی دارند. فضای بارانی جزیره مارتاز وینییارد، یک کرختی شوم و پنهان دارد و اغلب فضاهای داخلی هم بههمان اندازه سرد است. بازی بازیگران اصلی با تاثیری که میگذارند سنجیده میشود، نه تلاشی که برای تاثیرگذاری انجام میدهند. در عصر تریلرهای سادهانگارانه، این فیلم سنت کلاسیک تریلر را بهیاد میآورد.
● جایزه ویژه هیات داوران
همه جشنوارههای فیلم بهفیلمهایی که تحسین ویژهای برایشان قایل هستند، فرای برندههای عادی، یک جایزه ویژه هیات داوران اختصاص میدهند. جایزه من امسال تعلق میگیرد به:
▪ ۱۲۷ ساعت: آرون رالستن بدون اینکه بهکسی بگوید دارد کجا میرود، برای کوهنوردی بهقلب طبیعت وحشی رفت، اما در درهای و در یک شکاف باریک، ساعدش بین یک تختهسنگ و یک صخره گیر کرد و یکدفعه، دنیایش برای ما تماموکمال آشنا بهنظر میرسد. او در یک شکاف است. باریکهای از آسمان بالای سرش هم معلوم است، که عقابی در ارتفاع همیشگیاش، در حال پرواز است. او چیزهایی هم با خودش آورده است: یک دوربین فیلمبرداری، کمی آب، کمی غذا و یکسری ابزار دیگر. لیست کردن وسایلش زیاد طول نمیکشد و چیز زیادی همراهش نیست. پس برای کمک گرفتن شروع میکند بهداد زدن اما چهکسی صدایش را میشنود؟بیشتر زمان فیلم، دنی بویل با یک لوکیشن و یک بازیگر، جیمز فرانکو، سروکار داشته. او دست میگذارد روی ترس درونی و عمیق همه ما.
اینکه در جایی گیر بیفتیم و بهاین باور برسیم که هیچ راهی برای فرار نیست و کسی برای کمک نخواهد آمد. ۱۲۷ساعت مثل مانور پیروزمندانهای است که برای بهتصویر کشیدن یک موضوع فیلمنشدنی انجام شده است. فیلم در نشان دادن یک موضوع حساس بهموفقیت رسیده است؛ نشان دادن قطع شدن یک بازو، بدون اینکه واقعا قطع شدنی در کار باشد. برای تماشاگران بدترین لحظات این سکانس، تصویری نیست، شنیداری است. اغلب ما قبلا هرگز این صدا را نشنیدهایم اما دقیقا میدانیم چیست.
▪ سالی دیگر: امسال با تاخیر زیاد، تصمیم گرفتم دو جایزه ویژه هیات داوران اهدا کنم؛ چون خیلی از خوانندهها بهدرستی میگفتند چرا «سالی دیگر» مایک لی در فهرست بهترینهای سال نیست. جواب من هم این است که چون هنوز اکران نشده اما چرا باید بهاین تشریفات پایبند باشیم؟ من عاشق این فیلم هستم. ویژگی فیلم، نکاتی است که لی در نمایش پریشانی اجتماعی، کاری که در آن متخصص است، بیان میکند. روشهایی که انسانها بدون اینکه بخواهند، اضطراب خود را بروز میدهند.
▪ ۱۰ فیلم بعد: همه چیزهای خوب (آندرو جرکی)، کارلوس (الیویه آسایاس)، کلویی (آتوم اگویان)، گرینبرگ (نوآ بومباک)، آخرت (کلینت ایستوود)، هیولاها (گرت ادوارد)، هرگز نگذار بروم (مارک رومانک)، سوراخ خرگوش (جان کمرون میچل)، سکرتریات (رندال والاس) و مرد مجرد (برایان کوپلمن، دیوید لوین).
مترجم: هومن داوودی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست