دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

مصاحبه با مجله علوم انسانی فرانسه درباره پل اکمن



      مصاحبه با مجله علوم انسانی فرانسه درباره پل اکمن
ترجمه ناصر فکوهی

پل اکمن(Paul Ekman) متولد سال 1934 و از سال 1968 استاد روانشناسی در مدرسه پزشکی دانشگاه کالیفرنیا در سانفرانسیسکو است. مطالعات او در سالهای اواخر دهه 1960 درباره اشکال بیان در چهره انسان آغاز شدند که نتیجه آنها قائل شدن به نوعی جهانشمولیت در این اشکال در فرهنگ های مختلف انسانی بودند و برای اکمن شهرت جهانی به ارمغان آوردند. پس از این مطالعات او به همراه والاس فریسن(Wallace Friesen) ابزاری دقیق برای تحلیل این اشکال به وجود آورد (facs) که به خصوص مورد استفاده روانشناسان است. درسالهای دهه 1980، اکمن بر موضوع نشانه های شکلی دروغ گفتن در نزد کودکان و افراد بالغ تحقیق می کرد. همزمان با این پژوهش ها نیز وی درباره نظریه ای با عنوان نظریه «فرهنگی – عصبی» عواطف کار می کرد که این اشکال بیانی را در چارچوب تطور طبیعی انسان قرار می داد .  اکمن تعداد زیادی کتاب در زمینه تخصصی خود به انتشار رسانده که مخاطبانی بسیار فراتر از این حوزه یافته اند از جمله «چهره انسان» (The Face of Man)(1980) «عاطفه در چهره انسان»(Emotion in the Human Face)(1982) «چرا کودکان دروغ می گویند» (Why Kids Lie)(1992) و «دروغ گفتن» (Telling Lies)(1992)
این مصاحبه با مجله علوم انسانی فرانسه ، شماره 96، ژوئیه 1999 به انتشار رسیده است و ترجمه آن را در چندین بخش می خوانیم.

زبان طبیعی عواطف( گفتگو با پل اکمن) (1)

- شما بدون شک یکی از نخستین روان شناسانی هستید که شروع به مطالعه ای تطبیقی بر عواطف انسان ها در فرهنگ های مختلف کرده اند، منشاء علاقه شما در این زمینه کجا بوده است؟
- دو دلیل اصلی برای این موضوع وجود داشته است. تحصیلات من در رشته روان شناسی بالینی بود و در سالهای دهه 1950 به درمان های روانی به ویژه درمان های گروهی علاقمند شدم. در طول مشاهداتم متوجه شدم که بسیاری از ارتباطات نه از طریق کلمات بلکه از خلال حرکات، اداها و شکل های بیان چهره انجام می گیرند. در این زمان ما هیچ ابزاری برای برآورد این موضوع نداشتیم و گمان من آن بود که در این زمینه نیاز به توسعه برنامه هایمان داریم تا بتوانیم از آنها برای اهداف درمانی استفاده کنیم. دلیل دوم آن بود که من همیشه به عکاسی علاقمند بودم و در این زمان به همان اندازه که کار روانشناسی می کردم عکس هم می گرفتم.
مجموع این دلایل بود که مرا به کار کردن بر اشکال بیان عواطف بر چهره کشاند. در ابتدا این امر چندان با استقبال روبرو نشد اما ظاهرا ده سالی هست که درمان گران از روشی که من برای قرائت عواطف در چهره ابداع کرده ام ، بهره می برند. بنابراین فکر می کنم وظیفه خودم را در این زمینه به اتمام رسانده ام. و با گذشت زمان به مسائل بسیار بنیانی تری علاقمند شده ام. برای من دیگر مطالعه بر رفتارهای بیمار گونه بسنده نمی کرد و بنابراین شروع به پژوهش های تطبیقی در ابعاد بسیار گسترده تری کردم.

- در واقع کاری که بیش از هر مطالعه ای دیگری برای آن به شما استناد می شود، مطالعه ای است که در سالهای دهه 1960 بر شناسایی جهانشمولی اشکال بیان عواطف در چهره انسانی انجام داده اید. آیا این مساله برای شما اهمیت زیادی داشت؟
- من هیچ تحصیلی در انسان شناسی نداشتم اما زمانی که شروع به کار بر روان شناسی عواطف کردم خود را ناچار دیدیم که به موضوع اشکال بیان عواطف در چهره و تغییرات آن بپردازم. مطالعه بر حرکات بدنی کار بسیار ساده تری بود زیرا چهره انسان پیچیدگی زیادی دارد. اما در این زمان من با یک روان شناس به نام سیلون تامکینز(Silven Tomkins) کار می کردم که به من قرائت آناتومی چهره انسانی را آموخت. تامکینز یکی از معدود طرفداران تز چارلز داروین درباره منشاء واکنشی بیان های چهره انسانی بود. موضع او در تضاد با جریان فرهنگ گرای غالب در آن زمان قرار داشت اما به نظر من جالب آمد و فکر کردم این مناقشه زیبایی است که ارزش دارد آن را به آزمون واقعیت ها بگذاریم. من گمان می کردم می توانم اشتباه بودن تز تامکینز را ثابت کنم اما برعکس به این نتیجه رسیدم که او حق داشت. در واقع من فکر نمی کردم به این نتیجه برسم زیرا تحصیلات من عمدتا تحت تاثیر رفتارگرایی بود و همانگونه که می دانید در این گرایش نظر بر آن است که رفتارهای انسانی اکتسابی بوده و بنا بر فرهنگ ها آموخته می شوند. و این همان چیزی بود که می خواستم ثابت کنم اما نتایج کار عقیده ام را عوض کرد، اتفاقی که نادر و استثنایی است: اغلب دانشمندان به دنبال آن هستند که فرضیاتشان را اثبات کنند. و من عکس چیزی را که به آن باور داشتم یافتم. پس از این ماجرا بود که ناچار شدم انتقادات انسان شناسان را دریافت کنم که به من ایراد می گرفتند که برای آنچه می گویم تحصیلات لازم را نکرده ام.
- انسان شناسان به خصوص بر این نکته تاکید کردند که جوامع مورد مطالعه شما همگی کمابیش زیر نفوذ رسانه های جمعی بوده و از این نقطه نظر یکسان شده بودند. به این انتقاد چه پاسخی دادید؟
- من شانس زیادی داشتم زیرا توانستم به گینه نو بروم. در سالها های دهه 1960 مردمان این منطقه هنوز بسیار منفرد بودند و هر کدام از آنها در گوشه ای برای خودش زندگی می کرد. سه سال بعد از این سفر آنها دیگر شروع کرده بودند به سینما رفتن. هیچ چیز به سرعت این جوامع تغییر نمی کرد. و برای من این واقعا آخرین شانس آزمایش بر موضوع بود. بعد از سفر دومم بود که نتیجه گیری خودم را کردم: لااقل در شش نوع عاطفه پایه ای تمام جوامع مطالعه شده، حتی دورافتاده ترین آنها از لحاظ فرهنگی، این عواطف به صورت یکسانی شناخته می شدند. این مشاهده بسیار شورانگیز بود زیرا نتایج کاملا روشن بودند. و برای من مساله تعیین کننده بود. هنوز برخی از کارهای این دوره هست که من به چاپ نرسانده ام، برای نمونه مطالعه ای بر مساله درد انجام دادم . نمی خواهم بگویم که درد یک نوع عاطفه است اما ما شکل بیانی برای درد داریم که به نظر من جهانشمول می آید. همه چیز به نظرم در همین جهت قرار می گرفت.

- چه چیزی سبب شد که شما سپس به طرف توسعه تفسیرهای عصبی عواطف رفتید؟
- این در سال 1969 بود و نام نظریه خود را نظریه «عصبی فرهنگی»(neuroculturelle) عواطف گذاشتم. هدف من آن بود که در آن واحد هم بر یک مدار عصبی خاص در هر عاطفه تاکید کنم که جهانشمولیت بیان آن را توضیح می داد و هم بر نفوذ فرهنگی که این بیان را تنظیم می کرد. داروین هم با در امتداد قرار دادن انتساب و ا کتساب همین گونه به موضوع می نگریست. من در یک مقاله این فکر را مطرح کردم که یک رفتار می تواند به صورت یکسانی به وسیله همه اعضای یک نوع آموخته شود اما این استدلال در حقیقت تنها در مورد دو عاطفه قابل کاربرد بود و نمی توانستیم آن را تعمیم بدهیم. بنابراین مسیر عصبی تمام دقت خود را حفظ می کرد.
من با یک نخستی شناس کار می کردم و زمانی که به شباهت های تکان دهنده ای میان انسان و شامپانزه رسیدیم، اقتصادی تر آن بود که توضیحی از نوع بیولوژیک را بپذیریم. بنابراین گمان من آن است که عواطف و بیان هایی که آنها را آشکار می کنند در فرایند تطور درون ما جای گرفته اند و نه از طریق فرهنگ. آنچه محیط فرهنگی به ما می دهد عمدتا کنترل بیان ها، یعنی رویکردهای ما در برابر عواطفمان است.
مثالی در این مورد می زنم: در گینه نو من از مردم می خواستم که ادای خشونتی را که پیش از یک حمله به وجود می آید، در بیاورند. آنها بازوهایشان را به طرف عقب بالا می بردند، گویی داسی را بلند کرده باشند و لب هایشان را محکم به هم می فشردند. بعد از آنها می خواستم ادای آن را در بیاورند که خشونت دارند اما قصا حمله ندارند، در این زمان آنها قیافه ای می گرفتند که گویی می خواهند شروع به حرف زدن بکنند. حرف زدن حرکتی بسیار اجتماعی است. بعدها همین مطالعه را بر آمریکایی های معمولی انجام دادم. من به آنها می گفتم : « ادای وقتی را در بیاورید که دچار عصبانیتی غیر قابل کنترل شده اید» و آنها دهانهایشان را به صورتی باز می کردند که گویی بخواهند دشنام بدهند. و سپس می گفتم: « ادای وقتی را در بیاورید که عصبانی هستید اما می توانید خودتان را کنترل کنید» و در این زمان آنها دهانشان را می بستند و لب هایشان را به هم می فشردند گویی بخواهند از زیاد حرف زدن خود جلوگیری کنند. در اینجا به روشنی با تفاوت های فرهنگی روبرو هستیم. اما در مورد سایر اداهای همراهی کننده این حرکات(ابروها، چشم ها و پیشانی) در همه جا با حرکات مشابهی روبرو هستیم زیرا این ها محصول تطور هستند. در بیان عواطف انسانی ما با ترکیبی از فرهنگ و طبیعت سروکار داریم. این حرکات را نمی توان صرفا واکنشی دانست اما در عین حال چیزهایی هم نیستند که ما آموخته باشیم و همیشه با ما بوده اند. ما یاد نمی گیریم که از شیئی که به طور ناگهانی وارد میدان دیدمان بشود بترسیم. در حالی که می توانیم به کودک بیاموزیم که از بسیاری از چیزهایی پیچیده تر بترسد.

پایان بخش اول – ادامه دارد

متن کامل در کتاب «انسان و فرهنگ» ، ترجمه ناصر فکوهی، نشر جاوید منتشر شده است.

تاریخ ورود به پایگاه: 22 بهمن 1385