شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

زیباترین شعرهای عاشقانه فروغ فرخزاد


فروغ فرخزاد با نام اصلی فروغ زمان فرخزاد عراقی هشتم دی ماه ۱۳۱۳ به دنیا آمد. او در عمر کوتاهش مجموعه‌های شعری اسیر، دیوار، عصیان، تولدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر کرد. قالب‌های موجود در پنج مجموعه شعر او به قالب‌های: نیمه سنتی، چهار پاره نو، (عامی- آهنگی) نیمایی و نیمایی نو (سبک شخصی فروغ) تقسیم می‌شوند.
مردهای زندگی فروغ در رابطه عاشقانه دو نفر بودند. اول شوهرش پرویز شاپور که ۴ سال زندگی مشترک داشتند و از این ازدواج صاحب پسری به نام کامیار شدند. دوم ابراهیم گلستان که رابطه کاری و آزاد داشتند. می‌گویند آشنایی و همکاری با ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلم‌ساز موجب تحول فکری و ادبی در فروغ شد.
فروغ فرخزاد در بیست و چهارم بهمن ماه ۱۳۴۵ در محله شمیران تهران بر اثر تصادف درگذشت و در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
در مطلبی که پیش رو دارید اشعار عاشقانه فروغ در قوالب نیمه سنتی و بیشتر چهارپاره را می‌خوانید، برای آشنایی بیشتر با شعر عاشقانه فروغ فرخزاد مطالعه شعرهای نو عاشقانه فروغ را از دست ندهید.
 

زیباترین شعرهای عاشقانه فروغ فرخزاد | وب
 

شعرهای عاشقانه فروغ فرخزاد در قالب‌های نیمه سنتی و چهارپاره


امشب از آسمان دیده تو 
روی شعرم وب می‌بارد

در زمستان دشت کاغذها 
پنجه‌هایم جرقه می‌کارد

شعر دیوانه تب‌آلودم 
شرمگین از شیار خواهش‌ها 

پیکرش را دوباره می‌سوزد 
عطش جاودان آتش‌ها 

آری آغاز دوست داشتن است 
گرچه پایان راه ناپیداست 

من به پایان دگر نیندیشم 
که همین دوست داشتن زیباست 

شب پر از قطره‌های الماس است 
از سیاهی چرا هراسیدن 

آنچه از شب به جای می‌ماند 
عطر سکرآور گل یاس است 

آه بگذار گم شوم در تو 
کس نیابد دگر نشانه من 

روح سوزان و آه مرطوبت 
بوزد بر تن ترانه من 

آه بگذار زین دریچه باز 
خفته بر بال گرم رویاها 

همره روزها سفر گیرم 
بگریزم ز مرز دنیاها 

دانی از زندگی چه می‌خواهم 
من تو باشم.. تو.. پای تا سر تو 

زندگی گر هزار باره بود 
بار دیگر تو.. بار دیگر تو 

آنچه در من نهفته دریایی‌ست 
کی توان نهفتنم باشد 

با تو زین سهمگین طوفان 
کاش یارای گفتنم باشد 

بس که لبریزم از تو می‌خواهم 
بروم در میان صحراها 

سر بسایم به سنگ کوهستان 
تن بکوبم به موج دریاها 

بس که لبریزم از تو می‌خواهم 
چون غباری ز خود فرو ریزم 

زیر پای تو سر نهم آرام 
به سبک سایه به تو آویزم 

آری آغاز دوست داشتن است 
گرچه پایان راه نا پیداست 

من به پایان دگر نیندیشم 
که همین دوست داشتن زیباست

~~~~~✦✦✦~~~~~

ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر 
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود 

سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ 
خامش بر آستانه محراب عشق بود 

من همچو موج ابر سپیدی کنار تو 
بر گیسویم نشسته گل مریم سپید 

هر لحظه می‌چکید ز مژگان نازکم 
بر برگ دست‌های تو آن شبنم سپید 

گویی فرشتگان خدا در کنار ما 
با دست‌های کوچکشان چنگ می‌زدند 

در عطر عود و ناله اسپند و ابر دود 
محراب را ز پاکی خود رنگ می‌زدند 

پیشانی بلند تو در نور شمع‌ها 
آرام و رام بود چو دریای روشنی 

با ساق‌های نقره نشانش نشسته بود 
در زیر پلک‌های تو رویای روشنی 

من تشنه صدای تو بودم که می‌سرود
در گوشم آن کلام خوش دلنواز را 

چون کودکان که رفته ز خود گوش می‌کنند 
افسانه‌های کهنه لبریز راز را 

آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت
بال بلور قوس قزح‌های رنگ رنگ 

در سینه قلب روشن محراب می‌تپید 
من شعله‌ور در آتش آن لحظه درنگ 

گفتم خموش آری و همچون نسیم صبح 
لرزان و بی قرار وزیدم بسوی تو 

اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز 
در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو

~~~~~✦✦✦~~~~~

چون سنگ‌ها صدای مرا گوش می‌کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می‌کنی

رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه‌های وسوسه مغشوش می‌کنی

دست مرا که ساقه سبز نوازش است
با برگ‌های مرده هم‌آغوش می‌کنی

گمراه‌تر از روح شرابی و دیده را
در شعله می‌نشانی و مدهوش می‌کنی

ای ماهی طلائی مرداب خون من
خوش باد مستیت، که مرا نوش می‌کنی

تو دره بنفش غروبی که روز را
بر سینه می‌فشاری و خاموش می‌کنی

در سایه‌ها، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می‌کنی؟


زیباترین شعرهای عاشقانه فروغ فرخزاد | وب


رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت 
راهی بجز گریز برایم نمانده بود 

این عشق آتشین پر از درد بی امید 
در وادی گناه و جنونم کشانده بود 

رفتم که داغ بوسه پر حسرت ترا 
 با اشک‌های دیده ز لب شستشو دهم 

رفتم که ناتمام بمانم در این سرود 
رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم 

 رفتم مگو مگو که چرا رفت ننگ بود 
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما 

از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح 
بیرون فتاده بود به یک‌باره راز ما

رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم 
در لابلای دامن شبرنگ زندگی 

رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان 
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی 

من از دو چشم روشن و گریان گریختم 
از خنده‌های وحشی طوفان گریختم 

 از بستر وصال به آغوش سرد هجر 
آزرده از ملامت وجدان گریختم 

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز 
دیگر سراغ شعله آتش ز من مگیر 

می‌خواستم که شعله شوم سرکشی کنم 
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر 

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش 
در دامن سکوت به تلخی گریستم 

نالان ز کرده‌ها و پشیمان ز گفته‌ها 
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

~~~~~✦✦✦~~~~~

از من رمیده‌ای و من ساده دل هنوز 
بی‌مهری و جفای تو باور نمی‌کنم 

دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این 
دیگر هوای دلبر دیگر نمی‌کنم

رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید 
دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم 

دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا 
در این سکوت تلخ و سیه جستجو کنم 

یاد آر آن زن آن زن دیوانه را که خفت 
یک شب به روی سینه تو مست عشق و ناز 

لرزید بر لبان عطش کرده‌اش هوس 
خندید در نگاه گریزنده‌اش نیاز 

لب‌های تشنه‌اش به لبت داغ بوسه زد 
افسانه‌های شوق ترا گفت با نگاه 

پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت 
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه 

هر قصه‌ای که ز عشق خواندی به گوش او
در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است 

دردا دگر چه مانده از آن شب شب شگفت 
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است

با آنکه رفته‌ای و مرا برده‌ای ز یاد 
می‌خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت 

ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز 
بر سینه پر آتش خود می‌فشارمت

~~~~~✦✦✦~~~~~

در دو چشمش گناه می‌خندید
بر رخش نور ماه می‌خندید 

در گذرگاه آن لبان خموش 
شعله‌ای بی پناه می‌خندید 

شرمناک و پر از نیازی گنگ 
 با نگاهی که رنگ مستی داشت 

در دو چشمش نگاه کردم و گفت 
باید از عشق حاصلی برداشت!

سایه‌ای روی سایه‌ای خم شد 
در نهانگاه رازپرور شب 

نفسی روی گونه‌ای لغزید 
بوسه‌ای شعله زد میان دو لب

‌~~~~~✦✦✦~~~~~

اگر به سویت این چنین دویده‌ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو

به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوشتر از خیال تو

کنون که در کنار او نشسته ای
تو و شراب و دولت وصال او

گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد
تن تو ماند و عشق بی‌زوال او


زیباترین شعرهای عاشقانه فروغ فرخزاد | وب


تو را می‌خواهم و دانم که هرگز 
 به کام دل در آغوشت نگیرم 

تویی آن آسمان صاف و روشن 
من این کنج قفس مرغی اسیرم 

ز پشت میله‌های سرد تیره 
نگاه حسرتم حیران به رویت 

در این فکرم که دستی پیش آید 
و من ناگه گشایم پر به سویت 

در این فکرم که در یک لحظه غفلت 
از این زندان خامُش پر بگیرم 

به چشم مرد زندانبان بخندم 
کنارت زندگی از سر بگیرم 

در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست 

اگر هم مرد زندانبان بخواهد 
 دگر از بهر پروازم نفس نیست 

ز پشت میله‌ها هر صبح روشن 
 نگاه کودکی خندد به رویم 

چو من سر می‌کنم آواز شادی
 لبش با بوسه می‌آید به سویم

 اگر ای آسمان خواهم که یک روز
 از این زندان خامش پر بگیرم 

 به چشم کودک گریان چه گویم 
ز من بگذر که من مرغی اسیرم 

من آن شمعم که با سوز دل خویش 
 فروزان می‌کنم ویرانه‌ای را 

اگر خواهم که خاموشی گزینم 
پریشان می‌کنم کاشانه‌ای را

~~~~~✦✦✦~~~~~

من به مردی وفا نمودم و او
پشت پا زد به عشق و امیدم

هرچه دادم به او حلالش باد
غیراز آن دل که مفت بخشیدم

دل من کودکی سبک‌سر بود 
خود ندانم چگونه رامش کرد

اوکه می‌گفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش کرد؟

اگر از شهد آتشین لب من
جرعه‌ای نوش کرد و شد سرمست 

حسرتم نیست زآنکه این لب را
بوسه‌های نداده بسیار است

~~~~~✦✦✦~~~~~

آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه‌های مهتابست

امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوش‌تر از خوابست

خیره بر سایه‌های وحشی بید
می‌خزم در سکوت بستر خویش

باز دنبال نغمه‌ای دلخواه
می‌نهم سر بروی دفتر خویش

تن صدها ترانه می‌رقصد
در بلور ظریف آوایم

لذتی ناشناس و رؤیا رنگ
می‌دود همچو خون به رگ‌هایم

آه … گوئی ز دخمه دل من
روح شبگرد مه گذر کرده

یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده

بر لبم شعله‌های بوسه تو
می‌شکوفد چو لاله گرم نیاز

در خیالم وب ‌ای پر نور
می‌درخشد میان‌هاله راز

ناشناسی درون سینه من
پنجه بر چنگ و رود می‌ساید

همره نغمه‌های موزونش
گوئیا بوی عود می‌آید

آه … باور نمی‌کنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد

نگه آن دو چشم شورافکن
سوی من گرم و دلنشین باشد

بی گمان زان جهان رؤیایی
زهره بر من فکنده دیده عشق

می‌نویسم به روی دفتر خویش:
«جاودان باشی، ای سپیده عشق»


زیباترین شعرهای عاشقانه فروغ فرخزاد | وب
 

یک مثنوی عاشقانه زیبا از فروغ


ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش
شادی‌ام بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستی‌ام زآلودگی‌ها کرده پاک

ای تپش‌های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من

ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخه‌ها پر بارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست

ای دل تنگ من و این بار نور؟
های‌هوی زندگی در قعر گور؟

ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم
هرکسی را تو نمی‌انگاشتم

درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه‌ها
سینه آلودن به چرک کینه‌ها

در نوازش، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرارها
گمشدن در پهنه بازارها

آه، ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته

چون وب ، با دو بال زرنشان
آمده از دور دست آسمان

جوی خشک سینه‌ام را آب تو
بستر رگ‌هایم را سیلاب تو

در جهانی این چنین سرد و سیاه
با قدم‌هایت قدم‌هایم به راه

ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده

گیسویم را از نوازش سوخته
گونه‌هام از هرم خواهش سوخته

آه، ای بیگانه با پیرهنم
آشنای سبزه واران تنم

آه، ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین‌های جنوب

آه، آه ای از سحر شاداب‌تر
از بهاران تازه تر سیراب‌تر

عشق دیگر نیست این، این خیرگی‌ست
چلچراغی در سکوت و تیرگی‌ست

عشق چون در سینه‌ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم

ای لبانم بوسه‌گاه بوسه‌ات
خیره چشمانم به راه بوسه‌ات

ای تشنج‌های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیرهنم

آه  می‌خواهم که بشکافم ز هم
شادیم یک دم بیالاید به غم

آه می‌خواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم‌ های‌های

این دل تنگ من و این دود عود؟
در شبستان، زخمه‌های چنگ و رود؟

این فضای خالی و پروازها؟
این شب خاموش و این آوازها؟

ای نگاهت لای لائی سِحر بار
گاهوار کودکان بی‌قرار

ای نفس‌هایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه‌های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیا‌های من

ای مرا با شور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
 
 
امیدواریم از خواندن شعرهای عاشقانه فروغ فرخزاد لذت برده باشید، برای خواندن دیگر اشعار زیبا به صفحه شعر و ادب وب  مراجعه کنید.

گروه فرهنگ و هنر وب



همچنین مشاهده کنید