شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

نوید: اطاقی با مرزهای ذهنی



      نوید: اطاقی با مرزهای ذهنی
زهرا غزنویان

عکس: بخشی از فضای نشیمن- پذیرایی که با محوریت میز نهارخوری در سمت راست و تخت تاشو در سمت چپ به اطاقی برای یکی از پسران تبدیل شده است.
نوید، پسری 22 ساله و دانشجوی نرم‌افزار کامپیوتر است که با برادر کوچکترش که او هم دانشجوست در خانه پدر و مادرشان زندگی می‌کنند. او بیشتر زمان روز را در داخل خانه می‌گذراند و تنها برای حضور در کلاس‌های دانشگاه یا برخی ضروریات از خانه خارج می‌شود. متولد تهران است و تمام سال‌های زندگیش در کرج و تهران گذشته است. نوید سال‌ها بسکتبال بازی می‌کرده و مدتی نیز موسیقی سنتی می‌نواخته ولی امروز تقریبا همه این‌ها را کنار گذاشته و سرگرم کامپیوتر و دوستدار تکنولوژی‌های نوین است. او در طبقه نهم برجی در تهران سکونت دارد. فرزند روشنک و رهبر است. مصاحبه با او در ادامه آمده است.

اگر بخواهیم دوگانه‌ای برای خانه تشکیل دهیم، ذهن شما آن‌را در مقابل چه واژه‌ یا مفهومی قرار می‌دهد؟

خانه رو....؟ در وهله اول در مقابل بی‌خانمانی می‌گیرم. کسی که جایی برای زندگی داشته باشد، شب آن‌جا بخوابد، غذا بخورد، صاحبش باشد فرق دارد با بی‌خانمانی که حتی قدرت اجاره‌نشینی هم ندارد.

خانه از نظر شما کجاست و چه تعریفی برای آن دارید؟

از نظر ما ایرانی‌ها که حالاحالاها در خانه پدر و مادرمان هستیم یک جای دنج، خوب و راحت است، جایی که راحت خوراکت آماده است، جایی برای خواب داری، نگرانی نداری که شب کجا بروی. اگر بخواهی میهمانی بگیری همیشه جایی سراغ داری که رویش حساب کنی. از این جور تعریف‌ها دیگه... خانه برای من جایی است که هرکداممان وقتی واردش می‌شویم مشکلاتمام را بیرون در می‌گذاریم. فضای خانوادگی خوبی دارد. دقیقا همان چیزیست که گفتم، برای من خیلی خوب است. درست است که اطاق جداگانه ندارم ولی من واقعا در آن احساس راحتی می‌کنم. تمام کارهایم را در خانه انجام می‌دهم، وسایل و تجهیزاتم داخل خانه است. هرچه تا الان توانسته‌ام به صورت فیزیکی و مجازی جمع‌آوری کنم، تمام زندگیم به لحاظ وجودی و فیزیکی داخل خانه است. جایی که حالاحالاها داخلش می‌مانم چون فکر نمی‌کنم بتوانم جایی اجاره کنم، خرید را که اصلا بهش فکر نمی‌کنم. بعضی وقت‌ها می‌شود در خانه تفریح هم کرد، مثلا فیلم‌های مورد علاقه‌ات را با صدای زیاد گوش کنی، پنجره‌ها را بازبگذاری یا مثلا کسی دوست دارد سیگار بکشد بتواند. برای من خانه بیشتر جنبه تفریحی دارد: فیلم دیدن و موسیقی گوش دادن. شب که همه می‌خوابند راحت در هال می‌نشینم یا با صدای کم یا با هدفن با صدای زیاد فیلم می‌بینم. سه شب در میان یک فیلم می‌بینم حتی شده تکراری. هیچ‌جای دیگر راحت نیستم. تفریح مشترک من با برادرم هم فوتبال بازی کردن است، گاهی 20 ساعت با هم جلوی کامپیوتر در اطاق او می‌نشینیم و بازی می‌کنیم. بازی از نظر نسل ما همین است. از هر بچه‌ای بپرسی می‌گوید کامپیوتر، فیفا 2012 و... که البته خوب هم نیست و به آدم آسیب می‌زند. من خودم زمانی معتادش بودم و خیلی آسیب دیدم. خانه برایم فضای درس خواندن هم هست. من هیچ آشنایی‌ای با کتابخانه ندارم. خانه برایم یک کتابخانه شخصی است. البته دلیلش اینست که خانه ما خلوت است. پدرم از صبح تا 7 شب بیرون است، مادرم می‌رود خرید و برادرم هم دانشگاه است. در رشته من همه‌چیز مجازی است. خانه هم محیط ساکتی است.

دوست دارید چه فعالیت‌هایی را بتوانید در خانه انجام دهید؟ برهمین مبنا خانه باید چه فضاهایی را در اختیار شما بگذارد؟

تا چندوقت پیش فکر می‌کردم در خانه، کار هم می‌شود کرد ولی کار من نیاز به فکر و فعالیت جمعی و گروهی دارد. از طرف دیگر در خانه، امکاناتی مثل تلویزیون، ماهواره، فیلم، ضبط و موسیقی کنارم است که حواسم را پرت می‌‎کند. تا می‌خواهم کار کنم یکدفعه چشمم می‌افتد به ضبط و آلبومی از محسن چاوشی. تا به خودم بیایم 20 تِرَک را گوش داده‌ام! در این‌جا کسی نیست که به من تذکر بدهد و همین تنها بودن هم خودش مناسب کار نیست. خانه برای شغلی که من قصدش را دارم نمی‌تواند فضای کار باشد. از نظر کارِ گروهی مشکل ندارم. خیلی شده که رفیق‌هایم را آورده‌ام و با هم کار کرده‌ایم ولی خوب باید سریع کار کنیم تا کسی خانه نیست، اگر مادر و پدرم بیایند دوستانم رودربایستی می‌کنند. حتی 4 نفر با هم توی اطاق جا نمی‌شویم. یک بار مجبور شدیم کیس و کامپیوترها را به اطاق پذیرایی بیاوریم و به تلویزیون وصل کنیم و میز را وسط بکشیم و همه چیز را به هم بریزیم که بتوانیم کنار هم کار کنیم. من باید سریع همه‌چیز را جمع‌وجور می‌کردم که تل‌انبار شود. از نظر استراحت، این خانه قشنگ چیزی را که از نظر آرامش روحی و جسمی نیاز دارم به من می‌دهد. تنها مشکلی که شاید بتواند به استراحت من آسیب بزند این مسئله است که من اطاق شخصی ندارم که من خیلی بابتش چیز نیستم، چه می‌گویند؟ ناراحت. هروقت هم میهمان بخواهیم دعوت کنیم من وسایلم را راحت جمع می‌کنم و یک گوشه قرار می‌دهم و راحت. عادت کرده‌ام. اولش خیلی سخت بود. این خانه به نیاز استراحت من تا زمانی که دیگران بیرون هستند مشخصا جواب می‌دهد. من هم سعی می‌کنم تا عصر ها که پدرم از سر کار برمی‌گردد و همه دور هم می‌نشینیم و تلویزیون تماشا می‌کنیم همه کارهایم تمام شده باشد. در طول روز هم مادرم مراعات می‌کند و تلویزیون را روشن نمی‌کند که من به درسم برسم. با یک جور مراعات متقابل ما داریم همزیستی مسالمت‌آمیز می‌کنیم در این فضا. فضای دیگری که دوست دارم داشته باشم و نداریم فضاهای تفریحی‌ای مثل استخر، میز بیلیارد و حلقه بسکتبال است که در زیر خیلی از برج‌ها طراحی می‌کنند ولی متاسفانه 300 متر فضای لابی ما را غیرقانونی تبدیل به دو واحد مسکونی کرده و به مردم فروخته‌اند. من دوست دارم زندگیم تکنولوژیک باشد و با دانش روز پیش بروم ولی از آن طرف هم روزی یک ساعت فعالیت ورزشی هوازی داشته باشم و فضایی برای این فعالیت.

به نظر شما آیا افراد خانواده در خانه خود نیازمند فضایی شخصی هستند؟ چرا؟ این فضا الان چگونه است؟

سال دوم دبیرستان هنوز تخت دوطبقه اطاقمان قابل استفاده بود ولی بعد که طول بدنم بیشتر شد و روی تخت جا نشدم مجبور شدم اطاق را ترک کنم و به اطاق پذیرایی بیایم. 1.5-1 سالی روی زمین می‌خوابیدم که سخت بود. نه این‌که چرا بقیه روی تخت می‌خوابند و من روی زمین. به خاطر این‌که جای خوابم مناسب نبود. پدرم تا پارسال هی ناراحت می‌شد که چرا نتوانسته یک خانه سه خوابه بگیرد، چون بالاخره بچه‌هایش بزرگ می‌شدند، کارشان جدا می‌شد و هرکدام میزشان به یک سمت می‌رفت. من خود من اصلا برایم خیالی نیست. الان برایم یک تخت تاشو گرفته‌اند که گوشه اطاق پذیرایی است و میز پذیرایی هم شده میز کارم و تحصیلم و همه‌چیزم. با محوریت این‌ها من الان یک اطاق دارم، اطاقی بی‌دروپیکر با مرزهای ذهنی. بابا و مامان هم الان باهاش کنار آمده‌اند. البته زندگی خصوصی داشتن در فضای عمومی (تجربه‌ای که من دارم) چیز بدی هم نیست. کاش در جامعه هم می‌توانستیم این‌را داشته باشیم، مثلا وقتی که در مترو می‌نشینیم و اس‌ام‌اس می‌زنیم یکدفعه نبینیم چند تا کله روی گوشی‌مان است! بنابراین، من فضای خصوصی ندارم. گاهی پیش آمده که نشسته بودم و سرزده 4-3 نفر میهمان آمده. خوب باید چه می‌کردم؟ نمی‌شود به مردم گفت نیایید که. بداخلاقی کردن برای مادرم هم که فایده‌ای نداشت. با این‌که جمع‌وجور کردن میزم 45 دقیقه وقت می‌گیرد این‌کار را انجام می‌دهم. چرا باید کاری را که می‌شود با آرامش انجام داد آدم با اعصاب‌خردی انجام دهد؟ اصلا می‌دانی چیه؟ یکی از دلایل از این شاخه به آن شاخه پریدن من در کار و درس، همین است که اکثر زمان کاریم در خانه می‌گذرد و در نزدیکی امکانات تفریحی. خیلی پیش می‌آید که از فضای خانه خسته شوم. گاهی برنامه می‌ریزم که 4 ساعت کار کنم ولی سر نیم ساعت خسته می‌شوم و می‌روم سراغ سرگرمی. اگر اطاق شخصی داشتم فضای خواب و بیداریم هم تغییر می‌‎کرد. الان چون تختم کنار تلویزیون است تا 2 نیمه‌شب بیدارم ولی در آن صورت می‌توانستم به اطاقم بروم و کتابم را بخوانم و برای رفع خستگی به فضای تلویزیون برگردم. داشتن اطاق شخصی این حسن را هم دارد که کمد وسایل و لباس‌هایم از برادرم جدا می‌شود. برداشت ما دو تا از مفهوم نظم یکی نیست و واقعا دوست داشتم لوازم زندگیمان از هم جدا بود. اگر این فضا را داشتم دلم می‌خواست از آن، فضایی کامپیوتری بسازم، دوست دارم مثل برادرم که عکس متفکران رو روی دیوار اطاقش زده است من هم عکس فعالان حوزه فناوری را به دیوار بزنم، کاری که الان نمی‌توانم بکنم چون اطاق من، بخشی از اطاق پذیرایی است. همین تخته‌وایت‌بردی هم که گوشه اطاق گذاشته‌ام وقتی میهمان بخواهد بیاید باید برش داشته و جای میخ‌هایش قابل عکس بزنم. دلم می‌خواست اطاقی داشته باشم با یک پرژکتور بزرگ که این نمایشگر کوچک لپ‌تاب، چشمم را این‌قدر اذیت نکند.

آیا خانه نیازمند فضایی برای دور هم نشستن اعضای خانواده هست؟ این فضا چگونه باید باشد؟ چگونه هست؟

فضای خانوادگی خانه ما شب تشکیل می‌شود و در اطاق پذیرایی هم تشکیل می‌شود، جلوی تلویزیون. غذا را هم پنج‌شنبه و جمعه‌ها که پدرم زود به خانه می‌ید در همین فضا می‌خوریم و در بقیه مواقع تک‌تک پشت بارمان می‌نشینیم؛ این فضا، دیوار اوپن آشپزخانه و صندلی‌های گرد دورش است که مثل بار می‌ماند، فضایی که ما خیلی امکان تجربه‌اش را نداشته‌ایم. از فضای خانوادگی‌مان خوشم می‌آبد، خوب است، صمیمی است، به معنای واقعی کلمه خانوادگی است.

آیا خانه نیازمند نیازمند فضایی برای روابط خارج از حوزه خانواده (فامیلی، کاری، دوستانه و...) هست؟ این فضا چگونه باید باشد؟ چگونه هست؟

ما کرج که بودیم خانه بزرگی داشتیم ولی تهران که آمدیم و در این خانه ساکن شدیم سبک زندگی‌مان کلا عوض شد. خیلی چیزها عوض شد. میهمانی‌های بزرگ ماهیانه‌ای که در کرج داشتیم را دیگر نداریم. اوایل مادرم از آشپزخانه ناراضی بود. آشپزخانه کرجمان اندازه اطاق پذیرایی این‌جا بود. او فکر نمی‌کرد بتواند در این‌جا زندگی کند و تکان بخورد ولی عادت کرد و الان بعد از 7 سال فکر می‌کنم راضی است. قشنگ آن‌را چیده و قفسه‌بندی کرده است. پدرم احساس می‌کرد در حق یکی از بچه‌هایش جفا شده که اطاق شخصی ندارد. چون ناراحت بود من هم سعی می‌کردم به یادش نیاورم. چند وقت پیش 15-10 نفر میهمان داشتیم. مادرم خیلی استرس داشت و فکر می‌کرد شاید جا نشوند چون تعداد مبل‌هایمان کم است ولی جا شدیم و مشکلی نبود. مراسم خاصی هم این‌جا برگزار نمی‌شود و از ما کسی توقع ندارد.

برخی معتقدند خانه، بخش‌های خصوصی‌ای دارد که نباید در معرض دید و دسترس دیگران باشد. آیا شما موافقید؟ این فضاها کدامند؟

به نظرم آشپزخانه این حالت را دارد. گرچه خود من طرفدار آشپزخانه اوپن هستم ولی فکر می‌کنم در خانه را که بازکنی نباید آشپزخانه روبه‌رو باشد، نباید این‌قدر جلوی دید باشد. به نظرم این خوب نیست. دلم می‌خواهد طراحش را کتک بزنم. حالتی که الان خانه ما دارد همین است که خوشم نمی‌آید. از اطاق پذیرایی هم نباید دید به آشپزخانه وجود داشته باشد، نباید معلوم باشد داخل آن چه‌خبر است. ضمنا دیده شدنش از رسمیت فضای پذیرایی هم کم می‌کند. آشپزخانه اگر در چشم نباشد آدم کمتر به فکر رفتن و خوردن و بیماری یخچال‌گردی می‌افتد. بهتر بود اطاق پذیرایی و هال یا فضای خودمانی هم از یکدیگر جدا بودند و از پذیرایی به داخل آن دید نداشت. البته بستگی به نوع میهمان هم دارد، افراد صمیمی حتی در اطاق خواب آدم هم می‌توانند بروند ولی کمی غریبه‌ترها نه. در خانه ما، اطاق پدر و مادرم، چنین فضایی است. پدرم تاکید دارد دوستانتان را آن اطاق نبرید. ما حس می‌کنیم با غریبه‌ها آن‌جا نباید برویم حتی اگر خودشان نفهمند. از داخل فضای هال و پذیرایی ما اطاق خواب‌ها معلوم است خصوصا اطاق خواب برادرم و کمتر اطاق خواب پدر و مادرم. فضای خواب نباید در امتداد فضای عمومی باشد، دو طرف راهرو باشد بهتر است تا در امتدادش.

دوست دارید ارتباطتان از نظر دیداری با محیط بیرون خانه چگونه باشد؟ چگونه هست؟

خانه ما در طبقه نهم یک برج است و دید شمال غربی تهران را دارد که خیلی باحال و باصفاست. ورزشگاه آزادی را هم می‌توانیم ببنیم اگر که خوب نگاه کنیم و هوا تمیز باشد. خیلی خوب است. یادم رفت بگویم. از اطاقمان، هوا که تمیز باشد می‌توانیم دماوند را ببینیم. منظره بصری خانه‌مان خیلی خوب است. بعضی از آپارتمان‌های بلند، اصلا پرده نمی‌زنند چون کسی دور و برشان نیست که دید داشته باشد. تنها چیزی که دلم نمی‌خواهد از نمای بیرون ببینم ترافیک است چون منشا خیلی از چیزهای دیگر است، تصادف، دعوا، فکرهای بد. شیشه‌های خانه ما رفلکس است که روز، نور خوبی دارد ولی شب قشنگ داخل را معلوم می‌کند. گرچه پنجره همسایه‌های ما دقیقا روبه‌روی پنجره ما نیست. یکی‌شان بالاتر است و یکی‌شان پایین‌تر و دید خیلی زیادی ندارند ضمن این‌که متقارن هم نیستند یعنی مثلا پنجره اطاق خواب ما به پنجره آشپزخانه آن‌ها باز می‌شود. با این‌حال مادرم پرده‌ها را می‌کشد. من دوست ندارم داخل خانه‌مان دید داشته باشد. اگر مطمئن باشم که همسایه‌هایم حتی اگر بخواهند هم نمی‌توانند داخل خانه‌ام را ببیند آن‌وقت پرده نمی‌گذارم.

دوست دارید ارتباطتان از نظر شنیداری با محیط بیرون خانه چگونه باشد؟ چگونه هست؟

با این‌که پنجره‌هایمان دوجداره نیست ولی صدای بیرون خیلی کم می‌آید چون خیلی بالا هستیم تنها وقتی که پنجره را باز می‌کنیم صدای ترافیک و کفترچاهی‌ها می‌آید. آن‌ها پشت پنجره می‌نشینند و نوک می‌زنند به شیشه که برگ‌های گل‌های پشت آن را بخورند! صدای پسر همسایه روبه‌رویی همیشه می‌آمد که دعوا می‌کرد، فحش می‌داد و ظرف می‌شکست چون یک دیوار مشترک با آن‌ها داریم. خیلی اذیت می‌شدیم ولی ازدواج کرد و رفت و مشکل حل شد. اگر من و برادرم دعوایمان شود ممکن است بشنوند، نهایتا همسایه پایینی و کناری. دوست دارم خانه، خانه باشد یعنی وقتی تمام منافذش را می‌بندی هیچ صدایی از بیرون نیاید. دیوارها هم عایق باشد. یعنی قدرت انتخاب داشته باشی که صدای بیرون را بشنوی یا نشنوی. این خیلی فرق دارد که همیشه صدای بیرون را بشنوی.

دوست دارید ارتباطتان از نظر بویایی با محیط بیرون خانه چگونه باشد؟ چگونه هست؟

خوشبختانه بویی حس نمی‌کنم. تنها یک همسایه داریم که احتمالا طبقات پایین ماست و تریاک بدی می‌کشد. یک مشکل دیگر هم سیستم تهویه عجیب و غریب این‌جاست. ظاهرا آشپزخانه بالایی‌ها به توالت پایینی‌ها وصل است یا همچین چیزی. خیلی وقت‌ها داخل توالت، بوی غذا می‌آید و به مراتب بدتر از آنست که داخل آشپزخانه، بوی فاضلاب بیاید. خیلی بد است، حتما باید تجربه‌اش کنی. این‌که توی دستشویی، بوی قورمه‌‎سبزی بیاید قابل تحمل نیست!

آیا ورود و خروج شما بین داخل و خارج خانه به راحتی صورت می‌گیرد؟

برای ورود به خانه من همیشه از در پارکینگ وارد می‌شوم که انباری‌ها هم آن‌جا هستند و فاضلاب و لوله‌ها و تاسیسات. مدتی است از داخل پارکینگ، آسانسور هست که مستقیما دم در اطاقمان نگه می‌دارد. جای قشنگی نیست ولی چون ورودی خانه‌مان روی شیب است پیاده رفتنش کمی نفس می‌برد ولی به این شیوه، راحت‌تر است. یک در را کمتر باز می‌کنم، چند دقیقه زودتر می‌رسم و چند دقیقه زودتر می‌رسم. خانه اما از نظر داخل و خارج کردن ابزار و وسایل دردسر دارد، خصوصا که آسانسوری برای حمل بار نداریم و اندازه آسانسورهای موجودمان هم کوچک است یا باید کارگر بگیریم و یا نه طبقه، وسیله را روی دست ببریم. این اواخر، صندلی کامپیوترم را مجبور شدم طبقه‌طبقه بیاورم بالا.

آیا مایل به تعویض این خانه هستید؟ چرا؟

در مورد تعویض هم این امکان درحال حاضر برای ما وجود ندارد و تا به حال درباره آن صحبت هم نشده است، چون این‌جا تعاونی‌ساز است و به خاطر خلافی‌هایش، هنوز به آن سند نداده‌اند. یک جور حس عدم اطمینان هست که نمی‌شود تصمیماتی از این دست را گرفت. شاید اگر سند بیاید تصمیم به فروش این‌جا بگیریم و با وام، جای دیگری را بخریم. درهرحال این خانه برای من یک فضای موقتی است و برای همین با آن مراعات می‌کنم. من نسبت به این خانه، تعلق دارم و نه مالکیت.

 

دوست و همکار گرامی

چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید

http://anthropology.ir/node/11294