پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
ازدواج با خدیجه
خدیجه ( س ) دختر خویلد بود و از طرف پدر با رسول خدا ( ص ) عموزاده و نسب هر دو به قصّی بن کلاب می رسید .
خدیجه از نظر نسب از خانواده های اصیل و اشراف مکه بود . از این رو وقتی بزرگ شد خواستگاران زیادی داشت . بنا به نقل اهل تاریخ سرانجام او را به عقد عتیق بن عائد مخزومی در آوردند ، ولی چند سالی از این ازدواج نگذشته بود که عتیق از دنیا رفت و سپس شوهر دیگری کرد که او را ابوهاله بن منذر اسدی می گفتند .
خدیجه از شوهر دوم دختری پیدا کرد که نامش را هند گذارد و بدین جهت خدیجه را امّ هند می نامیدند .
شوهر دوم خدیجه نیز پس از چند سال از دنیا رفت و دیگر تا سن چهل سالگی شوهر نکرد ، تا وقتی که به ازدواج رسول خدا ( ص ) درآمد .
در پاره ای از تواریخ است که ابوطالب مهریهٔ خدیجه را بیست شتر قرار دارد و در تاریخ دیگری است که مهریه پانصد درهم پول بوده است . خداوند از خدیجه دو پسر و چهار دختر به آن حضرت عنایت فرمود .
پسران آن حضرت عبارت بودند از قاسم و عبدالله و دختران : زینت ، ام کلثوم ، رقیه و فاطمه زهرا ( س ) . (۱)
● تجدد بنای کعبه و حکمیت رسول خدا
از اتفاقاتی که پس از ازدواج با خدیجه تا بعثت پیش آمد داستان تجدید بنای کعبه و حکمیّت رسول خدا ( ص ) است . ده سال پس از ازدواج با خدیجه سیلی بنیان کن از کوه های مکه سرازیر شد و وارد مسجد گردید و قسمتی از دیوار کعبه را شکافت و ویران کرد . از سوی دیگر کعبه سقف نداشت و دیوارهای اطراف آن نیز کوتاه بود و ارتفاع آن کمی بیشتر از قامت یک انسان بود . همین موضوع سبب شد تا در آن روزگاران سرقتی در خانهٔ کعبه واقع شد ، و اموال و جواهرات کعبه را که در چاهی درون کعبه بود بدزدند . با اینکه پس از چندی سارق را پیدا کردند و اموال را از او گرفتند و دستش را به جرم دزدی بریدند ، اما همین سرقت ، قریش را به فکر انداخت تا سقفی برای خانهٔ کعبه بزنند ، ولی این تصمیم به بعد موکول شد . برای انجام این منظور ناچار بودند دیوارهای اطراف را خراب کنند و از نو تجدید بنا کنند .
مشکلی که سر راهشان بو ، یکی نبودن چوب و تخته ای که بتوانند با آن سقفی بر روی دیوارهای کعبه بزنند و دیگر وحشت از اینکه اگر بخواهند دیوارها را خراب کنند ، مورد غضب خدای تعالی قرار گیرند و اتفاقی بیفتد که نتوانند این کار را به پایان برسانند .
مشکل اول با یک اتفاق غیر منتظره که پیش بینی نکرده بودند حلّ شد و چوب و تختهٔ آن تهیّه گردید و آن اتفاق این بود که یکی از کشتیهای تجّار رومی که از مصر می آمد در نزدیکی جدّه به واسطه توفان دریا یا در اثر تصادف با یکی از سنگهای کف دریا شکست و صاحب کشتی که به گفتهٔ برخی نامش « یاقوم » بود از مرمّت و اصلاح کشتی مأیوس شد و از بردن آن صرفنظر کرد . قریش نیز که از ماجرا خبردار شدند به نزد او رفته و تخته های آن را برای سقف کعبه خریداری کردند و به شهر مکه آوردند .
مشکل دوم وحشتی بود که آنها از اقدام به خرابی و ویرانی و زدن کلنگ به دیوار خانه و تجدید بنای آن داشتند و می ترسیدند مورد خشم خدای کعبه قرار گیرند و به بلایی آسمانی یا زمینی دچار شوند . به همین جهت مقدمات کار که فراهم شد و چهار سمت خانه را برای خرابی و تجدید بنا میان خود قسمت کردند ، جرئت اقدام به خرابی نداشتند تا اینکه ولید بن مغیره به خود جرئت داد و کلنگ را دست گرفته و پیش رفت و گفت : « خدایا تو می دانی که ما از دین تو خارج نشده و منظوری جز انجام کار خیر نداریم . » این سخن را گفت و کلنگ خود را فرود آورد و قسمتی از دیوار را خراب کرد .
مردم دیگر تماشا می کردند و جرئت جلو رفتن نداشتند و با هم گفتند : « ما امشب را هم صبر می کنیم . اگر بلایی برای ولید نازل نشد ، معلوم می شود که خداوند به کار ما راضی است و اگر دیدیم ولید به بلایی گرفتار شد دست به خانه نخواهیم زد و آن قسمتی را هم که ولید خراب کرد تعمیر می کنیم . »
فردا که دیدند ولید صحیح و سالم از خانه بیرون آمد و دنبالهٔ کار گذشتهٔ خود را گرفت ، دیگران نیز پیش رفته روی تقسیم بندی که کرده بودند اقدام به خرابی دیوارهای کعبه نمودند .
رسول خدا ( ص ) نیز در این عملیّات بدانها کمک می کرد تا وقتی که دیوارهای اطراف کعبه به وسیلهٔ سنگهای کبودی که از کوههای مجاور می آوردند به مقدار قامت یک انسان رسید و خواستند حجرالاسود را به جای اولیهٔ خود نصب کنند . در این جا بود که میان سران قبایل اختلاف پدید آمد و هر قبیله ای می خواست افتخار نصب آن سنگ مقدس را به دست آورد .
دسته بندی قبایل شروع شد و هر تیره از تیره های قریش جداگانه مسلّح شده و مهیّای جنگ گردیدند .
بزرگان و سالخوردگان قریش در صدد چاره جویی برآمده دنبال راه حلّی می گشتند تا موضوع را خردمندانه حلّ کنند که کار به جنگ و زد و خورد نکشد .
روز چهارم یا پنجم بود که پس از شور و گفتگو همگی پذیرفتند که هر چه اباامیه بن مغیره که سالمندترین افراد قریش بود ، رأی دهد بدان عمل کنند و او نیز رأی داد : « نخستین کسی که از در مسجد وارد شد در این کار حکمی کند و هر چه او گفت همگی بپذیرند . » قریش این رأی را پذیرفتند و چشمها به درب مسجد دوخته شد .
ناگهان محمد ( ص ) را دیدند که از در مسجد وارد شد . جریان را به او گفتند ، فرمود : « پارچه ای بیاورید . »
پارچه را آوردند رسول خدا ( ص ) پارچه را پهن کرد و حجرالاسود را میان پارچه گذارد . آن گاه فرمود : « هر یک از شما گوشهٔ آن را بگیرید و بلند کنید . » رؤسای قبایل پیش آمدند و هر کدام گوشهٔ پارچه را گرفتند و بدین ترتیب همگی در بلند کردن آن سنگ شرکت جستند . چون سنگ را محاذی جایگاه اصلی آن آوردند خود آن حضرت پیش رفته و حجرالاسود را از میان پارچه برداشت و در جایگاه آن گذارد ، سپس دیوار کعبه را تا هیجده ذراع بالا بردند . (۱)
● نزدیک زمان بعثت
رسول خدا ( ص ) به سن سی و هفت سالگی رسیده بود . هر روزی که می گذشت آن بزرگوار به خلوت کردن با خود و تفکر در اوضاع و احوال عالم خلقت علاقه نشان می داد . در هر سال مدتی را در کوه حرا و در غار معروف آن به تنهایی و عبادت بسر می برد و اوقات فراغت و بخصوص ساعاتی از شب را نیز به تماشای آسمان و ستارگان خلقت کوه و صحرا و بیابانها و تفکر در آنها می گذرانید .
روزها به کندی می گذشت و هنوز عمر آن حضرت به سی و هفت سال نرسیده بود که تغییر و تحولی ناگهانی در زندگی وی پدید آمد .
شبها دیر به خواب می رفت و خوراک چندانی نداشت ، بیشتر اوقات را در درهّ های اطراف مکه و کوه حرا به سر می برد و برای رفع تنهایی گاهی شترانی از شتران خدیجه و یا ابوطالب را به چرا می برد ، ولی چه در خواب و چه در بیداری احساس می کرد کسی او را همراهی می کند و
گاهی او را به نام صدا می زند و می گوید : یا محمد ! ولی همین که حضرت به اطراف خود نگاه می کرد کسی را مشاهده نمی نمود .
مورخین می نویسند : شبها غالباً خوابهایی می دید که در روز تعبیر می شد و همان طور که در خواب دیده بود در خارج صورت می گرفت ، تا سرانجام شبی در خواب دید کسی نزد او آمد و بدو گفت : « یا رسول الله ! »
این نخستین باری بود که چنین خوابی دید و اثر شگفت انگیز در وی گذاشت . سرانجام آن صدایی های که می شنید و شبحی که گاهی در بیابانهای مکه در اطراف خود احساس می کرد ، سبب شدند که نزد خدیجه رود و آنچه را در خواب و بیداری می دید برای خدیجه تعریف کند . بالاخره روزی نزد وی آمده و اظهار داشت :
« جامه ای برای من بیاورید و مرا بدان بپوشانید که بر خود بیمناکم ! »
خدیجه با کمال ملاطفت بدو گفت :
« نه به خدا سوگند خدا تو را هیچ گاه زبون نمی کند برای آن که تو زندگی خود را وقف آسایش مردم کرده ای ، صلهٔ رحم می کنی ، بار سنگین گرفتاری و قرض و بدهکاری را از دوش بدهکاران برمی داری ، به بینوایان کمک می کنی ! از میهمانان نوازش و پذیرایی می نمایی ، مردم را در رفع مشکلات و گرفتاریهایشان یاری می دهی ! »(۱)
پی نوشت :
(۱) به نقل از کتاب خلاصه زندگانی حضرت محمد(ص)
تالیف:سید هاشم رسولی محلاتی
تلخیص:محمدرضا جوادی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست